سازندگی به خوبی می داند که چگونه با بالانس کردن روابط سیاسی، هم حساسیت‌های سیاسی-امنیتی را از خود و رسانه‌اش دور کند و هم چراغ‌خاموش، همسو با جریان‌هایی چون نهضت‌ آزادی، پروژه اصلی خود را پیش ببرد.

سرویس سیاست مشرق- حزب کارگزاران را باید هوشمندترین و کاربلدترین گروه‌های جریان غربگرای داخلی دانست که علی‌رغم این که سال‌ها پیش رسما اعلام کرده‌اند که پیروان معبد «لیبرالیسم» هستند، لیکن با طراحی‌های سیاسی دقیق در بزنگاه‌های خاص و برخی «نقش‌آفرینی»ها که از آن ظاهرا اعلام وفاداری به نظام سیاسی کشور برداشت می شود، توانسته‌اند خود را به عنوان جریانی ملایم و متعادل و «غیردردسرساز» در ذهن بسیاری از نهادهای نظام جا بیاندازند. در حالی که مثلا حزب منحله مشارکت و بدیل کنونی آن، «اتحاد ملت»، نقش کنش‌گر بی‌پروا و رادیکال را بر عهده دارد.

اما در نگاه نافذتر اهل فن؛ هر دوی این گروه‌ها، علی‌رغم تفاوت ظاهری در «مشی» و «روش»، بازیگر یک سناریوی طراحی شده هستند. در این برداشت، از قضاء، عملکرد تکنوکرات‌های کهنه‌کار کارگزارانی که سال‌ها بر بخش مدیریت اجرایی کشور سلطه مستقیم یا غیرمستقیم داشته‌اند، حتی مهم‌تر و زیربنایی‌تر و ریشه‌ای‌تر است و در جهت تحقق ابر-پروژه‌ی جریان استحاله‌طلب، یعنی «نرمالیزاسیون»، ایدئولوژی‌زدایی از جمهوری اسلامی و خالی کردن ان از محتوای انقلابی، بسیار تاثیرگذارتر و عمیق‌تر است.

دست‌کم‌ از همان ابتدای دهه 80، کارگزاران با تاسی به مرشد سیاسی خود، هاشمی رفسنجانی، تلاش کردند در حوزه سیاست هیچ‌گاه رفتار رادیکال و حساسیت‌زا در جلوی صحنه صورت ندهند تا نظام را نسبت به خود بدبین کنند. اما در عوض در پس پرده، نقش بازی‌سازی و سناریونویسی را به عهده گرفتند، کما این که در فتنه 88، گرچه عناصر کارگزارانی چون عطریانفر، محمد قوچانی، هدایت آقایی و جهانبخش خانجانی و عناصر فرعی‌تر این حزب (همچون روشنک سیاسی و آیدا مصباحی) به خاطر نقش ضدامنیتی خود دادگاهی شدند، اما به نسبت نقش بسیار مهمی که کارگزارانی‌هایی چون زنگنه، فایزه هاشمی، مهدی هاشمی، مرتضی الویری، حسین مرعشی، محمدعلی نجفی و کرباسچی، در پس پرده داشتند، این حزب تبعات و هزینه‌های کم‌تری را نسبت به مشارکت و سازمان مجاهدین انقلاب متحمل شد. در عوض دولتی که در سال 92 روی کار آمد، ایده‌ال‌ترین دولت برای کارگزارانی‌ها بود.

