-
چند دقیقه با کتاب «حبیب ممدآقا» / ۲۲۹
دعوت «شهید حبیب» به عروسی دختر بشار اسد!
بعد از بیست روز که هی سیب زمینی و تخم مرغ پخته دادند، شام برایمان مرغ آوردند. گفتم: «به قرآن مجید امشب درگیری داریم». حبیب از در آمد داخل. کلی زد و گفت: «بچو! عروسی دختر بشار اسده! دعوتمو کرده!...».
-
جایگاه و نقش آفرینی «حماسه آزادسازی سوسنگرد» در دفاع مقدس؛
۱۰ عملیات در یک گلهجا! + عکس
وجود فضای بسیار معنوی و روحیه شهادت طلبانــه در بین رزمنــدگان این جبهه و حماسههای بی نظیر آن بویژه در عملیات آزادسازی سوسنگرد، باعث گردید سوسنگرد به «شهر عاشقان شهادت» اشتهار یابد.
-
گروه ۲۹ نفره موشکهای دوربرد ایران + عکس فرمانده
رضا یک لیست ۲۹ نفره نوشت و گذاشت جلوی حسین و گفت: «اگه اینا رو به ما بدی مشکلمون حل میشد.» حسین تا لیست را دید گفت آقا رضا یعنی منظورت اینه که ما حدید رو تعطیل کنیم؟
-
در آیین رونمایی از کتاب جهانگیر مطرح شد؛
«خسروشاهی» برای داستان از دفتر امام(ره) استفتاء میکرد
مراسم رونمایی از کتاب «جهانگیر: یادنامه استاد جهانگیر خسروشاهی»، نویسنده و فعال حوزه ادبیات انقلاباسلامی و عضو انجمن قلم ایران، روز سهشنبه ۳مهر در سالن جلسات کتابخانه مرکزی پارک شهر تهران برگزار شد.
-
رونمایی از نوشتافزار «دختر کاپشن صورتی با گوشوارههای قلبی»
دهمین نمایشگاه «ایراننوشت» با هدف ارائه نوشتافزار ایرانی ـ اسلامی افتتاح شد و تا ۳۱ شهریور در مصلی امام خمینی (ره) تهران دایر است.
-
چند خرده روایت از مادرانههایی که نسل هیأتی تربیت کرد؛
روایت یک «روضهبازی» دخترانه
نوبت روضهبازی که رسید سایه بزرگ و چاق زنی روی سر ما افتاد. این زن چادرش با چادر مامانهای ما تفاوت داشت. میگفتند عبای عربی است که در آن ایام بانوان عرب جنوبی که مهمان شهر ما بودند...
-
وبسایت سه زبانه امام مهدی(ع) معرفی شد
مؤسسه منتظران منجی(علیهالسلام) همایش معرفی وبسایت سه زبانه امام مهدی(علیهالسلام) و کمپینهای مجازی و میدانی فعالیتهای اربعینی را برگزار کرد.
-
چند دقیقه با کتاب «بلوک یاس» / ۱۸۶
خبر مشاور عالی حاجقاسم برای خانم مرادی چه بود؟!
به استقبال مهمانها که سردار مسجدی (مشاور عالی شهید حاج قاسم) و حجت الاسلام شیرازی (نماینده سابق ولی فقیه در نیروی قدس سپاه) همراه همسران شان بودند رفتم. چند مرد دیگر هم آنها را همراهی میکردند...
-
چند دقیقه با کتاب «گرای باقر» / ۱۸۴
ببخشید حاجآقا؛ ولایت فقیه به شما مربوط نیست!
شیخ بنا کرد به شلوغ کردن. بقیه همکارانم چون بچههای جنگ بودند به پشتیبانی من در آمدند. چند روز بعد دفتر نظارت لشکر مرا خواست و مسئول دفتر شروع کرد به نصیحت کردن من. میخواستند حق را به شیخ بدهند.
-
چند دقیقه با کتاب «اینجا مرکز دنیاست» / ۱۸۲
شهیدی که علیرضا بیرانوند را به تیم جوانان معرفی کرد!
علیرضا بیرانوند را خود آقای قربانی به تیم جوانان معرفی کرد. علیرضا بیرانوند که الآن بازیکن پرسپولیس و دروازهبان تیم ملی بزرگسالان است. آن موقع تیم ملی جوانان هم رفت. از بازده سالگی...
-
«ستاره خلصه» در نشر ۲۷ بعثت منتشر شد؛
تعزیه «سیدذاکر» دل سنگ را آب میکرد + عکس
کتاب «ستاره خلصه» روایت زندگی شهید مهدی ذاکر حسینی با پژوهش و گردآوری محبوبه معظمی در انتشارات ۲۷ بعثت به چاپ رسید.
-
در نشست نقد و بررسی وضعیت زبان فارسی در رسانۀ ملی مطرح شد؛
چرا زبان و ادبیات فارسی هیچ منزلتی ندارد؟!
درد اصلی تنها و تنها این است که زبان و ادبیات فارسی هیچ ارج و قرب و شأن و منزلتی ندارد. و از این درد بزرگتر این است که خودشان هم هیچ منزلتی برای خود قائل نیستند.
