سرویس سیاست مشرق - روزنامهها و جراید در بخش سرمقاله و یادداشت روز به بیان دیدگاهها و نظریات اصلی و اساسی خود میپردازند؛ نظراتی که بیشتر با خط خبری و سیاسی این جراید همخوانی دارد و میتوان آن را سخن اول و آخر ارباب جراید عنوان کرد که اهمیت ویژهای نیز دارد. در ادامه یادداشت و سرمقالههای روزنامههای صبح کشور با گرایشهای مختلف سیاسی را میخوانید:
*********
این پرونده را ظریف و روحانی قضاوت کنند
محمد ایمانی در کیهان نوشت:
1-اعتبار گفتار مدیران به این است که اولا استحکام منطقی داشته باشد و ثانیا در رفتار، نقض نشود. گفتار و رفتار دولتمردان باید معتبر باشد. البته پذیرفتنی است که یک مدیر ولو با تاخیر، بهاشتباه خود پی ببرد و اصلاح کند؛ اما اگر خلاف گفتار، رفتار کرد، موجب تردید و سوءظن خواهد شد که آیا عوام فریبی میکند؟ نعل وارونه میزند تا رد گم کند؟ دچار اختلال دو شخصیتی است؟ یا فاقد اراده برای جبران است؟
قبلا در یادداشت «شخصیت ایرانی و چالش چند شخصیتیها» نوشتیم «فرافکنی و فرار از مسئولیت پاسخگویی، نوعی اختلال شخصیتی است. فرد در اختلال هویت گسستی، دارای دو یا چند شخصیت متناقض میشود. منشأ دوگانگی شخصیت میتواند تزلزل باور باشد، یا ضعف روحی و یا عدم قناعت و منفعتطلبی حاد. برخی ناخواسته دچار این عارضه میشوند، اما کسانی هم دانسته، در دو یا چند شخصیت متناقض هم فرو میروند».
2- این روزها برخی دولتمردان، سخنانی بر زبان جاری میکنند که نقض رویه پنج سال گذشته آنهاست. آقای روحانی هفته گذشته در جلسه هیئت دولت به درستی گفت برخی مقالاتی که در دنیا نوشتند، گویی برای عدم توسعه ما ساخته شده.
ما گاهی گرفتار یکسری مقاله شدیم و رفتیم پشت سر آن مقالهها و ملت خودمان را به دردسر انداختیم؛ آنها هم خودشان هیچ مراعات نمیکنند؛ مگر آنها این بحثهای مربوط به گازهای گلخانهای را که میگویند، مراعات میکنند؟ این همهآلودگی در دنیا انجام میگیرد. اما به خودمان که میرسیم، میخواهیم خط به خط را اجرا کنیم، فکر میکنیم اینها آیات قرآن است».
3- آقای ظریف نیز روز جمعه در یک نشست کاملا حزبی (ندای ایرانیان) شرکت کرد. صرف نظر از غیر قانونی بودن این حضور، بخشی از حرفهای او توهین به شعور عمومی است: «دنیای امروز، دنیای پسا غربی است. یک زمانی دنیا معادل بود با غرب؛ آن دوران تمام شد.دوران قدر قدرتی تمام شده؛ نباید همه فکر خود را معطوف به آمریکا کنیم؛ خیال نکنیم هراتفاقی در دنیا میافتد، یک سرش در آمریکاست؛ غرب مرکزعالم نیست. جاهایی که داد ضدیت با آمریکا سر میدهند، باور ندارند آمریکا را هم میتوان شکست داد. چرا غرور ملی مردممان را نادیده میگیریم؟».
4- سخنان آقای روحانی هنگامی ادا شد که وی به خاطر وعده انتقال آب خزر به سمنان، با انتقاد جدی کارشناسان و برخی حامیان خود مواجه شد. آیا اگر این بحث پیش نمیآمد، آقای روحانی نباید سخنان اخیر را بیان میکرد؟ مگر موضوع توافق آب و هوایی پاریس که دو سال قبل توسط وزارتخارجه و سازمان محیط زیست پخت و پز و امضا شد -و با وجود سپردن برخی تعهدات، هنوز در مجلس تصویب نشده- غیر از همین «گازهای گلخانهای» است؟! سخن درست رئیسجمهور، ما را به یک پرسش مهم رهنمون میشود: خیانت امضای توافق پاریس و پذیرفتن برخی تعهدات ضد توسعه و پیشرفت کشور را چه کسانی و چرا مرتکب شدند؟ از کجا خط میگرفتند؟ آنها چه نقشی در جا انداختن برخی برنامههای ضد پیشرفت داشتهاند؟ آیا بدین ترتیب، نباید درباره موضوع نفوذ امنیتی و اقتصادی در پوشش بهانههای زیست محیطی حساس شویم؟ چگونه عنصر نفوذی دوتابعیتی، «معاون» معاون رئیسجمهور در سازمان محیط زیست شد و پس از لو رفتن، به شکل مشکوکی از کشورگریخت؟
5- سخن آقای روحانی، حقیقت مهمتری را در خود نهفته دارد. آیا هدف بانیانFATF و CFT (مبارزه با تامین مالی تروریسم) و سند فرهنگی 2030 و توافقMTCR غیر از این است که ترمز توسعه و پیشرفت و اقتدار و استقلال ملتها را بکشند؟ واقعا مافیای غربی حاکم بر این نهادها، با پولشویی و جرائم سازمان یافته و تامین مالی تروریسم و توسعه موشکهای بالستیک در دنیا مشکل دارند یا سرقفلی این امور، دست خود آنهاست؟ انسان متاسف میشود وقتی میبیند مشاور رئیسجمهور، بعد از عیان شدن خسارتهای برجام و دروغ از آب درآمدن وعده لغو تحریمها میگوید «برجام بعد از خروج آمریکا آسیب دیده و حتی شاید به خاطر عدم پایبندی سایر کشورها بیشتر آسیب ببیند.