علاوه بر این، از همان ابتدای دهه 80، کارگزارانی‌ها تصمیم گرفتند نقش‌آفرینی زیرپوستی و خزنده‌ی خود را در قالب رسانه و عمدتا در فضاهای فرهنگی و هنری به پیش ببرند تا بتوانند با تلاش در شکل‌دادن به «بورژوازی ایرانی»، به عنوان حاملان زیست «لیبرالی»، پایگاه اجتماعی خود را برای بزنگاه‌های موعود، تثبیت کنند. روزنامه «شرق» در چنین فضایی شکل گرفت و امروز به نماد رسانه‌ای لیبرالیست‌ها تبدیل شده است. پس از شرق، مجموعه‌ای از نشریات با حمایت مالی کارگزاران و مدیریت تیم کرباسچی-عطریانفر-قوچانی راه‌اندازی شد که همان اهداف شرق را دنبال می کردند. محمد قوچانی، به واسطه‌ی همه زحماتی که در جبهه رسانه‌ای برای طیف لیبرال‌های وطنی کشید، در سال 93 به عضویت شورای مرکزی کارگزاران درآمد و عضو مهمی از محفل رسانه‌ای دولت روحانی محسوب می شود.

روزنامه «سازندگی»، ارگان رسمی کارگزاران، با مدیریت قوچانی، محصول بیش از دو دهه کارآموزی و کارورزی قوچانی است که کار خود را زیر دست عناصری چون حجاریان و بهزاد نبوی و محسن آرمین در «عصر ما» (در نیمه نخست دهه 70) آغاز کرد و بعد به نویسنده ثابت روزنامه‌های دوم خردادی در دولت اصلاحات تبدیل شد و سپس با حمایت مالی کارگزاران، مدیریت رسانه‌ای را هم تجربه کرد. قوچانی، به عنوان یک باورمند متعهد به مکتب نولیبرالیسم، اصطلاحا با «کوله‌باری» از تجربه، و البته اتصال به سرپل‌های حمایتی و امنیتی خاص(که به احتمال قوی در دوران زندان پسا 88 ایجاد شد)، گزینه ایده‌آل تکنوکرات‌های نسبتا سالخورده و کاربلد کارگزارانی برای عملیات رسانه‌ای-تبلیغاتی است. قوچانی با مانورها و بندبازی‌های سیاسی که در همه این سال‌ها آموخته، به خوبی می داند که چگونه با بالانس کردن روابط سیاسی، هم حساسیت‌های سیاسی-امنیتی را از خود و رسانه‌اش دور کند و هم خزنده و چراغ‌خاموش، همسو با جریان‌هایی چون نهضت‌ آزادی، پروژه «بورژوازی ایرانی» را پیش ببرد.

رندی و کاربلدی قوچانی آن‌جا خود را نشان می دهد که روابط حسنه‌ای با سازمان اوج (بازوی هنری سپاه) برقرار می کند و برای محصولات خاص آن سازمان، رپرتاژهای تمام صفحه می رود: ابراهیم حاتمی کیا و فیلم‌هایش را اصطلاحا «پروموت» می کند: به یکی از تندترین و شلاقی‌ترین قلم‌های منسوب به جریان انقلابی که ظاهرا به شدت ضدهاشمی است، ستون ثابت می دهد: هیچ‌گاه حرف از تحریم انتخابات نمی زند و هر از چندی انتقاداتی را خطاب به «رادیکال»های اصلاحات منتشر می کند و...

اما با همه این مانورهای ماهرانه، روزنامه «سازندگی» را باید مهم‌ترین مطبوعه‌ی جریان موسوم به «اعتدال» دانست که آهسته و پیوسته «نرمالیزاسیون»، «ایدئولوژی‌زدایی» از نظام و استحاله تام در نظام لیبرال‌سرمایه‌داری جهانی را تئوریزه و تبلیغ می کند. قوچانی از سال‌ها قبل کتمان نکرده که مراد و محبوب سیاسی او مهدی بازرگان است و خود را میراث‌دار تفکرات نهضت آزادی در نسبت با سیاست داخلی و سیاست خارجی می داند. هنوز از یاد نبرده‌ایم که در هفته‌های منتهی به انتخابات ریاست جمهوری آمریکا و تا چند هفته بعد از آن، روزنامه «سازندگی» عملا به ستاد تبلیغاتی حزب دمکرات آمریکا و جو بایدن و کامالا هریس تبدیل شده بود که تیترهای حماسی با عکس‌های تمام صفحه بایدن منتشر می کرد. خود قوچانی چندباری دست به قلم شد و در وصف «امانوئل مکرون»، چشم و چراغ نظام لیبرال‌سزمایه‌داری جهانی و جوان آتیه‌دار! مورد حمایت زرسالاران جهانی مطلب نوشت.

