به گزارش مشرق، فاطمه دوستکامی متولد سال ۱۳۶۱، کارشناس زبان و ادبیات انگلیسی و کارشناس ارشد خبرنگاری بینالمللی، چند سالی است در حوزه ادبیات پایداری قلم میزند و چند اثر در این حوزه دارد که مهمترین آنها عبارتند از: «چشم تر»، «سرباز کوچک امام» و «صباح». کتاب «چشم تر» که سال ۹۰ منتشر شد، شامل خاطرات بهجت افراز است. افراز ۱۸ سال در سازمان هلال احمر مسئول «اداره رسیدگی به امور اسرا و مفقودان» هلال احمر بود. این کتاب در شانزدهمین دوره کتاب سال دفاع مقدس شایسته تقدیر شناخته شد. کتاب دیگر او «سرباز کوچک امام» است که خاطرات مهدی طحانیان را روایت میکند. طحانیان همان آزادهای است که پاسخهای شجاعانهاش به خبرنگار زن هندی در اردوگاه اسرا در عراق زبانزد است. این کتاب در زمستان سال ۹۱ رونمایی شد. «صباح» اثر دیگر دوستکامی است که شامل خاطرات صباح وطنخواه بانوی خرمشهری است که با شروع جنگ ابتدا امدادگر و سپس مدافع شهر میشود. این کتاب که ماحصل نزدیک به ۱۰ سال پژوهش، مصاحبه و تدوین است، نقاط اوج و تعلیق خواندنی دارد و برشهایی منحصربهفرد از مقاومت جانانه در خرمشهر را در روزهای اول جنگ روایت میکند. با فاطمه دوستکامی نویسنده این آثار درباره کتاب «سرباز کوچک امام» به گفتوشنود نشستیم. او در این گفتوگو از عوامل مؤثر در استقبال جامعه از این کتاب و ماجرای دیدار خانم خبرنگار هندی و آزاده مهدی طحانیان بعد از ۳۴ سال در ایران برایمان گفت.
مقام معظم رهبری برای کتاب «سرباز کوچک امام» شما تقریظ نوشتند. این کتاب با استقبال خوبی در جامعه مواجه شد. جشن ۱۰۰ هزار تایی شدن تیراژ آن هم اخیراً در نمایشگاه کتاب برگزار شد. چه عواملی را در استقبال خوب از این کتاب مؤثر میدانید؟
میتوان گفت: مجموعه عواملی دست به دست هم دادند تا کتاب مورد استقبال قرار گیرد. اول اینکه محتوای یک اثر باید کشش و جاذبه داشته و حامل پیامی تأثیرگذار باشد. نباید انتظار داشت کتابی که حرفی برای گفتن ندارد، مورد استقبال قرار گیرد. نکته دیگر اینکه نگارش و به هم پیوستگی اتفاقات کتاب، تعلیقهایی که در اثر به وجود میآید و ریتمی که در ذهن خواننده تولید میکند باید متناسب و برای خواننده جذاب باشد.
نکته دیگر اینکه شما اگر یک کار خوب را با صبر و حوصله فراوان تولید کنید، اما به خوبی معرفی نشود، طبیعی است که مخاطبان از آن اطلاع نداشته باشند و مورد استقبال قرار نگیرد. کتاب، کالایی فرهنگی است، هر کالایی که به بازار عرضه میشود باید مخاطب متوجه وجود آن کالا شود تا اقدام به تهیهاش کند. این شانس را بسیاری از کتابهای ما ندارند و دیده نمیشوند. کما اینکه درباره همین کتاب هم اینطور شد. این اثر سال ۹۱ تولید شد. الحق و الانصاف دوستان صاحبنظری که از کارشناسان حوزه ادبیات پایداری هستند بعد از مطالعه اثر نمره خوبی به کار دادند، اما چون مؤسسه پیام آزادگان که ناشر کتاب بود، در مهجوریت و مظلومیت کار خود را انجام میداد تولیداتش آنطور که باید و شاید شناخته شده نبود، لذا خیلی از مخاطبان اصلاً اطلاع نداشتند که چنین کتابی به بازار آمده است. بعد از اینکه حضرت آقا تقریظ ویژهای بر کتاب نوشتند و لطف خاصی به مهدی طحانیان ابراز کردند، مخاطب مطلع و راغب شد که کتاب را مطالعه کند.
