«شاداب عسگری» گفت: بیش از یک‌سوم اسرای عراقی، یعنی ۱۲ هزار نفر از آن‌ها، از جمهوری اسلامی ایران تقاضای پناهندگی کردند.

به گزارش مشرق، «خوش‌رفتاری با اسرا» موضوعی است که همواره مورد تأکید اسلام است و جمهوری اسلامی ایران نیز در دوران دفاع مقدس، این موضوع را سرلوحه رفتار خود با اسرای عراقی قرار داد؛ درحالی که در مقابل، رژیم بعثی عراق، بدترین رفتارهای غیرانسانی را با اسرای ایرانی داشته است. در حقانیت برخورد ایرانی‌ها با اسرای عراقی، همین بس که ۱۲ فروردین سال ۱۳۶۱، حضرت امام خمینی (ره) در پیامی به‌مناسبت چهارمین سالگرد تاسیس نظام جمهوری اسلامی ایران، تذکراتی را به ملت، دولت و قوای مسلح کشور گوشزد کردند که یکی از این تذکرات، «ضرورت رفتار با عطوفت و با فتوت با اسرای جنگی» بود.

سرهنگ بازنشسته ارتش «شاداب عسگری»، پژوهش‌گر تاریخ و مرکز اسناد انقلاب اسلامی، نمونه‌ای از رفتار صحیح ایرانی‌ها با اسرای بعثی را این‌گونه بیان کرده است: «۱۳۶۴ یا ۱۳۶۵ بود که جنگنده‌های عراقی مدرسه‌ای در «میانه» را بمباران کردند و دو روز بعد، یک جنگنده عراقی «میراژ» در «سومار» سقوط کرد و دو خلبان آن به بیرون پریدند. وقتی این دو خلبان را اسیر کردند، آن‌ها را به همان مدرسه بردند تا آثار جنایتی که در آن‌جا شده بود را به آن‌ها نشان دهند. - این قضیه در روزنامه‌ها به چاپ رسیده و در صدا و سیما هم تصویربرداری شده است – وقتی این دو خلبان را به این مدرسه بردند، همان مردمی که در این بمباران کودکان خود را از دست داده بودند، با آن‌ها چنان رفتاری کردند که این دو اسیر عراقی، روز زمین نشستند و زار زار گریه کردند».

آن‌چه در ادامه می‌خوانید، ماحصل روایت سرهنگ «شاداب عسگری» از نحوه رفتار ایرانی‌ها با اسرای عراقی است که در برنامه تلوزیونی «زنده‌باد زندگی» در شبکه دو سیما، پخش شده است:

منشور نگه‌داری اسرا در ایران

۱۲ فروردین سال ۱۳۶۱، حضرت امام خمینی (ره) پیامی را صادر کردند که به‌عنوان «منشور نگه‌داری اسرا در ایران» محسوب شد. در این پیام نکات بسیار مهمی وجود داشت که به‌نظر من، سه مؤلفه از این پیام، مهم‌تر از دیگر مؤلفه‌های آن به‌نظر رسید. امام خمینی (ره) در یکی از این سه مؤلفه فرمودند: «اسیران که ضربه روحی خورده‌اند احساس آرامش و جبران در حکومت اسلامی نمایند، و پس از آزادی در سلک مبلغین اسلام و احیاناً فداکاران آن درآیند که این خود خدمت پر ارزشی به اسلام و جمهوری اسلامی است».

نکته‌ای که در این رابطه وجود دارد، این است که آن‌چه تاکنون در رابطه با آزادگان ما روایت شده است، همان رفتاری است که در سایر کشورها نیز با دیگر اسرا کرده‌اند؛ بنابراین آن‌چیزی که در برخورد با اسرا جاری و ساری بوده است و ما مصادیق متعدد آن را در طول قرن بیستم در کشورهای مختلف دیده و یا شنیده‌ایم، شیوه انسانی برخورد با اسرا نبوده است؛ بلکه آن‌چیزی که واقعیت و حقیقت دارد، آن رفتاری است که از سوم فروردین سال ۱۳۵۹ تا ۱۵ اردیبهشت سال ۱۳۸۲، در طول ۲۳ سال و یک ماه و ۱۲ روز توسط ارتش جمهوری اسلامی ایران و با همکاری سایر سازمان‌ها و ارگان‌ها در ارتباط با ۷۲ هزار و ۱۱۳ اسیر عراقی معادل هفت لشکر، در ایران به مرحله اجرا درآمد. این درحالی است که خارج از این ۷۲ هزار و ۱۱۳ نفر، ۲۴۷ نفر دیگر هم از ۱۵ کشور مختلف جهان، اسیر ما بوده‌اند.

