به گزارش مشرق، قصه زندگیاش، این روزها ریشه در درختانی دارد که برای آبادانی روستای دلیرمردان «بیشه دراز» کاشته است. «مهدی نظری» مرد ۴۷ سالهای که همهروزهای زندگیاش را دوشادوش مردان و زنان مقاوم و غیور مرزنشین روستای خود سپری کرده است. آنهایی که یک روز مردانه در برابر هجوم بمبارانهای بیامان دشمن همسایه سینه سپر کردند و با جوانمردی و ایستادگی ثابت کردند مرزنشینان غیور کند اجازه نمیدهند مشتی از خاک این سرزمین به دست دشمنان بیفتد. حالا این مردم سالهای سال است در برابر هجوم گردوغبار بر خواسته از کشور عراق باز هم صبرشان را به رخ همه میکشند!
بیشتر بخوانید:
عکس / درختکاری سرمربی جدید تیم ملی در تهران!
اهالی روستایش او را «مرد درختی» صدا میکنند. مردی که این روزها لشکر سرسبز درختان سر به فلک کشیده را در برابر گردوغبار بر خواسته از سمت عراق به صف کرده تا اهالی روستا زیر سایه پربرکتشان کمی راحتتر نفس بکشند. او با صفا و صمیمی که از درختان کاشته در دل زمین به ارث برده در گفتگویی خواندنی و دلنشین قصهاش را برایمان روایت میکند.
قصه زندگی کودک زیر سایه درخت
حرفهایش را با قصهای قدیمی از رفاقت یک مرد با درختی سرسبز و شاداب برایمان روایت میکند و میگوید: «همیشه عاشق این قصه بودم قصه پسربچه شیطانی که تمام کودکیهایش زیر سایه یک درخت تنومند و سرسبز گذشت و با گذر زمان همین درخت او را به همه آرزوهایش رساند. هیچوقت فکر نمیکردم قصه زندگی خودم هم با درختان گره بخورد.» از مردم روستایش برایمان میگوید از زنان و مردان محصور بین تپههای بزرگ و کوچک روستای بیشهزار «من در دوران جنگ سن و سالی نداشتم اما خوب یادم هست که چطور اهالی روستا زیر بمبارانهای بیامان دشمن در طول ۸ سال جنگ تحمیلی ایستادگی کردند. جنگ تمام شد، مردم روستایم آسایش و آرامش میخواستند اما این خواسته در سایه سنگین گردوغباری که هرسال از سمت عراق بر فراز روستا جا خشک میکرد محال بود. حالا نوبت من بود که برای اهالی روستا آستین بالا زده و کاری کنم تا به آرزویشان برسند.»
از سال ۸۸ برایمان میگوید از روزی که همراه دوستان جوانش برای تفریح به تپههای روستا رفته بودند «روستای ما دقیقاً هم مرز عراق است. هیچوقت آن روز را فراموش نمیکنم. همینطور که در ارتفاعات روستا با دوستان مشغول لذت بردن از زیبایی آبادی امان بودیم رنگ آبی آسمان به تیرگی رفت و لشکر عظیم گردوغبار از سمت عراق به سمت روستا حرکت کرد. ترس و وحشت وجود همه دوستان را گرفت هرچند رویارویی با این صحنه برای بار اولمان نبود اما حقیقتاً تکرار این صحنه و پیامدهای تلخش امانمان را بریده بود. دوست داشتم در برابر هجوم گردوغبار بایستم و از ورودش به روستا جلوگیری کنم اما میدانستم این کار آنهم به تنهایی محال است. همان لحظه بود که نگاهم در دوردستها به درختان سبز روستا گره خورد و با خودم فکر کردم اگر در برابر این لشکر گردوغبار، لشگری از درختان تنومند و سرسبز را علم کنم محال است دیگر دلمان بلرزد. درست است کارمند بانک هستم و خیلی به صورت تخصصی از خواص و مزایای گیاهان اطلاع زیادی نداشتم اما بههرحال روستازاده بودم و از کودکی در طبیعت رشد کرده بودم و خوب میدانستم که با کمک درختان میتوانم به جنگ متقابل علیه گردوغبار بروم.» مهدی آن روز با بمباران فکری درباره چگونگی مقابله با گردوغبار مسیر تپههای سرسبز روستا تا خانه را طی میکند؛ اما هر قدم که برمیدارد عزمش برای ایدههایی که به ذهنش میرسد، جزمتر میشود. «به روستا که رسیدیم از تصمیم برای دوستان همراهم گفتم و با هم عهد بستیم تا این ایده سبز را اجرایی کنیم. آنقدر صحنهای که دیده بودیم ما را تحت تأثیر قرار داده بود که رفتن به نهالستان مهران و خرید اولین نهالها برای کاشت در مسیر گردوغبار فوق را به خزیدن در خانه و بستن در و پنجرهها از ترس ذرات گردوغبار ترجیح دادیم. نهالها را خریدیم و دوباره به سمت تپهها حرکت کردیم. درست به همان نقطهای که روزهای نخست جنگ پدرانمان دستخالی در برابر نیروهای رژیم بعثی عراق قد علم کردند. نهالها را برمیداشتیم و هریک را به یاد رزمندگان آن دوران در زمین مینشاندیم. نمیدانم شاید خواست خدا بود که ما آن روز روی آن تپه باشیم و آن صحنه را ببینیم تا قدمی برای نجات روستا برداریم.»