اما هر اتفاقی بیفتد، برجام توانست داغ ننگ تسلیحات هستهای را از پیشانی ایران بردارد»! با طرفهای مذاکره برجام که جز آلمان همگی ننگ سلاح هستهای بر پیشانی دارند، مذاکره کردند و بخش اعظم برنامه صلح آمیز هستهای را به تعطیلی کشاندند تا تحریمها لغو شود؟ یا میخواستند به دارندگان بمب اتمی که حقیقت را میدانند، ثابت کنند که این ننگ به پیشانی ما نیست؟! آن وقت، غرب را واداشتند تغییر رویه دهد یا عهدشکنتر و گستاختر کردند؟!
6- هر کدام از سخنان مورداشاره آقایان روحانی و ظریف، یک اصل موضوعه و سنگ بنا در سیاستگذاری و راهبرد نگاری است. پیش فرضهایی است که بخش اعظم مشی دولت در سیاست خارجی را زیر سؤال میبرد. این سخنان، برای مواخذه و محاکمه آنها در دادگاهی که خودشان قاضی باشد، کفایت میکند.
ظریف از غرور و عزت ملی و مرکز دنیا نداستن غرب حرف میزند اما نمیگوید که چه کسانی گفتند «آمریکا کدخداست و اروپاییها آقا اجازه هستند» یا «آمریکا میتواند با یک بمب، تمام توان دفاعی ما را نابود کند»؟ و چه کسانی پس از خروج آمریکا از برجام ادعا کردند «شر مزاحم کم شد» و «برجام را با اروپا ادامه میدهیم»؟!
7- ظریف نمیگوید از همه دعاوی برجامی، فقط خسارتهایش برای ما مانده است. نمیگوید که آیا با تدبیر تیم وی، خروج 9700 کیلوگرم اورانیوم غنی شده از کشور (از مجموع 10 هزار کیلوگرم- 97 درصد کل اورانیوم غنی شده در 10 سال)، تعلیق و از کار انداختن 15 هزار سانتریفیوژ از مجموع 19هزار سانتریفیوژ (78 درصد)، تغییر ماهیت رآکتور آب سنگین اراک و از کار انداختن قلب رآکتور آن، بیکار و متفرق کردن بخش مهمی از متخصصان و توقف پیشرفت شتابان برنامه هستهای برای حداقل 8 سال را پذیرفتیم تا وقتی شخص ایشان با دعوت دولت آلمان در کنفرانس امنیتی مونیخ شرکت میکند، معطل یک باک بنزین هواپیمایش باشد؟ یا شهریور پارسال به طرفهای برجام در نیویورک بگوید«20 ماه پس از برجام، هنوز هم نمیتوانیم حتی یک حساب بانکی در انگلیس باز کنیم»؟!
یا همین پریروز در کنفرانس دوحه قطر بگوید «اگر هنری باشد که ما در ایران در آن بینقص باشیم، هنر دور زدن تحریمهاست؛ به بقیه هم میتوانیم آموزش بدهیم»؟!
8- غرور و غیرت ملی ظریف کجا بود وقتی سال ۲۰۰۴، از موضع یک بازیگر حزبی به البرادعی گفت: «بسیاری از کاندیداها از شکست مذاکرات ما سود میبرند، آنها موفقیت جذابی در این گفتوگوها نمیدیدند. هم برای اروپاییها و هم مذاکرهکنندگان، اعتبار از دست رفته بود. این، فقط مشکل آنها نبود، مشکل اعتماد به جبهه ما هم بود، اعتماد به نوع اعتبار ما در خانه».
یا با سخنان او در شورای روابط خارجی آمریکا به تاریخ26 شهریور 93 و در پاسخ هاله اسفندیاری (ازمتهمان براندازی نرم و کودتای مخملین) چه کنیم که گفت: «ما روندی را شروع کردهایم که هدف از آن، تغییر فضای سیاست خارجی کشور است. اگر با وجود تلاشهای ما برای تعامل، این تلاشها بینتیجه بماند، مردم ایران این فرصت را خواهند داشت تا ۱۶ ماه دیگر که انتخابات پارلمانی برگزار میشود، به عملکرد ما پاسخ دهند.
وقتی قبلاً در سالهای۲۰۰۴ و۲۰۰۵، توافقهایی کردیم و تلاشهای ما برای عملکرد شفاف، از جانب اتحادیه اروپایی رد شد، مردم جواب ما را با انتخاب رئیسجمهوری متفاوت دادند که مرا هم زود بازنشسته کرد(!) حالا بار دیگر من زنده شدهام. غرب در انتقال پیامی که میخواهد به ایران منتقل کند باید بسیار دقت کند». آیا در قبیل این سخنان، عزم شکست دادن آمریکا دیده میشود؟!
