استاد فلسفه حوزه علمیه مشهد، ضمن بیان چگونگی دیدار خود با مقام معظم رهبری گفت: ایشان فرمودند که راه حق، راه اهل عرفان و طریقه «مرحوم قاضی» است؛ مرحوم اصفهانی نیز گرچه اهل این طریق نبوده‌اند ولی اهل تهجّد و ولاء بوده‌اند و لذا احترامشان لازم است.

به گزارش مشرق، حجت‌‌الاسلام والمسلمین محمدحسن وکیلی از استادان علوم فقه، اصول و فلسفه در حوزه علمیه مشهد است.



وی فعالیت‌های مختلفی در زمینه دفاع از فلسفه داشته است و کتابی در نقد مکتب تفکیک نوشته است که باعث شد به دیدار خصوصی با مقام معظم رهبری نائل شود. در گفتگوی مشروح فارس با وی، مطالب زیر بحث و بررسی شده است:

ـ اهداف و فعالیت‌های حجت‌الاسلام وکیلی در زمینه فلسفه و عرفان

ـ درباره کتاب صراط مستقیم (نقد اندیشه‌های استاد سید جعفر سیدان)

ـ انتقادات از جریان تفکیک

ـ جریان جدید برخی از سایت‌ها و مجلات مخالف حکمت و عرفان

ـ تحریف‌ها، تقطیع‌ها و مطالب خلاف واقع جریان مخالف فلسفه و عرفان

ـ عَلَم کردن برخی از فقها در برابر حکما و عرفا برای رد فلسفه و عرفان

ـ برخوردهایی که با کتاب صراط مستقیم در مشهد صورت گرفته است

ـ جریان مطالبی که درباره خانواده و مادر حجت‌الاسلام وکیلی گفته شده است

ـ خاطره دیدار با مقام معظم رهبری پس از انتشار کتاب صراط مستقیم و رهنمودهای ناب ایشان


منشأ ضرورت حکمت و عرفان در حوزه علمیه

* با توجه به اینکه شما فعلاً یکی از چهره‌های شناخته شده در مقابله با مخالفان فلسفه و عرفان اسلامی هستید، اگر ممکن است ابتدا کمی درباره اهداف و فعالیت‌های خودتان در این زمینه توضیح دهید.

ـ یکی از وظایف اصلی حوزه‌‌های علمیه تبیین و دفاع از کتاب و سنّت است و می‌دانیم که معارف قرآن و عترت منحصر در مسائل فقهی و یا اخلاقی نیست. بلکه حجم انبوهی از آن، مطالب معرفتی در باب توحید و معاد و نبوّت و امامت و مقام انسان کامل و از این دست مسائل است.

متأسّفانه بحث از این دست مسائل در حوزه‌ها کم‌رنگ بوده و هست و کمتر به آن پرداخته می‌شود. در طول تاریخِ بزرگان شیعه عده‌ای به بررسی آیات و روایات معارفی پرداخته‌اند و منظومه‌هائی معرفتی تشکیل داده‌اند. بزرگانی که در این عرصه وارد شده‌اند و به شکل تخصّصی کار کرده‌اند معتقد بوده و هستند که بدون فعالیت‌های عقلی عمیق و نیز بدون بهر‌ه‌وری از مشاهدات و مکاشفات عرفا گره‌های کور معارفی قرآن و روایات باز نمی‌شود و این امر سبب شده که اقبالی در حوزه‌های شیعی به علوم عقلی و عرفان به وجود آمده و این علوم در بستر تشیّع گسترش بیابد.

امروزه هم می‌بینیم که بزرگترین مفسّران قرآن و شارحان روایات اعتقادی همه از متخصّصین حکمت متعالیه و عرفان هستند و تا صحبت از این مسائل مطرح بشود همه انگشت‌ها روی شخصیت‌هائی چون علامه شعرانی و علامه طباطبائی و رهبر فقید انقلاب حضرت امام خمینی و حضرت آیت‌‌‌الله جوادی آملی و امثال ایشان می‌رود و دیگران در این عرصه متاع چندانی برای عرضه ندارند.