نکته بسیار مهم دیگر اینکه صرفنظر از تمام موارد عنوان شده باید بگویم تا خدا نخواهد اتفاقی نمیافتد. اگر تمام این عوامل دست به دست هم میدادند، اما خدا نمیخواست بار دیگر حماسه مهدی طحانیان در اسارت زنده شود، هیچ قدمی از قدم برداشته نمیشد.
چطور شد نوشتن این کتاب به شما پیشنهاد شد؟
سال ۸۷ من در معاونت پژوهش مؤسسه پیام آزادگان مشغول کار بودم. این مؤسسه تنها مرکز متولی امور فرهنگی آزادگان کل کشور است و آزادگان عزیز به این مجموعه رفتوآمد دارند. آقای طحانیان هم به آنجا رفتوآمد داشت. مسئول پژوهش مؤسسه در این رفتوآمدها، خاطرات نابی از زبان ایشان میشنود و او را مجاب میکند که پای ضبط صوت ما بنشیند و خاطراتش را بازگو کند. در مؤسسه من اولین کسی بودم که توفیق نشستن پای صحبتهای آقای طحانیان را داشتم.
چقدر زمان برد و کار تدوین کتاب چگونه انجام شد؟
من ۱۶۱ جلسه با آقای طحانیان گفتوگو داشتم. از این جلسات ۳۵۰ ساعت صوت جمعآوری شد که به دو بخش قابل تقسیم بودند؛ بخشی مربوط به خاطرات آقای طحانیان از کودکی خودش تا دوران اسارت و بعد از آن بود و بخش دیگر مربوط به بازخوانی کتاب و برطرف کردن ایرادات آن.
بخش اول، ظرافتهای خیلی زیادی داشت. بعد از اتمام این فاز شروع به تدوین این بخش کردم. سه بار کتاب را بازنویسی کردم تا به نتیجه مطلوب نزدیک شوم. بعد از هر بازنویسی، کتاب را برای آقای طحانیان خواندم تا ابهامات آن را رفع کند. سؤالاتی هم حین نگارش برای من بهوجود آمد که در این مرحله به آنها پاسخ دادند. در بعضی جاها برداشت درستی از گفتههایشان نداشتم که لازم بود اصلاح شود. آنها مطرح و تصحیح میشد. شاید جالب باشد که بگویم از یکی از دوستانی که صوتها را پیاده میکرد خواستم با استفاده از سیستم نرمافزاری که داشتند بگویند تعداد سؤالات من از آقای طحانیان چه تعداد بود. ایشان هم گفت: من ۳۸ هزار سؤال از مصاحبه شونده پرسیدهام. ۳۸ هزار سؤالی که سطرسطر و جمله به جمله این کتاب را کامل کرد.
همکاری آقای طحانیان با شما در جریان نگارش کتاب چطور بود؟
واقعاً همکاری آقای طحانیان خوب بود. روزی نبود که من از ایشان درخواست کنم که برای مصاحبه بیایند و ایشان بهانه برای نیامدن بیاورند. ضمن آنکه در بازخوانی متن هم همکاری خوبی داشتند. سؤالات من شامل بسیاری از جزئیات هم میشد که پاسخ به آنها خیلی صبر و حوصله میخواست تا بتوانم مطلب اصلی را از دل پاسخها استخراج کنم، اما یادم نمیآید حتی بعد از ساعتها پرسش و پاسخ ایشان را کم حوصله و خسته و کسل دیده باشم. خیلی با حوصله توضیح میدادند و همیشه میگفتند مستمع صاحب سخن را بر سر ذوق آورد. میگفتند اینطور که شما با دقت و حوصله میپرسید من خودم بیشتر تشویق میشوم که ماجرا را کامل بیان کنم..
