سر سخن را رساند به حادثه مدرسه فيضيه و كلمه ها و جمله ها را در اين جهت به کار گرفت كه ناگاه ديد ضجه و گريه حاضران بلند شد:" آن قدر گريه كردند مردم ... كه من كمتر پاي منبر خودم در طول [سخنراني هايم] سراغ دارم كه اين قدر مردم گريه كرده باشند... آنچه را ديده و شنيده بودم همه را بيان كردم ... غوغايي شد. بعد مصيبت كربلا را [كوتاه] خواندم. ديدم نه خير، مردم اصلاً به فكر مصيبت كربلا نيستند ... اين مصيبت ...پوشانيده آن مصيبت را... آن وقت فهميدم امام چقدر عميق، حكيمانه، دورانديش اين مسئله را محاسبه كرده بود كه هيچ عاملي ممكن نبود مثل محرم... دستگاه را بكوباند. "

گروه فرهنگی مشرق - شرح اسم" عنوان کتاب زندگینامه رهبر معظم انقلاب از سال ۱۳۱۸ تا ۱۳۵۷ است که توسط هدایت الله بهبودی به رشته تحریر در آمده و توسط موسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی به چاپ رسیده است. البته این کتاب اولین بار همزمان با برگزاری نمایشگاه بین المللی کتاب تهران رونمایی شد؛ اما به دلیل وجود برخی اغلاط تاریخی، توزیع آن متوقف شد تا اینکه مدتی قبل پس از برطرف شدن اغلاط، چاپ و در اختیار علاقه مندان گرفت. در نظر داریم هر روز بخشی از این کتاب را منتشر کنیم.
آنچه در ادامه از نظرتان می گذرد بخش سی و ششم این کتاب است.


***سخنراني در مسجد مصلي

علي رغم هشداري كه به شهرباني هاي سراسر كشور داده شده بود، سيدعلي خامنه اي توانست تا هفتم محرم، در خانه ها، مساجد، تكايا و حسينيه هاي بيرجند براي مردم سخنراني كند.
 وي تصميم داشت طبق سفارش امام خميني، هفتم محرم حادثه فيضيه راروي منبر بازگويد.
تا آن روز در خانه هاي آقايان شمشادي، هادوي، ملكوتي و نيازي سخن گفته بود. نوبت منبر او در هفتم محرم مسجد مصلي بود؛ شايد مهمترين مسجد شهر. هفتم محرم "جمعه هم بود. بهترين موقعيت بود براي اين كار. هيچ چيز به هيچ كس نگفتم... تا روز موعود. "

آقاي خامنه اي در آن روز تصميمش را با دو نفر در ميان گذاشت تا كمكش كنند. يكي با آقاي عندليب روضه خوان و ديگري با شيخي كه پيش از او قرار بود منبر برود.



عندليب پاسخ مثبت داد؛ بالاتر از آن، هيجان زده هم شد و دعايش كرد، اما شيخ ياد شده كه از وي خواسته بود منبر را كوتاه كند و زمان بيشتري به او دهد، سخنان خود را تا 20 دقيقه مانده به اذان مغرب كش داد. "ملتهب شدم كه وقت دارد مي گذرد. بلند شدم رفتم دم منبر كه من را ببيند ... بالاخره پايين بيايد . وقتي نشستم روي منبر از هيجان مي لرزيدم. خيلي داغ بودم آن وقت ها... عجيب مي جوشيدم. "

آقاي خامنه اي خطبه اي كوتاه خواند و سپس با صدايي بلند از سلطه غرب و چنگال هايي كه بر گلوي ايران انداخته سخن گفت. گفت كه مانع اصلي و هميشگي غرب، اسلام است و غرب هر كاري در ضعف و محو آن بتواند، خواهد كرد. پس از پنج دقيقه، سر سخن را رساند به حادثه مدرسه فيضيه و كلمه ها و جمله ها را در اين جهت به کار گرفت كه ناگاه ديد ضجه و گريه حاضران بلند شد. " آن قدر گريه كردند مردم ... كه من كمتر پاي منبر خودم در طول [سخنراني هايم] سراغ دارم كه اين قدر مردم گريه كرده باشند... آنچه را ديده و شنيده بودم همه را بيان كردم ... غوغايي شد. بعد مصيبت كربلا را [كوتاه] خواندم. ديدم نه خير، مردم اصلاً به فكر مصيبت كربلا نيستند ... اين مصيبت ...پوشانيده آن مصيبت را... آن وقت فهميدم امام چقدر عميق، حكيمانه، دورانديش اين مسئله را محاسبه كرده بود كه هيچ عاملي ممكن نبود مثل محرم... دستگاه را بكوباند. "