اما پخش فصل دوم سریال امنیتی «گاندو» در ایام تعطیلات نوروزی، ظاهرا چنان التهاب و آشوبی در جبهه متحد غربگرایان انداخته که گروه‌ها و طیف‌های مختلف این جبهه، تفاوت مشی و تمایزات رفتاری خود را به کناری نهاده و یکصدا، هجومی سنگین را به سریال ترتیب دادند. روزنامه «سازندگی» هم از این موج برکنار نماند و روز شنبه(21 فروردین)، در صفحه دوم به قلم یکی از اعضای «نهضت آزادی» به گاندو، سازندگان گاندو و نهاد سفارش‌دهنده آن حمله برد.

نویسنده‌ای به نام «مهدی معتمدی مهر»، از اعضای تشکیلات منحله نهضت آزادی، در یادداشتی با عنوان «دغدغه نفوذ یا علامت نفوذ؟»، نتیجه می گیرد که گاندو تایید نفوذ در نهادهایی چون سپاه است!؟

معتمدی مهر، نویسنده یادداشت سازندگی

این فرد که از سطر سطر یادداشت او برمی آید که شناختی بسیار سطحی و حتی پایین‌تر از عوام از حوزه سینما و سریال‌سازی دارد، مدعی است که تفاوت سریال‌های پلیسی و جاسوسی غربی با سریال‌ها و فیلم‌های وطنی (جدای از بحث ساختاری)، ماهیت غیروابسته و غیرسفارشی آن تولیدات در غرب (به ویژه آمریکا) است!

نویسنده که مصداق «فردی است که خود را به خواب زده و با صدای توپ هم بیدار نمی شود»، احتمالا حتی نام «سینمای استراتژیک» نشنیده و هیچ چیز از پیوند ارگانیک، عمیق و ریشه‌دار نهادهای امنیتی و نظامی ایالات متحده با «هالیوود»، که درباره آن صدها مقاله و ده‌ها جلد کتاب در خود آمریکا نوشته شده، نمی داند، لیکن با اعتماد، در جایگاه تحلیل‌گر نشسته است. او حتی آن اندازه از فضای سینمایی و حتی سیاسی ناآگاه است که نمی داند در سال 2013، در اقدامی عجیب و بی‌سابقه، جایزه اسکار بهترین فیلم، به فیلم کاملا تبلیغاتی، سفارشی و سیاسی «آرگو» داده شد که با حمایت مستقیم سازمان اطلاعات مرکزی آمریکا(سیا) ساخته شد و جایزه ان را هم میشل اوباما، همسر رییس جمهور وقت آمریکا، به صورت مستقیم از کاخ سفید اعطاء کرد.

متون زیر، تنها مشتی نمونه خروار از صدها کتاب و مقاله که به نقش مستقیم نهادهای نظامی و اطلاعاتی آمریکا در هالیوود می پردازند، در زیر ملاحظه می کنید:

نویسنده در ادامه مدعی می شود که از آن‌جا که کارگردانانی چون «بهرام بیضایی» و «داوود میرباقرِ» ممنوع‌الکار یا محذوف هستند، کار ساخت سریال در تلویزیون به دست تازه‌کارها و کارنابلدها افتاده است. همین مساله به خوبی نشان می دهد که آگاهی عضو نهضت آزادی از دنیای فیلم و سریال در چه حد است، چرا که بهرام بیضایی هیچ‌گاه سریال‌ساز نبوده و هیچ سریالی در کارنامه ندارد و بیشتر به عنوان یک چهره تئاتری شناخته می شود. او که هیچ‌گاه ممنوع‌الکار نبوده، به واسطه‌ی عدم شناخت تحولات سینما و تطبیق خود با فناوری جدید و تکنیک‌های نوین فیلمسازی، نتوانست با جریان سینمای روز پیش برود و آخرین فیلم او، «وقتی همه خوابیم»، هم به لحاظ ساختار و هم محتوا یک اثر به شدت سطح‌پایین و ضعیف بود که هم در جلب نظر منتقدان و هم نمایش عمومی شکست خورد. اشتهار بیضایی بیشتر در حوزه تئاتر است و در عرصه فیلمسازی او هیچ‌گاه کارگردان تراز اولی نبوده است. او اگر می خواست و مهم‌تر از آن «می توانست» فیلم بسازد، حامیان قدرتمندی در نهاهای فرهنگی دارد و هیچ گاه هم ممنوع‌الکار نبوده است.