اخیراً یکی از سایتهای بیگانه درباره این کتاب مطالبی مغرضانه نوشت. از جمله اینکه این کتاب سندی است بر اینکه در ایران کودکان را به زور به جبهه اعزام میکردند. کتاب از رانت تبلیغاتی برخوردار بود یا اینکه بیشتر رایگان اهدا شد؟ پاسخ شما به این مطالب چیست؟
بله فکر میکنم ۲۵ فروردین ماه بود که در سایت رادیو زمانه که ظاهراً از آمستردام هلند بارگذاری میشود، مطلبی علیه کتاب منتشر کرد. این دومین اتفاق خوشایندی بود که برای این اثر افتاد و من برایش نماز شکر خواندم. اولین نماز شکر را زمانی بجا آوردم که باخبر شدم حضرت آقا کتاب را خوانده و بر آن تقریظ نوشتند. مهمترین وجه این ماجرا برایم اعلام رضایت ایشان از کتاب بود. این اتفاق در ایامی افتاده بود که متأسفانه خیلیها آگاهانه و ناآگاهانه خاطر ایشان را مکدر میکردند. حالا در این شرایط با بضاعت اندک من و به پشتوانه خدا و اخلاص آقای طحانیان لبخند رضایتی بر لب ایشان نشسته بود؛ لبخندی که امیدوار بودیم رضایت امام زمان (عج) را در پی داشته باشد.
خبر درج مطلب رادیو زمانه من را واقعاً خوشحال کرد. هم امام راحل و هم حضرت آقا بارها فرمودند: جایی که دشمن از ما تعریف کرد باید بدانیم که کارمان ایراد دارد و هر جا دشمن از دست ما عصبانی و خشمگین شد، نشانه این است که ما آنجا قدمهایمان را درست برداشتیم.
به لطف خدا تیر مهدی طحانیان به هدف خورده است و دشمنان نظام و انقلاب اسلامی از بر ملا شدن یکی دیگر از حقایق ارزشمند انقلاب و دفاع مقدس عصبانی شدهاند. مشخص است که ما نباید انتظار داشته باشیم که از ما تعریف کنند، اما نکتهای که باید اشاره کنم این است که حتی نویسنده این متن به خودش زحمت نداده است که کتاب را یک بار بخواند. من از او دعوت میکنم این کتاب را بخواند. چون اگر آن را مطالعه میکرد، نمینوشت این کتاب سندی است که در ایران کودکان را به زور به جبهه میبردند. در صفحات مختلف کتاب مکرر آمده است که ایشان با خواهش و تمنا و حتی گریه موفق شد موافقت مسئولان را برای اعزام به جبهه بگیرد. سراسر ۵۰ روز رزم مهدی طحانیان در جبهه و بعد هم آغاز اسارت که حضرت آقا آن را به میدان مقاومت تشبیه کردند گویای تمنای وجودی او برای حضور در صحنه است.
هر چه دشمن بعثی تلاش کرد تا چنین القا کند که ایران کودکان شش تا ۹ ساله را به زور به جبهه میآورد و نمونهاش هم همین مهدی طحانیان است او دشمن را ناکام میگذارد. در فرصت اندک مقداری زبان عربی یاد میگیرد تا بتواند به عربی بگوید من داوطلبانه به جبهه آمدهام و سنم هم ۹ سال نیست بلکه ۱۳ سال دارم. هرجا او را میبرند به عربی میگوید من ۱۳ سال دارم و داوطلبانه آمدهام. حتی در دیداری که با «عدنان خیرالله» وزیر دفاع صدام در اتاق جنگشان در خرمشهر اشغال شده دارد، همین را میگوید.
اگر آقا یا خانم «س. اقبال» نویسنده متن رادیو زمانه به خودش زحمت میداد حداقل برای نقد این کتاب که به قول خودش نیم میلیون تیراژ داشته است، آن را میخواند این گاف و گافهای بعدی را که ارزش پاسخ دادن ندارد، نمیداد. در مجموع من از این اتفاق خیلی خوشحال شدم.
غیر از تذکر به خبرنگار بدحجاب، در خاطرات آقای طحانیان چه موارد دیگری شاخص و جالب توجه است؟
آقای طحانیان کودکی بسیار جالب و پر ماجرایی داشت. ایشان کلاس چهارم ابتدایی بود که با همراهی دوستانش مدرسه شاه دوستشان را به تعطیلی میکشانند تا دانشآموزان در تظاهرات علیه رژیم پهلوی شرکت کنند. حضورشان در بسیج فوقالعاده است. با همان سن کم مربی آموزش نظامی همکلاسیها و دانشآموزانی که از او بزرگتر بودند میشود.
