زبون این خرس من یاد خاطره پدر پدر پدر پدر دوستم انداخت : ی بار در آلاسکا چادر زده بودم و داشتم با دوست خوبم عقاب تیز چنگال ، که از بومیان آمریکا هست چای می‌خوردیم ، یهو عقاب گفت وای خرس بزرگ ، بله ی خرس گریزلی خاکستری بزرگ جلوی ما ظاهر شد مانند تیری که از غیب پیدا می‌شود ، من ترسیدم ولی عقاب گفت نترس این پدر پدر پدر پدر من است ، و رفت باهاش حرف بزنه نشستن و به من گفت دو تا چایی بیار و واسه پدر پدر پدر پدر من کم رنگ بریز ،قلبش ضعیف است ، یهو پدر پدر پدر پدر عقاب ی قرص از جیبش در آورد و نصفش کرد تا بگذاره زیر زبانش ،، و پدر پدر پدر پدر عقاب چه زبونی داشت زبون میگم ها ، عقاب کمک کرد تا پدر پدر پدر پدرش این نصف قرص را بذاره زیر زبونش خلاصه این تصویر منو یاد زبون پدر پدر پدر پدر دوست خوبم عقاب تیز چنگال انداخت.

ما توی باغ وحش مشهد یک خرس رو دیدم واسش کاهو و هویچ مینداختند میخورد / تصوراتم از کودکی که خرس عسل میخورد به هم ریخت اصن کلا

" خوب بهت گفت نوش جونت..