کد خبر 1287280
تاریخ انتشار: ۲۶ مهر ۱۴۰۰ - ۱۴:۰۱

سینمای ایران درحالی با تغییر دولت و مدیریت جدید وارد دوران تازه‌ای از حیات خود شده است که امروز بیش از هر زمان دیگری با چالش‌ها و مصائب گوناگون دست و پنجه نرم می‌کند.

به گزارش مشرق، سینمای ایران درحالی با تغییر دولت و مدیریت جدید وارد دوران تازه‌ای از حیات خود شده است که امروز بیش از هر زمان دیگری با چالش‌ها و مصائب گوناگون دست و پنجه نرم می‌کند. بخشی از این گرفتاری‌ها را باید برآیند زمینه‌های تاریخی و ساختاری این عرصه دانست. مشکلاتی که تنها مربوط به زمان کنونی نیستند. آنچه اکنون به‌عنوان «سینمای ایران» چه در قالب فیلم‌هایی که ساخته و به نمایش درمی‌آید و چه به شکل اصناف و جمعیت‌های سینمایی، حاصل افزون بر یک قرن فعالیت سینما در کشورمان است. سابقه‌ای که بیش از زیبایی و نیکی و فایده، ضرر و تخریب و زشتی را به همراه داشته است.

برای آسیب‌شناسی وضع حال هنر هفتم در ایران و ترسیم چشم‌اندازی روشن برای آن، باید به سرگذشت حیات این هنر- صنعت در این بیش از یکصد سال همت گمارد. با این مطالعه می‌توان قوانین و قواعد و الگوهای نسبتاً ثابتی را برای حرکت سینما و اتفاقاتی که در آینده برای آن خواهد افتاد را مشخص کرد.

مهم‌ترین قاعده به وقوع پیوسته در تاریخ سینمای ایران، فقدان هویت در آن است. به بیانی بهتر، سینما در ایران هیچ‌گاه ملی نبوده و نیست. به جز برخی استثناها، اغلب نزدیک به همه فیلم‌های سینمای ما، ایرانی نبوده‌اند. این به‌خاطر خشت کجی است که در ابتدای فعالیت سینما در کشورما بنا نهاده شد. تاریخ به ما نشان می‌دهد که این سینما توسط پادشاه واداده و ذلیلی به نام مظفرالدین شاه قاجار وارد ایران شد و بعدها توسط افراد معلوم‌الحالی چون میرزا ابراهیم‌خان صحاف‌باشی، آوانس اوگانیانس، عبدالحسین سپنتا، اسماعیل کوشان و... گسترش و توسعه یافت. افرادی که عضو فرقه‌ها و تشکل‌هایی فراماسونی و استعماری بودند و سینما را نیز به‌عنوان ابزاری برای تحمیل فرهنگ غرب و نابود کردن فرهنگ اسلامی در ایران به کار می‌بردند.(برای اطلاعات بیشتر در این زمینه به مقاله «چرا رژیم پهلوی به سوی تولید فیلم فارسی رفت؟» چاپ شده در همین صفحه در تاریخ 18 بهمن سال 1389 مراجعه شود)

به همین دلیل سینمای ایران ملی نبوده و یک پدیده وارداتی محسوب می‌شود که به جز فیلم‌هایی که در حدفاصل تقریبی سال‌های 1360 تا 1376 ساخته شدند، وجه غالب و حداکثری آن در تضاد با فرهنگ بومی ما بوده است.

سینمای ملی یعنی سینمایی که منعکس کننده فرهنگ، ارزش‌ها و آرمان‌های یک ملت باشد. در ایران، سینما تنها با پیوند میان تاریخ، جغرافیا، مردم و قومیت‌ها و از همه مهم‌تر دین و مذهب پدیدار می‌شود. معدود فیلم‌هایی هم که از آنها به‌عنوان آثاری ملی یاد می‌شود، دربردارنده این عناصر هستند.

سینمای ایران فاقد تاریخ و جغرافیا بوده است. به این معنی که مکان‌هایی که در اکثریت قریب به اتفاق فیلم‌های ایرانی نمایش داده می‌شود، مصنوعی و فاقد هویت و شخصیت هستند. حتی یک بررسی خیلی ساده و آماتور هم نشان می‌دهد که عمده فضاهایی که در این گونه آثار دیده می‌شود، محدود به آپارتمان، کافی‌شاپ، رستوران، پارک، خیابان و بزرگراه است. این در حالی است که کشور ایران دارای جغرافیایی بسیار متنوع و گونه گون است که رجوع به آنها می‌تواند به فیلم‌ها نیز تنوع و رنگ متفاوتی ببخشد.

