به گزارش مشرق، محمد مهدی عبدالله زاده نویسنده آثار دفاع مقدس از جمله زائرینی است که امسال توفیق حضور در مراسم راهپیمایی اربعین داشتند، در چهارمین قسمت از روایت خود از این سفر معنوی نوشتند:
عصر 22مهر 1398 برای زیارت حضرت علی (ع) رفتیم؛ تا آنجا که میشد. محشری بود که نگو! همراهی جانباز محترم و دو خانم عضو گروه اجازه نداد تا داخل صحن و سرای حضرت شویم. در گوشهای خلوتتر ایستادیم. زیارتنامهخوان گروه ما حالی داشت که نگو. قلب نرمی میخواست که همراه زیارت با سوزوگدازش بشکند.
هنگام بازگشت از زیارت در موکبی که برای برادران سپاه تهران بود، نماز جماعت مغرب و عشا خواندیم. سالن 40 در 170 متر بود و پر از نمازگزار.
برای شروع راهپیمایی دوستمان پیشنهاد کرد تا ستون شمارۀ یک تاکسی سوار شویم. راننده تاکسی عدد 15000 را در صفحه تلفن همراهش نوشت. فکر کردم منظورش پانزده هزار تومان است و چهار نفر هستیم میشود شصت تومان. کمی که رفتیم از پرسیدم تومان بدهم یا دینار. گفت توأمان را نمیشناسد. یک اسکناس 25 هزار دیناری به وی دادم. باکمال تعجب دیدم که یک اسکناس صد هزار دیناری را به من داد. متوجه شدم صد و پنجاههزار تومان برای کرایه حساب کرده است. به وی گفتم که فکر کرده بودم که تومان نوشته که میشود شصت هزار عراقی. چون مجبوریم حرفی نیست، ولی راضی نیستیم. پسازآن یک اسکناس 50 هزار دیناری را پس داد. فکر کردم عیب ندارد؛ حالا که کلاه گشادی سرمان رفته با او خوشوبش کنم. دیدم ماشینش لوکس است برای همین از وی پرسیدم تاکنون ایران آمدهای؟ گفت دو بار و به مشهد، تهران، چالوس رفتهام. گفتم ایران را چگونه یافتید؟ در پاسخ گفت ایران کشور تمیزی و قانون است. گفتم به فضل خداوند عراق همچنین خواهد شد. بخش بیشتر باز شد و گفت خداوند آبوهوای مناسب و خوب به ایران داده، ولی اینجا گرم و گردوخاک است.
ساعت 1 شب راهپیمایی را شروع کردیم و تا ساعت 2:30 به عمود 180 رسیدیم. بعد از نماز صبح حرکت را شروع کرده و با داغ شدن هوا در عمود 350 برای استراحت به زیر سایهبان بلند یک موکب بزرگ رفتیم. اکثر قریب بهاتفاق موکبها توسط برادران عراقی پا گرفته است و تک و توکی ایرانی، پاکستانی، کویتی، قطیفی، نیجریهای، و ... تشکیلشده است. شاید مجموع موکبهای غیر عراقی به یکی دو درصد از کل موکبها برسد. و درست هم همین است که رهبر معظم فرموده میزبان مردم کریم عراق هستند.
نماز ظهر به جماعت برگزار شد. گفتند بنشینید تا غذا بیاوریم. وقتی غذا آوردند، جماعتی به سینیهای پرشده با بشقابهای ماهی و مخلفات آن یورش بردند. هرچند سینی که از سالن بیرون میآمد جماعتی آن را روی هوا میگرفتند و درنتیجه به مهمان موکب غذا نرسید مگر به تعداد اندکی. من دلم برای موکبداران میسوخت که برای نرسیدن غذا به مهمانانشان ناراحت بودند و از سویی ادب و نگرش آنان به آنها اجازه نمیداد تا به این مهمانان از راه رسیده چیزی بگویند. یکباره دیدم دخترخانمی که متوجۀ من شده بود، نیمی از غذایش را برایم آورد و در برابرم گذاشت. هرچه گفتم نمیخواهم قبول نکرد. دیدم بندۀ خدا نیمی از ماهی را برایم باقی گذاشته است با پیاز و نان. به نظرم رسید این نوع افکار و رفتار ازخودگذشتگی تمرینی برای زندگی در جامعۀ عصر ظهور است.
برایم جالب است اینهمه پسر و دختر و مرد و زن کیلومترها شانهبهشانۀ هم راه میروند از اقوام و ملل مختلف حتی یک برخورد یا رفتاری که شائبۀ جنسی داشته باشد، قابلمشاهده نیست. و این خود نیز میتواند از عجایب این حرکت عظیم آخرالزمانی باشد.
