دوست‌کامی گفت: حقیقتاً کار با راوی آقا راحت‌تر است، راوی آقا راحت تر مجاب می‌شود اما راوی خانم همان حساسیت من را دارد، همان نگرانی و دغدغه من را دارد و این یک مقدار کار را کُند می‌کند.

به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، چندی پیش، تعدادی از نویسندگان و راویان دفاع مقدس به دعوت کتابفروشی ترنجستان سروش در کافه ترنج گرد هم آمدند و به بیان نظراتشان در باب ویژگی های روایت و نگارش در حوزه دفاع مقدس و تجارب خود پرداختند.

این نشست با حضور سعید علامیان (نویسنده کتابهایی چون دارساوین، ملاقات در فکه و...)، امیرمحمد عباس نژاد (پژوهشگر، مدرس داستان نویسی و نویسنده کتابهایی چون امیروفادار، شبیه دیوارها، تن های محجر، یک قطره از هزاران و...)، میثم رشیدی مهرآبادی (خبرنگار و نویسنده کتاب هایی چون حاجی فیروز، خیابان تبریز و...)، فاطمه دوست‌کامی (نویسنده کتاب هایی چون سرباز کوچک امام، صباح و...)، فائضه غفار حدادی (نویسنده کتاب هایی چون خط مقدم، یک محسن عزیز، دهکده خاک بر سر و...)، صباح وطن‌خواه (رزمنده خرمشهری و راوی کتاب صباح)، فائزه ساسانی‌خواه (نویسنده کتاب هایی چون چراغ های روشن شهر، دزفول و...) و نجمه کتابچی (مدیر کتابفروشی ترنجستان سروش و نویسنده کتاب هایی چون فرشته ها حواسشان جمع است و قجاوند به روایت همسر شهید) برگزار شد.

سخنان ایراد شده در این نشست به لحاظ صمیمیت و اهتمام حاضران به بیان مسائل مهم و دست اول، حاوی نکات ظریف و حساسی است که خواندنش را به همه علاقمندان حوزه ادبیات و دفاع مقدس توصیه می کنیم.

از بین نظرات نویسندگان حاضر در این نشست، سخنان فاطمه دوست‌کامی را برایتان گلچین کرده ایم.

متن کامل این نشست را در لینک زیر بخوانید:

حاشیه‌های دنیای کتاب در دورهمیِ هشت نویسنده + عکس

خانم دوست‌کامی! بعد از کار سخت آقای طحانیان (سرباز کوچک امام) که افت و خیزهای زیادی داشت و خیلی هم طول کشید و هم حجم گفتگوها زیاد بود، قاعدتاً لازم بود شما مدتی استراحت کنید اما این کار را نکردید و خیلی زود رفتید سراغ یک کتاب جدید که آن هم سال‌ها طول کشید. برای ما بگویید که چه می‌شود که دست از سر این کارها برنمی دارید و علی رغم سختی‌هایی که دارد باز هم این مسیر را ادامه می‌دهید.

دوست‌کامی: بسم الله الرحمن الرحیم. اگر بزرگواران کتاب «جنگ شکر در کوبا» از ژان پل سارتر را خوانده باشند یک جایی در کتاب یک قراری را ایشان تعریف می‌کند، می‌گوید من می‌خواستم یک دیداری با چگوارا داشته باشم. با هماهنگی‌هایی که کردم ساعت سه نصفه شب به من وقت ملاقات داد. یک مقدار تعجب کردم که این هم وقت پِرتِش را برای من گذاشته و شاید اصلا به ذهنم یک توهینی تلقی شد، ولی وقتی به دیدن چگوارا رفتم دیدم دوشش را گرفته لباسش را عوض کرده، یک سیگار برگ هم گذاشته گوشه لبش و خیلی سرحال نشسته منتظر من. یک گفتگوی خوبی هم در زمان خودش انجام شد. گفت وقتی خواستم از اتاق بیایم بیرون گفتم من یک سوالی دارم که نمی‌توانم نپرسم و از اینجا بروم. گفت خب بپرس. گفتم: خب این چه وقت ملاقات گذاشتن بود با ما است؟ چگوارا می‌گوید که اینقدر کار نکرده روی زمین است که دیگر نباید خفت. خب چگوارای کمونیست وقتی این حرف را می‌زند، ما که داعیه این را داریم که بر محور مقاومت منطقه پیشتاز و پیش قراول هستیم واقعا وقتی برای هدر دادن نمی‌ماند. این جواب سوال ابتدایی شما.

