به گزارش مشرق، ساعت ۹ صبح است و یک ساعتی تا اجرای بازسازی صحنه جرم باقی مانده است. چند پسرجوان چند روز پیش پس از مصرف مواد مخدر شروع به فحاشی و عربده کشی کرده و ۹ خودرو را تخریب کردند.
بیشتر بخوانید:
محلهای پر از زندگی
لب خط پر از حس زندگی است و این حس را میتوان از آدمهایی که با عجله از این طرف به آنطرف میروند دید. یک قهوه خانه کوچک در اول یکی از خیابانهای محله نظرم را به خود جلب میکند. وارد که میشود بوی تند قلیان به مشام میخورد. پسر جوانی پشت دخل نشسته است. خودمان را که معرفی میکنیم لبخندی میزند و تعارف میکند تا روی یکی از صندلیها بنشینیم. یک استکان چای روی میز در مقابلمان میگذارد و میگوید. امروز قرار است یک نفر را اینجا بگردانند. خبرش را شنیده ام. از او میپرسیم فرد تبهکار را میشناسد. میگوید نه تا حالا اسمش را هم نشنیده بودم. اما انگار چندباری در این قهوه خانه آمد و رفت داشته است البته رفقایش این طور می گویند ما چیزی ندیدیم.
از وضعیت محله که میپرسیم، لبخند تلخی روی صورتش پدیدار میشود و میگوید: اینجا آدم حسابی زیاد داریم، قدیمیهای محله سرشان به کار خودشان است و آدمهای نان حلال خوری هستند. اما خب پایین شهر است و مشکلات خودش را دارد. جوانهای این محله اکثراً بیکار هستند. از طرفی معتادان میدان شوش هم دردسرهای دیگری را برای ساکنان این محله درست کرده اند. بارها شده با همین معتادهای بی خانمان به خاطر اینکه اجازه نداده ام وارد قهوه خانه شوند دعوا کردیم و کار به زد وخورد کشیده است.
شب جرات نمیکنیم بیرون بیاییم
حرف هایمان با پسر جوان که تمام میشود از قهوه خانه بیرون آمدیم. پیرزنی درحال عبور از پیاده بود. از او پرسیدم اوضاعتان در این محله چه طور است. نگاهی پر از معنا میاندازد و میگوید: والا هوا که تاریک شود جرات نمیکنیم از خانه بیرون بیاییم. اینجا پر از معتاد و دزد است. خدا کند که پلیس همه این معتادها را جمع کند. وقتی به او میگوییم امروز قرار است یک نفر از ارذل و اوباش محله را که دستگیر شده در محل بچرخانند لبخند رضایت روی صورتش مینشیند و میگوید: واقعاً، خدا پلیس را خیر بدهد، مگر این بنده خداها هوای ما را داشته باشند و آرامش را برایمان بیاورند.
کم کم محل شلوغ شده ومأموران کلانتری و پلیس راهور درحال بستن خیابان هستند که خودروی حامل مرد تبهکار از راه میرسد. جوانی حدوداً ۳۰ درحالی که دستبند به دست دارد و دستانش را درمقابل صورتش قرار داده در خودرو نشسته است.
از دستگیری متهم خوشحال شدیم
میگوید: اینجا بودم، شب شده بود، ساعت حدود هفت. ناگهان چند پسر جوان درحالی که در دست هرکدامشان یک قمه بود عربده میکشیدند و هر خودروی که در کنار خیابان پارک شده بود شیشه هایش را میشکستند. یکی از آنها همین پسر جوان، او از همه عصبانیتر بود. وقتی شنیدم که پلیس او را دستگیر کرده خیلی خوشحال شدم.
در میان حرف هایمان مردی سن و سال دار با موهایی سپید وارد بحث میشود و میگوید: اگر این افراد را وقتی دستگیر میکنند به اشد مجازات برسانند دیگرجرات انجام این شرارتها را ندارند.
