به گزارش مشرق، قرار نبود مصاحبه با فائضه غفارحدادی را الان منتشر کنیم. گذاشته بودیم برای زمانی که مهمترین کتابش که طی یکی دو هفته آینده هم راهی بازار میشود، از زیر دستگاه چاپ بیاید بیرون و بعد هم ما بنشینیم و مفصل راجع به دنیای حدادی و نویسندگی و کتابهایش حرف بزنیم. از «خط مقدم» که مهمترین و جنجالیترین کتابش و بلکه مهمترین کتابی که درباره شهید طهرانی مقدم نوشته شده تا «دهکده خاک بر سر» که شرح خاطرات سکونت او در لوزان سوئیس است و کتابی با موضوع شهید محسن وزوایی که در دست نگارش دارد. با این حال صحبتهای پنجشنبه گذشته رئیسجمهور روحانی در توصیف خدمات مرحومهاشمیرفسنجانی و خطاب کردن آن مرحوم با عنوان «پدر موشکی ایران» باعث شد تا حرف و حدیثها درباره این موضوع و اینکه این خطاب درست است یا نه، بالا بگیرد. ما هم موقعیت را مناسب دیدیم تا گفتوگوی مبسوطمان با حدادی را منتشر کنیم. نویسندهای که با جرات میتوان گفت تا این لحظه تنها کسی است که توانسته مهمترین بخش از تاریخ موشکی کشور را با محوریت زندگی شهید حسن طهرانیمقدم روایت کند و از قضا خیلی هم خوب از پس کار برآمده است. خواندن این کتاب آنقدر مخاطب را تکان میدهد که از خودش بپرسد مگر یک انسان چقدر توان و انرژی و انگیزه دارد که این حجم از سختی و صلابت را از خود نشان دهد و از پیمودن این مسیر پرپیچ و خم مایوس و نومید نشود. چاپ جدید کتاب «خط مقدم» طی یکی دو هفته آینده توسط انتشارات شهید کاظمی راهی بازار خواهد شد.
از همین کتاب شروع کنیم یا برویم عقبتر و از عقبه کارهایی که تا حالا منتشر کردهاید؟
این کتاب خودش عقبه اصلی کارهایم است. در واقع دومین کتابم محسوب میشود. سال ۸۹ یک سال قبل از شهادت آقای طهرانی مقدم بود که اولین کتابم را منتشر کردم. آن هم در مورد یکی از شهدای موشکی بود. البته از شهدای متاخر موشکی.
بیشتر بخوانیم:
کاش این کتاب کش میآمد
مراقب «حسن» باشید
هنر؛ شرمنده «پدر موشکی ایران»
شهدای متاخر موشکی؟
بله! شهید ناصر جمال بافقی یکی از اعضای مجموعه موشکی بود که سال ۸۸ در جریان یکی از آزمایشهای تحقیقاتی در همان مجموعه به شهادت رسیدند. کتاب اولم راجع به ایشان بود. سال ۸۹ بود که این کتاب، چاپ و منتشر شد. چند ماه بعد هم خبر شهادت شهید طهرانی مقدم آمد. البته ما
آن زمان ایران نبودیم و برای تحصیل همسرم مدتی بود که ساکن سوئیس شده و در لوزان زندگی میکردیم. آنجا بود که خبر شهادت ایشان را شنیدم. در همین کتاب شهید بافقی خیلی اسم حسن مقدم را آورده بودم اما نمیدانستم این حسن مقدم همان حسن مقدم است که الان به شهادت رسیده است. چند ماه از شهادت ایشان گذشته بود که دوره تحصیلات همسرم تمام شد و به ایران بازگشتیم.
