-
نگاهی به کتاب «اردیبهشت اتفاق افتاد»؛
اگر پایه کَل انداختنی؛ بیا مسجد!
«اردیبهشت اتفاق افتاد»؛ روایتی است از زندگی سرتاسر مجاهدانه روحانی مدافع حرم شهید حجتالاسلام مجید سلمانیان. انسان بیقراری که هر کجا میرود شور و اشتیاق و کار و تلاش و حرکت و خروش میآفریند.
-
گفتوگو با برادر شهید سیدمجید بابایی وسطی کلائی؛
اولین شهید پلیس فتا را میشناسید؟
برادرم اهل ورزش بود. به فوتبال علاقه زیادی داشت. در برابر مشکلات و سختیها همیشه میگفت صبور باشید، درست میشود. او بسیار اهل مطالعه بود. کتابهایی به یادگار از او باقی مانده است.
-
هجدهمین عصرانه کتاب برگزار شد؛
موزهای که اشیای آن به ضایعاتیها فروخته شد!
علیالله سلیمی نویسنده و منتقد گفت: من وقتی کتاب را خواندم احساس کردم شریفیراد روبه روی من نشسته است و تند تند ماجرای خنثی کردن بمبها را تعریف میکند.
-
چند دقیقه با کتاب «پری خانه ما» / ۱۷۹
دروغ نگویید؛ بچهام سر ندارد! + عکس
از همان شب دلشوره افتاد به جانم تا امروز چند روز بعدش، پاسداری آمد جلوی در حیاط و گفت: «ایرج زخمی شده.» گفتم: «دروغ میگین. ایرج شهید شده. بچهم سر نداره.» پاسدار بهت زده نگاهم میکرد.
-
چند دقیقه با کتاب «مرد ابدی – جلد سوم» / ۱۷۲
بدنهای پارهپاره در پادگان مدرس+ عکس
پیکر چند شهید دیگر را هم که نسبتاً سالم بودند، به همان ترتیب آوردند آنجا اما تعداد پیکرهای سالم به عدد انگشتان دست هم نمیرسید. یاران عاشورایی حاج حسن قطعهقطعه و درهم روی خاک مدرس پرپر شد بودند.
-
چند دقیقه با کتاب «قابهای روی دیوار» / ۱۶۹
ناامیدی پزشکان از پرونده پزشکی آقامسعود!
پرونده پزشکی مسعود را به هر دکتری که نشان میدهیم ناامیدمان میکند. در کورهای از دلهره میسوزم و هیچ کاری از دستم برنمیآید. نه اشک آرامم میکند و نه دلداریها. برعکس مسعود بریده بریده نفس میکشد.
-
چند دقیقه با کتاب «همسایه ماهیها» / ۱۴۵
خدایا؛ صدای منو داری...؟
بدنم خونی و نجس بود؛ اما باز هم باید تلاش میکردم کمتر نجس شود. نمیدانستم با این بدن و لباس نجس این نمازها به چه درد میخورد؛ اما با این حال باز هم...
-
موج دوم حمایت خانوادههای شهدا از پخش زنده ثریّا و جهانآرا با بیش از ۲۱۰ امضای جدید
بیش از ۳۱۰ خانواده شهید طی بیانیهای حمایت خود را از برنامه ثریا و جهان آرا اعلام کرده و خواستار بازگشت آن ها به آنتن زنده رسانه ملی شدند.
-
چند دقیقه با کتاب «از برف تا برف»؛ / ۷۵
شهید زینالدین اهل کدام کشور بود؟ + عکس
کاوه گفت: «الان وقت خوبی نیست. ما می خواهیم برویم سپاه کامیاران، شب آن جا بخوابیم، شما هم با ما بیایید. صبح با هم از کامیاران می رویم.» زین الدین نپذیرفت و گفت: نه، تا غروب نشده می رویم...