هرسال ۱۰ هزار درخت میکارم
حالا هشت سال از آن روز و آن تصمیم بزرگمرد درختی روستای بیشهزار ایلام میگذرد مردی که این روزها لشگر درختان سرسبز سر به فلک کشیدهاش اجازه نمیدهد سایه گردوغبار بر سربیشه زار بنشیند. لشگری که این روزها در مرز میان ایلام و عراق قد علم حاصل یک قول قرار مردانه مهدی با خودش هست، «با توجه به اینکه من کارمند بودم و زمان محدودم اجازه فعالیت در طول هفته را نمیداد تحقق اهدافم نیازمند یک برنامهریزی دقیق و اصولی بود؛ و آن کاشت تعداد مشخصی نهال در یک بازه زمانی مشخص بود؛ و این تصمیم اجرایی نمیشد مگر اینکه من چشم روی تعطیلات آخر هفته میبستم و در روزهای پایانی هفته دستبهکار میشدم. اشتیاقم برای انجام این کار به حدی زیاد بود که پنجشنبهها با خودروی شخصی به نهالستان مهران میرفتم و بعد از خرید نهال بار و بنه بسته و راهی ارتفاعات روستا میشدم بساط چادر را در کوه علم کرده و مشغول کاشت نهال میشدم.»
مهدی به حدی عاشقانه نهالهای کوچک را در دل شب به خاک میسپارد و با خدای خودش نجوا میکند که معتقد است این کار او را هر روز بیشتر از گذشته به خدا نزدیک کرده است. «کار برایم خستگی نداشت تمام دو روز آخر هفته را در دل کوه مشغول درختکاری بودم اما به تنها چیزی که فکر میکردم جات روستایم بود.» اهالی خانواده و روستا وقتی پشتکار و عزم جزم او را می ببینند یکییکی آستین بالا زده و به یاریاش میآیند. او میگوید: «زمان کوتاه مهرماه تا اسفندماه هرسال تنها زمانی بود که امکان انجام کار برای من و اهالی روستا وجود داشت و اگر همدلی و همراهی مردم در کنارم نبود محال بود بتوانم در وقت مقرر اهدافم را محقق کنم.» همه دستبهدست هم دادند تا کمربند سبز دیوار دفاعی بیشهزار در برابر گردوغبار شود آنقدر درخت کاشتند که آمارش از دستشان رفته است. مهدی خنده از روی خوشحالی میکند و میگوید «شاید باروش سخت باشد تابهحال درختانی که کاشتهایم را چند بار شمارش کردهایم که تعدادشان کم نشود. بنده به تنهایی سالیانه ده هزار اصله نهال میکارم و تاکنون تعدادشان به صدهزار اصله رسیده است. البته تمام مرد و زن پیر و جوان کودک و نوجوان، فرقی نمیکنم همه اهالی امروز کمک حال من هستند»
هزینههایی که پرداخت میکنم
درست است اهالی روستا مرد درختی را تنها گذاشتند اما در کنار کمک آنها برکت حضور این درختان زمینه کسب و کار را برای تعدادی از کارگران هم فراهم کرده است مردانی که این روزها بهصورت مستمر کار نگهداری و رسیدگی به درختان را انجام میدهند. مهدی دراینباره میگوید: «بهواسطه شغلم امکان حضور در عرصه درختکاری شده و سرکشی به درختان را ندارم برای همین کار را به جمعی از کارگران سپردهام تا آنها مسئولیت کاشت نهال و آبیاری و نگهداری درختان را بر عهده داشته باشند. دستمزد کارگرها را خودم پرداخت میکنم.» بحث نگهداری از این عرصه بزرگ درختکاری شده به آنچه گفته شد خلاصه نمیشود مرد درختی یادآور میشود: «این کار ابعاد گسترده و هزینههای جانبی دیگری هم مانند کرایه تراکتور برای آماده کردن زمین، آبیاری و… دارد که تا امروز بیشتر هزینهها را هم خودم پرداخت کردم. هرچند اهالی روستای بیشه دراز هم مدتهاست با من همراه شدهاند و آنها هم مسئولیت گوشهای از کار را بر عهده گرفتهاند.»
اتحاد همیشه معجزه میکند
فعالیتهای داوطلبانه آقا مهدی در حوزه درختکاری علاوه بر نجات روستا از گردوغبارهای محلی فواید دیگری هم داشته و آن تبیین نقش درختان در بین مردم روستا و جلب مشارکت آنها در این امر است او برای اثبات این سخن داستان یکی از اهالی روستایشان را اینگونه روایت میکند: «هر وقت میخواستیم کارمان در بیابان شروع کنیم یکی از اهالی روستا با مخالفت میکرد و میگفت: «اینکارتان بیهوده ست. حتی معتقد بود این درختان باید بریده شوند به خاطر همین تفکر هم بود که همیشه او را مشغول برین درختان بوط میدیدیم اما بعد از شروع به کار ما و اثبات نقش درختان در مبارزه با گردوغبار و آلودگی هوا او یکی از همراهان همیشگی و پای کار ما شده است و به صورت داوطلبانه هر ساله تعداد قابلتوجهی درخت به تنهایی میکارد.» مرد درختی از همراهی همه اهالی روستا با او در اجرای طرح کاشت درخت در روستا تقدیر کرده و میگوید: «شاید باورتان نشود اما آنچه هر روز مرا تشنه ادامه این کار میکند و انگیزهام را برای انجام این کار بیشتر میکند شوق و اشتیاقی است که بچههای قد و نیم قد روستا برای انجام این کار دارند. یا شور و شوقی است که اهالی روستا دارند و با اشتراک گذاشتن امکانات خود با ما در کاشت نهال اعم از تراکتور و… ما را در این راه همراهی میکنند.» در سایه این همدلی و همراهی مردم روستا و عزم جزم آقا مهدی لشکر سبز درختان گرمسیری اعم از کنار، اکالیپتوس و کهور دور تا دور روستا همچون دژ محکمی قد علم کردهاند تا با جذب گردوغبارهای ورودی راحت نفس کشیدن را به مردم روستای بیشهزار هدیه دهند.