9- یک سال بعد از این سخنان (چهارم مرداد 94) جانکری در همین شورای روابط خارجی گفت: «دوستان! اگر به توافق پشت کنیم، یک پیام بزرگ به افراطیها در ایران میفرستیم. چه کسی میداند در این صورت انتخابات (مجلس) چه میشود؟ اما روحانی و ظریف که خود را در مذاکره با غرب به خطر انداختند، به دردسر جدی میافتند».
دقیقا یک سال بعد (چهارم مرداد 95)، جان برنان رئیسوقت CIA در همایش امنیتی اسپن تصریح کرد: «توافق هستهای، پرزیدنت روحانی را که از دید ما بین عناصر فعال در ایران بسیار میانهروتر بهشمار میآید، تقویت کرد. او باید دستاوردهای بیشتری داشته باشد تا حمایت بیشتری جلب کند. نگرانی من این است که خب، بسیاری از ایرانیها انتظار داشتند با آزاد شدن داراییهای این کشور، پول به زندگی آنها سرازیر شود».
10- آقای اسدالله اسدی «دبیر سوم سفارت ایران در اتریش»، از 10 تیر ماه (پنج ماه قبل) در آلمان بازداشت و سپس به بلژیک منتقل شده و تحت فشار و آزار قرار دارد. اما ظریف به همین یک توییت غرورآمیز بسنده کرده است: «چقدر تعجببرانگیز است همزمان با سفر هیئت ایرانی و رئیسجمهور به اروپا (اتریش)، یک نفر دیپلمات بازداشت شده است»!
نمونه مشابه این حرمت و عزت دیپلماتیک دولت، ماجرای ویزای حمید ابوطالبی (معاون سیاسی وقت دفتر روحانی) است که در دوره مغازله و توافق با دولت اوباما، بهعنوان نماینده کشورمان در سازمان ملل معرفی شد. ابوطالبی اخیرا در توئیتر نوشته «بالاتر از لیست سیاه FATF لیستی نیست. این بار در زمستان ۱۳۹۷ راه را اشتباه نرویم».
آیا مشاور فعلی رئیسجمهور یادش نیست دولت اوباما همان زمان که آقای روحانی، اوباما را «بسیار مودب» مینامید، همین آقای ابوطالبی را «تروریست» خواند و ویزا نداد؟ آیا او نمیداند از نگاه FATF و دیکتههای آمریکا، تروریست محسوب میشود؟!
11- شورای امنیت با فشار آمریکا و برای دومین بار در یک هفته گذشته، موضوع موشکهای ایران را در دستور بحث قرار داد. این وارونگی در حالی است که اگر آقای ظریف و تیم او اهتمام داشتند، باید نقض 8 ماهه قطعنامه 2231 (که برجام ضمیمه آن است) در دستور قرار میگرفت و آمریکا بهجای اینکه طلبکار شود، مواخذه میشد.
چرا بهجای طلبکاری از اروپا درباره برجام، باید سراغ مذاکره در زمینه پیمان سلطهطلبانه MTCR (Missile Technology Control Regime – رژیم کنترل تکنولوژی موشکی) برویم؟! کدام منطق میتواند بگوید ایران نباید موشک با برد بیش از قطر خود یا مثلا بالای دو هزار کیلومتر داشته باشد؟!
وقتی دولتهای آمریکا در ادوار مختلف، ایران را علنا تهدید به حمله نظامی میکنند و میگویند همه گزینهها از جمله گزینه نظامی روی میز است، بر مبنای منطق بازدارندگی، حق داریم جنگ افزارهایی برای دفاع از خود داشته باشیم و موشک دوربرد، یکی از همان هاست.
وقتی رژیم صدام به ایران حمله کرد و شهرهای بیدفاع ما را به بمب و موشک بست، رژیمهای انگلیس و فرانسه و آلمان و برخی دولتهای دیگر اروپایی تأمینکنندگان بمب و موشکهای رژیم بعثی بودند. همانها تروریستهای منافقین و داعش و الاحوازیه و جندالشیطان را تأمین و تجهیز کردهاند.
برای چنان دولتهای عنودی باید برگ برنده و ابزار بازدارندگی رو کرد. چرا باید همچنان منفعل عمل کنیم و سرعت و مسیر پیشرفت و اقتدار را با ملاحظات دشمنان خود تعیین کنیم؟ پنج سال عقب افتادن و هزینه دادن کافی نیست؟
مذاکرات منطقهای؛ مرحله دشوار تثبیت دستاوردها
جعفر حق پناه در ایران نوشت:
همایش صلح و ثبات در غرب آسیا در شرایطی به عنوان مقدمه کنفرانس امنیتی تهران با حضور مقامهای سیاسی و دیپلماتیک و کارشناسان حوزه سیاست خارجی برگزار شد که جمهوری اسلامی ایران و کشورهای تأثیرگذار منطقه میکوشند در تحولات جاری کانونهای بحرانی منطقه همچون یمن و سوریه به سمت و سوی تثبیت دستاوردهای خود گام بردارند.
