به گزارش مشرق، حجت الاسلام و المسلمین دکتر محمد علی رنجبر پژوهشگر و محقق مسائل استراتژیک در یادداشتی به تحلیل چرایی افول «نئو لیبرالیسم» و تمدن آمریکایی پرداخت و نوشت: .
برخی ترامپ را یک حادثه و اتفاق مقطعی در تاریخ آمریکا میدانند اما اینگونه نیست او محصول یک واقعیت است، نه یک حادثه!؛ با توجه به این مساله، مقاله حاضر در صدد توضیح این فرضیه است.
جای هیچ شک و تردیدی نیست که هر تمدنی مبتنی بر یک خاستگاه دینی و ایدئولوژیک بنیان نهاده شده است و بدون شک میتوان گفت هم دین و هم ایدئولوژی که بدیل دین به شمار میرود، مثل یک نخ تسبیح عمل میکنند و دانههای تسبیح هر چند کوچک یا بزرگ، نیازمند نخی هستند که آنها را نگه دارد و از فروریختن و افول آنها جلوگیری کند.
در طول تاریخ بشریت ایدئولوژیها ایجاد شدند که جای ادیان را بگیرند و بر خلاف ادیان که در پی رشد و آگاهی صادقانه از جانب خالق هستی بودند، ایدئولوژیها هدفی جز اغواء و آگاهی کاذب از جانب طواغیت نداشتند. به همین خاطر بر خلاف ادیان، ایدئولوژیها همواره به دلیل سست بودن و کاذب بودن مثل تارهای عنکبوت چند صباحی به صورت کاذب نقش نخ تسبیح را بازی میکردند اما به تدریج رو به افول گذاشته و با اندک تکانه ای فرو میپاشیدند.
تاریخ پر است از تراژدیهای فروپاشی ایدئولوژیها و تمدنهای طاغوتی، تمدنهایی که به ظاهر بزرگ بودند و در ظاهر قدرتمند به حساب میآمدند، اما به خاطر اتکاء به ایدئولوژی کاذب، فرو میپاشیدند. فروپاشی ایدئولوژی مارکسیسم به خاطر سست بودن و به تبع آن فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در این راستاست.
ایدئولوژی لیبرالیسم و نئولیبرالیسم نیز به مثابه دینی کاذب، که ایالات متحده آمریکا تجلی این دین و این تمدن میباشد، از این قاعده مستثنی نیست. نئولیبرالیسم با شعارهای پررنگ و لعابی همچون آزادی، برابری، همکاری، زندگی مسالمت آمیز، اقتصاد جهانی، جهانی شدن و… به صحنه آمد تا بشر را نجات دهد اما همه این شعارهای «اتوپیاگونه» به تراژیک ترین شکل ممکن تبدیل به ضد خود شدند.
جالب است بدانیم، زمانی که جرج اورول انگلیسی نویسنده لیبرال و ضد کمونیستی در سال ۱۹۴۸، رمان ۱۹۸۴ را مینوشت و در آن یک دولت تخیلی کمونیستی را به تصویر میکشید و آنرا ضد اتوپیا معرفی میکرد، احتمالاً هرگز فکر نمیکرد آن دولت تخیلی و توتالیتر کمونیستی که همه حریمهای خصوصی را در نوردیده؛ نه در یک دولت کمونیستی بلکه در تجلی لیبرالیسم یعنی کشور آمریکا، شکل گیرد.
بله آمریکا اینک پلیسی ترین دولت جهان است که نه تنها برای شهروندان خودش بلکه برای هیچ شهروندی در دنیا حریم خصوصی را قائل نیست!
یا زمانی که اندیشمندان اقتصادی بر سرمایه داری و تجارت آزاد و دست نامرئی بازار و سایر آموزههای اقتصادی لیبرالیسم و نئولیبرالیسم تاکید داشتند، هرگز فکر نمیکردند، این ایدهها جهان را به جایی برساند که چنین هرمی در توزیع ثروت ایجاد شد:
هرمی که بر اساس آخرین آمارهای رسمی در سال ۲۰۱۸ نشان میدهد، کمتر از یک درصد جمعیت دنیا، در حدود ۴۵ درصد ثروت جهانی را در اختیار دارند. و اگر به سطح بعدی عنایت شود متوجه خواهیم شد که حدود ۹ درصد از جمعیت جهانی، ۴۰ درصد ثروت را دارند، یعنی ۸۵ درصد ثروت جهانی، در اختیار تنها ده درصد از جمعیت جهان است. و۶۳ درصد از مرد جهان تنها نزدیک به ۲ درصد از ثروت جهانی برخوردارند.