علاوه بر اینکه اصل اثبات دین و پاسخ به شبهات که از ضروریات دوره ماست محتاج تخصّص در علوم عقلی است و بدون آن نمی‌شود از دین دفاع کرد. این دو مسأله منشأ اصلی ضرورت حکمت و عرفان در حوزه‌هاست.

علت مخالفت‌ها با حکمت و عرفان در حوزه‌های علمیه

ولی همیشه عده‌ای به علّت ناآشنائی با این علوم و تخصّص نداشتن در این مسائل برداشت‌هایی غلط از این مسائل نموده و چون غیرت دینی نیز دارند معمولاً از سر دلسوزی برای دین با این معارف مقابله می‌کنند. گاهی هم این مقابله‌ها شدید شده و برخی از افراد پا از جادّة تقوا بیرون می‌گذارند و به اهانت و بی‌ادبی و تکفیر بزرگان اقدام می‌کنند.

بنده هم به عنوان انجام وظیفه شرعی خود سعی کردم در زمینه پاسخ به شبهات و دفاع از این معارف در حدّ توان خودم کارهایی انجام دهم، خصوصاً نسبت به فضای حوزه مشهد و اهانت‌ها و نسبت‌های ناروائی که میان مخالفین حکمت و عرفان در مشهد متداول بود.

 

هدف از نگارش کتاب «صراط مستقیم»

 

* از کارهایی که تاکنون در این زمینه انجام داده‌اید یا مشغول آن هستید، بگویید؟

- اولین کار بنده کتاب «صراط مستقیم» بود که نقد یک گرایش خاص از مکتب تفکیک است که امروزه در خراسان تبلیغ می‌شود.

چون مکتب تفکیک دارای گرایش‌ها و تقریرهای گوناگونی است که بعضاً با هم فاصله بسیار زیادی دارند. نکته حسّاس این کتاب علاوه بر نقد مبانی اصلی این گرایش، این بود که تلاش شد اثبات شود مطالب مرحوم صدرالمتألّهین رضوان الله علیه، شرح روایات اهل بیت علیهم‌السلام است و بدون استفاده از فعالیت‌های ایشان اصلاً روایات قابل فهم نیست.

در نقدهای قبلی بیشتر به نقد عقلی تفکیک پرداخته شده بود و تفکیکیان چون با علوم عقلی بیگانه‌‌اند چندان این نقدها در فضای مشهد اثرگذار نبود. نقطه حسّاس نقد مکتب تفکیک این است که نشان دهیم که مکتب تفکیک دستش از فهم قرآن و روایات نیز خالی است و در حقیقت نه از عقل و نه از نقل صحیح استفاده نمی‌کنند. به همین جهت این نقد بحمدالله اثر مطلوبی داشت.

کتاب‌هایی در پاسخ به شبهات مختلف در زمینه فلسفه و عرفان نوشته‌ایم

بعد از آن بنده شروع کردم به جمع‌آوری شبهات مختلف در زمینه فلسفه و عرفان و نگاشتن پاسخ آن با همکاری برخی از دوستان که تا به حال حدود بیست جلد کتاب‌های کوچک و بزرگ شده است و امید است توفیق طبع و نشرش فراهم شود. برخی هم به صورت جزوه تکثیر شده است.

مدّتی است که با همکاری مؤسّسه مطالعات راهبردی علوم و معارف اسلام، «پایگاه عرفان و حکمت در پرتو قرآن و عترت» را راه‌اندازی کرده‌ایم که هنوز به صورت کامل فعّال نشده و بناست همه مطالب را در این پایگاه در اختیار عموم قرار دهیم. با همکاری عده‌‌ای از دوستان نیز چند همایش در موضوعات مربوط به فلسفه و عرفان و تجلیل از بزرگان برگزار شده است.

