به گزارش مشرق، سهیل کریمی، مستندساز در واکنش به سخنان عراقچی، معاون وزیر امور خارجه درباره اتباع افغان در کشورمان در صفحه شخصی اش نوشت:
جناب عراقچی!
من برای تو متأسف نیستم. یعنی اصلاً از کسی مثل تو توقعی نمیرود که حالا متأسف باشم که تو یک حرف (…) زدهای یا نه. جایگاه تو به عنوان معاون وزیر خارجه، غصب شده و این هم چیز عجیبی نیست. در این مملکت حتا به کسانی رأی داده شد تا جایگاه ریاست کل جمهور را تصاحب کنند که نه رنگی داشتند، نه بویی و نه خاصیتی. بماند که نداشتن اینها هم زیاد مهم نبود و اصل قصه که اصل غصه بود سمی بودن این موجودات بوده و هست و تا ۱۴۰۰ هم خواهد بود. حال یک (...) منصوبی مثل تو که در هر دولتی همان رنگ هستی که محیطت باشد، چه فرق میکند در آن جایگاه چه حرفی بزنی. همین چغندری مثل تو که قائلی به «دهکدهی جهانی مارشال مکلوهان» که در عصر رسانهی آن هویت و ملیت دیگر معنیای نمیدهد و استقلال ملی هم جوکی بیش نیست و همه باید خود را با «نظم نوین حهانی» وفق دهند، یکهو میشوی مدافع منافع ملی و برای آنکه حرفی زده باشی «افغانستانیها» را گروگان میگیری تا در قبال امتیاز غرب، بگذاری در اینور مرزهایی بمانند که اتفاقاً ۱۵۰ سال پیش دوستان انگلیسیات ترسیم کرده بودند و گر نه بروند هر جایی که میخواهند.
جناب عراقچی!
من از رفتار دیپلماتیک تو تعجب نمیکنم. در این مملکت چیزی که زیاد است، مدیر (…) و (...) است که عمدتاً هم در جزیرهی انگلیس درس خواندهاند. تازه اگر خوانده باشند! تو هم یکی مثل بقیه. حالا این چه توقعی است که از یک دیپلمات (...) باید داشته باشیم که انقلابی باشد؟ که با دیپلماسی انقلاب اسلامی آشنا باشد؟ که ایرانی باشد، مسلمان باشد، شیعه هم بماند. چند سال پیش یادت باشد در وین و در حین تولید مستند «مذاکره»، ایرنا مصاحبهای با من کرده بود که محتوایش به تریج قبای حریر شماها برخورده بود. فحوای کلامم در آن گفت وگو این بود که «دکتر ظریف دیپلمات خوبی است. وزیر خارجهی خوبی هم هست. منتها نه برای کشوری مثل ایران. بلکه برای یک کنفدراسیون مثل سوییس. که بیشتر از ۲۰۰ سال است به زور و ضرب شیر و شکلات و تراکنش مالی و سود سپردههای کلان، با همهی دنیا در صلح است. و برایش فرقی نمیکند در کجای دنیا به چه یا که ظلم شده. و اصلاً چیزی هم ندارد که به استعمار و استثمار کشیده شود. امورش را پیش میبرد و مدل صلح و دوستی جهانی هم شده.»
آن موقع آن حرف را راجع به دکتر «ظریف» زدم و هنوز هم به آن اعتقاد دارم. ولی جناب عراقچی! تو دیپلمات هم نیستی. اصلاً تو (…). حتا به اندازهی آن برادران دیگرت که در کار تجارت و صادراتاند، دکاندار هم نیستی. شک ندارم کسی مثل تو و در درجهی تذبذب تو اگر «جلیلی» یا «رییسی» یا هر قسم دیگر از اینها هم صاحب دولت میشد، باز یک گوشهای از این وزارت بیدر و پیکر خارجه را در دست میگرفتی. و منطبق بودی با هر آنچه در آن دولت تصمیم گرفته شود. درست مثل مظروف شُل و وِلی که در هر ظرفی همان شکلی میشود.
جناب عراقچی!
من از تغییرات پی در پی تو تعجب نمیکنم. چون میدانم یک روز لباس سبز سپاه را بر تن داشتی و «پاسدار» بودی ولی به همین راحتی که از دولتی به دولت دیگر (…)، به همان راحتی میتوانی لباس پیکسل یو اس مارینز آمریکا یا قهوهای لجنی رویال مارینز انگلیس را به تن کنی. یعنی اگر به زعم شماها شکستی برای این انقلاب و کشور متصور باشد، یکی مثل تو در دولت اشغالی هم صاحب منصب خواهد بود. پس این چه انتظاری است که از تو باید داشته باشیم؟ انتظار بیجایی نیست؟
جناب عراقچی!
