به گزارش مشرق، آتیه همتی خبرنگار و فعال رسانه ای در صفحه اینستاگرامی خود نوشت:
اول دبستان بودم با همکلاسیام دعوایم شد که یکهو داد زد بچهها بابای عطیه "ملا" ست. چنین کلمهای در دایره لغاتم نبود. نداشتمش. پدرم پیش از این برایم یک طلبه یا روحانی بود. نمیدانستم "ملا" چیست. اما کم نیاوردم و گفتم: "بچهها بابای زهرا سیگار میکشه" جنگمان شروع شد. جنگ ملاها و سیگاریها بعدها تبدیل شد به جنگ یک بچه آخوند سرتق با یک بچه کفاش پررو! همدیگر را میزدیم. پدرهایمان هرروز با نقل و نبات آشتیمان میدادند.
محل آشتی توی نیسان آبی بابای سمیرا. ولی فایده نمیکرد. مدرسهام عوض شد. دیگر جنگی در کار نبود. یک روز رفتیم هیئت صدای پدرم را شنیدم که از بلندگوی هیئت میآید و زهرا را توی کوچه هیئت دیدم و پدرش را که توی مردانه نشسته بود. فهمیدم پدر و مادرش توی هیئت حرفهای پدرم را گوش میدهند.جنگی میان کفاش سیگاری و ملای آخوند در میان نبود. آرام گرفتیم. میانمان صلح شده بود. صلح ابدی میان کفاشها و آخوندها! در حضور نماینده دختر نیساندار آبی!
بزرگ که شدم فهمیدم خانه مان با خانههای دیگر فرق دارد. هرچه نداشتیم کتاب داشتیم. زیاد. فهمیدم پدرم زیاد میداند. اینترنتی در کار نبود. یکباری پرسیدم معلممان تحقیق داده درباره "ارتدوکسها" یادم داد چطور از فهرست تفسیر المیزان علامه استفاده کنم و میان جلدهایش جستجو کنم. تفسیر علامه آن سالها موتور جستجوی کودکیام شد. کودکی میان جلدهای تفسیر علامه پی سوالهایش میگشت.
بچه آخوندها خاطرات مشترکی دارند. از پیچیدن عمامه پدرهاشان و بازی کردن و جیغ زدن زیر سایه آن به وقت پیچیدن، از دست کردن توی جیب گود قباشان و صدای آشنای پدرها از بلندگوی منبرها که خندهای ریز مینشاند روی صورتشان. ما بسیار توی خیابانها طلبهای را اشتباهی جای پدرهایمان صدا کردیم. پس بدانید این چند روز چقدر با عکس به خون غلتیدن طلبهای مظلوم با لباسی آشنا که شبیه عزیزمان است گریه کردهایم...