* موضوع این کتاب‌ها در چه زمینه‌هایی است؟

- مباحث مختلفی مثل تبیین نظریه تفسیر قرآن به قرآن، توضیح نظریه ملاصدرا در باب عشق مجازی، شرح عبارات محیی‌‌الدین و علامه حسن‌زاده آملی در باب داستان گوساله‌پرستی قوم بنی‌اسرائیل، تفسیر وحدت وجود، عینیت و سنخیّت، معاد صدرائی، تاریخ عرفان و فلسفه شیعی، نقد فرق باطل تصوّف، بررسی کتاب حدیقة‌ الشیعه و روایات جعلی درباره فلسفه و تصوّف، بررسی روایات نهی از تفکر در ذات، نهی از علم کلام، نهی از علم‌آموزی از غیر معصومین و این طور بحث‌ها.

دو اشتباه مکتب تفکیک چیست؟

کتاب «صراط مستقیم» شما گویا نقد تبیین استاد سید جعفر سیّدان از مکتب تفکیک است. انتقاد اصلی شما از جریان تفکیک در خراسان و خصوصاً جناب استاد سیّدان چه بود؟

ـ انتقاد اصلی بنده انتقاد از جریان عملی تفکیک بود. مکتب تفکیک از نظر عملی با دو اشتباه بزرگ مواجه بوده و هست.

مسأله اول اینکه اظهار نظر در هر علمی تخصّص می‌خواهد و تخصّص در هر رشته‌ای محتاج طی کردن سیر تحصیلی آن رشته است. تخصّص در فلسفه 15 تا 25 سال تحصیل نزد استاد فنّ می‌خواهد. ولی تفکیکیان با دو سه سال ورق زدن کتب فلسفی فوراً در فلسفه مجتهد می‌شوند و جلسات نقد ملاصدرا و حکمت متعالیه برگزار می‌کنند.

بنده بارها به صداقت و شفافیت عرض کرده‌ام عموم بزرگان مکتب تفکیک حتی در حدّ یک بدایه الحکمة هم فلسفه نمی‌دانند و گفتن این سخن نعوذ بالله برای تخریب شخصیت ایشان نیست. برای کمک به خود ایشان است.

فرض کنید کسی هنوز مجتهد نشده این طرف و آن طرف بالای منبر برای مردم فتوا صادر کند. خب یقیناً حرام است و گاهی معصیت کبیره. حالا کسی مجتهد نشده درباره توحید و معاد صحبت کند و نظر خاص ارائه بدهد و مردم را به آن تشویق کند و تازه نظر متخصّصین و مجتهدان آن رشته را نیز ردّ کند و به مردم بگوید اینها از مکتب اهل بیت دورند و منحرفند و ... این کارها همه خلاف شرع است. افراد غیر مجتهد فقط حق دارند بالای منبر نظر أعلم یا أعلم و غیر اعلم را گزارش کنند.

خیلی از بزرگان درباره این مسئله به تفکیکیان تذکر داده بودند که خلاصه کار شما «افتاء بدون علم است» ولی آنان خود را یا عالم می‌دانستند یا به هر جهتی اشتباهشان را ترک نمی‌کردند و به هر صورت به این گناه مبتلا بودند؛ حالا قصوراً یا تقصیراً نمی‌دانم. بنده اول سعی کردم در آن کتاب بی‌اطلاعی تفکیکیان از فلسفه کاملاً ارائه شود تا دیگر حجّتی برای اظهار نظر در این مسائل نداشته باشند. یعنی نهی از منکر یا ارشاد بود که چاره‌ای جز این نداشت.

* فکر نمی‌کنید سخن شما مبالغه باشد؟ خیلی از تفکیکیان مدرّس فلسفه بوده‌اند، بعد شما می‌گویید در حدّ «بدایة الحکمة» هم نمی‌دانند!

ـ نه. با صداقت عرض می‌کنم. اصطلاحات ساده را نمی‌دانند؛ هم در باب توحید هم در معاد و هم بقیه مباحث.

مثلاً بحثی هست در فلسفه که رابطه خداوند با مخلوقات چیست؟ سنخیّت یا عینیّت یا تباین.

تفکیکیان فکر می‌کنند سنخیّت در بحث سنخیت علت و معلول به معنای مشابهت است و می‌گویند فلاسفه خدا را شبیه مخلوق می‌دانند. جناب آقای سیّدان در کتابچه سنخیّت و عینیّت هم چندجا سنخیّت را به معنای شباهت معنا می‌کنند.

