مریز آبروی سرازیر ما را به ما باز ده نان و انجیر ما را
خدایا اگر دستبند تجمل نمی بست دست کمانگیر ما را
کسی تا قیامت نمی کرد پیدا از آن گوشه کهکشان تیر ما را
ولی خسته بودیم و یاران همدل به نانی گرفتند شمشیر ما را
ولی خسته بودیم و می برد طوفان تمام شکوه اساطیر ما را
طلا را که مس کرد دیگر ندانم چه خاصیتی بود اکسیر ما را