به گزارش مشرق، مستند تحت عنوان «قبل از انقلاب» از سوی صهیونیستها ساخته شده است که حاوی نکات قابل توجهی است. این مستند به وضعیت اسرائیلیهای مستقر در ایرانِ قبل از انقلاب میپردازد. اسرائیلیها زندگی مرفه و توام با آرامشی داشتهاند. شاید یکی از دلایل نفرت عمیق مردم ایران از صهیونیستها نیز به همین موضوع مربوط میشود.
اما در بخشی از این مستند شاهد روایت صهیونیستهای مقیم ایران از وضعیت مردم قبل از انقلاب هستیم.
«نیسیم لِوی» یکی از اعضای سفارت وقت رژیم صهیونیستی در تهران میگوید: «گاهی پیاده میرفتم شهر را یاد بگیرم. تهران کاملا دو تکّه بود. از برج شهیاد (آزادی) اگر به سمت شرق حرکت کنید، یک خیابان پهن ۱۰ کیلومتری، تهران را ۲ قسمت میکند. قسمت جنوبی انگار قرن ۱۲ بود و قسمت شمالی قرن بیستم!»
این عضو امنیتی سفارت وقت رژیم در تهران میگوید: «کوچههای تنگ و تاریک که هرکدام جوب هم دارد. مثل یک کانال آب ولی باریک. همه جای شهر جوب هست. روی جوبهای شمال شهر پوشیده است اما جنوب شهر نه! بچهها همانجان خودشان را میشستند. از همان آب میخوردند. همه کار را با همان آب میکردند.»
در ادامه دو صهیونیست در همین مستند میگویند: «آن موقع این بی عدالتی را نمیفهمیدم. این همه فقیر و تعداد کمی پولدار! »
به نقل از باشگاه خبرنگاران جوان، سال ۱۳۵۷ تلویزیون شوروی تنها چند ماه پیش از انقلاب اسلامی، وضعیت ایرانیها را در قالب مستندی به نمایش کشید. راوی در این مستند میگوید: «بسیاری از تودههای کارگر ایرانی به زندگی نکبت بار خود در زاغههایی در جنوب تهران ادامه میدهند. معمولاً تلاش میشود تا گردشگران خارجی از اینجا بازدید نکنند. مردمی که از روستاها به امید کار یا درآمد به پایتخت آمدهاند، هرساله نزدیک به ۳۰ هزار نفر وارد این زاغهها میشوند. با اینکه کشور تلاش میکند سبک زندگی آمریکایی را ترویج کند، مطبوعات غربی میگویند که نابرابری اجتماعی در کشور سال به سال در حال عمیقتر شدن است.»
راوی در ادامه از وضعیت ایران دوران پهلوی میگوید: «کودکان ایرانی که در محلات فقیرنشین زندگی میکنند. بسیاری از آنها از بیماریهای خطرناک رنج میبرند. از هر ۴ کودک ایرانی، یکی قبل از یک سالگی میمیرد. این کودکان واقعاً چه آیندهای خواهند داشت؟» این مستند در ادامه سراغ خانم مسنی به اسم معصومه میرود. این زن درباره وضعیت خود میگوید: «آب نداریم، معمولا نان هم نداریم، کاری هم که پیدا نمیشود.»
در ادامه این بخش از مستند آمده است: «این مردم [ایران] تقریباً سقفی بالای سر خود ندارند. اگر خانهای هم باشد، پول اجاره آن را نمیتوانند تامین کنند، چون کاری وجود ندارد. در همین اوضاع، چندین میلیارد برای ساخت برج شهیاد (آزادی) هزینه شده است. »
این احوالات را در خاطرات نزدیکترین فرد به محمدرضا پهلوی نیز آمده است. مجموعه هفت جلدی یادداشتهای عَلَم (Alam's Memoirs) از جمله کتب مورد استناد تاریخ پژوهان است. خاطرات روزانهی او بین سالهای ۱۳۴۶ تا ۱۳۵۶ یادداشت شده است. دلیل اهمیت این خاطرات از این جهت است که اسدالله عَلَم نزدیکترین فرد به شاه پهلوی بود و پیش از انقلاب در روز ۲۵ فروردین ۱۳۵۷ در آمریکا درگذشت. این موضوع نشان میدهد که نوشتار آن بدون حبّوبغض نسبت به شخص محمدرضا پهلوی است.
