به گزارش مشرق، 12 مهرماه سال 57 امام خمینی(ره)، پس از قریب 13 سال تبعید در عراق، خاک این کشور را به سمت مرزهای کویت ترک گفت.
امام خمینی 13 آبان سال 43 و پس از سخنرانی معروف خود علیه لایحه کاپیتولاسیون، به شهر بورسای ترکیه تبعید شدند. پس از حدود 11 ماه اقامت در این کشور، 12 مهرماه سال 44 و پس از عدم تمایل دولت ترکیه به ادامه حضور امام، رژیم پهلوی در مذاکرهای سرّی با دولت عراق در قبال این تعهد که دولت ایران دخالتی در سرنوشت، آزادی و مدت اقامت ایشان در عراق نداشته باشد، با تبعید به عراق موافقت کرد.
بیشتر بخوانید:
ورود امام به عراق فصل تازهای از ساماندهی مبارزات را رقم زد چراکه جوّ مذهبی نجف و هماهنگی مراجعی همچون آیتالله خویی با ایشان موجب شد تا نجف به کانونی علیه شاه تبدیل شده و مبارزان بسیاری برای کسب تکلیف و هماهنگی در پیشبرد نهضت به عراق مسافرت کنند.
با گسترش فعالیتهای امام در نجف، رژیم پهلوی در مذاکره با رژیم بعث عراق تصمیم به محدود کردن فعالیتهای ایشان میکنند. دوم مهر 1357 خانه امام در نجف توسط نیروهای امنیتی عراق محاصره شد و رفتوآمدهای ایشان تحت کنترل قرار گرفت و رژیم بعث ایشان را از فعالیتهای سیاسی و مذهبی بر ضد شاه منع کرد. این شرایط موجب شد تا امام 12 مهرماه سال 57، تصمیم به هجرت به کویت بگیرند اما دولت کویـت با اشارهی رژیـم پهلوی از ورود ایشان بـه ایـن کـشـور جلوگـیـری کـرد.
یکی دیگر از گزینههای امام، سفر به «سوریه» بود که دولت این کشور نیز روابط خوبی با مبارزان انقلابی داشت امـا در اوج ناباوری ناگهان مقصد نهایی پاریس اعلام و روز 14 مهرماه وارد پاریس شدند.
درباره اینکه چه کسی پیشنهاد هجرت امام به پاریس را دادند، همواره ادعاهایی از سوی برخی اطرافیان ایشان در نوفل لوشاتو مطرح میشد. ابراهیم یزدی وزیر خارجه دولت موقت و دبیرکل سابق نهضت آزادی از جمله افرادی است که ادعا میکرد رفتن امام به پاریس به پیشنهاد وی بوده است و با همکاری صادق قطب زاده خانهای در نوفل لوشاتو برای ایشان تهیه میکنند.
این ادعا در زمان حیات امام مطرح شده بود لذا ایشان در پایان وصیتنامه خود 4 موضوع را بهعنوان تذکر نوشتند که یکی از آنها مسئله رفتن به پاریس است: "از قرار مذکور، بعضیها ادعا کردهاند که رفتن من به پاریس به وسیلهی آنان بوده؛ این دروغ است. من پس از برگرداندنم از کویت، با مشورت احمد پاریس را انتخاب نمودم، زیرا در کشورهای اسلامی احتمال راه ندادن بود؛ آنان تحت نفوذ شاه بودند ولی پاریس این احتمال نبود."(وصیتنامه الهی-سیاسی امام خمینی)
این ادعای ابراهیم یزدی در هیچیک از پیامهای امام خمینی در ایام ورود به پاریس ذکر نشده است. برای مثال ایشان به محض ورود به فرانسه در اعلامیهای به تاریخ 15 مهر57 نحوه سفر خود را تشریح کرده و مینویسند: "مقامات عراق به من هشدار دادند که به دلیل روابطی که با رژیم ایران دارند، نمیتوانند فعالیتهای مرا تحمل کنند. من به آنها پاسخ دادم که اگر شما مسئولیتهایی نسبت به حکومت ایران داشته باشید، من هم در برابر اسلام و ملت ایران مسئولم و باید به وظیفهی الهی و معنوی خود عمل کنم."
امام در نامهای که 11 بهمنماه و یک روز پیش از عزیمت به تهران در تقدیر از زحمات دکتر یزدی نوشتند، به نقش وی در هجرت به پاریس اشارهای نداشتند. متن نامه امام به این شرح است: "در سفری که ناچار به پاریس منتهی شد، جناب آقای دکتر یزدی از لحظه اول همراهی نمودند و مدت چهار ماه و چند روز تحمل زحماتی ارزنده نمودند و خدمات ارزندهای به نهضت مقدس کردند، و در این چند ماه با کمال صداقت و امانت تقبل اموری چند را نمودند، امید است خدای متعال ایشان را اجر و توفیق عنایت فرماید."
