-
چند خاطره از سوسنگرد؛
گلولههای گروهبان عبدالامیر روی سینه پیرمرد!
ناگهان ۵ یا ۶ گلوله از کلاشینکف گروهبان عبدالامیر در سینه پیرمرد نشست. پیرمرد در میان دود و باروت از روی صندلی به زمین غلتید. در همین حال شال سبز از گردنش باز شد و روی خونها افتاد.
-
در ماهنامه فکه؛
پرونده شهید سیدحسن نصرالله منتشر شد +عکس
تازهترین شماره ماهنامه فکه با موضوعات مختلف، همراه با پرونده ویژه شهید سیدحسن نصرالله و حزبالله لبنان منتشر شد.
-
تاریخ حزبالله به روایت سید حسن نصرالله / قسمت اول
تشکیل حزب الله لبنان یک ایده لبنانی محض بود/ پشتیبانی و تایید امام خمینی (ره) به نقطه اشتراک حزب الله تبدیل شد/ چرا مقاومت لبنان «حزب الله» نام گرفت؟ +فیلم
پس از سفر هیئت نظامی به فرماندهی محسن رضایی، انتقال نیروهای ایرانی به منطقه در جریان بود که تقریبا حدود حملۀ اسرائیل مشخص شد. معلوم شد خبری از جنگ منطقهای نیست و تصمیم ایران و سوریه تغییر کرد.
-
چند دقیقه با کتاب «شیدای شهادت» / ۲۰۱
با کوچکترین اشتباه راننده میافتادیم ته دره!
از سر و صدای بچهها دوباره به سمت دوشکا برگشتم. یک دفعه با تعجب دیدم اسماعیل پشت ماشین افتاده. گلولهای به پای اسماعیل اصابت کرده بود و خونریزی شدیدی داشت. ناخود آگاه تمام خاطرات اسماعیل در ذهنم آمد.
-
یک پویش و سه کتاب؛
از پویش «کشتیگیر شهید» چه میدانید؟
شهدای ورزشکار کم نداشتیم و نداریم. چندتایی از این قهرمانان، کشتیگیر بودند و به منش پهلوانی و جوانمردی اشتهار داشتند. پویش «کشتیگیر شهید» اتفاق ارزشمندی برای آشنایی با سه نفر از این قهرمانان است.
-
شعری در رثای شهدای خدمت؛
جان او هم فدای خدمت شد
محمدکریم جوهری از شاعران کشورمان، قطعهای را در رثای رییسجمهور شهید و یارانش سروده که برای اولین بار در مشرق منتشر میشود.
-
روایت حمید داودآبادی از سید مرتضی آوینی؛
از قاچاقچی تا بلدچی
روز جمعه ۲۸ اسفند ماه ۱۳۷۱، به آرزوی دیرینهام رسیدم. آرزویی که با دیدن اولین قسمتهای روایتفتح در سالهای گذشته، در وجودم شعله کشید تا بر دستان مبارک سازندگانش بوسه زنم.
-
چند دقیقه با کتاب «مثل نسیم» / ۱۵۹
فرق کتاب عربی و فارسی در نبرد سوریه!
به او گفتم راستی سید کتاب خوندی؟ کتاب عربی خوندی یا کتاب فارسی؟ منظورمان از کتاب، غذا بود. بعضی وقتها برای ناهار غذای عربی میآوردند و بعضی وقتها غذای ایرانی. سید گفت: «کتاب بخوره تو سرت بابا!»
-
شهید رضی دست مقاومت را پر کرد
چیزی که در وجود سیدرضی بیش از هر چیز برای من نمود و بروز داشت، تفاوت ظاهر جدی و گاه خشن او و روحیه لطیفی بود که تنها در خلوت نمود پیدا میکرد. اقتدار و جدیت در عین تواضع و عطوفت.
-
چند دقیقه با کتاب «سید زنده است»؛ / ۱۲۸
آرامش «سید» زیر باران تیر و گلوله + عکس
شرایط فوقالعاده بدی بود. شرایطی که ضربان قلب آدم آنچنان بالا میرود که صدای تپش قلبش را هم میشوند؛ اما سید همان آرامش و خونسردی همیشگیاش را داشت؛ انگار نه انگار که در چند قدمی مرگ قرار دارد.