باب آشناییتان با مجموعه موشکی سپاه چطور باز شد؟
خیلی اتفاقی! من در دانشگاه رشته زیست دریا خواندهام. دوره کارشناسی ارشدم که تمام شد پسر اولم دوساله بود. سر مساله پایاننامه خیلی اذیت شده بودم. به همین خاطر نیاز داشتم که به علاقههایم برسم. رشتهای که درس خوانده بودم مورد علاقهام نبود و از سر جبر و کنکور به آن وارد شده بودم. رفتم در کلاس تصویرگری ثبتنام کردم. آنجا یکی از دوستان گفت در کلاس داستاننویسی ثبتنام کرده است. همین هم باعث شد پای من هم به کلاس داستاننویسی باز شود. در پایان کارگاه داستاننویسی اعلام کردند به نفر اول دوره، پروژهای واگذار خواهد شد تا کتابی به قلم او نوشته شود. از قضا من نفر اول دوره شدم و این کتاب به من پیشنهاد شد. همین کتاب شهید بافقی باب آشنایی من با مجموعه موشکی سپاه بود.
آن مجموعه بیربط به فضاهای نظامی و موشکی بود؟
بله! یک انتشارات بود.
…و چطور به اخط مقدمب رسیدید؟
چند ماه بعد از شهادت شهید طهرانی بود که به ایران برگشتیم. مسؤول مجموعه بنیاد حفظ آثار و ارزشهای دفاع مقدس موشکی سپاه با بنده تماس گرفتند. درخواست ایشان این بود که مبتنی بر همین مستندات، در این چند ماه هم مانده به سالگرد شهادت ایشان یک کتاب برای سالگرد منتشر شود. طبق اعلام دوستان، چند سال بود که به دستور خود شهید، مستند کردن تجربیات نیروهای یگان موشکی سپاه در حال انجام بود مستندات خوبی هم گردآوردی شده بود. به من هم گفتند منابع تحقیقی کتاب آماده است و حتی در چند ماه بعد از شهادت ایشان هم با تعدادی از دوستان شهید مصاحبه شده است و تا من آماده شوم بقیه مصاحبهها انجام میشود. این شد که من شروع کردم.
با فضای خاطرهنگاری آشنا بودید؟
بله. با حوزه خاطرات شهدا ناآشنا نبودم. از همان کودکی و نوجوانی هم مشتری این کتابها بودم. البته این را هم بگویم که انگیزه اصلی من برای نوشتن این کتاب این بود که یکی از خلآهای ذهنیام را پر کنم. میخواستم در مورد کسی کتاب بنویسم که کارهای عظیمی انجام داده و اآقاب در موردش عبارت اپارسای بیادعاب را به کار برده بودند. میخواستم ببینم این فرد کیست. برای پرکردن خلآ ذهنی خودم هم که شده بود این پیشنهاد را قبول کردم.
برای نوشتن چنین کتابی قطعا به مستندات زیادی نیاز است…
بله! در این زمینه کمبودی نبود. مستندات تحقیقات که در اختیارم قرار گرفت دیدم آنقدر وسیع و گسترده و غنی است که اگر بخواهم یک کار عجلهای تولید کنم در درجه اول به این همه زحمت خیانت کردهام. تقاضای اولیه دوستان این بود که یک کتاب برای اولین سالگرد شهادت شهید طهرانیمقدم تولید شود. در نهایت توافق کردیم یک روایت خلاصه و چکیده از زندگی شهید تولید کنیم که کار مجموعه راه بیفتد ولی برای کار اصلی، عجله نداشته باشیم و سر صبر به آن بپردازیم که یک اثر خوب تولید شود که حق مطلب را هم ادا کرده باشد. دوستان بزرگواری کردند و پذیرفتند. برای همین هم برای سالگرد شهید، یک کتاب خلاصه و مجمل به نام امردی با آرزوهای دوربردب تولید و به صورت داخلی در مجموعه سپاه منتشر شد و کار اصلی هم برای زمانی ماند که تکمیل شود.
