به گزارش مشرق، در محله نواب حوالی خیابان آذربایجان مسجدی قدیمی بیش از ۸۰ سال است که درش به روی نمازگزاران باز است. مسجدی که خیّر معروف؛ مرحوم لولاگر وقف کرد. این مسجد از پایگاههای فعال انقلاب اسلامی ایران است. کارنامه درخشانی در سالهای دفاع مقدس دارد. محفل قرآنی آن معروف و پاتوقهای اصلی مردم محله نواب برای دورهم بودن، گپ زدن، ریش سپیدی و حل اختلاف است.
این مسجد در وقایع سال ۱۳۸۸ اما ۲ بار نامش ثبت شد؛ یکی حمله منافقان اخلالگر که با نقاب اعتراض به نتایج انتخابات حرمت دسته عزاداری مسجد را ظهر عاشورا با پرتاب سنگ هتک کردند. دوم آتشسوزی مسجد توسط فتنهگران در تاریخ ۳۰ خرداد ۱۳۸۸. افرادی که خود را به جمعیت معترضان به نتایج انتخابات ۱۳۸۸ رساندند از ابزار هیجان، جو دادن، فریب و خشونت در تجمع بهرهبردند تا این واقعه را خواستهای مردمی جلوه دهند.
رویدادهایی که چهره تلخ نفاق را آشکار کرد و مردم با بصیرت، آگاه و متحد پاسخ آن را با راهپیمایی عظیم ۹ دی داد.
میم مثل مسجد، آ مثل آتش
گفتوگوها کاملاً مردمی است. غریبهای لب به اظهارنظر باز نمیکند. راویان مستند تلویزیونی «میم مثل مسجد، آ مثل آتش» از همسایگان، خادمان، بسیجیان و نمازگزاران مسجد هستند. آنچه را دیده و شنیدهاند، روایت میکنند و اگر روایتهای بازخوانی واقعه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸ را از زبان کسی منتقل میکنند به اصل مستند پایبند هستند و در جملاتشان آن را تفکیک میکنند. بنابراین در بخشهای مختلف روایت این مستند که به نویسندگی، پژوهش و کارگردانی «زهره یزدانپناه» تهیه شده است، روایان با گفتن کلماتی همچون به چشم خودم دیدم، خودم شنیدم، خوب یادم هست یا فلانی میگفت یا بهمانی دیده بود که…، تلاش میکنند آنچه روایت میشود دقیقاً مطابق واقعیت باشد. کلامی از خود اضافه یا کم نکنند. در این مستند گفته میشود تجمع روز ۳۰ خرداد، حوالی مسجد لولاگر بعد از ساعت ۱۴ شکل میگیرد. خادم مسجد اینطور روایت میکند که ساعت ۴ و نیم، ۵ بعدازظهر بود. بعد از جلسه آموزشی حج که در مسجد برگزار شدهبود و شرکتکنندگان در جلسه پراکنده شدهبودند، تجمع اطراف مسجد زیاد شد. با پرتاب سنگ، شیشههای مسجد به سمت بزرگراه شهید نواب صفوی میشکند. بعد شیشههای کوکتلمولوتوف توسط عدهای داخل مسجد انداخته و آتشسوزی آغاز میشود. جمعیت کمی که داخل مسجد بودند برای پیشگیری از سرایت آتشسوزی به دیگر بخشها با استفاده از سطلهای آب، شلنگ و جمع و خیس کردن فرشها و موکتها سعی میکنند، آتشسوزی را مهار کنند. حائل کردن نردبان بزرگ پشت در مسجد برای اینکه در بر اثر ضربهها باز نشود و اغتشاشگران که به گفته شاهدان عینی و راویان مستند مسلح به سلاح سرد مانند قمه و چاقو و سلاح گرم؛ کلت کمری بودهاند، نتوانند به مسجد راه پیدا کنند. در این مستند گفته میشود، ساعاتی پیش از آغاز درگیری و آتشسوزی، شیشههای نوشابه و ماءالشعیر با فواصل مختلف در باغچههای اطراف کنار درختان قرار داده شدهبود. اتفاقی که برای رهگذران و اهل محله سئوالبرانگیز بود و پاسخ سئوالشان را ساعاتی بعد با پرتاب شدن کوکتلمولوتوف داخل مسجد و به آتش کشیده شدن آن توسط منافقان به تلخی گرفتند. شیشههایی که با خالی کردن بنزین موتورسیکلتها توسط چند نفر بهویژه یک دختر جوان که شاهدان عینی مختلفی او را دیدهاند، تبدیل به کوکتلمولوتوف میشدند. اما ماجرای سنگهایی که توسط نفرات بیرون مسجد به سمت آن پرتاب میشد هم روایت دیگری است. یکی از راویان استناد جالبی میآورد که اگر در یک روز عادی قرار باشد چند تکه سنگ یا آجر برای پنچرگیری