بعد اینکه کار آقای طحانیان و کتاب «سرباز کوچک امام» سال ۸۷ کلید خورد و صادقانه چون همزمان با آن کار، آقای طحانیان داشت در حوزه هنری هم مصاحبه‌هایی انجام می‌داد برای تألیف کتاب و وقتی که من پای صحبت‌های ایشان نشستم، ایشان ۱۶ جلسه کار را از قبل برای حوزه هنری شروع کرده بود. حقیقتا یک فشاری روی من بود که این کار سریعتر جلو برود. علی رغم اینکه من نمی‌پذیرفتم مسئولین موسسه پیام آزادگان می‌خواستند کار زودتر دربیاید که دیده شود.

من مجبور بودم تمرکز بالاتری روی آن کار داشته باشم، یک سال زودتر از کار خانم وطن‌خواه هم کلید خورده بود، حتی زمانی که خانم حسینی هم من را دعوت کردند، دیداری بود با خانم وطن‌خواه در دفتر، من قبلش هم خدمت ایشان گفتم الان من کاری دستم هست که متعهد به انجام آن هستم اما خب به لحاظ فکری برای من خللی ایجاد نمی‌کند اگر من بخواهم مصاحبه‌های این سمت را هم بگیرم. یک مقدار اینکه شاید یک ذره این کار زمان خورد، شاید این بود که آن کار با آن حجم و محتوای عمیق دست من بود. شاید اگر این طور نبود اینقدر زمان به آن نمی‌خورد.

در مورد کتاب «صباح» من با اسم خانم وطن‌خواه در کتاب دا آشنا شدم، کتاب را که خواندم دیدم در نقاط حساس دفاع در خرمشهر، اسم خانم وطن‌خواه ۵۷ مرتبه آمده. تقریباً یک سال گذشت که خانم حسینی گفتند حالا با توجه به شرایطی که پیش آمد و بعد از قضایای فتنه است، خانم وطن‌خواه پذیرفته که صحبت کند. خب خیلی برای من جای خوشحالی بود، اسفندماه هم بود، یعنی تقریباً شروع این کار سال ۸۹ بود. چون ما ۱۲ اسفند همدیگر را دیدیم، شاید یکی دو جلسه مصاحبه بیشتر با هم نداشتیم.

از سال ۸۹ مصاحبه ها کلید خورد. من از اول توانستم منظورم را به خانم وطن‌خواه القا کنم و خانم وطن‌خواه از اول ضرورت پرسشگری من را متوجه شد. یعنی این رشد و پرورش هم برای شخصیت ایشان و هم برای خود من در این کار باید اتفاق می‌افتاد. این واقعاً زمان می‌برد. اگر من بلد باشم خیلی خوب بپرسم و سرنخ دستم بیاید و خانم وطن‌خواه بدانند از کجا شروع کنند و کجا تمام کنند، قطعاً اینقدر زمان نمی‌برد و کار فرسایشی می‌شود.