امام خمینی در زمان بر سر کار بودن دولت موقت نیز دوبار درباره کیفیت هجرتشان به پاریس مطالبی گفتند که یکبار آن در حضور دولت موقت و دکتر یزدی بود که در آنجا نیز هیچ اشارهای به نقش احتمالی ابراهیم یزدی در این سفر نمیکنند. ایشان در تاریخ 1358/07/10 در دیدار هیئت دولت درباره نحوه رفتن به کویت فرمودند "حرکت کردیم طرف کویت و به سرحد کویت که رسیدیم، بعد از یک چند دقیقهای... آن مأمور و گفت که نه، شما نمیتوانید بروید کویت. من گفتم به او بگویید که خوب، ما میرویم از اینجا به فرودگاه، از آنجا میرویم. گفت خیر، شما از همین جا که آمدید از همین جا باید برگردید. از همانجا برگشتیم ما به عراق و شب بصره بودیم، و فردایش به بغداد. من در بصره بنابراین گذاشتم که نروم به سایر بلاد اسلامی، برای اینکه احتمال همین معنا را در آنجاها میدادم. بنا گذاشتیم برویم فرانسه و بعد، در همانجا هم ــ حالا بصره بود یا بغداد یادم نیست ــ که یک اعلامیهای باز من نوشتم خطاب به ملت ایران، و وضع رفتنمان، کیفیت رفتنمان را برایشان گفتم. ما هیچ بنا نداشتیم که به پاریس برویم. مسائلی بود که هیچ ارادۀ ما در آن دخالت نداشت. هرچه بود، و تا حالا هرچه هست و از اول هرچه بود با ارادۀ خدا بود".
اما شرح مفصل ماجرا را مرحوم حاج احمد خمینی در مطلبی که در تاریخ 10/بهمن/1360 در روزنامه اطلاعات منتشر شده، نقل کرده است: «از من هم خواسته شد تا مطلبی درباره هجرت امام بنویسم. از آن جا که مطالبی گفته یا نوشته شده بود که با واقعیت مطابقت نداشت، لازم دانستم به طور مختصر چند جمله ای را از آن چه در جریان آن بودم، بیان دارم:
علت هجرت امام به پاریس، به جریاناتی که چند ماهی قبل از این تصمیم روی داد، برمیگردد. با اوج گیری مبارزات مردم ایران، دو دولت ایران و عراق در جلساتی متعدد که در بغداد تشکیل گردید، به این نتیجه رسیدند که فعالیت امام نه تنها برای ایران که برای عراق هم خطرناک شده است. توجه مردم عراق به امام و شور و احساسات زائرین ایرانی چیزی نبود که عراق بتواند به آسانی از کنار آن بگذرد. و بدین جهت برادر عزیزمان آقای دعائی را خواستند تا خیلی روشن نظرات شورای انقلاب کشور عراق را به عرض امام برساند. آقای دعائی نظرات عراق را برای حضرت امام بیان داشت که ملخص آن عبارت است از:
1. حضرتعالی چون گذشته میتوانید در عراق به زندگی عادی خود ادامه دهید ولی از کارهای سیاسیای که باعث تیرگی روابط ما با ایران میگردد، خودداری نمایید.
2. در صورت ادامه کارهای سیاسی باید عراق را ترک کنید. تصمیم امام، معلوم بود. رو کردند به من و فرمودند: «گذرنامه من و خودت را بیاور» و من چنین کردم. آقای دعائی عازم بغداد شد ولی از گذرنامهها خبری نشد.
چندی بعد سعدون شاکر رئیس سازمان امنیت عراق خدمت امام رسید و مطالبی در ارتباط با روابط ایران و عراق، اوضاع عراق و منطقه و گزارشاتی از این دست را به عرض امام رسانید، ولی در خاتمه چیزی بیشتر از پیغام قبلشان نداشت. امام خیلی صحبت کردند که متأسفانه ضبط نشد؛ مثلاً فرمودند: «من هر کجا بروم و فرشم را (اشاره به زیلوی افشار) پهن کنم، منزلم است.» و یا گفتند: «من از آن آخوندها نیستم که تنها به خاطر زیارت، دست از تکلیفم بردارم.» و از این قبیل. چندی گذشت و خبری نشد. احساسات مردم عراق و ایران در موقع تشرف امام به حرم مولای متقیان دیدنی بود؛ لذا منزلشان محاصره شد و کسی را حق ورود نبود. برادرم دعائی به بغداد احضار شد و تصمیم آخر فرماندهی عراق مبنی بر اخراج امام به او گفته شد و در مراجعت، گذرنامه ها را به همراه داشت.