این در حالی است که در فضای نزدیک شدن به پایان جنگ نظامی در سوریه و آغاز گفتوگوهای یمنی – یمنی و شرایط پرآشوب منطقه غرب آسیا نمیتوان از شکست یا پیروزی مطلق صحبت کرد. بیتردید جمهوری اسلامی در هر دو حوزه یمن و سوریه دستاوردهایی داشته است که این دستاوردها تثبیت شده نیستند.
مرحله دشوار کار از همین جا آغاز میشود که گام برداشتن در امتداد یک فرآیند سیاسی و دیپلماتیک جهت تثبیت دستاوردهای میدانی با مقوله مشروعیت، مقبولیت و ایجاد اجماع درباره خواستهها و مطالبات ایران و سایر بازیگران مرتبط، تقارن پیدا میکند. در اینجاست که گفتوگو و تلاش برای چانه زنی و به حداکثر رساندن منافع ایران در کنار در نظر گرفتن ملاحظات بازیگران دیگر موضوعیت پیدا میکند.
بیتردید کسب دستاوردهای میدانی فارغ از هزینههای هنگفت مادی و معنوی نبوده است؛ اما پیشبرد سیاست جمهوری اسلامی در منطقه بویژه در سوریه و یمن بدون تثبیت کردن این دستاوردها که کار بسیار دشوار و خطیری است، امکان پذیر نخواهد بود.از این منظر نباید پیروزی در یک عرصه نبرد با پیروزی در جنگ اشتباه گرفته شود.
در چنین شرایطی نفس آغاز مذاکرات پیرامون موضوع یمن گام خوبی است که میتواند زمینههایی را برای آغاز گفتوگو میان ایران با کشورهایی چون عربستان سعودی که در رابطهای مبتنی بر خصومت قرار گرفتهاند، فراهم سازد. این در حالی است که حتی با عربستان هم میتوان وجوهی از گفتوگو را قائل شد. بویژه که آنچه برای عربستان موضوعیت دارد، مسأله یمن است، درحالی که برای ایران مسأله سوریه مهمتر هست.
البته مذاکرات میان تهران و ریاض در خصوص موضوعات یاد شده میتواند به اشکال مختلف جریان یابد و لزوماً نباید انتظار داشت که رسمی و علنی برقرار شود. چه این گفتوگو اگر درباره منافع مشترک هم صورت نگیرد میتواند زمینه فهم واقعی طرفین از تهدیدات مشترک را فراهم کند و یا به توافقی پیرامون تعریف قواعد رقابت منتهی شود.
انتظار برای همگرایی بازیگران مؤثر منطقهای جهت حل و فصل بحرانهای موجود در حالی است که منطقه خاورمیانه و مرزهای امنیتی آن با حضور بازیگران بینالمللی تعریف میشود؛ منطقه نفوذپذیری که نمیتوان انتظار داشت بازیگران فرامنطقهای از نقش آفرینی در آن داوطلبانه کنار روند.
از این منظر بایستی سازوکاری به شکل یک کنسرسیوم که کنشگران خارج از منطقه هم در آن نقش داشته باشند، طراحی شود و در آن قالب به ترتیباتی نوین و نه لزوماً یک نظم جدید، فکر کرد. از این حیث شاید بتوان گفت که کنفرانسهایی نظیر کنفرانس صلح و ثبات در غرب آسیا میتواند شروع خوبی باشد تا دیدگاههای ایران تبیین شود و در ادامه به اشکال مختلف در حوزههای دیپلماتیک پیشرفت پیدا کند.
البشیر در دمشق به دنبال چه بود؟
امیر مسروری در خراسان نوشت:
عمر البشیر، رئیس جمهور سودان به دمشق رفت و سفر کوتاه خود را به طور محرمانه و کاملا خصوصی با دیدار بشار اسد پایان داد تا اولین رئیس جمهور یک کشور عربی باشد که بعد از بحران سوریه به دمشق سفر کرده است . در واقع البشیر با این سفر فصل جدیدی را در سپهر سیاسی سوریه به نمایش گذاشت. تحلیل گران دو دیدگاه درباره این سفر دارند.
گروه اول معتقدند این سفر مستقل از روابط ریاض - خارطوم است و ربطی به روابط طرفینی عربستان و سودان ندارد. آنان معتقدند عربستان با کلاه گشادی که بر سر سودان گذاشت نتوانست برای خارطوم طرحی داشته باشد و علاوه بر شکرآب شدن روابط خارطوم با واشنگتن، عربستان رسما پشت البشیر را خالی کرده و در صورتی که بن سلمان تحت فشار جدید حقوق بشری قرار بگیرد، به طور حتم حمایت خود را از البشیر برخواهد داشت و او رها و تنها می شود.
کما این که در پروژه جدایی سودان جنوبی، عربستان تلاشی نکرد و گذاشت یکی از بهترین و مهم ترین مناطق سودان از آن جدا شود و اعلام استقلال کند. از طرفی صهیونیست ها با ارتباط گیری گسترده با سودان جنوبی، چالش جدیدی برای خارطوم ایجاد کردند و البشیر نمی تواند به آن بی تفاوت باشد. این دسته از تحلیل گران برای ادعای خود از قرارداد ترکیه با سودان سخن می گویند که در آن ده ها سند همکاری میان اردوغان و البشیر امضا و حتی در هفته های گذشته، فرمانده ارتش ترکیه در سفر یک هفته ای به خارطوم عملا جایگزین مستشاران نظامی عربستانی شده است.
