به گزارش مشرق، برادران شهید «سیدمنصور و سیدناصر مهدوی نیاکی» از غواصان دوران دفاع مقدس بودند. سیدمنصور در کربلای ۴ آسمانی شد و سیدناصر شش ماه بعد در ماووت به شهادت رسید. به مناسبت سالگرد انجام عملیات کربلای ۴ و ۵ مناسب دیدم گذری کوتاه به زندگی این دو شهید سرافراز در گفتگو با برادرشان «سیدرحمتالله مهدوی نیاکی» داشته باشیم.
اصالتاً اهل کجا هستید و چه روش تربیتی در خانواده وجود داشت که باعث تقدیم دو شهید شد؟
اصالت ما به نیاک آمل برمیگردد. شش برادر و دو خواهر هستیم. از نوادگان سیدحسن ولی و از نسل امام حسن مجتبی (ع). پدرم شغلش کشاورزی بود. خانواده ما خیلی مذهبی بودند. مادربزرگ ما بانویی مؤمن، معتقد و حافظ قرآن بود. کنار گهواره بچهها قرآن میخواند. این نوع روش تربیتی به مادرم هم رسید. بر همین اساس بچهها از اول جنگ عاشق جبهه بودند و یکی یکی به جبهه رفتند. غیر از دو برادر شهیدم، یک برادرم به نام سیدعبدالله جانباز جنگ تحمیلی است و برادر دیگرم به نام اسماعیل سابقه ۳۶ ماه حضور در جبهه دارد. سال ۶۲ به جبهه رفت و جانباز شد. از سال ۱۳۵۹ که دفاع مقدس شروع شد برادرانم به جبهه رفتند. ششم بهمن ۱۳۶۰ در درگیری منافقین کوردل با مردم غیور آمل حضور داشتیم و علیه منافقین جنگیدیم.
اگر بخواهیم دو برادر شهیدتان را به تصویر بکشید، تصویری که ارائه میدهید چیست؟
برادرانم بچههای خوب و بیآزاری بودند. کاری به کسی نداشتند، اهل قرآن و نقاشی بودند. برادرم منصور رئیس پایگاه بسیج بود. اوایل هر دو در کتابخانه شهید مقدس مشغول بودیم. شهید مقدس همکلاسی من بود که به شهادت رسید. برادرم منصور یک رزمنده پای کار بود. در عملیات والفجر ۶ سال ۱۳۶۲ ترکش به سرش اصابت کرد. هورالعظیم و کربلای ۴ هم حضور داشت. جبهه زیاد رفته بود. مادرم کاری به جبهه رفتن بچهها نداشت، میگفت هر چه امام خمینی (ره) دستور داد اجرا کنید.
هر دو برادر شهیدتان مجرد بودند؟
بله هر دو مجرد بودند. از ۱۶ سالگی جبهه رفتن را شروع کردند و ۱۹ سالگی به شهادت رسیدند. هر دو ورزشکار و ورزیده بودند. نقاشی و خطاطی میکردند. همرزمان منصور میگفتند در عملیات کربلای ۴، چهار تیر به او اصابت کرد و جراحتش را بستند. وقتی شهدای غواص را به اسارت گرفتند اینها را زنده به گور کردند. ۱۷۵ شهید غواص در یک روز توسط بعثیها مظلومانه به شهادت رسیدند. تنها جنازهای که سالم ماند و مدارک، لباس، وسیله و عکس همراهش بود برادرم منصور بود. استخوان و موی سرش سالم بود.
منصور چه خصوصیات اخلاقی بارزی داشت؟
حرف از دهانش بیرون نمیآمد. خیلی ساکت بود. آنقدر سر به زیر بود که اگر مادرم را کنار خیابان میدید متوجهاش نمیشد. یک روز مادرم به او نزدیک شد و گفت سرت را بالا بگیر من مادرت هستم. هر کاری میکرد برای خدا بود. نماز شب میخواند ما خبر نداشتیم. خانمم به حیاط خانهمان رفته بود تا به بچهها رسیدگی کند دیده بود منصور در تاریکی شب قرآن و نماز شب میخواند. اینها همه از نوع تربیت خانوادگی بود. پدرم روزی یک تومان پول کنار میگذاشت و میگفت این را جمع کنید برای حضرت عباس (ع) و امام حسین (ع) خرج کنید. ماه محرم خانه ما مراسم روضه بود. بچهها با جان و دل برای امام حسین (ع) کار میکردند.
چگونه از شهادت برادرتان باخبر شدید؟
اول که خبر نداشتیم چندین سال میگفتند مفقود است. به هلال احمر میرفتیم برای شناسایی پیکر شهیدمان در سردخانهها گشتیم، اما خبری نبود، تا اینکه بعد از ۱۳ سال پیکر شهیدی گمنام را آوردند. گفتند این پلاکش افتاده است. مادرم گفت این پسرم نیست، اما این شهید را به فرزندی قبول میکنم. این شهید گمنام کنار دو برادرم دفن است. چندین سال بعد وقتی شهدای غواص را آوردند آن شبی که پیکر برادرغواصم را آوردند تلویزیون نشان داد گفتند این شهید پیکرش سالم است. پرچم حضرت عباس (ع) را روی تابوتش گذاشتند. دو سه روز بود که اعضای خانواده ما الهاماتی داشتند. پدرم را در خواب دیدند که در حیاط خانه ما قبر میکند. متوجه شدیم شهید ما میآید. بعد بنیاد شهید اطلاع داد که پیکر برادر شهیدمان شناسایی شده است.