داوود میرباقری
بهرام بیضایی
نظر حمید اعتباریان، تهیه‌کننده آخرین اثر سینمایی بیضایی درباره فیلم‌نساختن او

داوود میرباقری هم اصولا کارگردان شاخص صدا و سیماست که آثار او با درجه کیفی الف و با حمایت همه‌جانبه صدا و سیما ساخته شده و هم‌اکنون برای ساخت سریال «سلمان فارسی» در قرارداد با تلویزیون جمهوری اسلامی است. بگذریم از این که نه بیضایی و نه میرباقری هیچ‌گاه در حوزه پلیسی و جاسوسی کار نکرده‌اند و اصولا تخصصی در این ژانر ندارند که «یادداشت‌نویس سازندگی در فقدان آن‌ها مرثیه‌سرایی می کند.

 مضافا این که وجود کارگردان‌های قدیمی آیا به این معنی است که دایره کار هنری باید بسته شود و هیچ استعداد نو و تازه نفسی وارد عرصه نشود؟

نویسنده حتی به عقده‌گشایی با هنرمند خوب و کاربلد سینما و تلویزیون یعنی محمدرضا شریفی‌نیا نیز می پردازد و حضور او در این سریال را به «منابع مالی عظیم» پشت فیلم نسبت می دهد. البته کینه این جریان داخلی از شریفی‌نیا به واسطه حضور در آثاری چون «قلاده‌های طلا» و «اخراجی‌ها» پایانی ندارد...

شریفی نیا در قلاده‌های طلا

در ادامه، معتمدی مهر، که مشخص شد چه اندازه «هنرشناس» است و اطلاعات سینمایی دارد، مدعی می شود که «گاندو» هیچ ارزش فنی ندارد و مطلقا «کسالت‌بار» و «کلیشه‌ای» «باورناپذیر» است و حتی اسم بی‌ربطی دارد. قضاوت درباره نظرات شاذ ایشان در حوزه‌ای که اصولا صلاحیت اظهارنظر درباره آن را ندارد(یعنی تحلیل فنی یک اثر تصویری) به مخاطبانی واگذار می کنیم که بخش عمده آن‌ها در تعطیلات پای تماشای گاندو نشستند و آن را به یکی از پرمخاطب‌ترین برنامه‌های نوروزی نلویزیون تبدیل کردند. تازه معلوم نیست که اگر سریال از نظر او و همفکرانش این اندازه بی‌ارزش، نچسب و بدون اثرگذاری بوده، چرا از همان قسمت اول، کل ظرفیت رسانه ای خود را برای زدن آن به کار انداخته‌اند و یکی از بی‌سابقه‌ترین حملات رسانه‌ای علیه یک سریال را رقم زده‌اند.

اما در ادامه همین اظهارنظر، عضو نهضت آزادی مدعی می شود که نهادهای انقلابی با هزینه‌های مالی سنگین، «گاندو» را ساخته‌اند تا «نظامی‌گری» را تنها راه نجات ایران معرفی کنند! این که از کجای این سریال، چنین نتیجه‌ای می توان گرفت، تنها از ذهن اتاق فکری برمی آید که نوشتن این ترهات را به معتمدی‌مهر سپرده‌اند. همان اتاق فکری که برای زیر سوال بردن یک سریال داستانی درباره خباثت روباه پیر استعمار علیه منافع ملی ایران، کل ظرفیت رسانه‌ای خود را (از داخلی و خارجی) به کار انداخته و تهاجمی بی سابقه را کلید زده است.

