به گزارش مشرق، صفحه ای در اینستاگرام با انتشار تصویری از سردار شهید حاج ابراهیم همت به نقل خاطره ای از ایشان پرداخت که در ادامه میآید:
به فرمانده گردان ها خیلی اهمیت می داد، اما اگر هم کم کاری می شد، با آنها برخورد می کرد. می گفت: «شماها توی عملیات چشم های من و نمایندۀ من هستین. یعنی اگه دیدین چیزی شده و راهی نیست، باید سریع تصمیم بگیرین.»
در بررسی عدم موفقیت عملیات والفجر ۱، مشخص شد که بعد از گذشتن از جادۀ آسفالت، فرماندۀ گردانی که آن طرف جاده بود، وضعیت را برای او نگفته و در نتیجه موفقیتی حاصل نشده است.
به فرماندۀ گردان گفت: «چرا به من نگفتی؟» از شدت ناراحتی و عصبانیت، چشم هایش قرمز شده بود، داد می زد و می گفت: «تو مگه فرمانده گردان من نبودی؟» فرمانده گردان گفت: «ارتباط قطع شده بود و بیسیم کار نمی کرد. تقصیر من نبود.» حاجی گفت: «معاونت رو می فرستادی. اصلاً خودت میومدی و میگفتی که جادۀ آسفالت رو رد کردین تا من بتونم یه کاری بکنم و بدونم که چه خاکی باید به سرم بریزم.»
در عملیات خیبر هم یکی از فرمانده گردان ها را توجیه کرد و گفت: «باید با قدرت بری و کار رو تموم کنی. دلم میخواد روسفیدم کنی.» تمام امکانات را هم به او داد، اما او نتوانست موفق عمل کند. بیسیم زد و گفت: «#حاجی نمیشه.»#حاج_همت سرش داد زد و گفت: «نمیشه نداریم. باید بشه. تا اونجا رو نگرفتی، عقب نمیایی ها.»
روز بعد، برگشت. حاجی به او گفت: «چرا برگشتی؟» فرمانده گردان گفت: «نشد که نشد. هرکاری کردم نتونستم.» حاج همت خیلی قاطع با او برخورد کرد و گفت: «از اولش هم اشتباه کردم که تو رو فرستادم. تو لیاقت فرمانده گردانی رو نداری. از همین الآن پستت رو تحویل میدی به یکی دیگه.»
اطلاعات عکس: جبهه غرب - قلاجه - پاییز ۱۳۶۲، در کنار " سید مهدی مبلغ"
منبع داستان: کتاب برای خدا مخلص بود، صفحه ۵۳، به روایت سردار «نصرت الله اکبری»