چیزی که من در خط مقدم میبینم این است که سوژه اصلی کتاب، روایت اتفاقاتی است که از سال ۶۳ تا سال ۶۵ برای حسن طهرانی مقدم و یگان تازه تاسیس موشکی ایران میافتد و پایان کتاب به سال ۶۵ میرسد. این کار تعمدی بود یا اینکه قرار است کتاب دیگری در ادامه آن ماجرا نوشته شود؟
برای کار من شکل خاصی تعریف نشده بود. چیزی که من دیدم این بود که این دو سال، اوج کارهای یگان موشکی است. البته این اوج که میگویم از این نظر که گروه با سختی و دشواری زیادی روبهرو شد و این دو سال، اوج دشواریهای تاریخ موشکی است. به نظرم این خودش یک بسته کامل بود که باید دقیقا بررسی میشد به همین خاطر این دو سال را انتخاب کردم. دوست نداشتم حجم کتاب از این چیزی که الان هست بیشتر شود. برای این کتاب به نظرم همین دو سال کافی است.
همکاری مجموعه موشکی سپاه چطور بود؟ خط قرمز و محدودیتی برایتان ایجاد نکردند؟
نه. خیلی هم استقبال کردند. اتفاقا الان هم خودشان مصر هستند که ادامه بدهم خط مقدم هم منتشر شود ولی فعلا هنوز تصمیمی برای این کار نگرفتهام.
یعنی قصد ادامه ندارید؟
دقیقترش میشود اینکه هنوز تصمیمی برای این کار نگرفتهام. البته این را هم بگویم که منابع تحقیقی پروژه آماده است.
پس مستندات کار آماده است!
بله! منابعی که به من داده بودند حداقل تا سال ۷۶ خیلی کامل بود. همان طور که از سال ۶۳ تا ۶۵ یک دوره مخصوص به خودش است؛ از سال ۶۵ تا ۷۶ هم یک دوره و برهه مخصوص به خودش است. این دوره از آن جهت مهم است که سال ۷۶ ما موفق شدیم بعد از طی این دوره به فناوری موشک اشهاب۳ب برسیم. یک دوره کامل و مستقل است که میشود آن را هم روایت کرد.
بازخوردهایی هم از خط مقدم داشتهاید؟
خود کتاب که یک دوره در کتاب سال دفاع مقدس بهعنوان کتاب برگزیده معرفی شد. بازخوردهای مردمی هم خیلی متنوع بوده است. از یک زن خانهدار که میگوید در عمرم تا به حال کتاب نخوانده بودم ولی خط مقدم را یک نفس خواندهام بگیرید تا دیپلماتی که از سفارتخانه خارجی تماس و تحت تاثیر کتاب قرار گرفته بود.
سفارتخانه خارجی؟
یک نفر از سفارت … با ما تماس گرفت. از دیپلماتهای سفارت بود ولی فارسیاش خیلی خوب بود و خوب هم حرف میزد. گفت از توی مترو خواندن را شروع کرده و تا به خانه برسد آن را زمین نگذاشته است.
حرفش چه بود؟
میخواست ما را ببیند. برای همین به همراه همسرم دعوتمان کرد برویم سفارت!
رفتید؟
بله! البته من احساس کردم غیر از گفتن حرف خودش، دنبال اطلاعات دیگری هم بود. به همین دلیل هم در ادامه پی قضیه را نگرفتیم.
چه پرسید؟
در همان جلسه اول یک سری سوالاتی مطرح کرد که وقتی برای مرتبه دوم تماس گرفت و ما را دعوت کرد دیگر نرفتیم! سوالاتی از این قبیل که این اطلاعات از کجا به دست ما رسیده و این حرفها! به همین دلیل من دیگر نخواستم ادامه بدهم. با این حال خودش هم از نثر کتاب خوشش آمده بود یا دستکم این طور وانمود میکرد. میگفت همسرم ایران نیست. از خواندن نامههایی میگفت که طهرانی مقدم در طول دوران آموزش در سوریه برای همسرش در تهران مینوشته و موقع خواندن این نامهها گریهاش گرفته. میگفت به همسرم گفتم دیگر پیامهای اینترنتی و تلگرامی نفرست و حرفهایت را مکتوب کن!