گاندو یک «تهدید» است!

نویسنده مدعی می شود که «گاندو» نمی تواند ماندگاری سریال‌هایی چون «هزاردستان» یا «امام علی(ع)» را داشته باشد! بعید می دانیم که حتی سازندگان سریال هم چنین ادعا یا قصدی داشته‌اند که مثلا با مرحوم علی حاتمی یا استاد میرباقری رقابت کنند، چرا که اصولا چنین رقابتی و چنین قیاسی سالبه به انتفاء موضوع است. از آن‌جا که نویسنده یادداشت اصولا «اینکاره» نیست و فهم عمیقی از دنیای فیلمسازی ندارد، این مساله ابتدایی و پایه‌ای را نمی داند که اصولا ژانر سریال «گاندو» متفاوت از سریال‌هایی چون هزاردستان یا امام علی(ع) است و هر ژانر سینمایی مختصات خودش را دارد که شامل تفاوت در جامعه هدف، سطح اثرگذاری و ماندگاری و ماهیت و محتوا می شود.

در هیچ کجای دنیا، سریال‌های پلیسی و جاسوسی سریال‌هایی ماندگار برای تاریخ طولانی نیستند، چرا که اصولا ماهیت این ژانر، وابستگی به حال و هوا و شرایط روز است. تازه نویسنده این نکته بدیهی را در نظر نمی گیرد که نقش حس نوستاژی در ماندگاری سریال‌هایی چون هزاردستان و امام علی(ع) برای نسل‌های متقدم‌تر، بسیار کلیدی است، در حالی که نسل‌های دهه هفتادی و هشتادی که در زمان پخش اولیه آن سریال‌ها یا در این جهان نبودند یا در سنین بسیار کم قرار داشتند، همان حسی را به آن آثار ندارند که همسن و سالان نویسنده متن دارند. مضافا این که اصولا سریال پلیسی و جاسوسی به واسطه بافت هیجانی و محتوای اکشن، مخاطب نوجوان و جوان را به عنوان لایه اصلی مخاطب در نظر دارد.

نویسنده «سازندگی» در ادامه مدعی می شود که سریال «گاندو» اولین اثر هنری است که در آن مساله «نفوذ» به رسمیت شناخته شده است! این حجم از اطلاعات نادرست و نتیجه‌گیری‌های غلط از سازندگی که در عرصه رسانه «مدعی» است، بسیار بعید بود که با هدف تسویه حساب سیاسی با «گاندو» و سازمان پشت «گاندو»، چنین متن سرهم‌بندی شده، سطحی و خامی را منتشر کند.

باید گفت که اولین اثر سینمایی که به صراحت نفوذی بودن یکی از مسوولان جمهوری اسلامی را تصویر کرده، مربوط به سال 87 و فیلم «نفوذی» ساخته احمد کاوری است. بعد از آن، در فیلم «قلاده‌های طلا»، نفوذ در سطح معاون ضدجاسوسی وزارت اطلاعات به تصویر کشیده می شود. فیلم‌هایی چون «ماجرای نیمروز» و «لباس شخصی» هم حول شخصیت‌های نفوذی در سیستم جمهوری اسلامی می چرخند (فارغ از ضعف‌های ساختاری و محتوایی) و از قضاء، با بودجه حکومتی و حمایت‌ نهادهای جمهوری اسلامی نیز ساخته شده‌اند. معلوم نیست این ادعا که «گاندو» اولین سریالی است که مساله «نفوذ» در جمهوری اسلامی را به رسمیت می شناسد، از کجا بیرون آمده است؟ البته آن اندازه کل متن دچار شذوذات است که دیگر چنین گزاره‌ها و ادعاهایی عجیب نمی نماید.