یعنی ثمره تجویزات نئولیبرالیسم به تراژیک ترین شکل ممکن رخ نموده و محصول آن تشکیل هرمی نابرابر و ظالمانه است.
قصه زمانی جالبتر میشود که بدانیم، این هرم مخصوص دنیا نیست بلکه در مهد نئولیبرالیسم یعنی آمریکا نیز دقیقاً با همین چینش مواجه هستیم و طبقات متوسط به پایین آمریکا هر چه فقیرتر و فقیرتر شدهاند.
علاوه بر اینکه یک درصد الیگارشی آمریکا چون علاقه به سود بیشتر دارد، در این سالها با استفاده از شعار جهانی شدن، کارخانههای زیادی را از آمریکا به کشورهایی همچون مکزیک، چین و سایر کشورها منتقل کردهاند تا از معافیتهای مالیاتی بیشتر، نیروی کار ارزانتر و بازار مصرف بزرگتری بهرهمند شود. مضافاً به اینکه در داخل آمریکا نیز سرمایه داران و صاحبان شرکتهای بزرگ آی تی و سایر شرکتها علاقه به استخدام مهاجرین با ضریب هوشی بالاتر و البته قانعتر دارند. لذا به این دو علت، هم کارخانههای زیادی در آمریکا تعطیل شد و هم آمریکاییهای اصیلتر کار خود را از دست دادند.
سستی تئوری نئولیبرالیسم که عامل نابرابری شدید در عرصه جهانی و داخلی آمریکا شد، همینطور توقف رشد اقتصادی آمریکا، منجر به افول قدرت جهانی آمریکا شده است.
در چنین شرایطی، دونالد ترامپ با شناخت از این موج نارضایتی و با بهره گیری از شعارهایی همچون شعار: «آمریکایی بخر، آمریکایی استخدام کن»؛ توانست سوار بر موج ناسیونالیسم اقتصادی شود.
در واقع او و استیو بنن از اینکه نخبگان دنیا و آمریکا پذیرفتهاند که آمریکا رو به افول است، بسیار ناراحتند و ترامپ مدام بر «اولیت آمریکا» یا «اول آمریکا/ First America» تاکید دارند.
آنها تلاش دارند که به نخبگان جهان و آمریکا بفهمانند که آمریکا رو به افول نیست!
لذا کارهای عجیب و غریب او را باید در این منطق محاسبه کرد. او کارهایی انجام میدهد که کاملاً از سر استیصال است. رفتارهایی شبیه به مربی سرشناس یک تیم به ظاهر قدرتمند در فوتبال که از حریفش چند گل خورده است و در دقایق پایانی وقتی خودش را در آستانه حذف و آبرو و اعتبار چند ساله خود و تیم تحت هدایش را بر باد رفته می بیند، دست به حرکتهای انتحاری میزند مثلاً از دفاع کم میکند و به حمله میافزاید یا به دروازه بان هم دستور میدهد که جلو بکشد، یا…، رفتارهایی که همه را متعجب میکند. اما او میخواهد ریسک کند، آخرین ریسکها را، به امید اینکه بگیرد، اما این ریسکها نگرفته که هیچ، بلکه چند گل دیگر هم از حریف میخورد و در آستانه حذف کامل قرار میگیرد.
در واقع او آمده است تا جلوی افول آمریکا را بگیرد اما خود عاملی بر تشدید افول آمریکاست.
با توجه به آنچه بیان شد، میتوان گفت: ترامپ محصول، افول نئولیبرالیسم است و قطعاً بر خلاف نظر عده زیادی از کارشناس که معتقدند ترامپ یک اتفاق و حادثه است و مردم متمدن آمریکا چنین فردی را انتخاب نمیکنند و او با تقلب روسها رئیس جمهور شده!، باید گفت: ترامپ سوار بر موج افول نئولیبرالیسم و افول قدرت آمریکا شده است!
به همین خاطر رهبری عزیز امسال را سال فرصتها نام نهادهاند و ترامپ را یک فرصت میدانند.
نه به این خاطر که او صرفاً چهره آمریکا را نشان میدهد. که این کف فرصتهاست، بلکه به این خاطر که او با تصمیماتش، به افول آمریکا بهتر و بیشتر کمک میکند.