به گزارش مشرق، نیازش به علوفه بسیار کم، رشته وابستگیاش به آب باریک، در برابر هر نوع بیماری چون صخره استوار و واکنشش به تغییرات شدید دما تقریباً هیچ است! او را به یک بیان به خرما تشبیه میکنند در بخش کشاورزی تا شاید حقش ادا شود
اما چرا نگوییم خرما، شترِ بخش دامداری است؟! حقش را شاید همان کسی بهتر ادا کرده که اولین بار واحد اندازهگیریاش را با انسان یکی گرفت و «نفر» را برگزید و عجب که به بشر هم برنخورد که مثلاً چرا میگویی ۲۰۰ نفر شتر؟! یا اینکه اصلاً از همان اول که معلوم هم نیست کِی بود، «نفر» واحد شمارش شتر بود و بعد انسان برای خودش برداشت؟! کسی چه میداند! رها کنیم … به هر حال با جانوری طرف هستیم که بی ارزش ترین گیاهان را از حیث برخوداری از ارزش غذایی، میخورد و تبدیل به سلولز و زور و قوه میکند؛ قهرمان بیابانهای سوزان که در بیابانهای خشک ایران اندک اندک دارد جدی گرفته میشود و به هر میزان که زاد و ولدش وسعت مییابد، سفرههای مردم کویر گشاد میشود.
در نزدیکیهای مرز ایران و افغانستان یکی از محرومترین روستاهای مملکت هنوز از پا نیفتاده؛ روستای کالشور از توابع شهرستان خاف فقط در یک قلم در زلزله سال ۷۶ یک بار به طور کامل کن فیکون شد. به طوری که از سر ناگزیری در نزدیکی جاده بینالمللی از نو و از صفر، ده را بنا کردند و پس از آن، آبادی کالشور ۲۰ سال خشکسالی سخت را پشت سرگذاشت در حالی که تنها درآمد مردم از کشت دیم در زمینهایی بود که امام (ره) گفته بود در آنها گندم و جو بکارند و خرجشان را دربیاورند. مولوی اصغر کلندرزهی، روحانی و بزرگ روستای کالشور، در این باره میگوید: «بعد از انقلاب حضرت امام (ره) به مردم گفتند زمین متعلق به شماست و بکارید و زندگی کنید. بیشتر مردم در زمینهای کنار روستا شروع کردند به کشت دیم. گندم و جو و علوفه و این چیزها. زندگی مردم میچرخید با همین کشاورزی دیم. اما بعد از رحلت حضرت امام (ره) منابع طبیعی شهرستان آمد و جلوی کشاورزی مردم را گرفت و گفت اینها زمینهای ملی است و هرکس بعد از سال ۴۲ در این زمینها کشاورزی کرده، باید تعطیل کند.»
مولوی کلندرزهی خودش یکی از پرورشدهندگان موفق شتر در روستای کالشور است؛ او درباره روی آوردن مردم روستا به این عرصه، خاطرنشان میکند: «حضرت امام (ره) فرمودند عشایر ذخایر انقلاب هستند. مردم این روستا همه از عشایر هستند و مرزبان و نگهبان سرزمین ایران. خوب! زمین را که از مردم گرفتند و کشاورزی را که ممنوع کردند، باید چه کار میکردند؟ عدهای رفتند به حاشیه تهران و در کورههای آجرپزی عملگی کردند. بقیه هم که ماندند به دامداری روی آوردند و مخصوصاً پرورش شتر را جدی گرفتند. پدر من دامدار و پرورش دهنده شتر بود و من هم بعد از فارغ التحصیلی از حوزه علمیه همین کار را در روستا پیگیری کردم. در حال حاضر ۷۰۰ نفر شتر در روستای ما پرورش مییابند که ۱۲۰ نفرشان متعلق به بنده است. این ۱۲۰ نفر را به همراه ۴ برادرم پرورش میدهیم و علاوه بر این غیرمستقیم برای ۲۰ نفر هم شغل ایجاد شده است.»
