به گزارش مشرق، سرهنگ خلبان ابراهیم نامور از جمله پیشکسوتان نیروی هوایی ارتش است.او در خاطرهای روایت میکند: جنگ در روزهای سرنوشت ساز خود قرار داشت عراق که خود را ناتوان از مقابله با ایران میدید به شکل گستردهای شروع به بمباران مناطق غیرنظامی ایران کرد. برد در جبهههای نبرد هم برتری از آن ایران بود و سردمداران عراقی از این موضوع کلافه شده بودند. عملیاتی بزرگتر در راه بود البته ما از قبل از این موضوع خبر نداشتیم ولی به واسطه تحولاتی که در جابجایی نیرو می دیدیم حتم داشتیم که عملیاتی بزرگ در راه است.
بیشتر بخوانیم:
۲۳ ساعت با یک اسیر عراقی روی آب شنا کردم
روایت «فرائیل» از نبرد بالگرد با جنگنده
پرواز به سوی دزفول
پاییز سال ۱۳۶۴ بود که به قصد حمل نیرو از پایگاه به پرواز درآمدیم. مقصد ما دزفول بود. قرار بود بعد از تخلیه نیرو در دزفول با توجه به اینکه در نزدیکی ظهر نیز قرار داشتیم تصمیم گرفتیم بعد از صرف ناهار به سمت پایگاه پرواز کنیم. به خوبی خاطر هست اولین قاشق غذا را که خوردیم به ما اطلاع دادند سریعا به سمت امیدیه پرواز کنیم. یکی از دوستان خلبانم گفت: «اجازه بدهید ناهارمان تمام شود میرویم.» که آن بنده خدا گفت: «تعداد زیادی مجروح جنگی که اکثر آنها ضربه مغزی هستند در امیدیه منتظر شما هستند وضع اکثر آنها وخیم است و شاید زندگی آنها در گرو چند دقیقه باشد.» با شنیدن این توضیحات درنگ نکردیم. بلافاصله از جا بلند شدم و با روشن کردن هواپیما به ابتدای باند رفتیم و آماده پرواز شدیم.
هواپیماهای دشمن در تعقیب من
پرواز به خوبی انجام شد و ساعتی بعد بدون هیچ مشکلی در دزفول به زمین نشستیم و بعد از پیاده کردن نیروها به سمت امیدیه پرواز کردیم. مسیر هوایی ما حدود نیم ساعت بود. شاید حدود ۱۵ دقیقه از پروازمان میگذشت که رادار با من تماس گرفت. متصدی رادار خیلی هراسان به من گفت: «تا آنجایی که امکان دارد ارتفاع خودم را کم کنید.» در آن شرایط و با توجه به نقطهای که من در حال پرواز بودم نباید شکل خاصی برایم به وجود میآمد از ایشان پرسیدم: «مشکلی پیش آمده؟ چرا باید ارتفاع را کم کنیم.» متصدی رادار اعلام کرد:«۶ فروند هواپیمای شکاری دشمن درست پشت سر شما قرار دارند و با توجه به سمتی که دارند هدفشان شما هستید. منطقه در اختیار شماست. به هر طریقی که میتوانید از دست آنها خلاص شوید.»
در اولین حرکت، ارتفاع هواپیما را به حدود ۴۰۰ پا رساندم. این حداقل ارتفاعی بود که در آن میتوانستم پرواز کنم. به همین شکل ادامه دادم. تمام حواسم به هواپیماهای دشمن بود که صدای همکارم که ناوبری هواپیما را بر عهده داشت من را به خود آورد. درباره کوهی که در جلوی ما قرار داشت هشدار میداد. چارهای نداشتم. برای رد شدن از کوه باید ارتفاع میگرفتم. بلافاصله بعد از رد شدن از کوه مجدداً ارتفاع هواپیما را کم کردم
موشک به سمتم شلیک شد
همین مدت کافی بود که جنگندههای دشمن از موقعیت من مطلع شوند ثانیههایی نگذشته بود که مجدداً صدای متصدی رادار را میشنیدم که مرتب به ما اخطار میداد و فاصله هواپیماهای دشمن را تا هواپیمای ما نردیک اعلام میکرد. ۴۰ مایل، ۳۰ مایل، ۲۰ مایل ۱۰ مایل. من بعد از این دیگر صدای ایشان را نشنیدم. در همین حین متوجه شیئی نورانی شدم که با عبور از سمت چپ هواپیما در جلوی ما با زمین برخورد کرد.
مانده بودم چرا دیگر متصدی رادار حرف نمیزند. خود هم هیچ صحبتی روی رادیو نمیکردم. ثانیههایی بعد مجدداً صدای متصدی رادار را شندیم که میگفت: «شما سالم هستید؟» گفتم« بله.» گفت: «هواپیمای دشمن به سمت شما موشک شلیک کرد.» گفتم: «حتما معجزه آسمانی رخ داده چون ما سالم هستیم و موشکی هم به ما برخورد نکرده است.» ایشان ضمن شکر کردن خدا گفتند:«دیگر کسی شما را تعقیب نمیکند میتوانید به سمت امیدیه گردش کنید.» دقایقی بعد در امیدیه به زمین نشستیم و مجروحان را انتقال دادیم.
معجزه ما را نجات داد
در پایگاه برای مصاحبه با ما آمده بودند و به ما گفتند که شما متوجه شیئی نورانی نشدید که من گفتم چرا از کنار ما رد شد و به زمین برخورد کرد. متصدی راداری که در آنجا بود گفت: «آن شیئ نورانی موشک حرارتی هواپیمای دشمن بود که به سمت شما شلیک شده بود و با لطف خداوند به خطا رفت و به شما برخورد نکرد.» من هم گفتم: «لطف خداوند همیشه شامل حال ما بوده است.» براستی که معجزه از الهی رخ داده بود شاید اگر هزاران بار دیگر این اتفاق میافتاد و این موشک شلیک به درستی میشد به طور حتم به هواپیما برخورد میکرد ولی ما از این حادثه جان سالم بدر بردیم و قدرت خداوند را بیشتر از بیش باور کردیم. با رخ دادن این حادثه ما نه تنها دلسرد و مضطرب نشده بودیم بلکه قدرتی دو چندان گرفته بودیم و میدانستیم که خداوند خود مراقب ما است و کارهایی را که در نجات جان هموطنانمان انجام میدهیم میبیند.