از او درباره محله لب خط و مشکلاتش میپرسم، پیرمرد آهی میکشد و میگوید: اینجا همه همدیگر را میشناسند، حتی آدمهای خلافکار را هم میشناسیم. یک بار یکی از همین سارقها وارد خانه ام شده بود وقتی وارد خانه شدم و با من چشم در چشم شد از بچگی می شناختمش والا در عالم همسایگی که نمیشود حرمت شکست به پدرش که گفتم حسابی از کار و بار فرزند معتادش شرمنده شد. پیر مرد کلاه سبز رنگش را روی سرش مرتب می کند و ادامه می دهد: اعتیاد امان ج.ان های محله را بریده است. کاش برای جلوگیری از اعتیاد کاری انجام شود.
حرف هایمان که به اینجا میرسد پلیس های نقابدار فرز و چابک جوان تبهکار را از خودرو بیرون میآورند. حالا مردم عصبانی در کنار لعن و نفرین هایی که به مرد جوان دست بند به دست می دهند یک صدا از نیزوی انتظامی و دستگاه قضایی تشکر می کنند.
گفتگو با متهم
قد کوتاهی دارد و سر وصورت و دست و گردنش پراز آثار زخم. لحن خاصی درهنگام صحبت کردن دارد، لحنی که آدم را یاد جاهلهای چند دهه پیش میاندازد، اما مطمئناً حتی ذرهای از مرام آنها را بو نبرده است.
در ادامه گفت و گوی کوتاه با این پسرجوان رامی خوانید.
چندسال داری؟
۳۲ سال
میدانی به چه جرمی دستگیر شدی؟
میگویند که چند ماشین را تخریب کرده ام و شیشه هایشان را خرد کرده ام.
میگویند؟ یعنی خودت خبرنداری چه کار کردی؟
من چیزی به خاطر نمیآورم، اصلاً یادم نیست آن روز چه اتفاقی افتاد
چرا به خاطر نداری، شاید به خاطر مواد زیادی بوده که آن شب مصرف کرده بودی؟
نمیدانم، من مواد مصرف نمیکنم، قرص میخورم، قرص اعصاب.
از کی بیمار شدی؟
یادم نمیآید، از بچگی، مادرزادی مشکل اعصاب دارم.
از آن شب بگو، اینکه چه طوردست به این کار زدی و چند نفر بودید؟
گفتم به خاطر ندارم، فکر کنم ۵ یا شش نفر. درقهوه خانه بودم، درست همینجا نشسته بودم. قلیان کشیدم و بعد دیگر چیزی به خاطر نمیآورم.
تو به شمال فرار کرده بودی؟ این را هم به خاطر نمیآوری؟
نه، به خاطر نمیآورم، فقط به خاطر دارم در شمال دوستانم به من گفتند که دست به چه کاری زدم.
وقتی متوجه شدی چه کار کردی؟
ناراحت شدم، با خودم گفتم چه کار بدی انجام دادم
وقتی پیشمان شدی چرا خودت را به پلیس معرفی نکردی؟
نمیدانم، چیزی به خاطر نمیآورم.
تو ۹ خودرو را تخریب کردی، حالا میخواهی به صاحبان این خودورها چه بگویی و چه طور رضایت آنها را جلب کنی؟
نمیدانم. من چیزی به خاطر نمیآورم، اصلاً من این خودورها را تخریب نکردم.
اما فیلمهای دوربین مداربسته محل حادثه چهره تو را ضبط کرده اند؟
نمیدانم، من قرص میخورم به همین خاطر چیزی به خاطر نمیآورم.
سابقه داری؟
نه.
اما در پرونده ات آمده که سال ۹۶ هم توسط پلیس امنیت دستگیر شدهای، آن هم به خاطر شرارت.
آن بار هم کاری نکرده بودم، فقط، چون در قهوه خانه بودم پلیس آمد و هرکسی که آنجا بود دستگیر کرد.