سیدناصر متولد چه سالی بود؟ نحوه شهادتش به چه صورت بود؟
ناصر سال ۱۳۴۳ به دنیا آمد و سال ۱۳۶۶، شش ماه بعد از شهادت منصور در ماووت عراق به شهادت رسید. منصور از ناصر کوچکتر بود. وقتی منصور شهید شد، ناصر خیلی غصه میخورد و حسرت میکشید. میگفت منصور رفت و دیگر برنگشت من هم باید شهید شوم. سیدناصر از سال ۶۰ به غرب کشور و مریوان رفت و از همان زمان تا شهادتش در سال ۶۶ مرتب به مناطق عملیاتی میرفت. در عملیات فتحالمبین حاضر بود و به همین ترتیب خیلی از عملیاتهای بزرگ دفاع مقدس را تجربه کرده بود. نهایتاً دوم تیر ۱۳۶۶ در ماووت عراق برای عملیات ایذایی رفته بودند که به شهادت رسید. گلوله توپ مستقیم به صورتش اصابت کرده بود. پیکرش را همان موقع در گلزار شهدای امامزاده ابراهیم آمل دفن کردند. شهید گمنامی که مادرم او را به فرزندی قبول کرده بود وسط قبر برادران شهیدم دفن است. سال ۱۳۹۴ پیکر منصور را آوردند و کنار آن شهید گمنام و ناصر دفن شد، اما پدر و مادرم در سالهای ۱۳۸۸ و ۱۳۸۹ از دنیا رفته بودند.
سالهای چشمانتظاری مادرتان چگونه گذشت؟
مادرم به خاطر چشمانتظاری و داغ پسران شهیدش از خدا خواسته بود هر دردی بچهها دارند به او برسد. میگفتیم مادر! این همه مریض شدی این حرف را نزن. اما مادرمان میگفت از خدا خواستم درد بچههایم به من برسد و آنها سالم باشند. سال ۱۳۸۹ مادرم بر اثر بیماری دیابت از دنیا رفت. پدرم و مادرم میگفتند فرزند را خدا خودش داد و خودش گرفت. پدر و مادرم وقتی وضع جامعه را میدیدند غصه میخوردند. البته دهه ۸۰ از دهه ۹۰ خیلی بهتر بود. شهدا خالصانه برای زنده نگه داشتن اسلام جنگیدند و به شهادت رسیدند. پدر و مادرم وقتی جو جامعه بعد از جنگ را میدیدند ناراحت میشدند و غصه میخوردند.
گویا سیدناصر دانشجو هم بود؟
بله، برادرم سیدناصر سال سوم رشته شیمی دانشگاه صنعتی اصفهان میخواند. رتبه ۲۷ دانشگاه را آورده بود. منصور، چون سن کمتری داشت، موقع شهادت سال سوم نظری بود. در سن نوجوانی به جبهه رفته بود.
الان شاید یک آدم ۴۰ ساله به بلوغ فکری نرسیده باشد و نداند دفاع از وطن، دین و ناموس چیست.
جو فرهنگی جامعه زمان جنگ چگونه بود که نوجوانان افکار بزرگسالان الان را داشتند و اینطور آگاهانه به جبهه میرفتند؟
آن زمان خصوصیات و ویژگیهای خاص خودش را داشت. جو جامعه هم یاری میکرد تا یک رزمنده به منصه ظهور برسد، اما به نظر من الان هم خیلی از جوانان حاضرند برای حفظ این مملکت و دین جانشان را بدهند. همین کسانی که به ظاهر لباس مذهبی نمیپوشند اگر وطنشان در خطر باشد به جبهه میروند و میجنگند.
کمک و حضور شهدا را در زندگی روزمرهتان دیدهاید؟
کمک شهدا از اسرار الهی است، گاهی نباید فاش شود. تنها کسانی حضور شهدا را درک میکنند که باطن خوبی دارند. بله ما حضور و کمک شهدا را در زندگیمان دیدیم. کسانی که این مصاحبه را میخوانند میخواهم اگر حاجتی دارند از شهدا کمک بخواهند. وقتی از اعماق وجود به روح شهدا وصل شوند. پیش خدا سجده شکر کنند. خدا کمک میکند. شهدا واسطه بین بندهها و خدا هستند. یک بنده خدا مشکل داشت، به مزار برادران شهیدم رفت دعا کرد و مشکلش حل شد.
سخن پایانی؟
سال ۹۴ که پیکر شهدای غواص را آوردند، جمعیت عظیم مردم در ایران قیامتی به پا کردند تا نشان دهند که این مردم همچنان پشتیبان انقلاب و ولایت فقیه هستند. این مردم همیشه در صحنه هستند، اما متأسفانه برخی از مسئولان قدر این مردم را نمیدانند و گاه با خیانت افرادی مواجه میشویم که انگار به عمد میخواهند راه و مرام شهدا از بین برود. بر همین اساس است که باید یاد شهدا را همیشه و همه جا زنده نگه داریم.
*روزنامه جوان