۶۳۰ بار تجاوز عراق به خاک ایران پیش از آغاز جنگ

در روز ۳۱ شهریور سال ۱۳۵۹ که جنگ آغاز شد، ما ۳۱ اسیر در چنگال عراقی‌ها داشتیم؛ چراکه رژیم بعث عراق از ابتدای سال ۱۳۵۸ بیش از ۶۳۰ بار به خاک کشور ما تجاوز کرد که حدود ۴۰۰ دفعه آن در نیمه اول سال ۱۳۵۹ اتفاق افتاد و ما در این مدت، ۳۷ نفر اسیر از آن‌ها گرفتیم و سه خلبان عراقی نیز بر اثر سقوط هواپیمای‌شان کشته شدند که این‌ها قرائن شروع جنگ تحمیلی بودند و با وجود این‌که رزمندگان سپاه، ارتش، جهاد سازندگی و... این موضوع را به «بنی‌صدر» به‌عنوان فرمانده وقت کل قوا متذکر شده بودند، وی این جمله معروف را می‌گفت که «عراق هرگز جرأت چنین کاری (حمله به ایران) را ندارد».

وقتی دو خلبان اسیر عراقی زار زار گریه کردند

موضوع این ۳۷ اسیر در حالی است که در تاریخ ۷ مهر سال ۱۳۵۹، یکی از جنگنده‌های ما در اطراف «بصره» سقوط کرد؛ اما عراقی‌ها خلبان او یعنی شهید «همایون شوقی» که با چتر پریده بود را اعدام کردند. همچنین ما ۱۵ خلبان دیگر نیز داریم که با چتر از هواپیما پریدند (اِجِکت کردند)؛ اما عراقی‌ها آن‌ها را (به‌جای این‌که اسیر کنند) به شهادت رساندند یا این‌که برخلاف قوانین بین‌المللی، آن‌ها را در هوا هدف قرار داده و یا بر روی زمین به شهادت رساندند؛ مثلاً شهید «اقبالی دوگاهه» یکی از خلبانان ایرانی بود که وی را به دو خودرو بسته و دو نیم کردند؛ اما با وجود این شرایط، برخوردی که ما با اسرای عراقی داشتیم، متفاوت بود.

سال ۱۳۶۴ یا ۱۳۶۵ بود که جنگنده‌های عراقی مدرسه‌ای در «میانه» را بمباران کردند و دو روز بعد، یک جنگنده عراقی «میراژ» در «سومار» سقوط کرد و دو خلبان آن به بیرون پریدند. وقتی این دو خلبان را اسیر کردند، آن‌ها را به همان مدرسه بردند تا آثار جنایتی که در آن‌جا شده بود را به آن‌ها نشان دهند. - این قضیه در روزنامه‌ها به چاپ رسیده و در صدا و سیما هم تصویربرداری شده است – وقتی این دو خلبان را به این مدرسه بردند، همان مردمی که در این بمباران کودکان خود را از دست داده بودند، با آن‌ها چنان رفتاری کردند که این دو اسیر عراقی، روز زمین نشستند و زار زار گریه کردند.

سرلشکر اسیر عراقی هویت خود را افشا کرد!

نوع رفتار ما با اسرای عراقی به‌گونه‌ای بود که آن‌ها را به ندامت می‌کشاندیم؛ ما دو سرلشکر در میان اسرای عراقی داشتیم؛ یکی از آن‌ها را ارتش جمهوری اسلامی در سال ۱۳۶۱ اسیر کرد و یکی دیگر از آن‌ها را نیز سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در سال ۱۳۶۶ به اسارت گرفت؛ موضوع اسارت یکی از این دو سرلشکر که توسط ارتش در سال ۱۳۶۱ اسیر شد به این صورت است؛ یکی از سربازان در حال جست‌وجو در میان جنازه‌های عراقی‌ها بود تا اسناد و مدارک و همچنین نقشه‌های همراه آن‌ها را پیدا کند، وقتی یکی از جنازه‌ها را تکان می‌دهد، می‌فهمد که آن عراقی زنده است؛ بنابراین او را نزد سروان «فرهاد بهروزی» فرمانده گردان خود در تیپ ۵۵ هوابرد می‌برد و وقتی از آن عراقی می‌پرسند که «درجه‌ات چیست؟» می‌گوید که «من سرباز هستم»؛

بنابراین به او مقداری آب و غذا می‌دهند تا این‌که موقع اقامه نماز می‌شود، وقتی سروان «بهروزی» وضو می‌گیرد تا نماز بخواند شهید «باکری» هم از راه می‌رسد و به اتفاق هم می‌ایستند و نماز می‌خوانند و سپس یک چفیه پهن کرده و دو عدد تن ماهی باز می‌کنند و با نان شروع می‌کنند به خوردن، وقتی می‌فهمند که این اسیر عراقی غذا نخورده است، به او می‌گویند که «تو هم بیا و غذا بخور»؛ در همین حال وقتی این اسیر لقمه اول، دوم و سوم را می‌خورد، می‌گوید که «من سرلشکر «دخیل علی جاسم الهلالی» فرمانده «میشداغ» هستم».