۵۰ روز در جبهه بود. در این مدت اتفاقات زیادی برای ایشان میافتد که میتوان از آنها به امدادهای غیبی تعبیر کرد طوری که وقتی شما آنها را میشنوید، با خود میگویید واقعاً مأموریتی به این نوجوان سپرده شده است. انگار قرار است اتفاقی برایش بیفتد. در لحظات آخر قبل از اسارت، در منطقهای حضور داشتند که به طرز وحشتناکی زیر آتش قرار داشت. از هر طرف گلوله و آتش میبارید. اگر کلاهخود رزمندهای بر زمین میافتاد بلافاصله سوراخ سوراخ میشد. پیکرهای شهدا در انفجارهای مختلف تکه تکه میشد و تلی از خاک و گرد و غبار پیکر آنان را میپوشاند. آن وقت در چنین شرایطی حتی یک خراش کوچک بر دست مهدی طحانیان وارد نشد. واقعاً این یک معجزه است. وقتی خواننده آن را میخواند ناخودآگاه به ذهنش خطور میکند که انگار مأموریت دیگری برای ایشان تعریف شده است و راغب میشود که صفحات بعدی را مشتاقانه بخواند تا بداند چه سرنوشتی برای او رقم خواهد خورد.
برای ترجمه این کتاب به زبانهای دیگر اقدامی شده است؟
فردای روزی که تقریظ حضرت آقا بر کتاب منتشر شد، انتشارات دارالمعارف لبنان که وابسته به حزبالله لبنان است، ابراز تمایل کرد که کتاب را به زبان عربی ترجمه کند. رایزنیهایی هم انجام شد. گرچه مقداری تأخیر رخ داده است ولی اگر ان شاءالله ترجمه خوبی شود میتواند بازتاب بسیار خوبی میان مخاطبان محور مقاومت و دیگر کشورهای عربی داشته باشد. بسیاری از مردم این کشورها نسبت به رژیم بعث صدام و جنگی که علیه ما راه انداخت شناخت دارند، لذا میتوانند ارتباط بهتری با کتاب برقرار کنند. رایزنیهایی هم برای ترجمه روسی اثر شده است.
یک موضوع که میتوانست به غنا و جذابیت کتاب شما بیفزاید، گفتوگو با همان خانم خبرنگار هندی بود. در این زمینه تلاشی نکردید یا نمیخواهید دنبالش بروید؟ در دنیای امروز ارتباط گرفتن نباید کار سختی باشد به ویژه از طریق فضای مجازی.
کار تهیه، تدوین و انتشارکتاب چهار سال و به صورت فشرده طول کشید، یعنی کار سال ۸۸ شروع شد و سال ۹۱ به اتمام رسید. در این مدت خودم به شخصه خیلی تلاش کردم که بتوانم به «نصیرا شارما» دسترسی داشته باشم و با او گفتوگوکنم، اما چون همه فرصت و ذهنم درگیرکار بود، نتوانستم موفق شوم، اما بعد از انتشار کتاب مؤسسه پیام آزادگان با جستوجوهای فراوان توانست ایشان را در هند پیدا کند. یک تیم مستندساز به سرپرستی آقای ذوالفقاری از طرف مؤسسه به هند رفتند. کتاب را در اختیارش قرار دادند و او با دقت آن را مطالعه کرد. قسمتهایی از مستند را همان جا در منزل خانم شارما ضبط و از ایشان دعوت کردند تا به ایران بیاید و او آمد. روزی که قرار بود آقای مهدی طحانیان و خانم شارما با هم روبهرو شوند، من هم حضور داشتم. حتی اسرایی که در روز مصاحبه با خبرنگار هندی در آسایشگاه آقای طحانیان در اردوگاههای عراق بودند هم حضور داشتند. بعد از ۳۴ سال خانم شارما با اسرای نوجوان سال ۶۲ روبهرو شد و به شدت گریه کرد.