این موضوع درباره‌ ترسیم و بازنمایی زمان هم در محصولات سینمایی ما حاکم و صادق است. به این معنی که همه این فیلم‌ها، به جز استثناهایی بسیار انگشت شمار و خاص، فرزند زمانه خویش نیستند و قابلیت نمایش واقعیت‌ها و روح زمانه خود - ازجمله زمان حال- را ندارند. کشور ایران دارای بزنگاه‌ها و نقاط عطف و تلخ تاریخی بسیاری بوده است. اتفاقاتی چون هجوم بیگانگان در مقاطع مختلف تاریخی و مقاومت‌های مردمی که عمدتاً با راهبری شخصیت‌های دینی انجام شده‌اند، انقلاب اسلامی، دفاع مقدس و کشمکش‌هایی که طی چند سال اخیر به وقوع پیوستند و... اما متأسفانه سینمای ما با این واقعیت‌ها فاصله دارد. گویی با جامعه و مردم خویش‌بیگانه است. این ازخودبیگانگی رخنه کرده در جسم و روح هنر هفتم ایران سرمنشأ همه بلایا و مسائل ناگواری است که در آن رخ می‌دهد. چنانچه فاصله سینما و سینماگران ما با مردم، دین، فرهنگ و تاریخ و جغرافیای ایران کم شود، بدون ‌تردید بسیاری از این اختلافات و درگیری‌ها و همچنین سایر چالش‌ها هم از میان خواهد رفت. چراکه همواره به‌وجود آمدن تنش در درون خانواده‌ها نتیجه بی‌مسئله بودن، بی‌هویتی و اسیر روزمرگی شدن است. اما آرمانگرایی و هویتمندی یک گروه مثل جامعه سینمایی کشور ما، خود به خود عامل پیوند و نزدیکی و وحدت و حل سایر معضلات می‌شود.

برخلاف خیلی از اظهارنظرهای تنگ‌نظرانه و مأیوس‌کننده که راه را بسته می‌دانند و هیچ امیدی به بهبود سینما در این کشور ندارند، هنر هفتم ما حتی با بضاعت کنونی نیز قابلیت و استعداد راست کردن قامت خود را داراست.

گرچه عوامل اصلی سینما، هنرمندان سینما هستند. این کارگردان‌ها، تهیه‌کنندگان، فیلمنامه نویسان، بازیگرها و... هستند که سینمای هر کشوری را می‌سازند. اما واقعیت این است که نهادهای تصمیم‌گیرنده و سیاستگذار، زمینه‌های نقش‌آفرینی و مسیرهای حرکت را برای این عوامل تعیین می‌کنند. بر این اساس نهادهای مؤثری چون وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، شورای عالی انقلاب فرهنگی، خانه سینما، صداوسیما و به خصوص معاونت سینمایی - که قرار است به زودی به سازمان سینمایی تبدیل شود- می‌توانند راهبردهای لازم برای تحول سینما و شکوفایی آن را فراهم کنند. به‌عنوان مثال، خیلی عجیب است که دولت، دم از رشد و تعالی سینما می‌زند، اما هنوز هم در دانشکده‌های هنری و سینمایی وابسته به دولت، چارچوب‌های شناختی و معرفتی غربی درباره سینما تدریس می‌شود.

هر بخش و ارگانی از یک جامعه، دارای یک چارچوب معرفتی است که زمینه حرکت و جریان یافتن را برای آن مشخص می کند. چارچوب سینمای ایران در حال حاضر، بیگانگی با فرهنگ و آرمان‌های ملی و دینی است. در سینمای حال حاضر ایران تنها دو پارادایم، عملیاتی هستند؛ سینمای تجارتی و سینمای شبه‌روشنفکری یا جشنواره‌ای. جریان اول را تعدادی از تهیه‌کننده‌های سینما هدایت می‌کنند. این طیف از تهیه‌کننده‌ها فاقد اهداف فرهنگی بوده و با مقاصد اقتصادی در سینما کار می‌کنند. متأسفانه اکثر فیلم‌هایی که در حوزه سینما تولید شده و به راحتی نیز به اکران می‌رسند را همین گروه در اختیار گرفته است.

جریان دوم را کارگردان‌هایی تشکیل می‌دهند که جشنواره‌های وابسته به دولت‌های غربی هستند. سرکرده این جریان عباس کیارستمی است و سلسله جنبان آنها هم جشنواره‌های اروپایی و آمریکایی مانند کن، اسکار، برلین، ونیز و... است. این جریان هم دارای رویکرد اقتصادی است، اما اهداف اقتصادی خود را با شمایل سیاسی محقق می‌کند. یعنی با خلق فیلم‌هایی باب طبع دولت‌های غربی و استعمارگر که صاحب سرمایه هستند و فروش فیلم‌های خود به آنها یا کسب جوایزشان به‌دنبال سود مالی می‌گردند. حتی تعدادی از کارگردان‌های این جریان وابسته به نظام جنگ‌طلب جهانی، هویتی کاملا سیاسی یافته و به‌ عنوان ابزار مقابله دولت‌های ضدبشر با استقلال و منافع ملی ایران هدف سواستفاده قرار می‌گیرند. افرادی همچون بهمن قبادی، محسن مخملباف و خانواده‌اش، جعفر پناهی و... نمونه‌های بارز این حوزه هستند.