یک‌سوم اسرای عراقی در خواست پناهندگی کردند

ما ۹ سرتیپ، ۳۰۰ سرهنگ، ۶۸ خلبان و ۲۰۲ عامل اطلاعاتی بعثی‌ها را به اسارت درآوردیم؛ یکی از کارهایی که ما در زمینه اسرای عراقی انجام دادیم که در دنیا نیز بی‌سابقه است، این است که اولاً آن‌ها را مهمان خود حساب کردیم و دوماً این‌که برای آن‌ها در تمامی حوزه‌ها شرایط و امکانات ایجاد کردیم؛ مثلاً به ۲۰ هزار اسیر عراقی بی‌سواد، سواد خواندن و نوشتن آموختیم و بیش از ۷ هزار حافظ قرآن تربیت کردیم که بیشتر از ثلث (یک‌سوم) قرآن را حفظ کردند.

همچنین نزدیک به ۳۰ میلیون تومان دستمزد به ازای کاری که داخل اردوگاه‌ها انجام می‌دادند، به آن‌ها پرداخت شد که برابر قوانین بین‌المللی بود؛ از همه مهم‌تر این است که اسرای عراقی در داخل اردوگاه‌ها، ۶۵ عنوان کتاب نوشتند و به آن‌ها حق چاپ و تحریر دادیم، در حالی که کسی این موضوع را باور نمی‌کند! از سویی دیگر، در هیچ‌جای جهان سابقه ندارد که به اسیر اجازه ملاقات با خانواده‌اش را بدهند، در حالی که ما ۶۹ مرحله این اجازه را دادیم و حدود ۵ هزار نفر از اسرای عراقی، این فرصت را پیدا کردند که با خانواده‌های خود در داخل خاک کشورمان دیدار داشته باشند و وقتی هم که اعلام می‌کردند که مثلا برادر یا پسر عموی آن‌ها به اسارت درآمده است، ما آن‌ها را در کنار هم قرار می‌دادیم یا این‌که اسرای عراقی در خاک ایران بیش از ۱۳ میلیون تبادل نامه داشتند.

از تعداد ۷۲ هزار اسیر عراقی که در ایران طی مدت حدود ۲۴ سال نگه‌داری می‌شدند، نزدیک به هزار و ۳۱۱ نفر فوت کردند که فوت آن‌ها نیز یا بر اثر بیماری‌هایی بود که از قبل داشتند و...؛ یعنی بهترین و بالاترین خدمات به آن‌ها ارائه می‌شد.

بیش از یک‌سوم اسرای عراقی، یعنی ۱۲ هزار نفر از آن‌ها، از جمهوری اسلامی ایران تقاضای پناهندگی کردند، درحالی که تمام آن‌ها، اعم از پرسنل ارتش عراق، جیش‌الشعبی و... باید زیر مجموعه حزب بعث قرار می‌گرفتند.

۱۶ سال اسارت در زندان انفرادی

شهید «حسین لشکری» که در تاریخ ۲۷ شهریور سال ۱۳۵۹ هواپیمای او مورد اصابت قرار گرفت و منحرف شده و در خاک عراق سقوط کرد، ۱۸ سال اسارت کشید که ۱۶ سال آن را در زندان انفرادی قرار داشت؛ چراکه فقط باید یک جمله حرف می‌زد؛ عراقی‌ها به وی می‌گفتند که بگو «من ستوان یکم خلبان «حسین لشکری» در تاریخ ۵۹/۶/۲۷ در خاک عراق سقوط کردم»؛ اما ۱۸ سال این حرف را نزد. حالا امروز آن‌هایی که حرف از میهن می‌زنند و آن‌هایی که از انقلاب اسلامی سهم می‌خواهند، چه‌کار کردند؟ شهید لشکری ۱۸ سال به دشمن «نه» گفت. وی وقتی که رفت، فرزندش «علی» شش ماهه بود و موقعی که برگشت، فرزندش ۱۸ ساله بود! آن‌هایی که از سفره انقلاب سهم می‌خواهند بدانند که اگر شهید «لشکری» این جمله را می‌گفت، یک میلیون دلار پول و پاسپورت آمریکا را به او می‌دادند.

شهید «لشکری» گریه می‌کرد و به من می‌گفت که «حاجی! می‌فهمی که ۱۰ سال سه‌نفر آدم را دیدن یعنی چی؟ حاجی! می‌فهمی بزرگ‌ترین خوشی زندگی‌ات در ۱۸ سال این باشد که سرباز عراقی از روی ترحم که عید تو است، نصف‌مانده لیوان آب خود را بدهد تا بخوری، یعنی چی؟!». وی سرباز ولایت بود و به‌خاطر ولایت‌مداری‌اش به دشمن «نه» گفت. از این‌گونه افراد ما در دوران دفاع مقدس، از پایین‌ترین رده تا بالاترین رده آن که سپهبد شهید قاسم سلیمانی باشد، زیاد داریم.

منبع: دفاع پرس