وقتي از منبر پايين آمد، حاضران دورش را گرفتند . حرف ها به دلشان نشسته بود. بيرون مسجد، در كوچه، وقتي نگاهي به پشت انداخت، شماري از جوانان را ديد كه در پي او بودند؛ ابراز علاقه مي كردند. "خيال نمي كردم مطلب [اين چنين ] بين مردم انعكاس خوب پيدا كند. " در اين كوچه با قاضي عسكر بيرجند همقدم شد. آن جوان ها گفتند كه اين شيخ خبربر است؛ مراقب باش.


***سخنراني در خانه سادسي

صبح روز هشتم محرم در خانه يكي از معاريف بيرجند (آقاي سادسي) سخن راند و مشابه آن چه در مسجد مصلي ايراد كرده بود، به آگاهي حاضران رساند. " آنجا هم غوغا  شد از گريه مردم ... از مجلس آمدم بيرون و [با خود ] گفتم بروم خانه آقاي تهامي ... چاره اي نداشتم . لازم بود نفري از من حمايت بكند ... كه بتوانم كار را ادامه بدهم . به علاوه ديدم آقاي تهامي را اگر در جريان نگذارم، قدري بي اعتنايي به ايشان شايد بشود. "

آقاي تهامي خانه نبود. برگشت. او را در كوچه ديد كه به طرف خانه اش مي رود. رو به رو كه شدند تهامي، سيد جوان را در آغوش گرفت. آقاي خامنه اي ديدگان تهامي را پر از آب چشم و چهره اش را خيس اشك يافت. فهميد كه پاي منبرش نشسته بود. برگشتند به خانه. ميزبان گفت "در اين شهر هيچ كس به اندازه من از اخبار مطلع نيست... اعلاميه هاي قم ... اخبار روزنامه، همه [را] مي بينم... هر كس بيايد اين جا كاري داشته باشد با من در ميان مي گذارد... [اما] آنچه را كه تو گفتي من اطلاع نداشتم ... و اگر غير از تو كس ديگري مي گفت من باور نمي كردم. "

گفته هاي آقاي تهامي ، پس مانده هاي ديدار چند روز گذشته را شست. " حالا چه مي خواهي بكني؟ گفتم ... مي خواهم ادامه بدهم تا آخر دهه [محرم]. ايشان گفتند بفرماييد، عيبي ندارد. "

بيرون از خانه و در ميان راه مدرسه متوجه مأموران شهرباني شد كه براي دستگيري اش آمده بودند. پيش از اين او متوجه كساني شده بود كه پس از ورود به بيرجند مراقبش هستند.  با وجود اين يا شهرباني بيرجند توان تمييز مطالب سخنراني ها را نداشت و يا دير جنبيد كه اجازه داد سيدعلي خامنه اي هفت روز، آن هم در مكان هاي پرشمار سخنراني كند.

در همين روز، يازدهم خرداد/ هشتم محرم، دو پاسبان مراقب آقاي خامنه اي، گزارشي از سخنراني او در خانه آقاي سادسي تهيه كردند. آنها در گزارش خود، خلاصه اين سخنان را چنين نوشتند:  "مردم! شما اطلاع نداريد كه در قم چه اتفاقي رخ داده كه عمامه هاي علما را سوخته و به ريش سفيدهاي ما چوب باتون زده [اند]... اي مردم چشم خود را باز كنيد و مغز خود را به كار بيندازيد ... از روزي كه بنده به بيرجند آمده ام آقاي رئيس شهرباني مأمور دنبال من مي فرستد كه شما بيا التزام شو كه حرفي كه برخلاف باشد نگويي . و بنده به پيروي دين اسلام و از قرآن صحبت مي كنم و خواهم كرد و التزام هم نمي دهم."

در آن ساعت دوستان بيرجندي از در واسطه گري درآمدند و از رئيس شهرباني كه همراه چند مأمور براي دستگيري سيدعلي خامنه اي آمده بود خواستند به ديدار آقاي تهامي برود. گفتند با او كار دارد. موفق شدند خطر دستگيري را از سر آقاي خامنه اي دور كنند.