گروه جهاد و مقاومت مشرق - نام «جواد موگویی» با چند مستند تاریخی بر سر زبان ها افتاد و در ایام سیل اخیر در لرستان و گلستان و خوزستان هم به خاطر رفتنش به این مناطق و اطلاع رسانی زنده از آنجا، دوباره مطرح شد.
این جوان پرانرژی چند سال پیش به انگیزه فاجعه منا و شهادت جمع زیادی از حجاج بیت الله الحرام، تصمیم گرفت مستندی را درباره کشتار حجاج در سال ۱۳۶۶ بسازد. این مستند ساخته و از شبکه های تلویزیونی پخش شد اما موگویی اعتقاد داشت مجموعه تحقیقات او در قالب یک کتاب، می تواند به نحو بهتری در تاریخ ماندگار شود.
او در روند تحقیقاتش با کم کاری های فراوانی در زمینه این رخداد روبرو بود و مشکلات زیادی را پشت سر گذاشت اما حالا کتابی به نام او و همکارش توسط نشر شهید کاظمی منتشر شده که می تواند منبع خوبی برای مطالعات کامل تر و فراگیرتر بعدی باشد. این کتاب، همنام آن مستند و «کابوس در بیداری» نام دارد.
این کتاب در ۷۶۸ صفحه با قیمت ۴۰۰۰۰ تومان در اختیار علاقمندان قرار گرفته است. در انتهای این کتاب، تصاویری رنگی از کشتار حجاج بیت الله درج شده است.
آنچه در ادامه می خوانید، گوشه ای از خاطرات حاج قاسم صادقی، از سرداران جنگ تحمیلی و از شاهدان عینی این واقعه است:
تقریبا ۵ بعد از ظهر مراسم شروع شد. قاری چند آیه قرآن خواند. آقای مرتضایی فر معروف به وزیر شعار هم شورع کرد به شعار دادن. تا وقتی که حجت الاسلام کروبی می خواست پیام امام را بخواند. قبل از قرائت پیام امام، خود ایشان صحبت کردند، همین که ایشان بسم الله گفت، من احساس خطر کردم. چون رو به روی جایگاه ایستاده بودم، دیدم که از طبقه اول ساختمانهای سمت چپ خیابان، با آینه در چشم آقای کروبی نور می اندازند! تک و توک هم در جاهای مختلف ماموران میان جمعیت ایستاده بودند که آنها هم آینه دستشان بود. بنده خدا آقای کروبی که صحبت می کرد، مدام وضعیت خودش را تغییر می داد. کلافه شده بود. دایم سرش را جلو و عقب و چپ و راست و بالا و پایین می برد. اعصاب جمعیت هم خرد شد. کم کم متوجه شدیم اوضاع از چه قرار است، چون وضعیت عادی نبود. صدا هم مدام قطع و وصل می شد. همه به جای این که به پیام امام گوش دهند، به صحنه نگاه می کردند؛ این چه قصه ای است که امسال در آورده اند!
خلاصه هر جوری بود پیام امام، قرائت شد. یادم هست چندبار، آقای مرتضایی فر تذکر داد که آینه نیندازید، بگذارید کارمان را کنیم، اما گوش نکردند. خلاصه پیام حضرت امام قرائت شد و آقای کروبی هم صحبت مختصری کرد و در آخر گفت: بعد از پیام امام، برای زیارت به سمت خانه خدا می رویم که نماز مغرب و عشا را در حرم بخوانیم. یکدفعه خبر دادند هم اکنون در خلیج فارس بچه های سپاه نزدیک تنگه هرمز دو بالگرد آمریکایی ها را زده اند.
واکنش مردم چه بود؟
ناگهان شعار «الموت لأمریکا» تمام مکه را گرفت. احساس می کنم شروع وقایع حج خونین، از اینجا کلید زده شد. مردم به قدری خوشحال شدند که مراسم از حالت رسمی خارج شد. قرار شد به سمت خانه خدا برویم که یک دفعه حاجی بخشی یک پرچم ۵ متری آمریکا را که با خود آورده بود، برد بالای ساختمان. رو به روی ساختمان بعثه، کمی آن طرف تر ساختمان یک طبقه شهرداری بود. همزمان با این که زایران «الموت لأمریکا» را گفتند، بچه ها قلاب گرفتند و حاجی بخشی خودش را بالای ساختمان رساند و پرچم آمریکا را آتش زد. جمعیت در سراسر خیابان، آتش گرفتن پرچم را می دیدند. حاجی بخشی جوری بالا رفت که ماموران نتوانستند او را بگیرند. خلاصه شعارها انقلابی شد و بقیه هم پرچم های آمریکا و اسراییل را آتش زدند. جمعیتی که برای زیارت به سمت خانه خدا می رفتند، این صحنه ها را که دیدند، بیشتر برای دادن شعار تحریک شدند. جمعیت همین طور جلو می آمد. نرسیده به حرم، یک سه راهی وجود دارد که سمت راستش شعب ابی طالب است. یک پل ماشین رو هم در مسیر بود که ماشین ها از چپ به راست خیابان می آمدند، نزدیک مسجد جن. همان مسجدی که سوره جن بر پیامبر نازل شده است. نرسیده به پل، سر و صدا بلند شد.