خودرویی در اتوبان شهید نواب صفوی پیدا کرد، زمان میبرد و نمیتوان بهراحتی سنگ پیدا کرد. در این ماجرا اما به تعبیر یکی از شاهدان عینی ماجرا باران سنگ بود که به سمت مسجد پرتاب میشد. روایت خادم مسجد، چند عضو بسیج، مرور حضور ۲ زن که به گفته خودشان برای فرار از ازدحام به مسجد پناه آورده بودند. نجات جان کودکان خادم مسجد، آسیب دیدن مغازههای اطراف مسجد، نبود امکان دسترسی ماشین آتشنشانی برای خاموش کردن آتش به دلیل ازدحام معابر اطراف و بازروایی شهروندانی که بیرون از مسجد و شاهد این ماجرا بودند هم بخشهای مختلفی از این روایت مستند را تشکیل میدهد. آنچه از این مستند به دست میآید این است که عدهای سازمانیافته در میان جمعیت، معترضان به نتایج انتخابات ۱۳۸۸ جمعیت را به خشونت دعوت میکردند به این بهانه که عوامل برخورد با معترضان در این مسجد هستند.
از این مرحله هم میگذریم
۸ دی ۱۳۹۷ است. برای اینکه روایتها را از زبان نمازگزاران مسجد لولاگر بشنویم به مسجد میروم. نماز مغرب و عشا به پایان رسیده و حجتالاسلام «سعید طالبینیا»؛ امام جماعت مسجد لولاگر چند دقیقهای برای حاضران سخنرانی میکند. ماهیت سخنها، نقد مسجدی و مردمی به وضع اقتصادی موجود است. او میگوید: «مردم در فشار اقتصادی و تنگنا هستند اما آنچه آنها را آزار میدهد، بیعدالتی و ظلم اقتصادی است که به آن انتقاد دارند.» مردم سرشان را به نشانه تأیید تکان میدهند. امام جماعت صحبتهایش رنگ و بوی مطالبهگری دارد: «باید با عوامل این وضع برخورد قاطع شود؛ این خواسته معقول و منطقی مردمی انقلابی است. مردم ما نجیب و محترمند. در تنگنا هستند اما به انقلاب جمهوری اسلامی پایبندند. ما از این روزهای سخت کم ندیدهایم. دهه ۶۰، روزهای جنگ تحمیلی، زلزله و… اما آرمانهای ما برایمان مهم است. مردم به انقلاب اسلامی ایران متعهدند، مسئولان باید این مردم را دریابند و به فرموده امام راحل (ره) و رهبر معظم انقلاب خادم به انقلاب و مردم و در میان آنها باشند.» طالبینیا گریزی به وقایع ۳۰ خرداد ۱۳۸۸ و آتشسوزی مسجد لولاگر میزند و میگوید: «آنچه را من میخواهم بگویم، شما دیدهاید. دیدید که دشمن و عدهای که فریب دشمن را خوردند چطور به ارزشهای ما به مسجد؛ خانه خدا اهانت کردند. وقایع سال ۱۳۸۸ که دستان کثیف معاندان و منافقان پشت پرده آن بود هدفش نظام جمهوری اسلامی ایران بود. شکر خدا اما رهبری فرزانه و مردمی ولایتپذیر داریم. از آن روزها گذشتیم از این تحریمها، فشار و خیانت اقتصادی دشمنان انقلاب هم عبور خواهیم کرد. سخت است اما با بصیرت و آگاهی مردم این روزها هم خواهد گذشت و چهره حق و باطل، دوست و دشمن در این برهه نیز بر مردم عیان و روشن خواهد شد، انشاءالله.» امام جماعت مسجد لولاگر با مرور آتشسوزی مسجد میگوید: «دیدن سوختن مسجدی که از ارزشهای دینی ماست برای ما سخت و دردناک بود اما درس بزرگی برای ما داشت که نباید غفلت کنیم باید بصیرت داشتهباشیم. میدان امام حسین (ع)، ۹ دی امسال هم شاهد حضور ما در راهپیمایی روز بصیرت خواهد بود تا دشمن بداند، ملت هیچوقت به دشمنی که فقط در پی منافع خود است با ملت ایران و ارزشهای معنویمان دشمنی دارد، اعتماد نخواهد کرد. ولایت فقیه، ملت انقلابی و مسئولان خادم و خالص ضامن بقای این انقلاب عزیز شدهاند. نهال انقلاب با خون شهدای عزیزمان آبیاری و تنومند شده است. وقایع سال ۱۳۸۸ نشان داد شاید دشمن بتواند برگها و شاخههایی از درخت تنومند انقلاب را بزند اما تنه و ریشه این درخت پایدار است و جشن ۴۰ سالگی انقلاب را با شیرینی بصیرت روزافزون برپا خواهیم کرد.»