احساس میکنم در این کتاب جای خانواده و روایت همسر ایشان تا حدی خالی است. البته نامههایی که این شهید و همسرش در طول مدت آموزش در سوریه برای هم میفرستادند در کتاب ذکر شده اما شاید بهتر بود بیشتر به همسر ایشان میپرداختید. این نقیصه را قبول دارید؟
بعد از اینکه نوشتن کتاب به من پیشنهاد شد من از دوستان پرسیدم آیا با خانوادهشان هم صحبتی شده است یا نه که گفتند صحبتی نکردهایم. برای همین گفتم این کار را خودم انجام میدهم. چند ماه هر هفته به منزل ایشان میرفتم و با خانوادهشان صحبت میکردم. خانواده به شدت بزرگوار، صمیمی و خونگرمی هستند. به حدی صمیمی شده بودیم که دیگر همسرشان تماس میگرفتند که فلان خاطره یادم افتاد یا فلان یادداشت را از لای قرآن پیدا کردم. این اعتماد به حدی بود که همسرشان دفتر خاطراتشان را به من دادند. به من میگفت اینها را حتی خود حسن آقا هم نخوانده و برای دل خودش نوشته است. این مطلب را هم بگویم که شهید طهرانی مقدم در آن برهه خیلی توی خانواده نیست اما اگر بخواهم ادامه بدهم حواشی و خاطرات بعد از این حتما خیلی جذاب میشوند. مثلا اینکه منافقان دنبال ایشان و خانوادهشان هستند و این خانواده مجبور است مرتبا منزل عوض کند. حتی کار به جایی میرسد که بعضا شبانه خانه و محل سکونتشان را تخلیه میکنند.
چیزی هم بود که بهدلیل مسائل حفاظتی و امنیتی از کتاب حذف شود؟
کتاب مراحل بازبینی متعددی را طی کرده است. از آقای حاجیزاده فرمانده فعلی نیروی هوافضای سپاه بگیرید تا آقایان محسن رضایی و رفیقدوست. هر کدام از کسانی که کتاب را خواندهاند بعضی مطالب را ترجیح دادند در کتاب نباشد. البته حجم مطالب حذف شده خیلی نبود. یعنی این گونه نبود که مثلا یک فصل یا موضوع حذف شود.
چه چیزی در شخصیت شهید بود که شما را تحت تاثیر قرار داده است؟
من هیچ انگیزه مالی یا مشهور شدن و امثالهم برای این کتاب نداشتم. اگر سوژهای من را تحتتاثیر قرار دهد سراغش میروم. اعتقاد دارم، زمانی میتوانم به عنوان یک نویسنده، مخاطبم را تحت تاثیر قرار دهم که خودم هم تحت تاثیر قرار گرفته باشم. عقیده دارم اگر با انگیزه سفارشی، سازمانی و کارمندی سراغ موضوعی بروم کسی هم که آن را میخواند همینقدر بیروح و خشک با آن برخورد میکند.
دو مساله در شخصیت حاج حسن خیلی مرا تحت تاثیر قرار داده است. اولین مساله مالتی تسک(Multi Task) بودن ایشان است. در هر زمینهای که وارد شده، بهترین بوده است. اگر به ورزش ورود پیدا کرده یک فوتبالیست یا صخرهنورد حرفهای شده است. زمینه حرفهای شغلیاش هم به همین شکل. در خانواده به عنوان یک شخصیت کاریزما مطرح است. کل خاندان ایشان، محوریتش روی شخصیت حاج حسن است. اینکه یک نفر بتواند در تمام زمینهها خیلی خوب و عالی باشد، خیلی جذاب است. دومین ویژگی هم روح سخاوت و گشاده دستی ایشان است.
*جامجم