فاصله ما با زایرهایی که اول حرکت کرده بودند، زیاد شد، چون جمعیت زیاد بود و ما در صف های آخر بودیم. یک دفعه سر و صدای تیراندازی بلند شد! اول بلندگوها شعارهای متمرکز می دادند، همین طور که جلو رفتیم، به مرور شعارها کم و بعد قطع شد. همه ناراحت بودند که چرا شعارها قطع شد. کم کم زمزمه ای در کاروان ها پیچید و همه نگران بودند که جلو چه خبر است؟ هزار ماشین که گفتم مسلح بودند، جلوتر رفته و خیابان را بسته بودند. ماموران سعودی پشت سر ما اتوبان را کاملا بسته بودند. ما در محاصره بودیم، اما خودمان نمی دانستیم. صدای تیراندازی که شروع شد، جمعیت فشرده تر شد. هم زمان گاز اشک آور هم زدند، که ما را متفرق کنند.
مگر می توانستید متفرق شوید؟
نه. چون راه بسته بود، نمی شد جایی رفت. مدام بین جمعیت، گاز اشک آور می زدند. در جمعیت اطراف ما بیشتر زایرها مسن بودند، حاجی جوان خیلی کم بود. عده ای هم با ویلچر و عصا بودند. یک کاروان هم، کاروان جانبازها بود که در صف های جلو راهپیمایی حرکت می کردند. اول این خبر به گوش ما رسید که ماموران سعودی، جانبازهای ویلچری را زدند. ماموران آل س عود گفته بودند ش ما باید از این سه راهی بالا بروید و به سمت حرم نروید. استدلالشان هم این بود که ش ما می خواهید به حرم بروید و آنجا را قرق کنید. شایعه کرده بودند ایرانیها می خواهند کعبه را بردارند و ببرند تهران! خلاصه حجاج به این س ه راهی که رسیدند، ماموران راه را بستند و نگذاشتند مردم به س مت حرم بروند. درگیری شروع شد. بهانه درگیری هم این بود که می گفتند: شما نباید به سمت حرم بروید. میگفتیم: الان نزدیک نماز مغرب است و می خواهیم برای نماز جماعت برویم حرم. بین زایرهای جانباز و کاروان هایی که اول راهپیمایی بودند با سعودیها درگیری لفظی شروع شد، تا این که منجر به زد و خورد شد. بعد صدای تیراندازی به گوش رسید. ما پشت جمعیت بودیم. بعد دیدیم مردم فرار میکنند و عده ای هم در حال عقب نشینی اند.
شما چه می کردید؟
ما همچنان با کاروان جلو می رفتیم که ببینیم چه خبر است. بعد دیدیم تعدادی زخمی و سرشکسته برمی گردند عقب! بیشتر کنجکاو شدیم که برویم جلو ببینیم چه خبر است. کم کم ماموران آمدند وسط جمعیت. درگیری ما هم وسط جمعیت با اینها شروع شد. هم زمان گاز اشک آور می زدند. جمعیت فشرده شده بود. جمعیت در یک خیابان با عرض ۵۰-۶۰ متر مثل کتاب کنار هم ایستاده بودند و نمی توانستند هیچ کاری کنند. هوا گرم، همه عرق ریزان، تا حجاج فشرده و جمع می شدند، وسط جمعیت، گاز اشک آور می زدند. چند نفر گاز اشک آور می زدند که ما را از پا دربیاورند، تا مجبور شویم برگردیم و سمت حرم نرویم. ولی یک سری از کاروانها مصر بودند که نماز جماعت را در حرم بخوانند.
چندتا از کاروانها متفرق شدند و سمت هتل های شان رفتند؛ ولی بیشتر جمعیت، اصرار داشتند با مدیر، خدمه یا روحانی کاروان برای زیارت، به سمت حرم بروند. وقتی ماموران سعودی دیدند درگیری جدی است، تیراندازی را علنی کردند. از پشت پنجره ها اول گاز اشک آور می زدند، وقتی جمعیت جمع می شد، تیراندازی می کردند. اما تیراندازی مشقی با تیرهای پلاستیکی! یادم هست، آقای غرضی وزیر سابق نفت؛ کنار من ایستاده بود. هرکس سرش را بالا می آورد، تیر می خورد. برنامه ریزی کرده بودند که مردم را بترسانند. بعد که دیدند جمعیت نمی ترسد، از صف های جلویی تیراندازی به سمت زایران را شروع کردند. اول به پای مردم می زدند، بعد که دیدند زایران باز هم استقامت می کنند، درگیری شدت پیدا کرد. واقعا جنگ شده بود. زایران هم استقامت می کردند. بین حجاج، تعدادی ورزشکار ورزیده هم بود. خلاصه دعوا تن به تن شد! زمین پر شد از حجاج سر و دست شکسته. زنی را دیدم که مجروح شده و با سر و صورت خونی روی زمین افتاده بود. با رفقایم دست و پایش را گرفتیم و او را کنار بردیم. اما در تمام هتل ها بسته بود. فقط قلسطینی ها در هتل شان را باز کردند.