به گزارش سرویس جهاد و مقاومت مشرق، چندی پیش، تعدادی از جوانان و نوجوانان ضمن حضور در منزل شهید ادوین شامیریان، با پدر و مادر این شهید دیدار کردند. انچه در ادامه می خوانید، گزارشی کوتاه از این دیدار است...
پدر شهید در بیان خاطره حضور مقام معظم رهبری در خانه شان می گوید: فکر می کردیم رییس جمهور می آید. من در درگاه خانه ایستاده بودم و دیدم سه پله پایین تر آقا ایستاده اند. ناگهان به من گفتند آقا دارد می آید. توی راه پله، دستانم را باز کردم و گفتم: ای پدربزرگ! خوش آمدی… آقا فقط یک سال از من بزرگتر است اما مثل پدربزرگم او را در آغوش گرفتم به ماچ و بوسه.
خودم را باخته بودم. اصلاً انتظار نداشتم. خیلی خوشحال شدم. سال خوبی بود. یک هفته بعد بود که رییس جمهور هم آمد. سال خوبی بود.
امسال هم سال خوبی است. بچه های زیادی آمدند به دیدن ما… ایشالا همیشه زنده باشید برای مادر و پدرتان.
بیشتر بخوانیم:
واکنش پدر شهید ارمنی به هدیه رهبر انقلاب
آقای ناصر شامیریان درباره پسر شهیدش می گوید: در مدرسه و روزهای دانش آموزی، لیدر بود. گرداننده بود. مدیر بود. اهل ورزش بود. بچه شادی بود. خیلی زرنگ بود. در هر جایی زرنگی وذکاوتش را نشان می داد. پسر بزرگم بود. آن هایی که شهید شدند، همه شان خوب بودند. ما به رستاخیز ایمان داریم. روزی می رسد که منجی عالم ظهور می کند و باید دنیا را آرام کند. الان دنیا دست شیطان است و از دست مردم درآمده. این همه زلزله، جنگ، سیل و… باید به خدا امید داشته باشیم. خدا هر چه گفته عمل می کند. آن شیطان بود که به خدا گفت دروغ می گویی.
پدر شهید هم درباره شهادت فرزندش می گوید: مرداد ۱۳۶۶ به شهادت رسید. رفیقش که دوپایش قطع شده بود، بعدها گفت که خمپاره ای جلوی پایش خورده. گویا پیکرهای شهدای زیادی در خط میمک جامانده بود که فرمانده شان می گوید هر کسی داوطلب است، برود و پیکر شهدا را بیاورد که پسر من هم داوطلب می شود. پسرم هم با یکی از دوستانش می رود. وقتی می روند تا یک پیکر را بیاورند، خمپاره وسط پیکر می خورد و ادوین هم به همراه ۲ نفر دیگر شهید می شود. این دوست ادوین هم پاهایش را از دست داد.
او ادامه می دهد: برای رفتنش مخالفتی نداشتم و خودم او را فرستادم. گفتم برو. سربازی وظیفه ت است. ۱۱ ماه خدمت کرده بود. مزارش هم در قبرستان ارامنه خاوران است. سه چهار روز پیش که برای تدفین یکی از اقوام رفته بودیم، به پسرم هم سری زدیم.
مادر اما می گوید: من از وقتی پسرم را خاک کرده اند، سر مزارش نرفته ام. هیچ وقت نمی روم. چون به رستاخیز ایمان دارم. زمانی می روم که خودش را ببینم. ما ایمان داریم که امام زمان ظهور می کنند و همه مردگان بلند می شوند. همین باعث شده این درد عظیم را تحمل کنیم.
کنجکاو می شویم که علت نرفتن مادر بر سر مزار فرزندش چیست؟ پدر می گوید: وقتی می رود و می آید، مریض می شود. نمی تواند طاقت بیاورد.
سپس صحبت های همسرش را پی می گیرد: در قرآن آمده که وقتی حضرت مهدی بیاید، حضرت مسیح هم پشت سرشان است. ما هر کسی که از طرف خدا مامور شده تا به انسان ها خدمت کند را دوست داریم. ما همه برادریم. ما همه از آدم و حوا به دنیا آمده ایم.
مادر ادامه می دهد: همسرم سه بار به جبهه رفت ولی شهید نشد. بعدش که آمد، پسرمان را فرستاد.
و پدر می گوید: مملکت برای شماست و باید آن را اداره کنید. این کار و ظیفه ای الهی است. ما از رده خارج شده ایم. باید جوانان جای ما را بگیرند.
آقای شامیریان درباهر اسمش هم می گوید: در شناسنامه ناصر نوشته اند. اسم پدر بزرگم نصیر بوده. می خواستند نام پدربزرگم را بگذارند که مامور ثبت نتوانسته خوب بنویسد و گذاشته اند ناصر. اصلیت ما برای داودآباد خمین است. یکی دو بار به آنجا رفته ام. همه چیزش عوض شده است. الان بروم نمی توانم خانه مان را پیدا کنم. پدرم آن سالها ملک و زمین را رها کرد و به تهران آمد. خدا را شکر می کنم که کشور ما به سمت پیشرفت می رود.
و مادر حرف های آخر را می زند: وقتی شماها می آیید، داغمان تازه می شود اما شما تسکینی هم به داغ ما هستید. ۳۰ سال گذشته اما وقتی می بینیم که امثال شما به یاد ما هستید، خوشحال می شویم و می فهمیم که هنوز محبت هست. هیچ وقت داغ فرزند کهنه نمی شود. اما خوشحالم که در راه درست از بین ما رفت و باعث افتخار ما شد. برای ما افتخار است که برخی به خاطر شهیدمان به ما سر می زنند.