آنان معتقدند البشیر فهمیده برای جبران خلأهای موجود در ارتباط با کشورهای اسلامی باید استقلال خود را از ریاض حفظ کند و به سمت افزایش سطح روابط گام بردارد. البشیر می داند جهان اسلام به سه قسمت تقسیم می شود. محوری با جریان مقاومت است که ایستادگی آن دستاوردهای بزرگی داشته، محور دیگر قطر- ترکیه و اساسا محور اخوانی است که سودان در حال همکاری با این محور است و محور دیگر محور ریاض - امارات است که نتوانسته نتایجی در 10 سال اخیر به دست آورد.
البشیر در حال نزدیک شدن به دو محور مقاومت و اخوان است تا شاید خلأ این چند سال را جبران کند و این سفر شاید پیامی جدید برای آینده سیاسی خارطوم باشد. از طرفی ایران به پرونده صهیونیست ها اهمیت می دهد و سودان جنوبی فرصت جدیدی است تا تهران بر تل آویو فشارهای خود را وارد سازد.
اما گروه دیگر تحلیلی متفاوت تر دارند. آن ها خارطوم بدون ریاض را باور نمی کنند و معتقدند البشیر حامل پیامی جدی برای دمشق است و به نمایندگی از ریاض عازم سوریه شده است. هرچند پیش از این یک تیم سیاسی امنیتی در راس یک هیئت بلند پایه سعودی به دمشق رفتند تا با دلارهای نفتی به عنوان طرح بازسازی سوریه، از اسد بخواهند از ایران جدا شود، اما ایستادگی رئیس جمهور سوریه بر سر پیمان امنیتی با ایران این سفر را بی نتیجه گذاشت.
سفر البشیر پیامی مهم تر از هیئت حاکمه ریاض را منتقل کرده است. به نظر می رسد شکست اخیر عربستان در جبهه سیاسی و نظامی در یمن، شکست سیاسی در انتخابات مالزی، عراق و لبنان و همچنین تنها شدن در شورای همکاری خلیج فارس، گزینه ای برای ریاض باقی نگذاشته و آن ها را کلافه کرده و بن سلمان مایل است سیاست کاهش تنش را دنبال کند تا ریاض به ثبات حداقلی برسد وفرصتی برای بازگشت به بازسازی اصلاح نارسایی ها داشته باشد. به عبارت دیگر البشیر حامل پیام ریاض به دمشق با پرچم سفید بن سلمان بوده است.
هر دو تحلیل وجود دارد اما به نظر می رسد سفر البشیر به دمشق صرفا سفر رئیس جمهور یک کشور عربی به سوریه بعد از هشت سال جنگ نیست بلکه تا حد زیادی نشان دهنده خط سیر تحولات منطقه و وزن نیروهای تاثیرگذار در این روند است.
البشیر و بسیاری دیگر از کشورهای منطقه ای فهمیده اند بدون ایران نمی توانند در معادلات منطقه ای نقشی ایفا کنند و هرچه باشد یک طرف آن ایران قرار دارد. بر همین اساس باید بازی و سناریوهای آینده خود را بچینند. اقتداری که با تشکیل و پیروزی های اخیر محور مقاومت به جایگاه مهمی رسیده است.
تغییر رویکرد تهدیدهای آمریکا
جلالخو ش چهره در ابتکار نوشت:
همه قرائن حکایت از تشدید اقدامهای آمریکا علیه حاکمیت سیاسی ایران دارد. این اقدامها که ابتدا چهره اقتصادی و ایدئولوژیک داشت، اکنون وجوه تازهتری از نزدیک شدن به احتمال یک رودررویی مستقیم از جنس نظامی را به رخ میکشد. آیا ایران و آمریکا به برخورد نظامی نزدیک شدهاند؟
واشنگتن امیدوار بود با اعلام رسمی دور تازه تحریمها علیه ایران در چهارم نوامبر (13 آبان گذشته) شوک بیثبات کنندهای را بر سامان سیاسی ـ اقتصادی این کشور وارد کند. به زعم دولت ترامپ، شروع رسمی تحریمها میتوانست حداقل ناآرامیهایی ایجاد کند مانند آنچه در دیماه سال 96 در شهرهای ایران رخ داد. بهویژه ایجاد شوک در بازار پولهای خارجی و قیمت اقلام مصرفی، بستر اعتراضهای اجتماعی را برای واداشتن تهران به عقبنشینی از مواضع اصولیاش سبب میشد.
اما برخلاف همه انتظارها، چنین نشد و به عکس تهران توانست با تدابیر کنترلی به مثابه ضربهگیر، مانع هرگونه بیثباتی شود که واشنگتن در پی آن بود. اکنون و بهرغم همه اقدامها برای محدودسازی اقتصاد ایران، دولتمردان آمریکایی شکل خشنتری را برای بیان خواستهای خود از تهران پیشه کردهاند.
این روزها مقامهای دولت ترامپ کمتر از لزوم تغییر رفتار نظام سیاسی ایران میگویند، بلکه با به رخ کشیدن برخی نمایشها مانند حضور «رضا پهلوی» در اندیشکده انستیتو واشنگتن به عنوان به اصطلاح گروه آلترناتیو، برپایی نمایشگاههایی مثل آنچه «برایان هوک» معاون وزیر امور خارجه آمریکا درباره توانمندی موشکی ایران انجام داد، سفرها و سخنرانیهای مستمر «مایک پمپئو» در نقاط مختلف جهان و در چارچوب ایجاد هراس عمومی علیه دولتمردان ایرانی و توان نظامی این کشور، سخن از لزوم تغییر رژیم سیاسی گفته میشود.
