سعید جلالی و علیرضا کاظمی‌پور پس از موفقیت دلنوازان در سال ۱۳۸۸ ایده داستانی تازه‌ای برای نگارش یک سریال موفق نداشته‌اند و به مدد حمایت مهران‌ مهام‌ها همچنان سریال‌های یک شکل می‌نویسند.

سرویس فرهنگ و هنر مشرق - بیست قسمت از سریال «بی‌همگان» به تهیه‌کنندگی مهران مهام، با فیلمنامه‌ای از سعید جلالی و علیرضا کاظمی‌پور و کارگردانی مشترک بهرنگ توفیقی و اصغر هاشمی از شبکه سوم سیما پخش شده است.

سریال تازه «توفیقی- هاشمی» از تمام المان‌های استاندارد یک سریال روتین شبانه بهره می‌برد. سریال‌های اخیر سیما از حیث کیفیت بصری به استاندار مرغوبی رسیده‌اند و تاثیر فن‌سالاری تکنیکال، سایه‌اش بر سر تولیدات اخیر سنگینی می‌کند و از قضا ویترین سازمان تلویزیون را حفظ می‌کند.

روایت سریال «بی‌همگان»  با همراهی کاراکترهای «امیرعلی مسلمی» و پیمان(برادرش) در اتوبان یکی از کشورهای همسایه آغاز می‌شود. این دو نفر در خودرویی شخصی  درمسیر  مقصد ناگهان  تصادف می‌کنند و پیمان در این تصادف فوت می‌کند. در حالی که این دو بیهوش هستند پلیس از راه می‌رسد و متوجه می‌شود که در کنار لاستیک این خودرو مواد مخدر جاسازی شده و امیرعلی برای مدت دو سال راهی زندان می‌شود.

امیرعلی پس از دو سال از زندان بازمی‌گردد و با اصلان بازدار (مهدی ماهانی) مواجه می‌شود، فردی که بدون اطلاع امیرعلی حجم زیادی از مواد مخدر را در اختیار پیمان گذاشت. اصلان با صحنه‌های و خودزنی پلیس را خبر می‌کند و از امیرعلی شکایت می‌کند و او روانه بازداشتگاه می‌شود.

لایه‌های بعدی روایت در قسمت‌های بعدی سریال آشکار می‌شود. امیرعلی برای تشکر از دایی‌اش به مغازه او می‌ رود و بابت سندی که  رحمان برایش گذاشته از او تشکر می‌کند. امیرعلی به دنبال کار می‌گردد و رضا و همسرش سارا هم ‌دانشگاهی‌های سابق او برایش شغلی دست و پا می‌کنند. کمی بعد پسرجوان متوجه می‌شود او برای کار توسط دوستش به کارخانه مهرداد یوسفیان (مهدی سلطانی سروستانی) هدایت شده است. یوسفیان پدر همان دختری است که امیر قبل از رفتن به زندان به او علاقه‌مند بود.

با پیشرفت روایت رابطه در قسمت بعدی عاشقانه دختر و امیر علی شکافته تر می‌شود. الناز دختر اعیان نشین روایت «بی‌همگان» عاشق هم‌دانشگاهی‌اش شده که خواستگاهش از طبقات اقتصادی‌ پایین‌تر جامعه است.

«تحول» خواهی و گرایش به تغییر در مجموعه‌های نمایشی سیما با رسیدن به چنین الگوهای نمایشی عملا غیرممکن است. الگوی «دختر پولدار- پسر فقیر» یا «پسر پولدار – دختر فقیر»  سال‌هاست در صنعت نمایشی ایران حاکم است و یک چرخه خاص از تهیه کنندگان و نویسندگان این الگوی نمایشی را در فواصل زمانی مشخصی  بازتولید می‌کنند، چون این چرخه تولید صاحب قدرت است.

آخرین باری که اتکا به طبقات اجتماعی – اقتصادی شخصیت‌ها در هالیوود دستمایه عشق‌های افسانه‌ای پسر محجوب و دختر پولدار قرار گرفت به سال ۱۹۹۰ بازمی‌گردد. گری مارشال فیلمی با همین مضمون در پیامد تحولات منفی اقتصادی دهه هشتاد میلادی با عنوان «زن زیبا: را ساخت که به یکی از آثار پرفروش فیلم‌های ۱۹۹۰ میلادی تبدیل شد.

این الگوی روایی ریشه کاملا باستانی دارد. در یونان ۳۵۰ سال پیش از میلاد مسیح   «هیپارچیا» نخستین فیلسوف زن تاریخ خانواده‌ای اشرافی و ثروتمند داشت. او عاشق مردی نحیف و مفلس، اما صاحب اعتقاد به نام کراتس شد. کراتس یکی از نظریه‌پردازان مکتب کلبیون بود که اعتقاد به زندگی بدوی داشته و مخالف آسایش و راحتی بودند.

«هیپارچیا» تمام خواستگاران ثروتمند خود را رد می‌کند و به‌رغم مخالفت خانواده، تهدید به خودکشی می‌کند تا بتواند با کراتس ازدواج کند. او بعدها به سبک همسرش، فقر و ساده‌زیستی را انتخاب کرد.

