به گزارش مشرق، «رضا حجت» در یادداشت روزنامه «جوان» نوشت:
شکی در این نیست که چالش شکل گرفته در ونزوئلا توأمان ریشههای داخلی و خارجی دارد، اما مسئله مهم این است که کدام یک از این دو متغیر مشکلات را تشدید میکند و راهها را برای عبور از آن میبندد. به طور قطع هر کشوری در داخل دارای مسائل چالشساز است که میتواند اشخاص، احزاب، گروهها و نیروها را در برابر هم قرار دهد. این موضوع در امریکا و اروپا، در روسیه و چین، در خاورمیانه یا هر منطقه و کشور دیگری صدق میکند.
بیشتر بخوانید:
پشت پرده تصمیم ترامپ برای تشدید تحریمهای ایران
ایران از اوپک خارج نمیشود
در چنین شرایطی دو مسئله بسیار اهمیت دارد؛ ابتدا اینکه مشکل و چالش، در داخل چگونه مدیریت میشود و دوم اینکه کشورهای خارجی چگونه با آن برخورد میکنند. اما به نظر میآید این دو عنصر کافی نیست تا همه زوایای یک چالش یا بحران در کشوری سنجیده شود، بلکه یک مسئله بنیادی دیگر هم وجود دارد و آن اینکه آیا امریکا با آن کشور و دولتمردانش موافق است یا مخالف؟! همین موضوع دیگر کشورها و قدرتها را حساس میکند و تنور بحرانها داغتر میشود.
کودتای نافرجام ونزوئلا از آن دست چالشهایی است که در این دایره افتاده است. گفته میشود تا چند سال دیگر اقتصاد چین از امریکا پیش میافتد. همچنین قدرت نظامی و عملکرد امنیتی روسیه در برابر امریکا جدیتر از گذشته شده و حتی در میدانهای مختلف دست برتر را دارد، نمونه آن در سوریه است که با متحدان خود تاکنون به نتیجه بهتری از امریکا رسیده است. اروپا به گونهای عمل میکند که امریکا از آن حس استقلالخواهی سیاسی برداشت میکند. در همین حال واشنگتن نمیتواند در رقابتهای منطقهای و حتی در برابر برخی از کشورها که مخالف منافع و تمایلاتش عمل میکنند به نتیجه لازم برسد. این موضوع در حوزههای مختلف از جمله در فضای سایبر هم هویدا است. به همین دلیل است که بار دیگر خواهان کشاندن رقابت به فضا است.
این یعنی از دست دادن بخشی از قدرت در برابر افزایش قدرت رقبا؛ بنابراین خواه ناخواه به سمت شعار و رویکرد «اول امریکا» میرود. نمود عینی آن جنگ تجاری از چین تا اروپا است. به همین منظور با جاده ابریشم جدید که از چین تا اروپا ادامه دارد تا فضای جدید سیاسی – اقتصادی را به دنیا ارائه دهد، مخالفت میکند. سیاست «همه گزینهها روی میز است»، رویکرد دومی است که امریکا به سراغ آن رفته تا رقبای خود را محدود کند یا به عقب بازگرداند. اما در این رویکرد یک تفاوت اساسی بین دولت ترامپ با رؤسای جمهور پیشین امریکا است. رؤسای قبلی حتی تا دوره باراک اوباما، از این گزینه برای فشار به مخالفان استفاده میکردند، اما کمتر مشخص بود که منظور از «همه گزینهها» کدامها هستند. نزدیکترین منظوری که به ذهن میرسید گزینه نظامی بود که نشان از تهدید داشت. در حالی که امریکا بعد از سال ۲۰۰۳ نتوانسته است به راحتی وارد این فاز شود.
به نظر میآید عملکرد ترامپ کاملاً روشن کرده است که همه گزینههای امریکا کدامها هستند؛ تهدید و اقدام نسبی به حمله با چراغ سبز نیاز به مذاکره، مذاکره نمایشی و تقلا برای بهرهمندی از آن (کرهشمالی)، دعوت به مذاکره همراه با پیششرطهای تهدیدمحور، تحریم، فشار حداکثری اقتصادی (ایران)، شورشسازی در کشورهای مخالف، رهبرسازی در بین شورشیان برخلاف همان نقطه ضعفی که تحرکات خاورمیانه طی چند سال گذشته داشتند، به رسمیت شناختن رهبر شورشیان به عنوان یک مدل جدید و تلاش برای تحمیل آن به مجامع بینالمللی، طرح کودتا (ونزوئلا)، ایجاد جنگ داخلی و...
دولت ترامپ همه این گزینهها را به طور خاص یا ترکیبی علیه کشورهای مخالف خود آزمایش کرده است. در این گزینهها تنها یک عنصر مهم وجود ندارد؛ «حمله مستقیم نظامی»، یعنی همان گزینهای که با مطرح کردن آن تا دولتهای قبل، بیش از همه به ذهن میآمد؛ بنابراین امریکای کنونی در حال حاضر در این مرحله قرار دارد؛ «همه گزینهها روی میز است به جز حمله نظامی»! که آن هم به دلیل سبک و سنگین کردن موقعیت خودش و نگرانی از نوع واکنش رقبایی همچون روسیه و… است. دولت ترامپ سعی دارد همه این گزینهها را به کار بگیرد تا در یک کشور به نتیجه لازم برسد. بهخصوص بعد از شکست مذاکرات با کرهشمالی این سیاست پررنگتر دنبال میشود که فعلاً در ونزوئلا نمایان است، اما دیگر مخالفان امریکا نیز باید نسبت به تک تک گزینههای عنوان شده یا حتی گزینههای احتمالی دیگر هوشیار باشند، چون به نظر میآید این رئیسجمهور امریکا که همچون کودکان به بازیهای پرتحرک هیجانی بسیار علاقهمند است، عقب نمینشیند و در هر باخت، پرشتابتر از گذشته دنبال گزینه بعدی برای کسب یک پیروزی میرود تا حس هیجانی خود را ارضا کند.