این تغییر رویه از یکسو ناشی از ناکامی در وارد کردن شوک اولیه به ثبات سیاسی ـ اقتصادی ایران است. از سوی دیگر وادار کردن تهران به قبول مطالباتی است که بتواند به سیاستهای منطقهای دولت ترامپ از حیث کارآمدی، مشروعیت دهد.
تدارک برگزاری مانور در شمال دریای عرب و نزدیک آبهای ایران با حضور «جان اس استنیس» (ناو پنجم نیروی دریایی آمریکا) و نیز براساس گزارش والاستریت ژورنال به نقل از منابع آگاه، اعزام ناوبرهای هواپیمابر به خلیج فارس، هدایت نیروهای داعش از سوریه و عراق به افغانستان و تلاش برای همسوسازی طالبان با هدف نزدیک کردن تهدیدها به بدنه امنیتی ایران، همگی به تشدید تهدیدهای واشنگتن اشاره دارد. تهدیدهایی که به طور مستقیم نظام سیاسی ایران را نشانه گرفته است.
در این حال نباید از نظر دور داشت که مهمترین مشکل واشنگتن در سیاستهای ضد ایرانیاش، نبود مشروعیتی است که باید اقدامهای او را نزد افکار عمومی توجیه کند. آخرین جلسه شورای امنیت سازمانملل درباره ایران، گواه این مدعا است. اجلاس یاد شده نشان داد که دولت آمریکا برای اقدامهای خود همچنان با بحران مشروعیت روبهرو است.
اگرچه همه اقدامهای ایذایی از جمله فلجسازی اقتصاد، آسیبپذیر کردن سامان سیاسی ادامه دارد، ولی تغییر لحن و رویکرد واشنگتن از اعلام و اجرای سیاستهای تحریمی به تهدیدهای نظامی از جنس آنچه در بالا به آنها اشاره شد، حاکی از ناکامی در ایجاد شوک بیثبات کننده در سامان سیاسی ـ اقتصادی ایران است.
اما این نمایش تهدید تا چه اندازه میتواند برای تهران واقعی جلوه کرده و باور پذیر باشد؟ تهدید واشنگتن تا کجا میخواهد به لبه پرتگاه رودرویی مستقیم نزدیک شود؟ آیا سیاست واشنگتن برای ایجاد هراس از ایران نزد جامعه جهانی کامیاب خواهد شد؟ سرانجام اینکه آیا به راستی ارادهای واقعی در این کار وجود دارد؟ یا نمایشی است برای فرسودهسازی مقاومت ایران؟ همه چیز به اراده، ابتکار و تصمیمهای دو طرف بسته خواهد بود.
مشروعیت امریکا به طالبان بعد از 18 سال جنگ
اسماعیل باقری در جوان نوشت:
طبق تأیید «ذبیحالله مجاهد» سخنگوی طالبان، سومین دورِ مذاکرات رسمی اعضای دفتر سیاسی طالبان با نماینده ویژه واشنگتن (زلمی خلیلزاد) در امارات (ابوظبی) روز دو شنبه ۲۶ آذر برگزار شد که در این نشست نمایندگانی از پاکستان و عربستان سعودی نیز حضور داشتند.
پیش از این قرار بود که دور سوم مذاکرات امریکا با گروه طالبان در اسلامآباد برگزار شود، اما به گفته «نظرمحمد مطمئن» مقام سابق طالبان، گفتوگوهای طالبان با خلیلزاد باید در «دوحه» انجام شود و اگر در کشور دیگری از جمله پاکستان صورت بگیرد، نتایج مثبتی در پی نخواهد داشت، زیرا باعث پیچیدگی بیشتر در روند صلح خواهد شد.
تقریباً از دهه دوم قرن بیستویکم به بعد (۲۰۱۰)، موضوع صلح یکی از دغدغههای اصلی حکومت افغانستان بوده است. امریکا و ناتو که خود را متولّی ایجاد صلح و امنیت در افغانستان معرفی میکنند، برای فرار از شکست در مبارزه با تروریسم، رویکرد «مذاکره» را در کنار «مبارزه»، توأمان پیش میبرند و به همین جهت نیز با فشار به پاکستان، خواهان آن هستند که اسلامآباد طالبان را ترغیب به انجام مذاکره کنند و به همین جهت نیز، چندین دور نشست چندجانبه را در کابل و اسلامآباد برگزار کردند، اما عملاً نتیجهبخش نبود.
اعلام خبر مرگ «ملاعمر» در ۲۰۱۵ عملاً نشستهای صلح را تحت تأثیر خود قرار داد و چند دسته شدن طالبان بر سر رهبری بین ملااختر منصور، ملادادالله و ملارسول، نیز موجب شد نشستهای صلح به تعویق بیفتد و حملات طالبان در بین سالهای پس از مرگ ملاعمر تا کنون، شدت گرفته، به طوری که اکنون گفته میشود طالبان بیش از ۵۰ درصد خاک افغانستان را تحت نفوذ و کنترل خود دارد. روی کار آمدن دونالد ترامپ در امریکا و تعیین استراتژی جدید در جنوب آسیا که عمدتاً به فشار نظامی و سرکوب طالبان بیشتر تأکید شده بود، طی یک و نیم سال گذشته عملاً نتیجه معکوسی داشت.