تیپ شخصیتی خانم وطن‌خواه کنشگری خیلی بالایی دارد، کما اینکه الان وقتی من یک فیدبکی از مخاطبان می‌گیرم، همه متفق القول اذعان می‌کنند به این ماجرا، اما خب در مصاحبه‌ای که با مطلعین و افرادی که خانم وطن‌خواه را در خطوط مختلف نبرد درک کرده بودند یا اصلا ایشان را ندیده بودند، روایت‌های مختلفی از جریان‌های خرمشهر داشتند، در مواجه با آنها همه می‌دیدیم که واقعا این موضوع تایید می‌شود که روایت خانم وطن‌خواه از اتفاقات خرمشهر، یکی از بی نقص ترین روایت‌هاست. یعنی الحمدلله مرتب تاییداتی بود که از جاهای مختلف می‌گرفتیم. خب این کار را سخت می‌کند، هم مطالعات میدانی که خانم ساسانی‌خواه راجع بهش صحبت کردند، من بیگانه با این جریان نبودم، شاید من ۱۴ ـ ۱۵ ساله بودم که اولین کتاب‌های درباره خرمشهر را خواندم. اشتیاق خیلی زیادی برای مطالعه‌اش داشتم، ولی وقتی روی وقایع متمرکز می‌شدم، روی روایت‌های مختلف متمرکز می‌شدم، برای اینکه صحت و سقم یک ماجرایی دربیاید، تا بعدها اگر خواننده سختگیر و حساسی مثل آقای رشیدی به تور ما خورد، جوابی راضی کننده و قانع کننده داشته باشیم. اگر جایی هم باشد که روایتی به لحاظ صددر صد مورد اطمینان قرار نگیرد، حتی شده با یک پاورقی خیلی کوتاه این رفع ابهام را انجام داده ایم.

یک معرفی از کتاب صباح بخوانید:

چند دقیقه با کتاب «صباح»؛ / ۶۵

جان دادن پای چتر منورهای عراقی! + عکس

دور اول خاطرات خانم وطن‌خواه ۱۲۰ ساعت از کودکی بود تا حالشان بود. بعد از این،‌ دور اول نگارش اتفاق افتاد، کار نوشته شد. خب یکسری سوال‌ها به جا مانده بود، یکسری منافذ و پرش‌هایی در کار وجود داشت، سکته‌هایی وجود داشت که باید مرتفع می‌شد و همچنین یک مواردی بود که من از کلام خانم وطن‌خواه دچار سوءبرداشت شده بودم، یعنی من طور دیگری گرفته بودم اما منظور این نبود. اینها هم همه باید برطرف می‌شد.

در مصاحبه دور دوم ۸۰ ساعت هم برای این اتفاقات بود. حالا گاهی ساعت‌های مصاحبه ما یک ساعته بود حتی ۴۵ دقیقه بود. گاهی بعضی روزها ۷ و نیم صبح شروع می‌شد تا ۱۱ شب، یعنی همه مدلش بود، بسته به شرایط روحی،‌ جسمی و زمانی که ما در اختیار داشتیم. الحمدلله اواخرش ریتم خیلی خوبی گرفته بود، شاید با آن ریتم اگر ما شروع می‌کردیم زمان بیشتر مدیریت می‌شد.

در دور سوم شش یا هفت روز مرتب یک نفس خوانده شد. برنامه را طوری تنظیم کردیم که نه من کاری داشته باشم نه ایشان که اتفاقی را از دست ندهیم. این دور هم نزدیک به صد ساعت زمان برد.

الان من ۳۰۰ ساعت صوت آرشیو دارم، شاید می‌توانم ادعا کنم بیشتر از این بوده باشد، اما آن چیزی که آرشیو شده و الان موجود است نزدیک به ۳۰۰ ساعت است، بعد هم که دیگر دادیم به تعدادی از کارشناسان. به ضرس قاطع می‌توانم بگویم ۵ ـ ۶ نفر از اهل فن خواندند. همچنین به نوجوانی که می‌دانستیم دقیق است دادیم خواند، به کسی که در آن جبهه حضور داشته دادیم خواند، و باز هم سعی کردیم ایرادات نهایی برطرف شود و الحمدلله خودشان هم که کار را خواندند و تایید کردند، و اردیبهشت امسال در نمایشگاه کتاب عرضه شد.