-
چند دقیقه با کتاب «ابوعلی کجاست؟»؛ / ۱۲۴
از ناف مُ عکس میگیری؟!
یک روز هوا خیلی گرم بود. سیدابراهیم وسط مسجد خوابیده بود. زیر پیراهن سید بالا رفته بود و نافش معلوم بود. من هم نامردی نکردم و چند تا سلفی با او گرفتم. بعد هم از نافش عکس و فیلم گرفتم...
-
چند دقیقه با کتاب «بدون مرز»؛ / ۱۱۷
سردار قاآنی هدیه رؤسای جمهور خارجی را چه میکند؟
در ادامه جلسه حسین پورجعفری دفتردار حاجی شروع کرد به صحبت و از آقای قاآنی خیلی تعریف کرد. این را هم توی پرانتز بگویم که پورجعفری، اساساً آدم کمحرفی بود و در جلسات معمولاً حرف نمیزد؛ اما...
-
چند دقیقه با کتاب «تو جای همه آرزوهایم»؛ / ۱۰۹
شناسایی پیکر «نعمتالله» با کتاب دعا + عکس
چراغ قوه گوشی را روشن کرد و به صورت پیکر انداخت. یکی از بچههای همراهش گفت: «ابو علی... آقانجفیه» با سر حرف او را رد کرد؛ یعنی نمیخواست قبول کند که او نعمتالله است. هر چند از دیشب از او بی خبر بود.
-
برای سید مرتضی آوینی؛
گفتمان بیننسلی با زبان هنر، میراث ماندگار مرتضی
سید شهیدان اهل قلم که روز هنر انقلاب هر ساله به بهانه بزرگداشت نامش در بین گروههای مختلف تازگی و بدیع بودن را به جانها و دلها میبخشد، مصداق هنرمند اندیشمندی است که نمود اندیشه و تفکر است.
-
در محضر مدافعان حرم/۳۱۱/ گفتگوی مشرق با همسر شهید سردار حاج سیدحمید تقویفر/ قسمت هفتم
نه به ناهار سپاه رسیدیم نه به ناهار بسیج!
من از پولی که حاج حمید میداد، کمی پسانداز کردم. اغلب در بسیج سپاه بودم. البته بماند که نه به ناهار سپاه میرسیدم، نه به ناهار بسیج. از صبح تا ظهر در تبلیغات سپاه بودم و بعد از ظهرها به بسیج میرفتم.
-
در محضر مدافعان حرم/۲۹۷/ گفتگوی مشرق با مادر شهید حسین امیدواری/ قسمت دوم
وانتش را فروخت و رفت سوریه + عکس
یک وانت داشت. خواب حضرت رقیه را که دید، صبح به فرمانده شان گفته بود من می خواهم این وانت را بفروشم. فرمانده هم گفته بود تو که می خواهی بروی سوریه، دو ماه دیگر بر می گردی و وسیله دست باید داشته باشی.
-
در محضر مدافعان حرم/۲۰۹/ گفتگوی مشرق با مادر شهید مرتضی کریمی شالی/ قسمت ششم و پایانی
پای صحبت مادر ۵ شهید و ۳ جوان ناکام! + عکس
پیکرها را که آوردند، بعد یکی از پیکرها را مادر شهید آبیاری گرفت بغلش و به خاک سپرد و یکی را هم من بغل کردم و تحویل آقا دادم تا برایش دعا بخوانند. باز همانجا باهاشون صحبت کردم و بعد به خاک سپردیم.
-
در محضر مدافعان حرم/۱۴۵/ گفتگوی مشرق با همسر شهید سیدعارف حسینی/ قسمت دوم
وصیت عجیب شهید: در گلزار شهدا دفنم نکنید! + عکس
میگفت دوست ندارم مغرور باشم؛ واقعا هم اینطور نبود، خیلی خاکی بود. میگفت حواست باشد برای من خودنمایی نکنی که بدم میآید؛ همین طور عادی من را دفن کنید. من فکر میکردم اولها شوخی میکند، اما دیدم نه.