اساسا نخستین شخصیتی که مساله «نفوذ» را در جمهوری اسلامی به رسمیت شناخت، کسی جز «رهبر معظم انقلاب» نبود. در سال 77، در ماجرایی که تبدیل به یکی از مهم‌ترین و پیچیده‌ترین پرونده‌های امنیتی تاریخ جمهوری اسلامی شد، یعنی «قتل‌های زنجیره‌ای»، در کل نظام جمهوری اسلامی، یک نفر و تنها یک نفر، به صورت تمام‌قد و با تاکید و تصریح و در چندین نوبت، در جلسات خصوصی با مسؤولان امر و سخنرانی‌های عمومی، کل جریان قتل‌ها را به شدت محکوم کرد و خواهان «ریشه یابی کامل» ماجرا و «جراحی بزرگ» در پیکره دستگاه امنیتی برای رفع این عیب بزرگ از پیکره نظام شد و ان کسی جز رهبر فرزانه انقلاب، حضرت آیت‌الله خامنه‌ای نبود.

تنها چند روز بعد از افشای قتل‌ها در نیمه آذر ۷۷، رهبر معظم انقلاب در ۲۳ آذر در در یک دیدار عمومی با جمعی از روحانیون و مبلغان اسلامی، قتل‌های فوق را محکوم و برخلاف امنیت ملی و «جنایت» خواندند و به صراحت اعلام کردند که دست دشمن «نفوذی» در کار است:

" بنده از دستگاه‌های دولتی خواستم، باز هم الان می‌خواهم - هم دستگاه‌های دولتی، مثل وزارت کشور و وزارت اطّلاعات، هم دستگاه قضائی - که به‌طور جدّی این قتل‌های چندگانه‌ای را که در طول تقریباً یک ماهِ اخیر اتّفاق افتاده است، دنبال کنند. مطمئناً اگر تحقیق و دنبال کنند، سرنخها را به‌دست خواهند آورد. بدون شک، مستقیم و یا غیرمستقیم، دست دشمن در کار است. دشمن است که میخواهد در کشور امنیت نباشد. دشمن است که میخواهد به این بهانه فضای ناامن درست کند. از آن طرف جنایت سازماندهی میشود، از آن طرف هم بوقهای تبلیغاتی آن را چند برابر بزرگتر از آنچه که هست، جلوه میدهند و قلمهای مزدور هم از آنها تبعیّت میکنند!"

سه روز پس از بیانیه معروف وزارت اطلاعات درباره قتل‌های زنجیره‌ای (۱۵ دی ۷۷)، یعنی در تاریخ ۱۸ دیماه ۷۷، رهبر معظم انقلاب در خطبه های نمازجمعه، شجاعت وزارت اطلاعات در اعلام نقش برخی مدیران و عناصرش در قتل‌ها (بیانیه ۱۵ دیماه ۱۳۷۷) را قابل تحسین دانستند و بار دیگر بر مساله «نفوذ» دشمن در این پرونده تاکید کردند:

" آشنایی من با مسائل سیاسیِ این بیست ساله و قبل از این در دوران انقلاب- آشنایی با اشخاص، آشنایی با جریانات سیاسی، آشنایی با توطئه‌های گوناگونی که از اطراف دنیا همیشه در جریانش بوده‌ایم- اجازه نمی‌دهد که من باور کنم این کارِ عناصری است که با نظام مسئله‌ای ندارند و نمی‌خواهند علیه نظام کار کنند."

ایشان بعد از «جنایت» خواندن قتل فجیع چند نویسنده نه چندان مشهور که هیچ خطری هم متوجه کشور نمی کردند، بار دیگر تاکید نمودند:

" آن دستی که به فکر می‌افتد بیاید اینها را تصفیه کند و به قتل برساند- یا در داخل خانه‌هایشان، یا در میان راه، یا در خیابان، یا در بیابان- مگر می ‌تواند بیگانه نباشد و تابع یک نمایشنامه از پیش طراحی‌شده‌ای نباشد؟

باید بگردند اینها را پیدا کنند. من به شما برادران وزارت اطّلاعات میگویم؛ البته خصوصی هم پیغام داده‌ام و از شما خواسته‌ام. به آقای رئیس جمهور هم تأکید کرده‌ام، به مسؤولان وزارت هم گفته‌ام، حالا هم به این وسیله در حضور مردم از آنها میخواهم که این قضیه را دنبال کنند و سرنخها را بیابند. باید هوشیاری به‌خرج دهند. ممکن است عواملی که جزو وزارت بوده‌اند، افرادی باشند که فریب خورده باشند و تحت تأثیر آنها قرار گرفته باشند؛ باید گشت و عوامل و سرنخها را پیدا کرد و نباید به این آسانی از آن گذشت."

