کد خبر 1533038
تاریخ انتشار: ۱۴ مهر ۱۴۰۲ - ۱۰:۱۲

اغتشاشگران ۹ ضربه چاقو به «پوریا» زده بودند. او عمل جراحی سختی را پشت سر گذاشت و در چند روزی که می‌توانست صحبت کند، نمی‌خواست مادرش متوجه شود که زخمی شده است.

به گزارش مشرق، در کنار خانواده زندگی آرامی داشتند. زندگی‌ که دخترانش زیبایی آن را دوچندان کرده بود. «پوریا» با شراکت یکی از اقوام، مغازه کوچکی اجاره کرده بودند و لباس کودک می‌فروختند. بیشتر وقت‌ها در تاکسی‌ اینترنتی کار می‌کرد. رفاقت عجیبی با دختر بزرگترش داشت و خیلی وقت‌ها هم‌، همبازی دختر کوچکترش می‌شد. اما این آرامش و در کنار هم بودن از ۳۰ شهریور ۱۴۰۱، جای خود را به اضطراب جدایی داد و سرانجام «پوریا احمدی» در روز ۱۳ مهرماه بعد از دو هفته تحمل زخم‌هایی که آشوبگران بر پیکرش وارد کردند، برای همیشه با کسانی که خیلی دوستشان داشت، خداحافظی کرد.

حسام احمدی برادر کوچکتر شهید مدافع امنیت «پوریا احمدی» است. دو برادری که در سال ۷۸ پدرشان را از دست دادند اما باهم و در کنار مادر، بزرگ شدند. مادری که سال‌ها سرپرستار بیمارستان معیری تهران بود و امروز در ۷۶ سالگی به سر می‌برد. حسام درباره روحیات برادرش پوریا می‌گوید: «من و پوریا خواهر و برادر دیگری نداریم اما از کودکی باهم صمیمی بودیم. پوریا روحیه شادابی داشت. وقتی دور هم جمع می‌شدیم، با مادرم شوخی‌ می‌کرد تا روحیه مادرم بهتر شود و یک وقت حالت افسردگی و ناراحتی نداشته باشد. پوریا به شدت هم به خانواده‌اش علاقه داشت و بدون حاشیه، زندگی آرامی داشتند.»

اغتشاشاگران به برادرم ۹ ضربه چاقو زدند

و اما روزی که پوریا برای آخرین بار منزل را به مقصد هیأت ترک کرد و هیچ وقت به خانه برنگشت. سی‌ام شهریور ۱۴۰۱ یکی از روزهای ناآرام در شهر تهران بود که اغتشاشگران شهر را به آشوب کشیده بودند. به کسی رحم نمی‌کردند حتی رهگذران و مردم عادی. بخصوص اگر متوجه می‌شدند، فردی بسیجی است، امانش نمی‌دادند. در چنین روزی شهید پوریا احمدی در محله پیروزی تهران با ۹ ضربه چاقو به شدت مجروح شد و بعد از دو هفته در بیمارستان به شهادت رسید.

برادر شهید در این باره می‌گوید: «پوریا با دوستانش به هیأت رفته بودند. یکی از دوستان بسیجی‌اش می‌گوید در خیابان پیروزی، چادر از سر خانمی کشیده‌اند، برادرم به همراه دوستانش به آنجا می‌روند. دوباره به دوستانش بی‌سیم می‌زنند که نقطه دیگری اغتشاش شده است. برادرم سوار بر موتور می‌شود تا به محل اغتشاش بروند. آشوبگران از پشت سر برادرم را می‌گیرند و روی زمین می‌اندازند و حدود ۷ ـ ۸ نفری به جان او می‌افتند و با مشت و لگد و ضربات چاقو او را می‌زنند. اغتشاشگران آن روز حتی آمبولانس را آتش زده بودند. در چهارراه کوکاکولا به نیروهای انتظامی خبر می‌رسد که چنین درگیری اتفاق افتاده است و یک بسیجی را با ضربات چاقو زده‌اند. شرایط طوری بود که آمبولانس هم نمی‌توانست به محل حادثه بیاید و برادرم را با یک پراید وانت، به بیمارستان منتقل می‌کنند؛ در حالی که وضعیت جسمی وخیمی داشت و دچار افت شدید فشارخون شده بود».

پوریا می‌گفت: به مامان نگویید من زخمی شدم

بعد از انتقال «پوریا احمدی» به بیمارستان، عمل جراحی سنگینی روی زخم‌های وی انجام گرفت. پزشک‌ها تلاش خود را برای حفظ جان این بسیجی کردند اما شدت جراحت طوری بود که خطر گردش خون و آمبولی ریه را در پی‌داشت. و شاید ۱۴ روز فرصتی بود که پوریا بیشتر کنار عزیزانش بماند.