-
چند دقیقه با کتاب «مرد ابدی – جلد سوم» / ۱۷۲
بدنهای پارهپاره در پادگان مدرس+ عکس
پیکر چند شهید دیگر را هم که نسبتاً سالم بودند، به همان ترتیب آوردند آنجا اما تعداد پیکرهای سالم به عدد انگشتان دست هم نمیرسید. یاران عاشورایی حاج حسن قطعهقطعه و درهم روی خاک مدرس پرپر شد بودند.
-
چند دقیقه با کتاب «به قلم سوگند» / ۱۶۷
سهمیه خدا از بین بچههای گروهان روحالله
نمیدانم خدا چه حکمتی را مقدر کرده بود که من چند ساعت قبل از شهادت حبیب موقعی که او زیر آتش خمپارهها، با تیمم آخرین نمازش را میخواند دلم گواهی دهد که دیگر حبیب باز نمیگردد.
-
چند دقیقه با کتاب «شکارچی» / ۱۶۲
ذوق «رشیدپور» برای دیدن بعثیها!
اوایل از دیدن بعثیها در حالی که خودم دیده نمیشدم ذوق میکردم و دوست داشتم دست به اسلحه ببرم و شلیک کنم ولی آرام آرام به خودم مسلط شدم. یاد گرفته بودم قبل از هر شلیکی روی خاکهای مقابلم را خیس کنم.
-
معصومه رامهرمزی در نشست نقد و بررسی کتاب «خانواده ابدی»:
علاقه ندارم درباره سرداران بنویسم!
وقتی کار نویسندگی در حوزه جنگ را شروع کردم، آرزویم این بود درباره گمنامترینها بنویسم. دوست داشتم درباره آدمهای معمولی جنگ بنویسم و علاقهای نداشتم درباره فرماندهان، سرداران و آدمهای شاخص بنویسم.
-
به یاد مرد همیشه مربی، شهید محمد عبدی؛
دعا کن مثل حضرت زهرا(س) شهید بشوم
خیلی از هیأتیهای آن سالها، او را با گریهها و ضجههایش میشناختند. نالههای او برای اهل بیت(ع) در مجالس عزا فراموش نمیشود. از آن گریه کنهای قهار هیئتی بود که هق هق او موج به گریهها میانداخت.
-
صادق الوعد؛
حاج صادق اصلا اهل مصاحبه نبود! + عکس
توی این ۱۰ سال هر وقت یاد صادق میافتادم، اسمش را گوگل میکردم. هیچ ردی ازش نبود، هیچ، غیر از یک خبر! آن هم از سایت سازمان مجاهدینخلق یا همان سازمان منافقین. خبر مربوط بود به آبان سال ۱۳۹۱.
-
چند دقیقه با کتاب «ایرانیها آمدند»؛ / ۱۴۱
مهمان ویژه سردار حقبین در سوریه که بود؟!
دو شب بود نخوابیده بودم. با لباس و پوتین خودم را روی تخت بچه انداختم؛ تخت آن قدر کوچک بود که پاهایم از پایین تخت آویزان شد. به اسلامی و قلیزاده گفتم تا ساعت دوازده میخوابم. بعد از آن شما بخوابید.
-
مقدماتی انتخابی جام جهانی ۲۰۲۶؛
فیلم/ گل دوم ایران به ازبکستان توسط طارمی
گل دوم ایران به ازبکستان توسط مهدی طارمی در دقیقه ۳۷ به ثمر رسید.
-
سیر تحول و شکلگیری ادبیات داستانی دفاع مقدس در دههی شصت؛
تحول در ادبیات با انقلاب
سیر تحول و شکلگیری ادبیات داستانی در دههی شصت برای فهم معرفتمندانه از جنس و روش شناختن، نوع «ادبیاتپایداری» ضرورت علمی دارد.
-
در نشست باز معرفی کتاب «این پسر من است» با حضور نویسنده و طراح جلد مطرح شد؛
ماجرای خرید گیتار و چفیه رهبری
من سختگیرترین فرد برای جلدها و حتی طرحهای خودم هستم. من حتی گیتار خریدم و اجزای آن را با پوتین، تلفیق کردم اما راضیکننده نبود. من طرح را تا ۹۰ درصد پیش میبردم اما راضی نبودم....
-
گزارشی از «همایش بینالمللی کتابخانههای عمومی و کسب و کارهای کوچک» در مشهد الرضا(ع)؛
رونق کسب و کار در کتابخانهها
این روزها کتابخانهها در ایران، تنها به امانت دادن کتاب نمیپردازند، بلکه خدمات زیادی به اعضای خود ارائه میدهند. این خدمات نوین، تنها با اندک مبلغی در دسترس افراد است.
-
چند دقیقه با کتاب «این پسر من است»؛ / ۱۲۵
غرق شدن مادر شهید جعفری در دریاچه «لوزهشو»!
پاها خیس شدند و دامن پیراهنها را بالا گرفتیم. مادر رسول بچهها را چسباند به خودش. زینب دستش را گرفت به لبهدیگ و زل زد به چشمهای مادر. مادرِ رسول سرتکان داد و لبخند محوی به زینب زد؛ که یعنی...
-
چند دقیقه با کتاب «مقام اسماعیل»؛ / ۱۱۴
۱۰بار نامه زهرا به اسماعیل را خواندم!
نوحهای که مادرم میگوید بابا با آن بسیار گریه میکرده. طاقتم طاق میشود و خود را کنار ضریح میاندازم و برای هر دو میگریم؛ برای حضرت بابا و برای حضرت مادر!