به گزارش مشرق، این روزها دنیای ما آدمها رنگیِ رنگی است. آنقدر که گاهی زرق و برق رنگها سیاهمان می کند. یادش بخیر! آقا سید مرتضی می گفت: «رنگ، تعلق است و بی رنگی در نفی تعلقات … منتظر منشین که مرگت در رسد؛ مرگ را دریاب. پیر شو پیش از آنکه پیر شوی، و پیری بی رنگی است.» امان از بازی رنگ ها؛ رنگ پول، رنگ سیاست، رنگ شهرت، رنگ نام و مقام و رنگ دلبستگی ها. خودمانیم! این بی رنگ شدن و نفی تعلقات، خیلی هم ساده و سهل الوصول نیست. بعضی وقتها ما به سادگی از کنار این بی رنگها رد می شویم و سری به علامت تحسین برایشان تکان می دهیم ولی کمتر به ریشه ها و راه های این رها شدگی توجه می کنیم. استاد شهید در جایی فرموده اند: «ایمان منجی جهان فرداست چنان که منجی ایران شد و انقلاب اسلامی را به سرچشمه جوشان انقلاب معنوی ودینی در سراسر جهان مبدل کرد.» به این ترتیب اگر شهدا را مصداق نفی تعلق و بی رنگی بدانیم و انقلاب را بستر و زمینه ساز ایجاد و نشر فرهنگ شهادت، این نتیجه تحصیل می شود که ایمان پیش نیازِ بی رنگی است.
لعنت بر آن مینی که بیستم فروردین ما را تا ابد کبود کرد. کاش پای استاد در آن بهار یخ زده به فکه نمی رسید. اما نه! آوینی مال دنیا ما نبود. آقا سید ز هر چه رنگ تعلق داشت آزاد بود. استاد اسیر میز و کت و شلوارِ مدیریت و یخۀ دیپلمات نشد. او در هیاهوی پست ها و منصب ها، دلش را به حقیقتی بزرگتر از این حرف ها سپرد. هزار سال هم که بگذرد طنین صدای آرامش بخش و دلنشین حاجی دلهای آماده را عاشق می کند: «بسیجی عاشق کربلاست، و کربلا را تو مپندار که شهری است در میان شهرها و نامی است در میان نامها. نه، کربلا حرم حق است و هیچکس را جز یاران امام حسین علیه السلام راهی به سوی حقیقت نیست. کربلا، ما را نیز در خیل کربلاییان بپذیر.» همین ایمان به راه و مسلک حضرت سیدالشهداء علیه السلام، آقا سید مرتضی آوینی را به جایی رساند که همرنگ مدرک تحصیلی و شهرت و شأن اجتماعی اش نشد. خیلی ها چه در زمان حیات و چه بعد از شهادت استاد، راه بی رنگ شدن را از ایشان آموختند.
مگر می شود که «آماده شوید برادران، حسین بن علی (ع) هنوز در صحرای پربلای کربلا انتظار میکشد تا یارانش در پهنۀ قرنها، ندای «هل من ناصر» او را لبیک گویند و با کاروان تاریخ به سویش بشتابند.» را از زبان استاد شنید و کربلایی نشد؟ مگر ممکن است که پای درس «جهان در آستانۀ تحولی عظیم قرار گرفته است. وقتی مؤمنین بر محور ولایت اجتماع کنند، به آنچنان منبعی عظیم از قدرت دست خواهند یافت که هیچ نیروی دیگری در سراسر جهان با آن یارای رو در رویی ندارد.» نشست و دل به اعجاز اطاعت از ولایت نداد؟ بر اساس اسناد و اخبار موثق «بگذار اهل ظاهر در جنگ جز ترس و مرگ نبینند؛ ما این جنگ را دری از درهای بهشت میدانیم که خداوند جز بر خاصهی اولیای خویش نمیگشاید و اینچنین، حال ما اکنون حال عاشقی است که به سوی معشوق میرود.» همچنان رزمنده و ایثارگر تربیت می کند. چقدر جای افکار و نگاه او در سیرۀ رفتاری مدیران و نظام آموزشی کشور خالی است. چقدر ساده نام بزرگ شهید آوینی چراغ تزئینی محافل حزبی و گروهی ما شد و روشنایی مجلسمان را از ایسم های غربی گرفتیم. و چقدر افسوس و حسرت مانده روی دلمان.
بعضی از آراء و عقاید آقا سید، باید به عنوان منشور و الگوی تربیت اجتماعی در جامعه منتشر و فراگیر شوند؛ چیزهایی مثل این: «وقتی فرزندان ما در شهرها و خانهها و کوچههایی که همه چیز آن یادآور کربلاست، در دامن شیرزنانی مؤمن و در سایهی پدرانی جنگاور و در کنار برادرانی جوانمرد و خواهرانی زینبی در میدانهای رزم پرورش مییابند و از سیدالشهدا درس پایداری میآموزند، دیگر چه کسی و چگونه میتواند پشت ما را به خاک برساند؟ نه، ما از جنگ خسته نخواهیم شد.» این شصت کلمه برای ششصد سال تربیت اجتماعی یک کشور کافی است. استاد بنای صحیح شهرها و خانه ها، رفتار درست پدرها و مادرها در جایگاه مربی، شکل و شمایل انقلابی خانواده و راه نجات جامعه از مشکلات و گرفتاری ها را نشانمان داده اند. از دل جامعه ای با این ساختار تربیتیِ حماسی و جهادی، شهریاری ها و احمدی روشن ها و شهدای مدافع حریم اسلام و اهل بیت علیهم السلام بیرون خواهند آمد. دانش آموخته های این مکتب فکری را در آزمون های مختلفی مثل دفاع مقدس، جبهۀ مبارزه با استکبار، آوردگاه های علمی، سیل و زلزله و تلاش برای محرومیت زدایی دیده ایم. همان هایی که در رنگی ترین دورۀ تاریخ بشر، مشی بی رنگی و نفی تعلق را انتخاب کردند. و اگر تمام دنیا با همۀ توان و قدرتش در برابر چنین ملتی صف بکشد، هرگز طعم ذلت و شکست را نمی چشد. میدان جنگ هر جایی که باشد، چه اقتصاد و چه سیاست و چه رویارویی نظامی، گره کار به دست عاشورایی ها باز می شود به دست کسانی که پیامِ «اگر من و تو نیز از جنگ بهراسیم، دیگر چگونه کار جهان راست شود؟ دیگر چگونه حکومت به اهل آن باز گردد؟» حاجی را دریافت کرده اند. این اندیشۀ تکامل یافته و جریان سازِ استاد شهید کجا و متدهای غربی تربیت کجا! کسی اختیار افعالش را به عقل معاد بسپارد کجا و پیروان عقل معاش کجا!
و حرف آخر از زبان استاد شهید اینکه: «برخیز برادر، برخیز. قافلهی کربلا روانه است و آواز جرس که از باطن ملکوتی انسان بر میآید، عشاق حرم را فرا میخواند. اما برادر، میدانی؟ حُب حسین (ع) در دلی بیدار میشود که از خود و آنچه دوست دارد در راه خدا گذشته باشد.» آری! باید گذاشت و گذشت تا جامعۀ اسلامیِ ایران به نقطۀ مطلوب و جایگاه حقیقی اش برسد.
*حمید بناء