به این معنی که با افزایش حملات هوایی امریکاییها بر مواضع طالبان، طالبان نیز حملات خود را گستردهتر کرد که نتیجه آن این شد که امریکا اکنون خواهان مذاکره مستقیم با نمایندگان اصلی طالبان است و چهار دور گفتوگوی «رودررو» با نمایندگان طالبان در دوحه قطر داشته است و اخیراً نیز «زلمی خلیلزاد» را به عنوان نماینده صلح امریکا در افغانستان تعیین کرده است که سومین دورِ رایزنیهای خلیلزاد با کشورهای مختلف در دوم دسامبر ۲۰۱۸ (۱۱ آذر ماه ۱۳۹۷) شروع و تا ۲۰ دسامبر (۲۹ آذر) سال جاری ادامه خواهد داشت.
در واقع نشست خلیلزاد با اعضای دفتر سیاسی طالبان در ابوظبی امارات، ادامه نشستهایی است که تقریباً از دو سه ماه پیش شروع شده است و دیدارهایی با کشورهای مختلف منطقه از جمله روسیه، ازبکستان، ترکمنستان، قطر، پاکستان و عربستان سعودی داشته است.
بدون شک جزئیات نشستهایی که خلیلزاد با نمایندگان کشورهای مذکور در خصوص صلح با طالبان داشته است، کمتر رسانهای شده است و تحلیل این نشستها بیشتر بر اساس مواضع قبلی طرفین، صورت میگیرد، اما آنچه مسلم است اینکه امریکاییها مذاکره میکنند تا خواستههای خود را بر طالبان تحمیل کنند. (اساساً اگر از دید امریکاییها به قضیه صلح نگریسته شود، منطقی به نظر نمیرسد که پس از ۱۸ سال اشغال افغانستان و هزینه میلیاردی برای احداث پایگاههای دائمی نظامی، حاضر به خروج نیروهایش از افغانستان شود و شروط طالبان را قبول کند.)
امریکاییها برای تداوم اشغال افغانستان و تأمین منافع کلان خود در منطقه، حاضرند دولت اشرفغنی و حتی دستاوردهای ۱۸ ساله پس از سقوط طالبان را هم قربانی کنند و به همین جهت طرح «ایجاد مناطق امن برای طالبان» یا «طرح عقبنشینی نیروهای امنیتی افغانستان از مناطق دورافتاده» را پیشنهاد میکنند یا از «خصوصیسازی جنگ» در افغانستان سخن میگویند.
اما مسئلهای که طالبان تاکنون از پیششرطهای خود عقبنشینی نکرده و مدام بر آن پا فشاری میکند، خروج نیروهای امریکا و ناتو از افغانستان است. همچنین تغییر قانون اساسی افغانستان، آزادی فرماندهان طالبان، برگزاری انتخابات آزاد و خارج شدن از فهرست سیاه سازمان ملل از جمله خواستههایی است که طالبان بهطور مکرر در نشستهای بینالمللی بدان تأکید کرده است و اساساً حضور طالبان در نشستهای صلح برای اعلام مواضع و برای کسب مشروعیت جهانی است.
در چنین وضعیتی که طرفین (امریکا و طالبان) بر مواضع خود اصرار میورزند و نگاه تاکتیکی به مذاکره دارند، نمیتوان چشمانداز روشنی برای مذاکرات صلح امریکا با طالبان متصور بود، بهویژه اینکه بازیگران مؤثری، چون روسیه و ایران در مذاکرات صلح کمتر حضور دارند و بازیگران داخلی افغانستان اعم از دولت کابل و سران احزاب سیاسی، بر بینالافغانی بودن صلح تأکید و عنوان میکنند که هر نشست بینالمللی که برگزار میشود باید با رهبری خود افغانها باشد نه امریکا، پاکستان یا روسیه.
جیب بری ملی و مقوله مسئولیت مدنی
محمد کاظم انبارلویی در رسالت نوشت:
اعلام ارز 4200 تومانی برای زمین زدن برگ برنده ارز تک نرخی، 18 میلیارد دلار از ذخایر ارزی کشور را در اوج نبرد اقتصادی دشمن و تحریمها به تاراج داد.
برخی ارز گرفتند، واردات نکردند، بردند در بازار آزاد به دو یا چند برابر قیمت فروختند و قیمت دلار تا مرز 20 هزار تومان صعود کرد. برخی هم ارز گرفتند و واردات انجام دادند، کالای خود را به ارز آزاد فروختند!
8 ماه از این تصمیم گیری نادرست گذشته است، هیچ کس مسئولیت مدنی آن را نمیپذیرد. میلیاردها تومان به خاطر این تصمیم گیری نادرست به جیب نااهلان اقتصادی رفت.
مسئولیت مدنی در علم حقوق جایگاه مهمی دارد و در قانون مدنی مواد 308 تا 327 به چند و چون آن اشاره شده است. مسئولیت مدنی، جبران ضرر و زیان و خسارت به دیگری است. شخصی که به دیگران خسارت وارد کند،ملزم به جبران میشود.