جالب است که چند همایش هم گرفته‌اند که اثبات کنند نظر فلاسفه غلط است و میان طلبه‌ها نیز شایع کرده‌اند که فلاسفه به مشابهت خالق و مخلوق اعتقاد دارند و جدیداً هم حرف جدیدی بین تفکیکیان پیدا شده که اصلاً خداوند نه هست و نه نیست؛ چون اگر بگوییم خدا هست، در هستی با مخلوقات شبیه می‌شود و می‌شود همان حرف فلاسفه! وجود و عدم هم نقیض نیستند.

با اینکه سنخیّت نه در زبان عربی معنای مشابهت دارد و نه در اصطلاح فلسفه. در فارسی امروزه فقط گاهی به این معنا به کار می‌رود. سنخیّت علت و معلول تقریباً یعنی یک رابطه خاص میان علت و معلول است که موجب صدور آن معلول خاص از علّت است. خود فلاسفه هم گفته‌اند که اصلاً علّت فاعلی لازم نیست شبیه معلول باشد، در الهیات شفا هست. در بدایه و نهایه هم برهان آورده‌اند بر استحاله شباهت خالق و مخلوق.

یا مثلاً تفکیکی‌ها فکر می‌کنند عینیت در عرفان و فلسفه یعنی حمل شائع صناعی آن هم حمل جزیی بر جزیی مثل «زید پسر عمرو است». همین ایشان در ردّ حضرت علامه حسن‌زاده آملی می‌گویند اگر خدا عین همه چیز است پس باید موسی و هارون هم عین هم باشند. چون هر دو عین خدا هستند. یا در همایشی گفته‌اند اگر حرف عرفا راست باشد پس باید من و تو یکی باشیم. چون خدا عین هر دوی ماست.

با اینکه هر کس بدایه و نهایه خوانده باشد می‌داند عینیت در این مباحث یا از باب حمل حقیقت و رقیقت است یا عینیت محیط و محاط و اصلاً هیچ ربطی به این اشکال‌ها ندارد. یعنی اینها اصطلاحات ساده را اشتباه متوجه می‌شوند و بعد با هزینه‌های هنگفت نشست برگزار می‌کنند و همین مطالب را به حکما و عرفای اسلام نسبت می‌دهند و نقد می‌کنند.

در صراط مستقیم حقیر مفصل عرض کرده‌ام که ایشان صورت فلسفی را با نقاشی و تصویر که در فارسی می‌گوییم اشتباه می‌گیرند. در بحث به حضرت آیت الله جوادی در باب معاد می‌گویند: اگر معاد مثالی باشد و صورت محض باشد، پس انگورهای بهشت را چگونه می‌شود لمس کرد و خورد. صورت محض که حجم ندارد.

امکان ندارد کسی یک دور مقدماتی فلسفه را درس گرفته باشد و این طور حرفی بزند. تمام اجسام عالم مثال حجم دارند. صورت به معنای فعلیت یا حامل فعلیت است ربطی به تصویر ندارد. درباره ماده و خیال و خیلی دیگر از اصطلاحات ساده فلسفی هم همین اشتباه‌ها را دارند. آقای حکیمی هم همین‌طورند. مرحوم آقا میرزا جواد آقا تهرانی و آیت الله مروارید هم همینطورند. البته این دو بزرگوار لااقل در فقه می‌گویند که مجتهد بوده‌اند ولی در فلسفه همین‌طورند.

بحث ما با تفکیکیان اصلاً بحث فلسفی نیست

بحث ما با تفکیکیان اصلا بحث فلسفی نیست. بی‌تعارف بگویم توضیح اصطلاحات است. حتی به تبیین و تشریح دقیق و توصیف گزاره‌های فلسفی هم نمی‌رسد. فضای تفکیک فضای تبلیغات خالی از واقعیت است. هیچ محصولی برای عرضه به فضای علمی و بحث وجود ندارد که درباره‌اش مناظره و بحث شود. فقط باید سعی کرد سوء تفاهم‌های عجیب ایشان را برطرف کرد و معمولاً با برطرف شدن آن بحث پایان می‌پذیرد و اصلاً کار به بحث و مناظره نمی‌کشد.