با اجازه امام، تصمیم معظم له مبنی بر سفر به کویت، به دوستان نزدیکمان در نجف گفته شد؛ به 7-8 نفر از خصوصی ترین افراد. بلافاصله دو دعوتنامه برای من و امام توسط یکی از دوستانمان در کویت تهیه شد. (نام فامیل ما مصطفوی است، لذا دولت کویت تشخیص نداده بود). سه ماشین سواری تهیه شد و فردای آن روز بعد از نماز صبح حرکت کردیم. در یکی از ماشینها، من و امام و در دوتای دیگر دوستان نزدیک....
.... زمانی که می خواستیم سوار ماشین شویم، در تاریکی مردی غیر معمم نظرم را جلب کرد؛ دقیق شدم، آقای دکتر یزدی بود. او برای گرفتن پیامی از امام برای انجمن های اسلامی ایران در کانادا و آمریکا آمده بود که مواجه با این وضع شد. تا آن لحظه او به هیچ وجه از جریان مهاجرت امام اطلاع نداشت. دکتر هم سوار یکی از آن دو ماشین شد. متوجه شدیم که یک ماشین از مأموران عراقی ما را همراهی میکنند. قرار بود آن روز آقای رضوانی (عضو فقید شورای نگهبان) کار معمولی روزانه خود را به صورتی عادی دنبال کند. همه به نماز جماعت رفته بودند اما نجف از امام خالی بود. صبحانه در یک قهوه خانه صرف شد: نان و پنیر و چای. نماز ظهر در مرز عراق به امامت امام خوانده شد. کارهای مرزی به سرعت انجام شد. مأمورین عراقی خداحافظی کردند و رفتند. دوستان هم به جز مرحوم املایی رحمة اللّه علیه و آقای فردوسی، نماینده طبس و آقای دکتر یزدی راهی نجف شدند و ما پنج نفر روانۀه مرز کویت. آقایان یزدی و فردوسی و املایی کارشان تمام شد، من و امام ماندیم. گفتند صبر کنید؛ معلوم شد کویت مطلع شده. از مرکز شخصی آمد که خلاصه صحبت یکساعته اش این بود که ورود ممنوع!
بازگشتیم؛ عراقیها منتظرمان، اهلاً و سهلاً. از دو بعد از ظهر تا 11 شب معطلمان کردند. مرحوم املایی با زرنگی خاص خودش، روانۀ بصره شد و نجفیها را از چند و چون قضیه آگاه ساخت و با مقداری نان و پنیر و کتلت و از این قبیل چیزها برگشت. امام شدیداً خسته شده بودند و من برای ایشان شدیداً متأثر بودم. امام از قیافه من فهمیدند که من از این که ایشان را این همه معطل کردند، ناراحتم. گفتند: تو از این قضایا ناراحت می شوی؟ گفتم: «برای شما شدیداً ناراحتم.» گفتند: ما هم باید مثل بقیه در مرزها بلا سرمان بیاید تا یکی از هزارها ناراحتی ای که بر سر برادران مان می آید لمس کنیم؛ محکم باش. گفتم: چشم.»
در حالی که ما توی اطاقی کثیف گرد امام، که دراز کشیده بودند، جمع شده بودیم، تفألی به قرآن زدم: اذهب الی فرعون انه طغی، قال رب اشرح لی صدری و یسرلی امری» باور کنید که نیروی تازهای گرفتم، خیلی عجیب بود. بیهوده ما را بیش از 9 ساعت معطل کردند، در حالی که ما گفته بودیم که میخواهیم به بغداد برگردیم. امام عصبانی شدند و آنان را تهدید کردند. هر وقت من به آنها می گفتم که چرا معطل می کنید، می گفتند باید از بغداد خبر برسد. بعد از عصبانیت امام، آنها بلافاصله با بغداد تماس گرفتند و برخورد امام را با خودشان گفتند. امام به آنها گفتند: آن چه بر من در این جا بگذرد، به دنیا اعلام میکنم. این را هم به بغدادیون خبر دادند. چیزی نگذشت که آمدند که ببخشید، ما نتوانسته بودیم به مرکز خبر دهیم، و الا آنها حاضر به این وضع نبودند و نیستند.