اکثریت قریب بهاتفاق کوله نوشتهها پیرامون مهدویت است. که تعدادی از آنها را یادداشت کردم:
ادعوا لفرجک من الحرم الی الحرم
زوارالحسین جنودالمهدی
تک تک قدمهایم را نظر آمدنت میکنم
زوارالحسین هم انصارالمهدی
منتقموالحسین انصارالمهدی
لتعجیل الامام المهدی
فی کل خطوه ادعو لفرجک
دو ساعت از مغرب گذشته است و احتیاج به کمی استراحت داریم تا بتوانیم در هوای خنک بازهم عمودهایی را پشت سر بگذاریم. تاکنون بیش از پانصد عمود را آمدهایم. یکباره دو جوان خوشسیما جلویمان ظاهرشده و میگویند: طعام، منام، استراحه و حمامات. کمی چهارنفری به هم نگاه میکنیم و میپرسم: مسافه قریب او بعید؟ جواب میدهد راه نزدیک است و ماشین هم دارند. فوری چرخهای دستی که روی آن کوله بستهایم را بالا گذاشته و سوار میشویم. ماشین به داخل نخلستانی پیچیده و کوره راهی را در پیش میگیرد. یکی از همراهان با اشاره تردید و ترسش را به ما میفهماند و با زبان حال میگوید که چگونه اعتماد کردیم؟
زمانی نمیگذرد که از چندپیچ و خم رد شده و به منزل ابوعقیل میرسیم. ابوعقیل، پدرش و سه پسرش به استقبالمان میآیند. خانمها به قسمت خانمها هدایت میشوند. ما هم به خانهای تعارف میشویم که نیمچه سالن است و برای پذیرایی از زائران ساختهشده است. چند نخل قد و نیم قد در فضای حیاط سر به آسمان کشیدهاند.
همزمان با رسیدن ما سفره پهن میشود. برای هر نفر یک نان، یک ظرف ماست، یک ظرف سیبزمینی پخته که کوبیده شده و کمی روغن و ادویه و ترشی به آن زدهاند و یک نان که خودشان پختهاند میآورند و در وسط هم چند ظرف که حاوی خرمای هسته گرفتهشده . به کنجد غلتانده شده میگذارند و چند ظرف هم از تربهایی که در باغشان کاشتهاند.
صفا و صمیمیت این خانواده برایم قابلاحترام است. متأسفانه تلویزیون ما از سفرههایی در منازل عراق فیلم و گزارش تهیه میکند که چند نوع غذای گوشتی تهیه و تدارک دیدهاند و ناخودآگاه برای مهمانان ایرانی این توقع و انتظار را ایجاد میکنند که به هر خانهای در عراق وارد شدند، انتظار چنان سفرههایی را داشته باشند.
بعد از غذا به ابوعقیل که کمی فارسی میداند، میگویم به حیاط برویم تا به چند سوالم پاسخ دهد. در حیاط روی مبلی مینشینیم. وی پدرش محمد عید طاها را نیز به جمعمان دعوت میکند. میگوید پدرش بازنشسته ارتش صدام است و در بغداد زندگی میکند. امشب که به منزل ما آمد و دید تعداد مهمانان ما کم است ناراحت شد و گفت چرا در دعوت از زوار کوتاهی کردهایم. برای همین بچهها را فرستادیم تا شما را آوردند.
ابوعقیل و سه فرزندش، عقیل، احمد و صادق عضو حشدالشعبی بودند. آبشان شور و تلخ است و فقط برای نخل خوب است. برای سبزیجات مثل ترب هم میتوان با آن آب کشت کرد. آنها هر شب و روز پنجاه شصت مهمان دارند. نان را خودشان میپزند و آب شرب را در ظرفهای پانزده لیتری به پنج هزار تومان میخرند. تاکنون از ایران، افغانستان، پاکستان، آلمان، کویت، سوئد، بحرین، مراکش، استرالیا و سعودی مهمان داشتهاند.
ابوعقیل تا کنون 9 بار به ایران آمده است. و از اینکه اکثر مهمانان وی ایرانی هستند، خوشحال است و با برخی از آنها آمدورفت دارد.
مشغول چای خوردن بودیم که صادق یک گروه چهار نفره از زائران اصفهانی را با خودش آورد. ابو عقیل و پدرش به استقبال آنان رفتند. از آنها خواستن سر سفره بنشینند تا غذا برایشان بیاورند. آنها گفتند شام خوردهاند و فقط چای باشد، خوب است.
یکی از آنان، برادر حسین داوری میثمی را دیدم که با نوایی خوش اشعاری را زمزمه میکند. از او خواستم بلند و بلندتر بخواند. وی که بازنشسته سپاه بود و مداح در مایه شور دشتی آوازی را سر داد که ساختمان به لرزه درآمد. فوری بلندگو و ضبط آوردند و همه از عرب و فارس تشویق کنان از وی خواستند تا ادامه دهد. در خنکای هوای نخلستان، ایام اربعین و تنهای خسته از راهپیمایی و یا یک روز پر کار برای اهلوعیال خانوادۀ ابوعقیل چه مجلس پرشور و حالی شد.
وی خواند:
من آنچه هست به عشق تو دادهام از دست
که منتهای مرادم تویی از آنچه که هست
به دوستی توأم گر بهپای دار برند
من آن نیم که بدارم تو را ز دامان دست
محبت تو نه امروز کرده جا به دلم
که من بروی تو عاشق شدم بهروز الست
به شادمانی جاوید امیدوار شدم
دلم چو از همه ببرید و با غمت پیوست
کجا من از تو توانم برید رشته مهر
خدای تار وجود مرا به زلف تو بست
به محفلی که تو باشی به باده حاجت نیست
که هرکه چشم تو بیند خراب گردد و مست
صغیر گرد جهان گشت در پی دلدار
رسید بر سر کوی توو ز پای نشست حسین جان