گروه فرهنگی مشرق - شرح اسم" عنوان
کتاب زندگینامه رهبر معظم انقلاب از سال ۱۳۱۸ تا ۱۳۵۷ است که توسط هدایت
الله بهبودی به رشته تحریر در آمده و توسط موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی
به چاپ رسیده است. البته این کتاب اولین بار همزمان با برگزاری نمایشگاه
بین المللی کتاب تهران رونمایی شد؛ اما به دلیل وجود برخی اغلاط تاریخی،
توزیع آن متوقف شد تا اینکه مدتی قبل پس از برطرف شدن اغلاط، چاپ و در
اختیار علاقه مندان گرفت. در نظر داریم هر روز بخشی از این کتاب را منتشر
کنیم.
آنچه در ادامه از نظرتان می گذرد بخش سی و دوم ام این کتاب است.***زمينه سازي براي ماه محرم
امام خميني براي اين كه خبر مدرسه فيضيه در تمام ايران كمانه كند، زنده بماند، و در ذهن ها جاي گيرد، دو ماه ذي حجه و ذي قعده را به آماده كردن علما و مردم پرداخت تا در ماه محرم به آن چه هدف قرار داده بود برسد. "شروع كردند به نامه نگاري و تبادل معلومات و اطلاعات به صورت آشكار ... و پنهان ... نزديك محرم كه رسيد ايشان براي شهرستان ها برنامه اي طرح كرد كه ... عبارت بود از اين كه طلاب و فضلاي اعزام شده [به] علما و منبري هاي شهرستان ها [بگويند] كه از روز هفتم [محرم] اختصاص بدهند به مسئله فيضيه. يعني از روز هفتم منبري ها در منبرها شان ماجراي فيضيه را بيان كنند و از روز نهم دسته جات سينه زني اين كار را بكنند و در نوحه خواني هاي شان مدرسه فيضيه را مطرح كنند تا همه مردم ايران بفهمند كه در حادثه فيضيه چه چيزي اتفاق افتاد ... من خودم ... جزء كساني بودم كه اعزام شدم و اثرش را ديدم. "
***حربه سربازي
پيش از ماه محرم، دولت تصميم خود را مبني بر به سربازي بردن طلاب علوم ديني به اجرا گذاشت. اين اقدام، بي سابقه بود. طلبه ها از رفتن به سربازي معاف بودند. برگه اي كه توسط حوزه علميه صادر مي شد و به امضاء دو شاهد مي رسيد، حكم كارت معافيت داشت. مأموران موظف بودند طلاب را در خيابان دستگير كرده، به پادگان بفرستند. خبر به امام كه رسيد گفت:
"نگران نباشيد، تزلزل به خود راه ندهيد ... هر كجا كه باشيد سربازان امام زمان(عج) مي باشيد؛ و بايد به وظيفه سربازي خود عمل نماييد. رسالت سنگيني كه اكنون به عهده داريد روشن ساختن و آگاه كردن سربازان و درج هداراني... است كه با آنان سر و كار داريد. "
هدف اصلي حكومت از اين حركت، خاموش كردن آتشي بود كه به تازگي از زير سر هزاران دانشجوي علوم ديني مستقر در قم زبانه مي كشيد. با اين كار طلبه ها پراكنده مي شدند، يا دستگير شده، راهي پادگان مي گشتند و يا فرار كرده، به شهره اروستاهاي شان بازمي گشتند. " يك روز من و برادرم آسيدمحمد [در راه رفتن به خانه آشيخ علي حيدري همداني يا برگشت از آن ]... از پل كه عبور مي كرديم، ديديم يكي دو پاسبان افتادند دنبال ما، مثل اين كه با ما كار دارند... مثلاً حس ششمي به ما گفت كه در برويم... فرار كرديم ... خودمان را به مأمني رسانديم ... بعد از چند ساعتي اطلاع پيدا كرديم كه بله امروز پاسبانها توي شهر طلبه ها را مي گيرند و مي برند سربازي. به نظرم آن روز 400 طلبه را گرفتند."
آثار منفي سربازي بردن طلاب خيلي زود روشن شد. ساواك پس از بررسي پيرامون موضوع به اين نتيجه رسيد كه روحانيان (در همه جا و هر محفلي اين اقدام دولت را يك عمل خصمانه عليه روحانيت و تضعيف اسلام جلوه مي دهند. در اعلاميه ها و در نامه هاي خود به نجف و كربلا نيز اين موضوع را مبارزه دستگاه عليه اسلام و روحانيت ابراز داشته است... اعزام تعداد معدودي طلاب به خدمت سربازي اسلحه برنده اي به دست روحانيون و وعاظ داده تا به تحريك احساسات متعصبين بپردازند.)
پيام امام موضوع را براي طلبه ها حل كرد، كنار آمدند و فهميدند سربازي رفتن اشكالي ندارد . كاري كه بايد هنگام تبليغ در شهرهاي شان انجام دهند، اينك بايد در پادگان ها مي كردند. حربه حكومت به سوي خودش برگشته بود . چه بايد مي كرد با
هزاران طلبه جوان در پادگان ها؟
آن روز اكبر هاشمي رفسنجاني، بي خبر از همه جا "بي خيال راه مي رفته كه پاسبان مي رسد [و] ايشان را مي برد." آقاي هاشمي را نيز چون بقيه طلبه ها به پادگان باغ شاه تهران كه مركز آموزشي بود مي برند. آقاي خامنه اي كه به تهران آمده بود با آقاي محمدجواد باهنر تصميم مي گيرند به ملاقات دوست شان بروند. " بلد نبودم كجا بروم ... ايشان بلد بود. گفتم مي خواهم بروم ديدن آشيخ اكبر...آمديم دم چهارراه گلوبندك ... آجيل و ميوه و شيريني خريديم ... چند تا بسته سنگين ... سوار تاكسي شديم رفتيم طرف پادگان. دم پادگان، به نظرم جمعه بود، شلوغ بود . آمده بودند ملاقاتي و از جمله ملاقاتي خود آقاي هاشمی. "
فرزندان آقاي هاشمي پدر را نشناخته بودند. يكي از آنان به مادرشان گفته بود كه مامان، بابا آژان شده؟ "اين منظره يادم نمي رود. ما خيال مي كرديم آقاي هاشمي با قيافه گرفته اي ممكن است بيايد ...ديديم به عكس؛ قيافه بشاش ... مي خندد و شوخي مي كند ...بچه هايش را بغل گرفته است."
چهره آقاي هاشمي نيز با تركيبات تازه اي كه اجباراً همراه او شده بود، در ياد آقاي خامنه اي ماند. سر تراشيده، همچنان بي ريش، لباس سربازي گشادي كه به تن داشت؛ "يك قيافه عجيب و غريب پيدا كرده بود كه ما خنده مان گرفت، [اما] متأثر هم بوديم كه رفيق مان را آورده اند اين جا."
دستگاه حكومت نتوانست طلبه ها را تا ماه محرم در پادگان ها نگه دارد. با همان شتابي كه تصميم گرفت آنان را به اجباري ببرد، با همان سرعت نيز آنان را رها كرد؛ فهميد كه دردسر تازه اي در راه است و بايد به زودي دستمال آن را به سر ببندد و هزينه اش را بپردازد. با صحنه سازي و برنامه ريزي، طلبه ها را وادار به فرار يا خروج از پادگان كرد.