برادران عزیزم در مشرق ماجرای زیر در همایش شهدای روستای مظفرآباد از توابع شهرسان قروه کردستان اتفاق افتادهاست خواهشمند اس موضوع را بررسی فرمائید وزمانی به یقین رسیدید آن را تحت عنوان مطلبی عبرت آموز برای جوانان این زمان منتشر نمائید من عاجزانه از شما این تقاضا را دارم چرا که مشرق در خصوص شهدا از تمامی سایت ها بهتر عمل نموده است.
شهادت در مراسم یادبود شهدا
به قلم مجتبی باجلانی
مطلب زیر داستان نیست بلکه واقعیتی معجزه واری است که اتفاق افتاده است
ماجرای دردناک اول
در روستای مظفرآباد قروه قرار است مراسم یادبود شهدا برگزار شود اهالی روستا از عزیزان اهل سنت هستند که در راه دفاع ازآرمان های انقلاب اسلامی بهترین عزیزان خود را تقدیم نموده اند.
آن طرف تر در شهر سریش آباد صیاد عزیز وجعفر مجروح بازمانده از جنگ که در تمامی نبردهای دفاع مقدس با هم بوده اند وخود را مدیون شهدا می دانند تصمیم می گیرند در مراسم یادبود شهدای مظفرآبادشرکت کنند وبه جهانیان بگویند که ما درجنگ شیعه وسنی درکنار هم بوده ایم.
روز موعد فرا می رسد برنامه ها مطابق با سین کاری جلو می رود تا نوبت به جعفر می رسد پشت تریبون قرار می گیرد واز شهدا ورشادت های این دلاوران حکایت ها روایت می کند.
در میان شهدای مظفرآباد شهیدی بوده است که در جنگ حماسه ها آفریده است جعفر به ناگاه بغض گلویش را می فشارد وجمله ای را سه بار تکرارمی کند ومی گوید این شهید،این شهید،این شهید وبه ناگاه برزمین می خورد وجان به جان آفرین تسلیم می کند ودرمراسم یادبود شهیدان به جمع شهدا می پیوندد.
اما ماجرای دردناک دوم:
صیاد عزیز که این حال را می بیند به تندی به سمت جعفرمی دود واو را بغل می کندوهرچه او را صدا می زند جوابی نمی شنوداشک از چشمهایش جاری می شود برلبان وصورت او بوسه ها می زند واز او التماس می کند که جواب دهد اما گویا حکمت این گونه بوده است که در یادبود شهدا خود به یادها بپیوندد.
صیاد، جعفر را بلند کرده در ماشین می گذارد وبه سمت بیمارستان می برد بعد از رسیدن به بیمارستان او را کول می کند که به اورژانس ببرد وبه ناگاه پیکر مبارک جعفر از دوشش رها می شود وخود به زمین می خورد وسر مبارک صیاد نیز به گوشه ای می خورد واو نیز در همانجا جان به جان آفرین تسلیم می کند وبه جمع شهدا می پیوندد.
این ماجرا به حدی برروح وروان آن مردم تاثیر می گذارد که این گونه روایت می کنند که جعفر درمراسم شهدا طاقت دوری دوستانش را نداشت وبغض او را فرا می گیرد واز دوری رفقا دق می کند وتقدیر این بوده است که صیاد نیز بی یار ویاور وتنها نماند وخداوند دعای او را نیز مستجاب می کند تا این دو دوست با هم به دیدار شهدا بروند.
لازم بذکر است که شهید صیاد چند سالی را در ابتدای انقلاب در سپاه کامیاران مشغول به خدمت بوده است وبسیاری از رزمندگان آن زمان کامیاران اورا می شناسند
درود برجعفر وصیاد روزی که زاده شدند وروزی که مردانه به دیدار معبود شتافتند وروزی که زنده برانگیخته خواهند شد