مسجد سوخت اما مردم هوشیار شدند
سینی چای را با خوشرویی به دست یکی از جوانان مسجد میدهد و میگوید: «چایی بعد از نماز میچسبد. مومنان، همسایهها و نمازگزاران عزیز خدا، کسی چایی نخورده نرود!» «ناصر محمدیان»، پدر شهید «مسعود محمدیان» است. چهرهای که اهالی خیابان آذربایجان و محله نواب او را بهخوبی میشناسند. مشمع تاکرده توی جیبش تابهحال آبروی خیلی از سرپرستان خانواده را خریده، میگوید: «من و ۱۰، ۱۵ نفر از نمازگزاران مسجد هر هفته مبلغی پول روی هم میگذاریم و در این کیسه جمع می کنیم و به آبرومندان و نیازمندانی میدهیم که دستشان تنگ است. برای منِ مسجدی، روز قیامت خیلی بد است اگر گرهای از کار مؤمنی باز نکرده باشم و پدری به خاطر مشکلات اقتصادی و نداری، پیش خانواده دستش خالی و شرمنده باشد.» ۳۰ خرداد ۱۳۸۸ وقتی میشنود به مسجدی که سالهاست توفیق مکبری و خدمت به آن را دارد، بیاحترامی شده، سراسیمه خودش را به مسجد میرساند. وقتی میرسد که آن اتفاقات تمام شده بود: «من همیشه یک گوشه مشخص از مسجد نماز میخوانم. آمدم دیدم فرش آن قسمت سوخته است. چه حال بدی داشتم؛ حس میکردم جانم سوخته است. راه میرفتی و زیر پایت قلوهسنگ بود که همهجا افتاده بود. چند روزی روحیهام بهم ریخت. با خودم فکر میکردم، چرا اینطور شد؟ اما نه ترسیدم نه ناامید بودم. این انقلاب به فرموده امام راحل (ره) و مقام معظم رهبری، صاحب دارد و انشاءالله به قیام حضرت ولیعصر (عج) منتهی میشود. فرزندان من و شمای ملت شهید شدند و با خون خودشان دوام آن را امضا کردند. دشمن خودش را به زحمت میاندازد. این ملت روزهای سختتر از این دیده است. خدا را شاکرم هرچه بیشتر میگذرد چهره و دست خائنان و دشمنان بیشتر برای مردم آشکار میشود. من از این انقلاب از شهادت فرزندم ذرهای پشیمان نیستم. تا خون در رگ ماست، پای این انقلاب ایستادهایم. فقط از جوانانمان میخواهم در چنین اتفاقاتی تحتتاثیر قرار نگیرند. چنین مواقعی چند منافق و مزدور ازخدابیخبر خودشان را بین مردم جا میزنند. الکی جو میدهند. شایعه میسازند. تهمت میزنند و دستور حمله و اهانت میدهند. آن روز شایعه کردند که سرکوبگرانِ اغتشاش داخل این مسجد پناه گرفتهاند، جو دادند و آن اتفاق تلخ افتاد. البته دشمن هم بداند این اتفاق درس بزرگی برای مردم داشت؛ هوشیار شدند و صف خودشان را از منافقان و سودجویان جدا میکنند.»