ما را سوار کردند ولی دکتر یزدی را نگاه داشتند. دکتر به من گفت: ناراحت نباشید، اینها نمیتوانند مرا نگاه دارند. چهار نفری عازم بصره شدیم. در هتلی نسبتاً خوب و تمیز، شب را به صبح رساندیم. من و امام در یک اطاق، آقایان فردوسی و املایی در اطاق دیگر. با تمام خستگیای که امام داشتند، بعد از سه ساعت استراحت، برای نماز شب بلند شدند. نماز صبح را با امام خواندم و بعد از نماز، از تصمیمشان جویا شدم. گفتند: «سوریه» گفتم: «اگر راه ندادند، اگر آنها هم برخوردی مثل کویت کردند، بعد کجا؟» کشورهای همسایه یکی یکی بررسی شد، کویت که نگذاشت، شارجه و دوبی و از این قبیل به طریق اولی نمیگذارند، عربستان که مرتب فحش میداد، افغانستان و پاکستان که نمیشد؛ می ماند سوریه، و امام درست تصمیم گرفته بودند ولی بی گدار به آب نمیشد زد؛ می بایست وارد کشوری شد که ویزا نخواهد و از آن جا با مقامات سوری تماس گرفته شود که آیا حاضرند بدون هیچ شرطی ما را بپذیرند یعنی امام به هیچ وجه محدود نگردند. چرا که اگر محدودیت بود، عراق که منزلمان بود. فرانسه را پیشنهاد کردم، زیرا توقف کوتاهمان در فرانسه می توانست مثمر ثمر باشد و امام می توانستند بهتر مطالبشان را به دنیا برسانند؛ امام پذیرفتند. خوابیدیم.
ساعت 8 صبح به مأموران عراقی گفتم: میخواهیم برویم بغداد. گفتند: میتوانید برگردید نجف. گفتم نمیرویم. ساعتی بعد آمدند که مرکز میگوید تصمیمتان چیست؟ گفتم: «پاریس». با تعجب رفت! آقای یزدی ساعت 5/10 - 11 صبح آمد. خوشحال شدیم. می خواستند با ماشین عازم بغدادمان کنند؛ حال امام مساعد نبود، با اصرار با هواپیما رفتیم. بلافاصله بعد از پیاده شدن، با پاریس تماس گرفتم که عازم آن جاییم. آقای دکتر حبیبی گفت: چه کنم؟ گفتم: تا ورودمان به آن جا از تلفن فاصله نگیر. شب را در بغداد بودیم؛ دوستانمان را دوباره دیدیم. امام همان شب برای زیارت به کاظمین (ع) مشرف شدند؛ احساسات مردم عجیب بود؛ صبح به فرودگاه رفتیم. هواپیما را معطل کردند. دو ساعت تأخیر داشت، جِمبوجِت بود. ما پنج نفر در طبقۀ دوم بودیم به اضافه سه نفر که نمیشناختیمشان. حالت عجیبی برای دوستان بدرقه کننده دست داده بود؛ نمیدانستند به سر امام چه می آید. مأموران، آقای دعایی را خواستند؛ با حالتی متغیر برگشت. خجالت کشید که به امام بگوید؛ به من گفت که گفتند امام دیگر برنگردد. (چه پررو و وقیح). با تأثر خندیدم....
.... رسیدیم پاریس؛ برای این که عمامهها جلب نظر نکند، امام تنها رفتند و با فاصله، من و بعد از من و امام، آن دو بزرگوار. همان شب از کاخ الیزه آمدند پیش من که: «ما مواجه شدیم با این قضیه، چه بخواهیم و چه نخواهیم، آیتاللّه آمده است. اگر مطلع میشدیم نمیگذاشتیم». وقت خواستند. امام گفتند بیایند. آمدند و گفتند حق ندارید کوچک ترین کاری انجام دهید، و امام گفتند: ما فکر میکردیم این جا مثل عراق نیست، من هر کجا بروم حرفم را می زنم؛ من از فرودگاهی به فرودگاهی دیگر و از شهری به شهری دیگر سفر می کنم تا به دنیا اعلام کنم که تمام ظالمان دنیا، دستشان را در دست یکدیگر گذاشته اند تا مردم جهان صدای ما مظلومان را نشنوند ولی من صدای مردم دلیر ایران را به دنیا خواهم رساند، من به دنیا خواهم گفت که در ایران چه می گذرد.... "
براساس گفتههای امام راحل و همچنین یادداشت حاج احمدآقا در روزنامه اطلاعات مشخص میشود ادعای ابراهیم یزدی درباره پیشنهاد وی مبنی بر رفتن پاریس از اساس اشتباه است و وی نقشی در این مهاجرت نداشته است.