در خاطرات روز جمعه ۱۱ تیر ۱۳۵۵ تا یکشنبه ۲۰ تیر ۱۳۵۵ این فرد آمده است: «در رکاب والاحضرت همایونی از شوروی بازدید کردیم. جریان روزانه را تلگراف کردهام که یک نسخه از آن را اینجا میگذارم. چیزی که هست، در شوروی نمیتوانستم یادداشت بنویسم، چون قطعاً وقتی ما در اتاق خودمان نیستیم، کیفهای ما هر قدر هم رمزی و مشکل یا با کلیدهای سخت باشد، باز هم باز میشود و محتویات آن را میخوانند. پس چه لزومی داشت من چرت و پرت بنویسم، ولی حیفم میآید بعد از مراجعت نکات مختصری ننویسم. مردم شوروی مثل همیشه بودند. سابقاً هم از شوروی در ۱۹۶۵ بازدید کردهام و در آن تاریخ بود که شاهنشاه با شجاعت عجیبی قرار فروش گاز به شوروی و خرید کارخانه ذوب آهن را علیرغم مخالفت آمریکاییها و انگلیسیها و عموم متفقین اروپایی ما منجمله آلمانیها، امضاء کردند، چون آلمانیهای سالها به ما وعده ذوب آهن داده و عمل نکرده بودند، به علاوه قیمتهای غریب به ما میدادند. در آن سال من دیگر نخست وزیر نبودم و رئیس دانشگاه پهلوی بودم. شاهنشاه به منظور اظهار مرحمت مرا با خود بردند.»
اسدالله علم در ادامه نوشت: « باری، مردم شوروی مثل همیشه بهت زده و غرق در عالم شکم و مسکن هستند. با همه پروپاگانداها، من معتقدم شوروی موفق نشده و نخواهد شد که مردم را به رژیم مومن کند ... ولی از حق نباید گذشت که سرویسهای اولیه را به مردم رساندهاند، مثل سوادآموزی، حمل و نقل، تا حدی مسکن، آب، برق و این بود که باز سفر را بر من تلخ کرد، زیرا به فکر این که در مرز تمدن بزرگ [اشاره به شعار دولتی آن زمان که ایران به دروازههای تمدن بزرگ رسیده است]، پایتخت کشور ما هنوز خاموشی برق داشته و هیچ سرویس صحیحی، نه آب، نه برق، حتی در پایتخت نتوانیم به مردم بدهیم. واقعاً ننگ است. به این دولت بی لیاقت نفرین و لعنت کردم و به هر حال تصمیم گرفتم کلک این دولت را بکنم [منظور دولت هویداست]، نه این که خودم رئیس دولت بشوم، فقط از جهت خدمت به شخص شاهنشاه.»
علم نوشت: «یک همچو حقه باز بیهمه چیز (منظور هویدا) که همه آبروی ما را به باد داده است. از فرودگاه مهرآباد که میخواهم پرواز کنم، از خجالت خیس عرق میشوم، زیرا که اثاثیه مردم را گمرک نتوانسته تخلیه کند و در اطراف باندها هزاران تن ماشین آلات و صندوق به صورت مفتضحی انباشته و انبار شده است. هر الاغی را شاهنشاه به نخست وزیری برگزیند، همین که قدری حمیت و حقیقت داشته باشد کافی است که وضع را نجات بدهد.»
اسدالله علم ادامه داد: «در بعضی صنایع سنگین هم البته پیشرفتهای بزرگی کردهاند و به نظر من استفاده بزرگی که ما از مسافرت والاحضرت همایونی به شوروی مینگریستند و مثلا خیال میکردند که یک هواپیمای F-۱۴ آمریکایی میتواند چنیدن میگ-۲۳ شوروی به زمین بیندازد، دیگر به صنایع شوروی نمینگرند. هیچ صحیح نبود که در فکر والاحضرت نسبت به این خرس گردن کلفت که با یک خرناس میتواند ما را فرو بکشد، چنین نقوشی باشد.»
این وقایع در شرایطی رخ میداد که جمعیت ایران فقط ۲۶ میلیون نفر و صادرات روزانه نفت رژیم پهلوی روزانه ۶/۱ میلیون بشکه نفت بود.