* پس بحث‌های آقای سیدان با آیت‌‌الله جوادی آملی چیست؟

ـ آن هم محصول بزرگواری حضرت آیت‌الله جوادی است. استاد ما آیت‌الله رضائی نقل می‌کردند که خدمت آیت‌الله جوادی عرض کردم چرا بحث کردید؟ سطح مطالبی که ایشان گفته‌اند خیلی پائین است. باید شاگردان شاگردان شما می‌رفتند بحث می‌کردند. فرمودند: سیّد بودند، چند بار گفته بودند. رعایت ادب اقتضا می‌کرد قبول کنم. همان جلسه اول معلوم شد مبانی دستشان نیست. ولی تا 8 جلسه صبر کردم دیدم فایده‌ای ندارد و لذا ادامه ندادم.

کسانی که فلسفه خوانده‌اند می‌دانند که دو طرف در آن بحث اصلاً زبان مشترک ندارند. هر چه آیت الله جوادی می‌گویند جناب استاد سیّدان برداشت دیگری می‌کنند و اشکال می‌کنند.

جالب است که مخالفان فلسفه مثل تفکیکیان وقتی این بحث‌ها را می‌خوانند فکر می‌کنند که آیت الله جوادی مغلوب شده‌اند و به عنوان سند مغلوبیّت ارائه می‌دهند.

 

تکفیر، ناسزا،‌ لعن، پخش‌کردن شیرینی در رحلت فیلسوف یا عارف از کارهای غیر قابل دفاع است

 

* اگر ممکن است به اصل بحث برگردیم. انتقادات اصلی شما از جریان تفکیک چیست؟

ـ یکی همین مسئله اظهار نظرهای غیر تخصّصی بود و دیگری اهانت‌های آنان به بزرگان. فرض کنیم کسی توفیق درس گرفتن صحیح فلسفه را نداشت و همه چیز را جابه‌جا فهمید. ولی آیا حق دارد که به کسانی که اعتقادات دیگری دارند دائماً زخم زبان بزند. تکفیر کند، ناسزا بگوید، لعن کند، در رحلتش شیرینی پخش کند؟ اینها متاسفانه اتفاقاتی است که افتاده است.

تازه این کارها را درباره کسانی می‌کنند که به خوبی می‌دانند که از تفکیکیان عالم‌تر و ملاّ‌ترند. هیچ کسی شک ندارد که امثال رهبر فقید انقلاب حضرت امام خمینی یا علامه طباطبائی، یا علامه طهرانی یا علامه حسن‌زاده آملی یا آیت‌الله جوادی در فقه و اصول و تفسیر و علوم نقلی نیز به مراتب از تمام شاگردان مرحوم میرزا مهدی قوی‌تر بودند. می‌دانند که مدرسان فلسفه در فقه و اصول هم از ممتازین هستند.

مشکلات کسانی که فلسفه تدریس می‌کنند

ولی کسی که می‌خواهد فلسفه تدریس کند با انواع بهانه‌ها یا اتّهامات سعی می‌کنند درسش را تعطیل ‌کنند. عذرشان را از مدارس علمیه می‌خواهند. اگر جائی منبر بروند یا امام جماعت مسجد باشند این قدر در نزد مردم از او بدگوئی می‌کنند تا عذرش را بخواهند و مسائل دیگر.

این نوع برخوردها خودش یک مجموعه خلاف شرع‌های دیگری است که متداول است و منشأ همه، توّهم این مطلب است که اهل فلسفه مخالف اهل‌بیت علیهم‌السلام و اسلامند.

هماهنگی نظر ملاصدرا با روایات بیش از نظر تفکیکیان است

در آن کتاب سعی شد که نشان داده شود که اینطور نیست؛ هماهنگی نظر ملاصدرا با روایات بیش از نظر تفکیکیان است و همگی پیرو اهل‌بیت‌ هستند نه اینکه به قول برخی از بزرگان تفکیکی در یکی از همایش‌هایشان: فلاسفه هیچ اعتقادی به قرآن و روایات ندارند و خودشان هم می‌دانند و چند روایت از ترس متدینین می‌خوانند و مطابق با حرف‌های باطل خود نشان می‌دهند و ...