صحنه جالبی بود. او که حالا مسن و ویلچرنشین شده بود، به محض دیدن آقای طحانیان دستهایش را گشود تا او را در آغوش بگیرد! آقای طحانیان هم سه، چهار متری ایشان ایستاد و از همان فاصله با او سلام و احوالپرسی کرد.
با خانم شارما به گفتوگو نشستیم. او در حالی که دستهای من را محکم گرفته بود و ابراز محبت میکرد به من گفت که خیلی خوب نوشتی، کتاب شما خیلی خوب بود. گزیدههایی از این مستند در برنامه ماه عسل سال گذشته پخش شد. خانم شارما که تحصیلکرده رشته شرق شناسی و ایران شناسی دانشگاه دهلی نو بود و به ادعای خودش با افراد سرشناس بسیاری مثل شاه، فرح و صدام گفتوگو کرده بود و اسامی افراد ریز و درشت و سیاسی و غیرسیاسی را میبرد، در آستانه ۷۰ سالگی حرفی زد که مدتها من را به فکر فرو برد. او گفت: من تازه الان فهمیدم که مهدی و راهش حق بود.
با خودم گفتم چه میشود که یک خبرنگار دنیادیده که با افراد سرشناس دنیا حشر و نشر داشته است، بعد از یک عمر تازه میفهمد که راه مهدی طحانیان حق بوده است. چیزی که یک نوجوان ۱۳ ساله در همان دوران نوجوانی درک کرد و توانست حق را از باطل تشخیص دهد.
نوشتن این کتاب چه اثری در زندگی شما داشته است؟ چقدر تحت تأثیر محتوای آن قرار گرفتید؟
این کتاب را طی سالهای ۸۸ تا ۹۱ به نگارش درآوردم. سالهایی که مصادف با ۲۶ تا ۳۰ سالگیام بود، یعنی در دورانی که انرژی، انگیزه و توان بسیاری برای انجام کار داشتم. از کوچکترین نشانهای که میتوانست در راه تدوین کتاب به من کمک کند نمیگذشتم. هرگونه اشاره آقای طحانیان به عملیاتها، اردوگاهها و اشخاص را در خاطراتشان پیگیری میکردم. همه اینها برایم دارای اهمیت بود. نمیدانستم این توان و این میزان اهتمام به تهیه محتوا برای کتاب چگونه در من به وجود آمده است. واقعاً برای خودم جای سؤال بود.
هنوز هم تحت تأثیر محتوا و پتانسیل این کار هستم. در محفلی بزرگواری از من پرسید که هیچ وقت حماسه مهدی طحانیان برای شما مصداق امروزی داشت یا هر چه هست متعلق به سالهای پیش و دوران گذشته است؟ به او گفتم این اتفاق برای من تازگی خودش را دارد. هنوز هم این سوژه، موضوع روز ماست. آخرین موردی که ذهنم را درگیر کرد و به یاد حماسه آقای طحانیان افتادم، مربوط به اتفاقی است که اخیراً در مترو افتاد. شاید شما هم ویدئویی که به بهانه هشتم ماه مارس روز جهانی زن، در شبکههای اجتماعی دست به دست شد را دیده باشید. در این فیلم عدهای از زنان با برداشتن حجاب در داخل واگن مترو شروع به صحبت میکنند و به زنان دیگر خصوصاً به زنان چادری گل میدهند، آنها را میبوسند و روزی را آرزو میکنند که بتوانند در کنار آنها بدون هیچ قضاوتی زندگی کنند.
