کد خبر 1148383
تاریخ انتشار: ۵ آذر ۱۳۹۹ - ۲۳:۵۳

به گزارش مشرق، صفحه اینستاگرام مرزوبوم برشی از خاطرات رزمنده جانباز، حمید حکیم الهی( امیر کعبی) به نقل از کتاب اَم کاکا را منتشر کرد.

 در شهربانی بهبهان سرهنگی بود به نام امیری که آبادانی بود و هیکل عجیب و غریبی داشت. شهربانی دو تا سرگرد هم داشت. منصوری و داوودی که کرد بودند. امیری همیشه مست بود و هرکس را بازداشت می‌کرد گاز میگرفت. مردم می‌گفتند موقع گاز گرفتن، دندان هایش در گوشت فرو می رود و از دو طرف به هم می رسد.

آیت‌الله گلسرخی هم در صحبت‌هایش گفته بود: توی بهبهان یک سگ به اسم رئیس شهربانی دارد حکومت میکند.

 یک روز ساعت دو و نیم بعد از ظهر، گفتند یک پیکان جلوی در شهربانی امیری را به رگبار بسته و فرار کرده. بعد فهمیدیم امیری نبوده، منصوری و داوودی بودند و منصوری کشته شد. بعد از شهادت مجید بقایی مشخص شد که ضارب، یکی از اعضای گروه منصورون و راننده پیکان هم مجید بقایی بوده است.

بعد از انقلاب، امیری فرار کرد اما داوودی را گرفتند. ۱۴ ساله بودم که نگهبان داوودی شدم. توی زیرزمین شهربانی او را زندانی کرده بودند. یک روز داوودی به من گفت: به مسئولتون بگو انقلابتون که پیروز شده، فرار نمی کنم. کجا رو دارم فرار کنم؟ یکم به من آزادی بدین، پوسیدم توی این اتاق. من هم گفتم: چشم فردا میگم. صبح روز بعد که سر نگهبانی رفتم گفتند داوودی را اعدام کردند.

 امیری همچنان فراری بود تا اینکه در سال‌های جنگ در کرج، سربازی که خدمتش را در شهربانی بهبهان گذرانده بود و در یک داروخانه مشغول کار بود او را شناخته بود. به سپاه کرج زنگ می‌زند و اطلاع می‌دهد. سپاه کرج هم بلافاصله به سپاه بهبهان زنگ می‌زند و اطلاعات می‌گیرد. خلاصه امیری دستگیر شد. سال ۶۱ امیری را به بازداشتگاه سپاه بهبهان منتقل کردند.

 با یکی از دوستانم به نام حاج ابراهیم سراغش رفتیم. حاج ابراهیم از بچه‌های اطلاعات بود. دیدیم امیری ریش گذاشته و خیلی مهربان شده. من با او دست دادم. دست های بزرگی داشت. با اینکه در بازداشت ما بود از او می‌ترسیدم. امیری می‌خواست با ابراهیم دست بدهد اما ابراهیم دستش را کنار کشید. امیری گفت: چرا اینجوری کردی؟ حاج ابراهیم گفت: می‌ترسم گاز بگیری! امیری گفت: مگه من سگم؟ جواب شنید که بودی. نمی دونم شاید الان هم سگ باشی. یادت رفته چیکار می کردی؟ بعد از مدتی امیری هم اعدام شد.

برچسب‌ها