هر کسی در اثر بی احتیاطی به جان و سلامتی و مال و آزادی و حیثیت دیگران لطمه وارد میکند، مسئول جبران خسارت ناشی از عمل خود است، باید زیان ناشی از تقصیر خود را جبران کند.صدها پرونده تعزیراتی و غیر تعزیراتی تشکیل شد و دولت، دستگاه قضائی را به دلیل همین تصمیم نادرست سر کار گذاشت.
اکنون رئیس دولت مسئولیت مدنی خود را در این تصمیم نادرست انکار میکند. قاعدتا پیشنهاد ارز 4200 تومانی باید از طریق بانک مرکزی برای تصویب به دولت میرفت، اما مصوبه دولت به پیشنهاد ستاد ویژه مبارزه با قاچاق ارز و کالا صورت گرفت. این نشان میدهد که بانک مرکزی با این پیشنهاد مخالف بوده است و بعد هم سیف همین مخالفت را اعلام کرد.
آقای روحانی در سفر به سمنان گفته است؛ این تصمیم به اتفاق آراء اقتصاددانان و مشاوران اقتصادی گرفته شد، اما امروز هیچ مشاور اقتصادی و هیچ اقتصاددانی وجود ندارد بگوید او در این تصمیمگیری مشارکت داشته است.
جهانگیری معاون اول رئیسجمهور هم که این خبر را اعلام کرد، می گوید: این تصمیم یک "جمع اقتصادی" بوده و بنده فقط خبر آن را اعلام کردم! حسام الدین آشنا هم اخیرا گفته است؛ در جلسه تصمیم گیری برای دلار 4200 تومانی، رئیسجمهور با جمعبندی آن جمع اقتصادی صددرصد مخالف بوده است، اما گفته؛ اگر همه شما موافق هستید، من هم موافقم!
سوال این است؛ یک تصمیم نادرست را که منجر به کاهش دوسوم قدرت خرید مردم، آشفتگی بازار، اغتشاش در قیمتها و باعث وهن ارزش پول ملی کشور و موجب ضرر و زیان به میلیونها ایرانی شده است چه کسی گرفته است؟
میگویند یک "جمع اقتصادی". این جمع اقتصادی چه کسانی هستند؟ کارشناسان بانک مرکزی که نیستند، کارشناسان وزارت دارایی هم نیستند. رئیسجمهور هم که صددرصد با آن مخالف بوده است. جهانگیری هم میگوید من فقط تصمیم جمع را گرفتم. این وسط، دستگاه قضا، مدعیالعموم برای احیای حقوق عامه و نهادهای نظارتی یقه چه کسی را بگیرند؟
وقتی این تصمیم گیری دولت که ربط مستقیم به سفره تک تک ملت ایران به ویژه محرومان دارد، بدون اعتنا به قانون برنامه و احکام دائمی برنامه ششم و بدون اعتنا به مصوبات مجلس در قانون بودجه سال 97 و بدون طی فرآیند قانونی برای این تصمیم گیری بدون اعتنا به قانون پولی و بانکی کشور انجام میشود.
این وسط یقه چه کسی را برای جبران ضرر و زیان باید گرفت؟! قانون مبارزه با قاچاق ارز و کالا آیا مبنای محمل تعیین ارزش برابری پول ملی است؟ پس شورای پول و اعتبار و دهها کارشناس پولی و بانکی در بانک مرکزی و وزارت اقتصاد و دارایی که وفق قانون پولی و بانکی منشأ این تصمیم گیری باید باشند، چه جایگاهی در این تصمیمگیری دارند و چه کارهاند؟!
این تصمیم گیری تمام نظامات و حساب و کتاب بودجه 97 را به هم ریخته است. معلوم نیست دیوان محاسبات چگونه میخواهد تفریغ اعداد و ارقام درآمدها و هزینهها را به ویژه در شرکتهای دولتی و بخصوص شرکت ملی نفت بدهد؟
تردیدی نیست در این تصمیم گیری نادرست و غیر قانونی، میلیاردها تومان از جیب فقرا به جیب اغنیا سرازیر شده است. مسئولیت مدنی این جیب بری ملی به عهده کیست؟ نهادهای نظارتی درسه قوه چه پاسخی برای آن دارند؟
دستگاه قضائی مدام از پرونده احمد عراقچی به عنوان خبط و خطای اغتشاشات ارزی و اخلال در نظام اقتصادی یاد می کند، در حالی که حاضر نیست راجع به محتوای پرونده کوچک ترین اطلاع رسانی کند.بر اساس اطلاعات واصله، اصلا این پرونده ربطی به تاراج 18 میلیارد دلاری از ذخایر ارزی کشور ندارد و به این پرسش کلیدی نمیخواهد پاسخ دهد!
سوال این است که؛ پس پرونده ارز 4200 تومانی جهانگیری که غیر مستقیم و مستقیم، به جیب و سفره مردم ربط پیدا میکند، کی گشوده خواهد شد؟ آیا دستگاه قضائی از "جمع اقتصادی" که خارج از فرآیندهای قانونی چنین تصمیم نادرستی را به اقتصاد کشور در شرایط تحریم و جنگ اقتصادی تحمیل کردند، با برگزاری یک دادگاه علنی رونمایی خواهد کرد؟