آنچه در ادامه از نظرتان می گذرد بخش سی و هفتم ام این کتاب است.
***سخنراني در حسينيه راغبي
محل بعدي سخنراني او حسينيه راغبي بود. "شب تاسوعا در حسينيه اي به نام راغبي كه نوچه هاي [اسدالله] علم، نيز در آن حضور داشتند منبر رفتم . حضار اين حسينيه هشتاد درصد از كساني بودند كه وقتي مي نشستند بايد پايشان را دراز مي كردند تا اتوي شلوارشان نشكند. شهر بيرجند شهر اعيان و اشرافي است. [در عين حال ] فقيرترين مردم منطقه ما نيز در شهر بيرجند [هستند.] منطقه خراسان شايد از منطقه بيرجند فقيرتر نداشته باشد. و شايد اشرافي ترين شهرها هم در منطقه پس از مشهد ، بيرجند باشد. در منبري كه در اين حسينيه رفتم، بار ديگر درباره فيضيه مفصل صحبت كردم. البته حاضرين به همان علت كه گفتم خيلي تحت تأثير قرار نمي گرفتند؛ ليكن از صحبت هاي من مانند آدم برق گرفته، بهت زده شده بودند و با تعجب گوش مي دادند. "
پاسبان هاي شهرباني درباره اين جلسه از قول آقاي خامنه اي نوشتند: "علت فقر و بيچارگي ما مردم اين است كه من و شما و روحانيون نمي توانيم سخنان حق را گفته؛ و در دل ما حبس است. نه دستگاه راديو مي تواند حق را بگويد و نه روحانيون، نه مطبوعات... همه در اختيار يك عده اي است كه حقوق مردم را خورده و مردم را به سواري و باربري عادت داده اند. حالا اگر شما مي ترسيد، من كه نمي ترسم بگويم. گرچه به هر كجا وارد و خارج مي شوم يكي مي گويد اين پليس سراغ تو مي كرد، يكي هم مي گويد آن پليس سراغ تو مي كرد، و يكي هم مي گويد رئيس شهرباني دنبال تو مي گشت. مع هذا من كه از خيلي آرزوها گذشته ام چرا نگويم؟ ان شاءالله اگر مدت كم يا زياد در اين شهر ماندم دنباله سخنان حق را خواهم گفت. "
***دستگيري
بعد از اين سخنراني، شهرباني بيرجند فهميد كه نبايستي امروز صبح وساطت افراد را براي دستگير نكردن آقاي خامنه اي مي پذيرفت.
سروان صارمي، رئيس شهرباني بيرجند معتقد بود : "اظهارات آقاي خامنه اي تحريك آميز بود؛ و به خصوص ادامه گفتار نامبرده در منبر ممكن است منجر به اختلال نظم و اتفاقات سوء احتمالي بشود و طبق مقررات واصله اين قبيل اشخاص بايد تحويل ساواك گردند." رئيس شهرباني بيرجند درست حدس زده بود . سخنراني هاي آقاي خامنه اي هر چه به روز تاسوعا نزديكتر مي شد بر هيجانات مردم مي افزود. مأموران، صبح روز دوازدهم خرداد/ نهم محرم، به سراغ مدرسه اي رفتند كه وي در آن ساكن بود. شب را در اتاقي از آن مدرسه به همراه پنج شش طلبه ديگري كه از قم و كاشمر آمده بودند گذرانده بود. آن طلبه ها هم براي تبليغ آمده بودند. پيش از خواب گفت وگوها درباره سخناني كه سيدعلي در منابر هفتم و هشتم محرم رانده بود، گذشته بود.