ان‌شاءالله که پربرکت باشد. کار با راوی خانم راحت تر است یا راوی آقا؟

دوست‌کامی: حقیقتاً کار با راوی آقا راحتتر است، راوی آقا راحت تر مجاب می‌شود اما راوی خانم همان حساسیت من را دارد، همان نگرانی و دغدغه من را دارد، این یک مقدار کار را کُند می‌کند.

نظرتان درباره کارشناسی های قبل از چاپ در بین ناشران چیست؟

دوست‌کامی: کارشناسی‌ها هم خوب نیست. یک دوره‌ای ما در روایت فتح کارهایی انجام می‌دادیم، کارها با اینکه کارشناسی شده بود واقعاً ضعیف بود. من به آقای آرامی می‌گفتم یک موقع شده پای تلویزیون می‌نشینید یک فیلمی را نگاه می‌کنید، می‌گویید کی تو را بازیگر کرد؟! خیلی از آن موقع‌ها که این کتاب‌ها را می‌خواندم می‌گفتم «کی تو را نویسنده کرد؟!»

خانم دوستکامی با توجه به وسواس هوشمندانه‌ای که شما در کارتان دارید مکانیسمی دارید که بازخورد و بازتاب کارتان را از مخاطبان بگیرید؟

دوست‌کامی: من اینستاگرام ندارم، به لحاظ فضای مجازی شاید نتوانم خیلی مرتبط شوم، اما معمولا ایمیلی که ما در مقدمه می‌زنیم، (البته در نسخه چاپ شده صباح نیست اما در بقیه نسخه‌ها هست) بعضی‌ها لطف می‌کنند و به خودشان زحمت را می‌دهند که تکستی را برای ما بدهند. کار «سرباز کوچک امام» هم چون در پویش سراسری افتاد، کلا ورق برگشت. این کتاب واقعاً خیلی مظلوم بود، چون پتانسیل بالایی داشت، اما موسسه پیام آزادگان، موسسه کوچکی بود که اصلا دسترسی برای توزیع و نشر و معرفی خودش را نداشت چه برسد به اینکه این کار انجام شود، اما بالاخره اخلاصی که آقای طحانیان پای کار گذاشته بود این کار را از غربت درآورد.

 این بازتاب‌ها به دست شما می‌رسید؟

دوست‌کامی: بله، به من می‌دادند و من همه اش می‌گفتم خدا را شکر... شاید فکر کنید من شعار می‌دهم و اهل رجزخوانی هستم ولی من تا وقتی درد داشته باشم باید بنویسم، اصلا هم از خودم راضی نیستم، چون واقعا با سوژه‌هایی طرف هستیم که می‌بینیم تا کجا پای کار آمده و من حالا نشسته ام در خانه خودم و چایی را دم کردم و سکوت را هم برقرار کردم و اگر حالم خوب باشد برایشان بنویسم، اگر حالم خوب نباشد برود کنار تا کی بتوانم بنویسم. این نوع نگاه، خود به خود یک موتور محرک برای کارها می‌شود. یعنی خدا کمک می‌کند و اثر به دست اهل و مخاطبش می‌رسد. کار خانم وطن‌خواه هم که چیز زیادی از جریان چاپش نمی‌گذرد، ولی با امکان‌ها و دسترسی‌هایی که به لطف خدا از سر کتاب «سرباز کوچک امام» برای من باقی ماند، تا آنجایی که در توانم بود استفاده کردم که کار را معرفی کنم در اقشار مختلف. درحوزه‌های مختلف سعی کردیم که استفاده کنیم تا خدا چه بخواهد و ان شاءالله اخلاصی که خانم وطن‌خواه در کارها و آن روزها داشتند کار را به دست مخاطب برساند.