صرفنظر از جریان بهائیتی که پشت این اقدام بود، وقتی من ویدئو را دیدم خیلی ناراحت شدم و به فکر فرو رفتم. ناراحت از اینکه چرا حتی یک نفر هم کوچکترین اعتراضی نمیکند، این در حالی بودکه آنها داشتند خیلی راحت همه را دعوت به انجام یک منکر شرعی، عرفی و قانونی میکردند. بیحجابی از نگاه قانونی در جامعه ما یک ناهنجاری است. آنها داشتند دیگران را به ناهنجاری و بیقانونی دعوت میکردند، اما هیچکس اعتراض هم نمیکند. این در حالی بود که در آن شرایط اگر کسی اعتراض میکرد شاید خیلی هم مورد عتاب و خطاب قرار نمیگرفت. از خودم پرسیدم که اگر تو بودی چه کار میکردی؟ اعتراض میکردی یا مثل دیگران سکوت میکردی و تماشاگر میشدی؟
یک لحظه تأمل کردم و یاد اقدام آقای طحانیان افتادم. یاد نوجوان ۱۳ سالهای که در زندان حزب بعث، در چنگال فرمانده اردوگاه دشمن که در شکنجه اسرا بسیار خلاقانه رفتار میکرد و هر روز یک شیوه عجیب و غریب و جدید برای شکنجه رو میکرد، مردانه ایستاد و امر به معروف و نهی از منکر کرد. اسیر ۱۳ سالهای که وقتی مصاحبه را انجام میداد، نمیدانست فیلم او از اردوگاه خارج میشود. چون همانطور که در کتاب آمده است او قبلاً هم بارها با خبرنگارها مصاحبه کرده بود، اما فرماندهان بعثی اردوگاهها موقع خروج خبرنگارها فیلمها را از آنها میگرفتند و توقیف میکردند. نمیدانم فیلم مصاحبه خانم شارما با چه ترفندی از اردوگاه خارج شد. شاید او یک نوار دیگر به مسئولان اردوگاه داد، نمیدانم. اما هر چه بود در آن شرایط او دست از امربه معروف و نهی از منکر حتی به قیمت از دست دادن جانش برنداشت.
البته پاسخهای جالب دیگری هم به خبرنگار میدهد. مثلاً وقتی میپرسد شما صلح میخواهید یا آتش بس او در پاسخ میگوید ما پیروزی حق علیه باطل را میخواهیم. مهدی میگوید من برای همین روشنگری درباره امام، انقلاب و حجاب برای آن خانم خبرنگار به طوری که در او اثر کند، حاضر بودم جانم را با خدا معامله کنم. این خیلی ارزشمند است.
با چه افراد دیگری مصاحبه کردید؟
با افراد زیادی مصاحبه شد. از جمله آنها خانمها ناهیدی، آباد و بهرامی، خانمهای اسیری که با ایشان در یک اردوگاه بودند. با اعضای خانواده آقای طحانیان و فرماندهی که ایشان را از اردستان تا مناطق جنگی همراهی میکند و با بسیاری از دوستان و هم اردوگاهیهایشان مصاحبه کردم.
با توجه به تعبیر مقام معظم رهبری از دوران هشت سال دفاع مقدس به گنج پنهان که باید استخراج شود چه مسائل و مشکلاتی در راه استخراج این گنج پنهان میبینید؟
مشکلات خیلی زیاد است از شرایط خود راویان گرفته تا مسئولانی که باید همراهی کنند. بالاخره باید دید حافظه کسانی که در جریان مقاومت حضور داشتند، چقدر و تا چه زمانی میتواند آن خاطرات را به طور کامل در خود حفظ کند. اصلاً چقدر میتوانند در کار با ما حوصله و صبوری کنند. یا مسئولانی که ما پروژهها را در محضر آنها شروع میکنیم، چقدر درباره این جریانات توجیه و همراه هستند؟
نکته دیگر بحث مطالعات میدانی است. بحث تحقیقاتی که باید در زمینه اثر انجام شود. اگر بخواهم در این زمینه صحبت کنم، صفحات زیادی را باید به هر کدام از این مشکلات اختصاص دهم، اما جایی که حضرت آقا از جهاد در این حوزه سخن میگویند و این کار را به جهاد تشبیه میکنند دیگر عذری برای کسی باقی نمیماند. جهاد آسان نیست و مشکلات خودش را دارد. انشاءالله خدا به ما توفیق بدهد و ابزار جهاد را برای ما فراهم کند و ما بتوانیم از عهده آن برآییم.
درباره آخرین کتابی که منتشر کردید و اینکه الان چه کتابی در دست تهیه دارید برایمان بگویید.
آخرین کتاب که در نمایشگاه کتاب امسال رونمایی شد، کتاب «صباح» مربوط به خاطرات خانم صباح وطنخواه است. به جرئت میتوانم بگویم بخشی از جنگ را از زبان یک زن فقط میتوانید از زبان خانم وطنخواه بشنوید.
منبع: روزنامه جوان