"صبح پس از نماز مشغول تعقيبات بودم كه ديدم يك نفر وارد اتاق شد؛ چون مدرسه در و پيكر و قفل و بستي نداشت و افراد متفرقه راحت وارد مي شدند ... خطاب به من گفت : بفرماييد شهرباني. گفتم: شما مأموريد كه حكم را به من ابلاغ كنيد يا مرا جلب كنيد؟ گفت : مأمور جلب شما هستم . من بي درنگ دو ركعت نماز استخاره خواندم و صد مرتبه استخيرالله برحمته خيرة في عافيه را در راه كه با مأمور مي رفتم، گفتم. چون در روايت است كه با نماز استخاره، آن چه خير و صلاح است بر قلب و زبان انسان جاري مي شود... وقتي كه با آن مأمور راه افتادم، آنهايي كه در آن اتاق با من بودند، خيلي متأثر و منقلب شدند، ليكن من ابداً نترسيدم. با اين كه بار اولي بود كه دستگير مي شدم، اصلاً براي من ترس و وحشتي در كار نبود. با ورود به شهرباني مرا به اتاق رئيس، راهنمايي كردند. "
سروان صارمي ، رئيس شهرباني بيرجند كه بعدها ارتقاء درجه پيدا كرد و زماني هم رئيس كلانتري يك مشهد شد، جوان مؤدبي بود و با سيدعلي خامنه اي با احترام برخورد كرد. مشخصات شناسنامه اي او را پرسيد و يادداشت نمود. سپس به استناد گزارش پاسبان ها، سخناني را كه در منزل آقاي سادسي و حسينيه راغبي ايراد كرده بود، مطرح كرد: " آيا شما اين حرف ها را در منبر زده ايد؟ اشاره كرد به بعضي از حرف هايي كه زده بودم؛ از جمله دعوت مردم به شورش و قيام . من انكار كردم . گفت: پس در منبر چه حرف هايي زده ايد؟ گفتم: درباره مدرسه فيضيه و فجايعي كه در آنجا اتفاق افتاد صحبت كردم؛ چون من طلبه ام؛ مسلمانم. از فجايعي كه در مدرسه فيضيه گذشت، سخت متأثرم. خواستم مردم نيز بدانند كه بر سر طلبه ها چه آمده است. شروع كرد مرا نصيحت كردن و در پايان گفت: قول بدهيد كه ديگر از اين حرف ها نزنيد و برويد . گفتم: من چنين قولي نمي توانم بدهم. گفت: اگر قول ندهيد من مجبورم به شما سخت بگيرم، زيرا كه مأمورم. گفتم: من هم مأمورم. من هم مأمورم كه اين حرف ها را بزنم. يكباره چشمش گرد شد كه من چه مأموريتي دارم و از طرف چه كسي مأمورم. پرسيد: از طرف چه كسي مأموريد؟ گفتم: از جانب خدا... سخت تحت تأثير قرار گرفت و گفت : اين كار خطر دارد؛ مشكلات دارد؛ شما جوانيد. گفتم: من فكر نمي كنم بالاتر از اعدام كاري باشد؛ شما بالاتر از اعدام نداريد و من خودم را براي اعدام آماده كرده ام. همه كارهاي شما زير اعدام است . واقعاً مبهوت شده بود و گفت : شما كه خود را براي اعدام آماده كرده ايد، من به شما چه بگويم؛ پس در اتاق تشريف داشته باشيد. "
سروان صارمي كه در اين گفت وشنود، همواره با احترام رفتار كرده بود، از اتاق بيرون رفت و استوار پيري براي بازجويي وارد اتاق شد . اين مأمور در كار خود مسلط و استاد بود و از روش هاي موذيانه بهره مي گرفت. "من در آنجا زحمت بازجويي را احساس کردم."
پس از پايان بازجويي، آقاي خامنه اي را به اتاق ديگري بردند و حبس كردند. " من از بيرون خبري نداشتم؛ ليكن سر ظهر يكباره ديدم ظرفهاي غذا را يكي پس از ديگري برايم آوردند ... مجمعه پشت مجمعه، غذا براي من مي آمد. يك مجمعه از منزل آقاي... تهامي، يك مجمعه از منزل آقاي شهيدي، يك مجمعه از هيأت ابوالفضلي ها و..."
آن روز ظهر همه پاسبان ها و افسران شهرباني بيرجند از غذاي امام حسين (ع) خوردند؛ كم نيامد. شب عاشورا را در حياط شهرباني گذراند؛ روي يك تخت و زير سقف سرمه اي آسمان. صداي نوحه هاي آن شب به گوشش مي رسيد. تجربه غريبي بود. چند پاسبان آن اطراف مراقبش بودند ؛ و او منقلب از اين كه در چنين شبي، دور از منبر و روضه، تنها مانده است.