-
در محضر مدافعان حرم/۱۶۹/ گفتگوی مشرق با همسر مدافع حرم فاطمیون، شهید دادمحمد رحیمی/ قسمت پنجم و پایانی
کاش میشد یک بار دیگر شوهرم را ببینم +عکس
بهش چی بگویم؟ اگر یک بار دیگر ببینیمش، باز هم وداع میکنیم. همیشه هم به بچهها میگویم، یک دفعه دیگر بابایتان بیاید تا او را ببینم و باهاش وداع کنم...
-
در محضر مدافعان حرم/۱۶۸/ گفتگوی مشرق با همسر مدافع حرم فاطمیون، شهید دادمحمد رحیمی/ قسمت چهارم
قبل از اِشغال حرم، هر هفته روضه بیبی زینب میگرفت +عکس
اصلا بحث سوریه و فاطمیون هنوز مطرح نبود. وقتی این بچههایش نبودند و بچههای دیگرش کوچک بودند، عصرهای جمعه روضه بی بی زینب میخواند...
-
در محضر مدافعان حرم/۱۶۷/ گفتگوی مشرق با همسر مدافع حرم فاطمیون، شهید دادمحمد رحیمی/ قسمت سوم
جلوی زخمزبانها فقط سکوت میکردیم!
دادمحمد به خودمان میگفت من برای بیبی زینب می روم، تو هم صبر کن؛ ما هم صبر می کردیم و چیزی نمیگفتیم... در دلم می گفتم بگذار برای خودشان هر چه میخواهند بگویند...
-
در محضر مدافعان حرم/۱۶۶/ گفتگوی مشرق با همسر مدافع حرم فاطمیون، شهید دادمحمد رحیمی/ قسمت دوم
«دادمحمد» میدانست شهید میشود + عکس
من میخواهم موتورش را درست کنم، آماده باشد، بعد که من میروم اگر اتفاقی برای من افتاد بچهام بدون وسیله نباشد. به ما میگفت من خواب دیدم، اما نمیشود برای شما تعریف کنم خوابم را.
-
در محضر مدافعان حرم/۱۶۵/ گفتگوی مشرق با همسر مدافع حرم فاطمیون، شهید دادمحمد رحیمی/ قسمت اول
«مهاجر افغان» آرزوی شهادت در دفاع مقدس داشت
شهید «داد محمد» کوچک بوده که با باباش آمده ایران؛ دوران جنگ و دفاع مقدس ایران بوده؛ بچه ده دوازده ساله بوده که بابایش او را آورده ایران؛ آن زمان من در افغانستان بودم.