به گزارش مشرق، حمید داود آبادی نویسنده دفاع مقدس در اینستاگرام خود نوشت:
سهم ما از سفره انقلاب!
آتش بگیر تا که بدانی چه می کشم
احساس سوختن به تماشا نمی شود
۳۳ سال پیش چنین ایامی در پادگان دوکوهه، گردان شهادت، قبل از عزیمت به آبادان برای عملیات والفجر ۸
حمید داودآبادی: امروز حی و حاضر، طلبکار، پررو و ... در خدمت شماست.
حسین ... معروف به عموحسین:
یکی از بچه های گردان شهادت که با عموحسین در اوج جنگ در فاو بودیم، تعریف می کرد:
"بعد از جنگ، داشتم در خیابان مولوی می رفتم که ناگهان یکی داد زد: شهرداری ...
همه دست فروشها وسایل خود را جمع کردند تا بگریزند که مورد لطف و رحمت ماموران شهرداری قرار نگیرند.
در آن میان چشمم به عموحسین افتاد. کیسه وسایلش را از زمین جمع کرد تا بگریزد. درحال فرار، نگاهی تلخ در چشمان من انداخت، و در رفت."
دیگر کسی عمو حسین را ندید و خبری از او ندارم.
حسن ...: عاشقش بودم. مثل همه بچه های باصفای جنگ.
در اوج جنگ با هم عقد اخوت بستیم.
سال 78 هر طوری بود پیدایش کردم. آمد خداحافظی که دارم می روم. پرسیدم کجا؟ گفت:
"چند سالی است می روم کویت کارگری. ماهی 400 هزارتومان می دهند. همه هزینه رفت و آمد با خودمان است. شش ماه یک بار هم می آیم به زن و بچه ام سر می زنم." التماسش کردم: "یک هفته دیرتر برو تا به دوستان و همرزمان بگویم در همین ایران برایت کاری پیدا کنیم."
یک هفته به همه زنگ زدم، پیش خیلیها رفتم، التماس کردم، زار زدم، در وبلاگ نوشتم و هیاهو براه انداختم.
هفته بعد زنگ زد و گفت: "حمیدجون، من که می دونستم کاری از دستت برنمیاد. خودم همه این راهها رو رفتم و به همه دوستان رو زدم ولی خوردم توی دیوار."
و رفت کویت برای کارگری.
دیگر از او خبری ندارم.
این انشای امشب من با عنوان " سهم ما از سفره انقلاب" در چهلمین سالگرد پیروزی انقلاب و در سی و سومین سالگرد عملیات والفجر ۸ از دوستان و همرزمانم است.
آنها که ژن خوب نبودند و فقط باید می رفتند که بجنگند!
نمی خواهم کسی نشانی از آنها بدهد.
خجالت می کشم، از شرم می میرم، آب می شوم.
لعنت بر من و این دل صاب مرده که هنوز می تپد، لبهایی که به زور به خنده باز می شوند و دلی که می سوزد ولی نمی گذارد کسی دودش را ببیند.
حمید داودآبادی
۱۳ بهمن ۱۳۹۷