سیاستِ دخالت و اهانت
جلو میآید و میگوید: «من درباره هیچچیز نمیخواهم صحبت کنم فقط یک دارم و بس. مسئولان! فکری برای معیشت مردم و رفع فشار اقتصادی کنید. مردم نجیب هستند، تحمل میکنند اما شما هم در برابر آنها و خدا مسئول هستید، چشم امید مردم به مسئولانی است که آنها را انتخاب کردهاند. شعارهای دیروزتان باید اقدامات امروزتان باشد.» نامش «حسن سعادت» است. ۱۵ سال است که برای اقامه نماز جماعت به مسجد لولاگر میآید و میگوید: «دعای بعد از هر نماز ما عاقبتبهخیری خودمان است و اینکه مسئولان ما خالصانه خدمت کنند. این مسجد خانه امید مردم محله است.» بعد به حرفهایش خاطراتی درباره اتفاقات ۳۰ خرداد ۱۳۸۸ مسجد اضافه میکند: «رد آتش جاهای مختلف مسجد بود. مردم محله با اشک چشم مسجد را تمیز کردند و دوباره مهیای اقامه نماز جماعت. آن روزها به خودم میگفتم حسن آقا کسی که به خانه خدا رحم نمیکند به ملت هم رحم نمیکند. سخنرانی حاجآقا طالبینیای مسجد را گوش دادید و خودتان شنیدید که چه میگفت، آن دشمن به من شما رحم خواهد کرد؟ معلوم است که نه!» منظور آقای سعادت آن بخش از سخنرانی حجتالاسلام طالبینیا درباره پیشنهادات آمریکا برای مذاکره قبل از وقایع ۱۳۸۸ است: «پیشرفت ما در غنیسازی اورانیوم آمریکا را به وحشت انداخت. برایشان سخت بود که ناچار در این زمینه با ما مذاکره کنند. بنابراین این وقایع را رقم زدند. پول خرج کردند و به بهانه اغتشاشی که خودشان در ایران رقم زده بودند همزمان در همان ایام که کشور ما را ملتهب از آن حوادث کردند، در سازمان ملل ۶ قطعنامه ضدحقوق بشر علیه ایران تصویب کردند. تحریمها را افزایش دادند و در آن دوره ریاست جمهوری آمریکا و این دوره بارها نه نظام جمهوری اسلامی ایران، نه انقلاب را که به ملت شریف ایران توهین کردند؛ نمونه و مصداقش همان توهین اخیر ترامپ به ملت ایران که شرمآور است.»
فکر کردم لولاگر غزه شد
در شبستان زنانه مسجد هم خانمها اگرچه خودشان آن روز ۳۰ خرداد ۱۳۸۸ نبودند اما یکی از بانوان را معرفی میکنند که در دل ماجرا بوده و خاطراتی از آن روز دارد. «مهلقا انصاری» خادمه مسجد است که با خانوادهاش در مسجد بود. با اشاره انگشت شبستان بالایی مسجد؛ شبستان سابق را نشان میدهد و میگوید: «آن روز شبستان بالایی را آتش زدند. اول از هر طرف سنگ میآمد. عدهای با نرده فلزی که از خیابان کنده بودند مدام به در مسجد میکوبیدند تا بیایند داخل. بعد هم که کوکتل مولوتوف انداختند و آتشسوزی شد. من خودم از پشتبام مسجد میدیدم. یک عده متعجب نگاه میکردند. چندنفر بین جمعیت بودند که به بقیه میگفتند چکار کنند. یک دختر را هم دیدم که خیلی مسلط و فرز از موتورها بنزین میکشید و کوکتل مولوتوف درست میکرد. برای من که مادر بودم، روز سختی بود. مجبور شدیم بچهها را از پشتبام به خانه نزدیک مسجد بیاندازیم. با خودمان گفتیم دست و پایشان بشکند بهتر از این است که ببینند یا دست آن ازخدابیخبرها بیفتند. ۲ خانم هم به مسجد پناه آورده بودند. آن روز یاد مردم غزه افتادم. با این تفاوت که مدام به سمت من و مای خادم مسجد، سنگ پرتاب میشد. وقتی یگان ویژه برای نجات ما آمد نفس راحتی کشیدم اما هنوز هم وقتی یا آن روز میافتم، حالم بد میشود.»