در 22 اسفند 1379 نیز رهبرمعظم انقلاب درجلسه پرسش و پاسخ دانشجویان دانشگاه صنعتی امیرکبیرضمن جنایت خواندن قتلها، فرمودند:

" این مسأله جنبه‌های مختلفی دارد: یک جنبه، جنبه‌ی جنایی مسأله است. چند نفر وابسته‌ی به یک تشکیلات دولتی رفته‌اند و تعدادی را به قتل رسانده‌اند. این کار، یک جنایت است و از این جنبه باید به آن رسیدگی شود. این دادگاهی هم که تشکیل شد، مطرح کرد که من فقط از جنبه‌ی جنایی به این مسأله رسیدگی میکنم؛ از جنبه‌های دیگر رسیدگی نمیکنم؛ یعنی صلاحیت این دادگاه همین اندازه بود و رسیدگی هم کرد. از طرف دیگر وقتی ما نگاه میکنیم، میبینیم که این قاتلها نسبت به آن مقتولها هیچ دشمنی و کینه‌ی شخصی و تزاحم منافعی نداشتند که بگوییم با آنها بد بودند و به همین دلیل آنها را کشته‌اند. از طرف دیگر مگر آن افراد از لحاظ سیاسی برای کشور بسیار مضر و خطرناک بودند تا فرض کنیم که این افراد برای دفاع از نظام رفتند و آنها را کشتند؟ این‌طور نبود...

بنابراین، این‌طور نبود که ما فرض کنیم یک انگیزه‌ی طرفدارانه‌ی از نظام موجب شد که اینها بروند و فلان کس را که هیچ ضرری برای نظام نداشت، بکُشند. از طرفی سنگینی این کار بر نظام بسیار زیاد بود؛ یعنی یک حالت ناامنی و بی‌اطمینانی ایجاد کرده بود. از همه بدتر، مورد تهاجم قرار گرفتن و زیر سؤال رفتن دستگاه امنیتی کشور بود. در این‌جا یک ذهن عادی - ولو هیچ قرینه‌ای هم وجود نداشته باشد - به‌طور طبیعی چه چیزی به نظرش میرسد؟ آیا غیر از این است که دستی میخواهد دستگاه اطّلاعاتی را خراب و نظام را بدنام کند و حالت ناامنی به وجود آورد و تهمت فشار بر مخالفان نظام را در دنیا و علیه جمهوری اسلامی شایع کند؟ هر ذهن ساده‌ای به این نکته پی می‌برد. البته بنده در این زمینه قرائن زیادی هم داشتم و فقط این نکته نبود. اعترافهایی هم که بعداً کردند، این را ثابت کرد."

رهبر فرزانه انقلاب در جلسات خصوصی با مسوولان کشور، مسوولان اطلاعاتی و کارشناسان این پرونده (از جمله جلسه بسیار مهم 1 تیر 78)، باز به صراحت بر نفوذی بودن متهمان این پرونده تاکید کردند و این که باید پیکره تشکیلات اطلاعاتی از این غده سرطانی جراحی شود.