در سند تحولات فرهنگی اخیر تغییر ساز و کار تولیدات نمایشی به این مختصات حرفه‌ای توجه نمی‌شود که بخش از اعظمی از تولیدات سینمای هند، سینمای کره شمالی، سینما مصر قبل از دهه هشتاد میلادی، عمده‌ سریال‌های کلمبیایی، ترکی و عربی که هم اکنون ساخته می‌شود، همچنان اصرار به بهره‌بری از کلیشه یونانی «هیپارچیا و کراتس» دارند.

 ماتریکس تلویزیون دِژاوو تولید می‌کند؟

مخاطب حرفه‌ای تلویزیون طی ۱۰ الی ۱۵ سال اخیر چنین وضعیت‌ نمایشی مشابهی را بارها تجربه کرد. در سریال ستایش این وضعیت به صورت معکوس به کار گرفته شد و طاهر فردوس (مهدی پاکدل) عاشق ستایش (نرگس محمدی) شد و حمشت فردست تلاش می‌کرد مانع این ازدواج شود و فرزندش با دختری از طبقه اقتصادی خودش ازدواج کند.

در سریال «پدر» دختری غیرمذهبی و لاقید عاشق از طبقه اجتماعی بالاتری  عاشق حامد، یکی از هم دانشگاهی‌های مذهبی‌اش می‌شود و مخالفت پدر به عنوان نماینده خانواده بازهم به عنوان قطب مخالف و منفی روایت وارد داستان می‌شود.

سریال «بی‌همگان» برای مخاطب امروزی سیما یک دِژاووی نمایشی دوباره است، بازهم همان وضعیت نمایشی مشابه که پیش از این توصیف شد. در واقع هیچ خلاقیتی در کار نیست، هیچ جذابیت‌ نمایشی در متن داستان نمود ندارد. با این تفاوت که اینجا با کاراکتر امیرعلی مواجه هستیم که در حمل و نقل غیر عمد مواد مخدر دو سال روانه حبس می شود و سازندگان برای افزایش حجم طولی و عرضی روایت یک قتل غیرعمد هم به کارنامه امیرعلی می‌افزایند.

آیا در جهان واقعی پدری با شان اجتماعی مهرداد یوسفیان اجازه  وصلت دخترش را با پسری دهد که دو جرم حمل غیرعمد مواد مخدر و قتل غیر عمد را در کارنامه‌اش ثبت کرده است؟ در گسترش روایت و انگیزه‌های شخصیت‌ها چه تفاوتی میان «حشمت فردوس» (داریوش ارجمند در سریال ستایش) با مهرداد یوسفیان (مهدی سلطانی) وجود ندارد.

اصرار به عدم ازدواج با طبقات اجتماعی پایین‌تر تقریبا گفتمانی مشترک را میان تولیدات سیما خلق می‌کند. فردوس(سریال ستایس)، یوسفیان و منصور شریفی (مجید مشیری) پدر لیلا در سریال «پدر» تقریبا شبیه یکدیگر هستند با این تفاوت که منصور اصرار دارد لیلا با پسر عمویش مسعود(نیما رئیسی) وصلت کند. جبر این سه پدر موقعیت های داستانی مشابهی خلق می‌کند. جدل‌های نمایشی  سریال ستایش، پدر و «بی‌همگان» منجر به موقعیت‌های نمایشی مشابه خواهد شد. منتها سردرگمی اجزا و شخصیت‌ها در بی‌همگان بیشتر گسترش پیدا می‌کند.

الگوی نمایشی توصیف شده، شباهت سلسله فصل‌های نمایشی را بیشتر می‌کند، ضمن اینکه باگ‌های روایی مثل انجام فعالیت در حوزه مهندسی صنعتی توسط امیرعلی در کارخانه مهرداد بدون تحقیقات وارد متن سریال شده است. چطور می‌توان تصور کرد یک نخبه المپیادی در رشته ریاضی در اثر معجزه دراماتیک ناگهان مسلط به تعمیر ابردستگاه‌های صنعتی شود.

جزئیات روایت از منطق اجتماعی، با ما به ازای‌های واقعی تبعیت نمی‌کند و مخاطب در ماتریکس تلویزیون دائما با یک دِژاووی استمراری مواجه است.

آشناپنداری  یا دِژاوو  یا حالتی پیش‌دیده از ذهن است که در آن فرد پس از دیدن صحنه‌ای احساس می‌کند قبلا آن را دیده است. با ساختن صدها تله فیلم با مضمون دخترپولدار – پسر فقیر یا برعکس مخاطب تلویزیون دائما پیش خود خواهد گفت من این وضعیت داستانی را جای دیگری تجربه کرده‌ام و این دژاوو استمراری در تولید سریال است  که موجب ریزش مخاطبان آثار نمایشی سیما می‌شود.

طبق آخرین آمار اعلامی سریال‌های صدا و سیما ۱۵ درصد مخاطب دارد چون چرخه این دژاووی شیک و مجلسی با رنگ و لعاب قابل اعتنا دائما در حال تکرار است، چون  سعید جلالی و علیرضا کاظمی‌پور پس از موفقیت دلنوازان در سال ۱۳۸۸ ایده داستانی تازه‌ای برای نگارش یک سریال موفق نداشته‌اند و به مدد حمایت مهران‌ مهام‌ها همچنان سریال‌های یک شکل می‌نویسند.