این دو جریان، بزرگ‌ترین موانع تکامل و تعالی سینمای ایران هستند. تا زمانی که تهیه‌کننده‌های تجارت پیشه و کارگردان‌های جشنواره‌ای بر هنر هفتم این سرزمین غالب هستند، هرگونه نمو و شکوفایی در این عرصه غیر ممکن است. دستگاه‌های مسئول و سیاستگذار، برای باز کردن فضای رشد سینما در ایران، چاره‌ای جز به انزوا کشاندن این دو جریان و کاهش دادن قدرت آنها ندارند. در غیر این صورت امیدی به تحول و حرکت رو به جلوی سینمای کشورمان نباید داشت.

اما مقابله با این دو پارادایم یا جریان، تنها در صورتی امکان‌پذیر است که چارچوب معرفتی یا پارادایم سینمای ملی حاکم شود. سینمای ما با حمایت‌های مقطعی و خاص، ملی نمی‌شود. بلکه ظهور و بروز یک جریان در عرصه‌های فرهنگی مانند سینما تنها زمانی امکان پذیر می‌شود که راهبردها و بسترهای لازم برای آن ایجاد گردد. ازجمله مهم‌ترین راهبردها، نحوه آموزش سینما به دانشجویان و هنرجویان این رشته است. متأسفانه آنچه در نظام آموزشی ما به‌عنوان سینما درحال تدریس است، به بازتولید همان دو نوع سینما - تجارتی و شبه‌روشنفکری- منجر می‌شود. چون مبانی و موادی که برای آموزش هنر هفتم در مراکز آموزشی دولتی و غیردولتی چه در سطح دبیرستان و چه دانشگاه به خورد هنرآموزان داده می‌شود، بسیار کهنه و بی‌ربط با نیازهای زمان و جامعه ما هستند.

ما طی چهار دهه گذشته تجربه‌های خوبی را در زمینه سینمای ملی داشته‌ایم. اغلب این تجربه‌ها در حیطه دفاع مقدس بوده است. زیرا در دوره‌ای از زمان، جنگ دغدغه اصلی بسیاری از فیلمسازهای جوان ما بود. عده‌ای از سینماگران ایرانی با فضای جبهه و آدم‌های آن در ارتباط بودند و به همین دلیل توانستند آثاری را تولید کنند که هنوز هم می‌توان آنها را به‌عنوان بهترین‌های تاریخ سینمای کشورمان قلمداد کرد. فیلم‌هایی مانند «دیده‌بان» و «مهاجر» هر دو به کارگردانی ابراهیم حاتمی‌کیا، «سفر به چزابه» ساخته مرحوم رسول ملاقلی‌پور، «هور در آتش» اثر عزیزالله حمیدنژاد، «حماسه مجنون» ساخته جمال شورجه نمونه‌هایی هستند که در قالب فیلم‌های دفاع مقدسی، سینمای ملی را پدیدار کردند. خارج از حیطه این‌گونه آثار هم فیلم‌هایی مانند «بچه‌های آسمان» اثر مجید مجیدی، سری فیلم‌های «قصه‌های مجید» و... نمونه‌هایی شاخص از سینمای ملی غیرجنگی هستند. با بررسی و تحلیل همه این آثار، می‌توان در آنها ارتباط قوی میان شرایط اجتماعی، دین و مردم را دید.

هر دو جریان سینمای تجارتی و سینمای شبه‌روشنفکری(جشنواره‌ای) حاصل مردم‌گریزی و مردم‌فریبی هستند. این در حالی است که سینمای ملی با پیوند خوردن با مردم و به بیانی دیگر مردمی شدن پدید می‌آید. کاری که مدیران فرهنگی و رسانه‌ای و سینمایی می‌توانند انجام دهند این است که از یک طرف مردم را به سینما آورند و امکان مشارکت آدم‌های عادی را در عرصه هنر هفتم فراهم کنند و از طرف دیگر زمینه‌هایی را به‌وجود آورند تا سینماگران با مردم بیشتر در تماس و تعامل باشند. این درحالی است که از سوی نهادهای حاکم بر سینما کمترین تلاش و برنامه‌ریزی برای چنین مهمی صورت گرفته است.

منبع: کیهان