رهبر انقلاب در آن ماجرا، برای کشف و ریشه‌یابی شبکه نفوذ عامل قتل‌ها و جراحی آن‌ از پیکره تشکیلات امنیتی کشور، اختیار تام به رییس جمهور وقت، سید محمد خاتمی دادند، مضافا این که تشکیلات اطلاعاتی وقت در اختیار دوستان و همسنگران و متحدان کنونی محمد قوچانی(سردبیر سازندگی) بود. علی یونسی وزیر اطلاعات، حمید سرمدی(مشاور اطلاعاتی ستاد انتخاباتی خاتمی در سال 76 و فرد مورد وثوق او) معاون امنیت وزارتخانه و سعید حجاریان و خسرو تهرانی(مشاوران امنیتی خاتمی) و علی ربیعی(عباد) مسوول دبیرخانه شورای عالی امنیت ملی، تاثیرگذارترین افراد در رسیدگی به این پرونده و جمع‌بندی و نتیجه‌گیری از آن بودند. لیکن متاسفانه، برخلاف نظر صریح و موکد رهبر انقلاب، همین چهره‌ها تلاش کردند که کل ماجرا را به «غیرت دینی» و «خشونت‌طلبی» برخی عناصر امنیتی فرو بکاهند و سر و ته ماجرا را هم بیاورند و در این مسیر، افراطیون چپ و راست، با غوغاسالاری و هیاهو فرصت متلاشی کردن «شبکه نفوذ» را از نظام گرفتند.

نویسنده ارگان مطبوعاتی کارگزاران سپس تلاش می کند به اصطلاح کشتی‌گیرها، روی فن گاندو، به گاندوسازان «رکب» بزند، به این معنی که سازندگان و حامیان ساخت گاندو را به «نفوذی» بودن متهم می کند که قصد دارند «جمهوریت» نظام را حذف کنند! نقل امثال معتمدی مهر و اصحاب سازندگی، نقل همان شاگرد مرحوم شیخ انصاری است که شیطان را در خواب، در حال بافتن طناب‌های مختلف دید. پرسید طناب‌ها چیست، شیطان گفت که با این طناب‌ها بندگان خدا را به دام می اندازم. شاگرد شیخ پرسید که طناب من را هم نشان می دهی؟ شیطان پوزخندی زد و گفت امثال شما نیاز به طناب ندارید و به دنبال من می دوید...

اما اوج فرصت‌طلبی و سوء استفاده نویسنده مطلب (عضو نهضت آزادی) آن جاست که می خواهد مرشد و مقتدای سیاسی خود، یعنی مرحوم ابراهیم یزدی را به عنوان «نفوذشناس اعظم» معرفی کند.

ابراهیم یزدی بلاتردید یکی از پیچیده‌ترین شخصیت‌های سیاسی تاریخ معاصر ایران بود که دایره ارتباطات مشکوک و مبهم زیادی داشت و در مباحث آکادمیک امنیتی، به عنوان یک سوژه قابل تدریس است.

گزارش مشرق درباره ابراهیم یزدی را اینجا بخوانید:

ابراهیم یزدی چه ارتباطاتی با آمریکایی‌ها داشت؟+ اسناد

در مجموع، به نظر می رسد که پخش فصل دوم سریال «گاندو»، که البته با فشارهای سنگین دولتی‌ها نیمه‌کاره به اتمام رسید، به یک زخم یا دمل چرکین کهنه نشتر زده که اصلا خوشایند برخی جریان‌ها و گروه‌های سیاسی نیست. برخورد حیثیتی و هجمه بی‌سابقه به یک سریال که صرفا بخش‌هایی از پرونده‌های امنیتی-قضایی موجود را بازتاب داده، اصلا عادی نیست. ظاهرا یک محفل «خاص» و ذینفوذ، از به تصویر کشیده شدن نفوذی‌ها و جاسوس‌های به دام افتاده، بسیار خشمگین و رنجیده‌ است و در واکنش‌، طیف‌های رسانه‌ای ظاهرا وابسته به جریان‌های مختلف را برای زدن سریال و سازندگان و حامیان آن بسیج کرده است. چرا که این سندهای تصویری بازتاب عدم توفیق و شکست آن محفل «خاص» و وابستگان آن در پیش‌گیری از ورود این عناصر بیگانه به ساختارهای حساس کشور بوده است.

برچسب‌ها