من از ایرانی نبودن تو هم متحیر نخواهم بود. تو نیمی از عمرت را یا در اسکاندیناوی بودی، یا آسیای دور، یا همین جنگولک بازیهای مذاکره در ژنو و وین و لوزان. پس چرا باید از این ناراحت باشم که در همسایهگی ما به خانهوادهای افغانستانی توهین میکنی که با درد من درد داشته و یا در شادیام شریک بوده؟ اگر در جنگ بودیم پا به پای ما علیه دشمنی که قصد خاک ما را داشته جنگیده، جراحت برداشته و شهید شده و وقتی جنگ ما تمام شده در کشور خودش که دوستان غربیات باز به قصد ایران غائلهای دیگر راه انداختند، در برابر دستاویز جدیدشان یعنی وهابیهای کوک شدهی عربستان و سلفیهای باب میل پاکستان که ما به اسم طالبان میشناسیم قد علم کرده تا خاطر من ایرانی از تهدیدات شرقی مکدر نشود.
بعد از آن هم وقتی دشمن تا هزاران کیلومتر از مرزهامان دور شد و قصد زدن سرپلهای جمهوری اسلامی را داشت تا خود را باز به مرزهای غربی برساند، شد فاطمیون و حماسهای آفرید که تو در همهی سالهای دفاع مقدس به مخیلهات هم راه نداده بودی. تازه اینها همکیشان اعتقادی من بودند. من در همسایهگی خود افغانستانیهای دیگری را داشتم که با کمترین دستمزد، هم به آبادانی کشورم کمک کردند و هم به آبادی باغ و بستانم. آنهایی که از بچهگی باهاشان پا گرفتم و الآن دیگر فقط تفاوت لهجهشان آنان را از همسایهی دیگرمان متمایز کرده. یعنی اگر یک همسایهی یزدی یا خوزستانی یا اردبیلی و یا مازندرانی داشتم، در کنارشان یک همسایهی بامیانی یا هراتی یا پکتیایی، یا بلخی و یا کابلی هم همیشه بوده.
اصلاً جناب عراقچی!
میدانی چرا این همسایهگان افغانستانی من هر بار با آوارهگی جدید، بیشتر ترجیح دادند به سمت ما بیایند تا پاکستان و چین و تاجیکستان و ازبکستان و ترکمنستان؟ چون اینها بیشتر از تو ایرانی بودند. چون اینها هیچوقت نخواستند باور کنند چیزی که از ۱۵۰ سال پیش بین ماها به اسم مرز کشیده شده، وجود دارد. ترجیح دادند در همسایهگی ما باشند و تحقیر را تحمل کنند، با فقر کنار بیایند، کم بخورند و گرد بخوابند، با منت امثال ما درس بخوانند و بعضی وقتها هم محروم باشند، بیمنت کار کنند و بیمه نشوند و توی سرشان هم بخورد و هر از چندی هم دستگیر و رد مرز شوند… ولی در همسایهگی ما باشند.
بله جناب عراقچی!
این افغانستانیها فقط در معادلات دیپلماتیک شما ایرانی نبوده و گروگان غربیها در ایراناند. من نمیدانم تو با این پارادوکس دهکدهی جهانی و منافع ملیات چهطور کنار میآیی. آنجا که منافع دوستان غربیات اقتضا کند طرفدار فلسفهی رسانهای «مکلوهان» میشوی و «دهکدهی جهانی» و غیر آن با فلسفهی مشارکتی امثال «حجاریان» و «تاجزاده» در میآمیزی که «ایران برای ایرانیان». بدون آنکه ذرهای به فلسفهی نبوی «امت» معتقد باشی که همهگی اعضا یک پیکرند. در فلسفهی نبوی امت، دیگر منافع ناسیونالیستی پشیزی ارزش نخواهد داشت. در فلسفهی نبوی امت، تو هستی و مظلومان و در مقابل، دشمن ظالمت. در این فلسفه باید خودت را فدا کنی. خودت را برای اهداف ظلمستیزی فنا کنی. نه آنکه همقطارانت را گروگان گرفته تا در قبال امتیاز دشمنت آزاد کنی.
چندی پیش «حضرت آقا» در دیدار رزمندهگان و خانهوادههای فاطمیون فرمودند: «همه حاضر نیستند فداکاری کنند. آن کسانیکه فداکاری میکنند، برجستهگان امتاند…» میدانم فهم و هضم این جمله برای کسی مثل تو سخت است، ولی این همان فلسفهی نبوی امت است.
جناب عراقچی!
نرمتنی و شلگوشتی تو، شاید باعث مباهات ماها هم باشد. یادم میآید در دوران کودکیام کارتونی پخش میشد که در همان عالم بچهگی خیلی دوستش داشتم. یعنی همان موقع که شرایط اقتضاء میکرد در عنفوان جوانیات پشت خاکریزهای دفاع مقدس باشی! عنوان آن کارتون سریالی که برگرفته از یک کمیک استریپ پر مخاطب در فرانسه بود «بارباپاپا» بود. بارباپاپا و بارباماما و چندین بچهی دیگرشان موجوداتی بودند که مثل موم نرم بودند و به هر شکل و موجود دیگری تبدیل میشدند. درست عین (…). راستی میدانی در زبان فرانسه «بارباپاپا» یعنی چه؟ یعنی «پشمک».
جناب عراقچی!
تو یک (…) یی
*برخی الفاظ و عبارت ها به خاطر رعایت ادب رسانه ای از متن فوق حذف شده است.