موانع زندگی حداقلی این مردم اما انگار قرار نیست تمام شود. منابع طبیعی حالا جلوی چرای شترها را گرفته است. بالاخره مگر زندگی ۳۳۰ خانوار ساکن در این روستا را چطور میتوان نابود کرد و رشته حیاتشان را قطع؟! قریب ۷۰۰ نفر در این کشور «ممنوع الچرا» شدهاند اما صدایی از کسی بلند نمیشود، مخصوصاً آنها که با تولد هر «ممنوع الفلانی» -از ممنوع التصویر و ممنوع الصدا گرفته تا ممنوع القلم- فوراً صف میکشند، در این مورد ساکتند. چرا؟! لابد چون پای شترها در میان است نه آدمها؛ آن هم دوزایهایشان. در حالی که معیار باید واحد شمارش باشد. باید «نفر» را گرفت و «نوع» را رها کرد. وقتی برای ۷۰۰ نفر ممنوعیتی من غیر حق ایجاد شده، چه فرقی میکند شتر باشند یا انسان؟! شترها لایک خورشان، مالی نیست؟! نباشد! واحدشان که نفر هست!
مولوی میگوید: «خوب! این خلق خوب خدا چیزهایی را میخورد که الباقی جانورهای نمیخورند. اصلاً شتر خارهایی را میخورد که گوسفند و بقیه دامها نگاهش هم نمیکنند. منابع طبیعی برای اینها هم مانع ایجاد میکند. میگوید نباید چرا کنند. این حیوان که در زمین کسی چرا نمیکند. در زمین خدا هم اگر چیزی میخورد، روزی خودش را برمیدارد، به هیچ رویندهای هم آسیب نمیزند، وقتی بخشی از آن را میخورد، در اصل دارد آن را هرس میکند. ماموریتش این است که آن گیاه یا آن روییدنی را هرس کند. حالا اگر دوری در مرتع بزنند، فوراً میآیند و داد میزنند و میگویند جریمه بده، جوری که انگار این بی زبان برداشته و زعفران خورده! بابا جان شتر خار میخورد، چیزی که هیچ دامی طرفش نمیرود. چیزی را که تخریب نکرده، آنچه را خدا داده، هرس کرده. الان صدای ما به جایی نمیرسد. اگر دستتان میرسد صدای مردم این روستا را به مسئولان برسانید و بگویید برای این موانع چارهای بسازند.»
مولوی کلندرزهی عالم دین است و آخوند اهل سنت. درباره اینکه چرا به طریق شناخته شده مرسوم علما، متمرکز نشده در همان بحث و درس و کارهای آخوندی و خودش آستین بالازده برای ساربانی و قافله سالاری اشتران، میگوید: «روحانی اگر زندگیاش از خواندن نماز در مسجد و سخنرانی و نصیحت و دعا بگذرد، در چشم مردم حقیر میشود. من این حقارت را نمیتوانستم بپذیرم. الحمدلله از کار شتر بسیار راضی هستیم. خیلی خوب است. خدا را شکر. من رزق حلال و طیب خودم را از اینجا میگیرم و الباقی وقتم را در مسجد روستا میگذرانم. نماز میخوانم، برای مردم حرف میزنم، نصیحت میکنم، به بچهها قرآن یاد میدهم و با آنها بازی میکنم.»
از مولوی میپرسیم چه کاری میتواند حمایت از شما تلقی شود؟ دولت برای شما باید چه کار کند؟ مثلاً وام احتیاج دارید؟ جواب صریح نمیدهد و مِنّ و مِن میکند؛ علتش را میدانیم. دارد حرمت خبرنگار شیعه مذهب را نگه میدارد و میخواهد آنچه را ما به آن تن داده و تا ابرو در آن فرو رفتهایم، زیر سؤال نبرد!
خودمان میپرسیم: «به این خاطر که اهل سنت بر خلاف ما حتی یک هزارم درصد کارمزد قرضالحسنه را هم حرام میدانند و با آن کنار نمیآیند؟!» میگوید: «طیبالله! وام نمیخواهیم؛ همین که بگذارند مردم دیم بکارند و شترها چرا کنند، کفایت میکند؛ امسال بعد از ۲۰ سال خشکسالی باران خوبی آمد، ان شاءالله همین طور رحمت خداوند ادامه پیدا کند.»