-
چند دقیقه با کتاب «حبیب ممدآقا» / ۲۲۹
دعوت «شهید حبیب» به عروسی دختر بشار اسد!
بعد از بیست روز که هی سیب زمینی و تخم مرغ پخته دادند، شام برایمان مرغ آوردند. گفتم: «به قرآن مجید امشب درگیری داریم». حبیب از در آمد داخل. کلی زد و گفت: «بچو! عروسی دختر بشار اسده! دعوتمو کرده!...».
-
چند دقیقه با کتاب «پسرهای ننه عبدالله» / ۲۲۶
واقعیتهای زندگی یک پاسدار لو رفت!
گفت: «شما همهاش از شهادت و مردن میگویید کمی هم از امید و زندگی بگویید.» گفتم: «به هر حال اینها واقعیتهای زندگی ماست. زندگی با یک پاسدار همین است. خواستم آمادگی داشته باشید.»
-
چند دقیقه با کتاب «هواتو دارم» / ۲۲۳
مرتضی نمیگذاشت حتی یک حوری از دستش در برود+ عکس
سر مزار که فاتحه دادیم، مرتضی گفت: زهرا سادات! من توی قطعه ۲۶ یه حال خاصی میشم. یه حس خوبی به این قطعه دارم. آدم میآد اینجا خیلی سبک میشه. از یه طرف علی آقا امرایی از یه طرف شهید ابراهیم هادی...
-
تجلیل از سرداران مقاومت در آفریقای جنوبی
مراسم بزرگداشت شهیدان «یحیی سنوار» و «سید هاشم صفیالدین» در ژوهانسبورگ آفریقای جنوبی برگزار شد.
-
چند دقیقه با کتاب «پسر هرسین» / ۱۹۵
بعد از پسرش ۴۷ روز زنده ماند!
خبر شهادت مسعود و پس از آن سکته قلبی پدر که ۴۷ روز بیشتر تاب این داغ را نداشت و منجر به مرگش شد، مادر را با شتاب به شکستگی و پیری پرتاب کرد.
-
چند دقیقه با کتاب «سینهخیز تا عرش» / ۱۷۸
مسابقه سینهخیز عبدالحمید مقابل حضرت امام(ره)
بچههای دیگر که خواب عبدالحمید را مشتاقانه گوش میدادند ابراز خوشحالی میکردند و خوابش را تعبیر میکردند. این مسابقه عشقه و مسابقه ولایت مداریه و چه سعادتی از این بالاتر که از دست امامت جایزه بگیری.
-
یادی از شهیدِ عرفه و همراهانش؛
از اینجا دری به بهشت باز میشود
سفارش کرده بود که کنار حسین خرازی دفنش کنند؛ جایی که میگفت: «اینجا دری از درهای بهشته» و این در برایش باز شد. قاسم سلیمانی هم به درون قبر رفت و درون گوش احمد زمزمه کرد.
-
چند دقیقه با کتاب «سردار سربدارها» / ۱۶۸
شرطبندی برای عکس سردار پشت میز!
خیلی راحت بود یافتن عکس سردار در مناطق عملیاتی با لباس رزم یا چفیهای بر سر، یا بیسیمی به دست؛ ولی خیلی سخت بود پیدا کردن عکس حاج قاسم که تکیه زده به صندلی و نشسته است پشت میز.
-
چند دقیقه با کتاب «راز بیبی جان» / ۱۶۵
شگرد بیبیجان برای تحمل روزهداری در گرمای اهواز / خونشویی بیبیجان با سنگ پا!
لباسهایی که خون شهدا در تار و پودشان تنیده شده بود. بعد چادرش را روی سکویی گذاشت مثل همیشه مانتوی گشاد و بلندی پوشیده بود. چفیه بلندی را که تا کمرش میرسید با سنجاق زیر گردنش محکم کرد و...
-
عکس/ اقامه نماز رهبر انقلاب بر پیکر آیتالله امامی کاشانی
حضرت آیتالله خامنهای رهبر معظم انقلاب اسلامی صبح امروز (دوشنبه) با حضور در کنار پیکر عالم خدوم و متقی، آیتالله امامی کاشانی و قرائت فاتحه، بر پیکر آن عالم بزرگوار نماز اقامه کردند.
-
چند دقیقه با کتاب «خاتون و قوماندان»؛ / ۹۵
چرا آقای فرمانده از همسرش دوری میکرد؟! + عکس
گفت: نگذار حمیدرضا مدام بابا بابا بگوید. از من دورش کن. ملاحظه خانوادهها را بکن خانم جان!... یک وَن در اختیار ما و خانواده رضایی بود. داخل ماشین خواستم بنشینم کنارش؛ گفتم اینجا که دیگر کسی نیست...
-
در محضر مدافعان حرم/۳۰۴/ گفتگوی مشرق با مادر شهید سردار حاج رضا فرزانه/ قسمت ششم و پایانی
مادر شهید: از عروسم راضیام + عکس
خیلی شبیه پسرش است. مسعود را که میبینم انگار آقارضا را دیدهام. شکر خدا سه تا پسر دارد. از خانمش هم خیلی راضیام. هر پنجشنبه می آیند دنبالم و می رویم بهشت زهرا.
-
در محضر مدافعان حرم/۲۹۵/ گفتگوی مشرق با مادر شهید محمدتقی باقری/ قسمت ششم و پایانی
فرزند شهید چهار و نیم ساله به پدرش پیوست + عکس
فقط داروی خواب آور می دادند و روی تخت خواب بود دیگه. خوب نمی شد دیگر، جسمش بود، گفت شما رضایت بدهید که برود، شما بروید بالای سرش. قرآن که می خواند بگو دخترم تو را بخشیدم برو پیش بابایت.
-
نجومیبگیران کوچک
یکی از آسیبهای اجتماعی که نمودی مشهود دارد، فعالیت کودکان کار در خیابانها است.مدیر عامل سازمان رفاه چند روز قبل از درآمد ماهانه ۵۰ تا ۱۵۰ میلیون تومانی از این راه خبر دادهبود.
-
شروع صبح با "قرآن کریم"؛ صفحه ۱+صوت
ترتیل صفحه ۱ سوره مبارکه فاتحه(جزء اول)
-
قتل ۲ نفر در تیراندازی مراسم فاتحه خوانی
رئیس پلیس آگاهی خوزستان از شناسایی و دستگیری فردی که در مراسم فاتحه خوانی منجر به قتل ۲ نفر در شهرستان اهواز شده بود، خبر داد.
-
یک سنت، یک دنیا حرف
زیارت اهل قبور در پنجشنبه آخر سال، سنت حسنه ای است که این روزها با توجه به شهرنشینی و ترددهای زیاد، تمهیدات و سختی هایی را بر دوش شهر تحمیل کرده است.
-
در محضر مدافعان حرم/۲۰۰/ گفتگوی مشرق با همسر شهید سردار امیری/ قسمت دوم و پایانی
«سردار» سر و دست نداشت! + عکس
شهید در سردخانه تهران بودند و از تهران آوردند اصفهان. خود سپاهیها از تهران آوردند به اصفهان. چون سر نداشتند اصلا ما را نشان ندادند. یک دستش نبود و سرش هم نبود.