برادر این شهید مدافع امنیت، روزهای پایانی عمر پوریا را اینگونه توصیف می‌کند: «آشوبگران از دست تا نوک پای سمت چپ برادرم را ضربات چاقو زده بودند. برادرم دوبار عمل جراحی شد. یکبار بخاطر جراحت‌ها؛ یکبار هم بخاطر زخمی که او را دچار انسداد روده کرده بود. به گفته پزشک جراح، عمل جراحی او خوب انجام شده بود اما خطر آمبولی ریه را داشت و خون به راحتی جریان پیدا نمی‌کرد. برادرم بعد از عمل در بخش مراقبت‌های ویژه بستری بود. هر روز از ساعت ۳ تا ۳ و نیم بعد از ظهر برای عیادت به بخش مراقبت‌های ویژه می‌رفتم. پوریا خودش می‌دانست که رفتنی است. در آن روزها برادرم خیلی صحبت‌ می‌کرد و بهتر است بگویم وصیت می‌کرد. او درباره همسر و دخترانش می‌گفت. بیشتر نگران دختر بزرگش بود چون رفاقتی باهم داشتند و دغدغه هلما را هم داشت. با توجه به اینکه مادرمان ۷۵ سالشان بود، نگران مادرم هم بود و حتی می‌گفت: به مامان نگویید من زخمی شدم. در ۱۴ روز که پوریا در بیمارستان بود به مادرم گفتیم پوریا به کربلا رفته است و امکان صحبت با شما را ندارد. البته چون ظاهراً حال عمومی پوریا خوب بود، فکرش را نمی‌کردیم، شهید شود.»


وداع مادر با شهید «پوریا احمدی» در معراج شهدا

شهادت پوریا در روز تولد مادرم

مادر پوریا تحمل دیدن زخم‌های پسرش را نداشت و به همین خاطر این زخم‌ها طی ۱۴ روز از چشم‌های مادر پنهان ماند. اما ۱۳ مهرماه روزی بود که مادر باید خبر شهادت پسرش را می‌شنید.

برادر شهید احمدی درباره دادن خبر شهادت به مادرش می‌گوید: «طبق معمول هر روز من ساعت ۳ برای ملاقات با برادرم به بیمارستان رفتم. دیدم بخش ICU را بسته‌اند و همسر برادرم گریه می‌کند. او گفت پوریا دچار ایست قلبی شده است. ساعت ۳ و ۲۰ دقیقه بعد از ظهر۱۳ مهرماه ۱۴۰۱ پوریا به شهادت رسید. جالب اینکه پوریا روز تولد مادرم شهید شد. بعد از شنیدن خبر شهادت پوریا، حدود ساعت ۴ مادرم بدون اینکه خبری داشته باشد چه اتفاقی افتاده، به من زنگ زد و بعد از احوالپرسی گفت: امشب برای تولدم کیک بگیر. خانواده پوریا را هم به منزل‌مان بیاور؛ پوریا کربلاست اگر ما دورهم باشیم، پوریا خوشحال می‌شود. من آن لحظه نتوانستم حرفی بزنم و فقط گفتم: چشم مامان!... دادن خبر شهادت به مادرم خیلی سخت بود و نگران بودیم با شنیدن این خبر نتواند ادامه حیات بدهد. بنابراین پسرعمه و پسرخاله‌ام، مادرم را به بیمارستان آوردند تا در آنجا خبر شهادت پوریا را به مادرم بدهیم. با اورژانس بیمارستان هماهنگ کردم که اگر برای مادرم اتفاقی افتاد، آماده باشند. مادرم تا من را دید، متوجه اتفاقاتی شد. به من گفت: پوریا چطوره؟ گفتم: حالش بده؟ گفت: خیلی بده؟ گفتم: خیلی بده! مادرم با شنیدن این خبر به سختی نفس می‌کشید؛ پزشک‌ها آمدند و به او رسیدگی کردند. بعد در بیمارستان خبر شهادت پوریا را به مادرم دادیم. صبری که خداوند به مادرم داد، بخاطر شهادت برادرم بود وگرنه اگر پوریا به مرگ طبیعی از دنیا می‌رفت، مادرم نمی‌توانست این داغ سنگین را تحمل کند و ادامه حیات داشته باشد. شهادت بهترین اتفاق برای پوریا بود. او با عزت از این دنیا رفت اما دنیا بعد از او برای ما سخت می‌گذرد.»

منبع: فارس