این‌ها اهداف اصلی کتاب بوده و در کنارش هم دیدگاه تفکیک در ارزش عقل و نقل مفصّل نقد شده و اثبات شده که اینها نواخباری هستند و روششان به روش فقهای امامیه ربطی ندارد. آفت بزرگ مکتب تفکیک این است که وقتی طلاب از فعالیت‌های عقلی محروم می‌شوند دیگر قرآن و روایات را خوب نمی‌فهمند. تفکیکیان نه توحیدشان توحید قرآن است نه معادشان و اگر هم توحید و معاد قرآن را برایشان بگوئید چون اشتباه می‌فهمند فکر می‌کنند این حرفها کفر است.

تفاوت مکتب تفکیک با جریان جدید مخالف فلسفه و عرفان

  *جریان جدیدی در سایت‌ها و مجلات مخالف فلسفه و عرفان به وجود آمده است. نسبت آن‌ها با مکتب تفکیک چیست؟

ـ این جریان از جهاتی از تفکیک بهتر است و از جهاتی نه.

تولّدش به گمان حقیر محصول انعکاس‌های تفکیک است. جناب آقای مهدی نصیری هم در یک جا دیدم می‌گویند ظاهراً پدرشان تحت تأثیر افکار آقا میرزا مهدی اصفهانی بوده‌اند ولی خودشان تفکیکی نیستند.

نقطه مثبت این جریان این است که عقل‌ستیز نیستند. تفکیکیان دیدگاه بسیار خطرناکی در باب عقل دارند و فعالیت‌های عقلی دقیق را کاملاً بی‌اعتبار می‌شمارند. می‌گویند واقع‌نما نیست. شرحش در کتب نقد تفکیک آمده است. بنده هم در همان صراط مستقیم عرض کرده‌ام ولی این جریان معتقد است که عقل معتبر است و تفکیکیان را سوفسطائی می‌خواند.

ولی از جهاتی نه بهتر نیست بلکه به نظر من نادرست‌تر است. یعنی از جهات عملی تفکیکیان در میان بزرگان و فضلای‌شان نوعی حیا و حجب است که تکفیر هم که می‌‌کنند با تعابیر متین تکفیر می‌کنند. فحش هم که می‌دهند فحش علمی است. لااقل در مجالس عمومی و نوشته‌ها این‌طور است. مجالس خصوصی حسابش جداست. مثلاً وقتی می‌خواهند تکفیر کنند درباره یک عالم بزرگ که هیچ شکی نیست که ضروریات دین را کاملاً می‌داند و مفسّر بزرگ قرآن است می‌گویند فلان آقا ضروریات قرآن و دین اسلام را منکر است و اعتقاد ندارد. ولی در این جریان تعابیر بسیار زننده و زشت است. پایگاه‌های اینترنتی ایشان در بی‌ادبی و بدصحبت کردن غوغا می‌کند.

در جریان تفکیک مطالب خلاف واقع خیلی زیاد است. نقل قول‌های غلط که فلانی مخالف فلسفه بوده، فلان فقیه عرفان را رد کرده، فلان فیلسوف چه گفته. بنده حدود 300 مورد از نقل قول‌های خلاف واقع ایشان را از مرحوم آیت‌الله شیخ مجتبی قزوینی و آیت‌‌الله نمازی گرفته تا معاصران خصوصاً‌ آقای حکیمی جمع کرده‌ام. ولی غالب آنها از سر بی‌دقّتی و بی‌اطلاعی از تاریخ و عجله داشتن در ردّ فلسفه و ... است. دروغ عمدی صریح کم به چشم می‌خورد. ولی در این جریان دروغ و تحریف عمدی به شکل عجیبی وجود دارد.

* یعنی معتقدید جریان جدید مخالف فلسفه و عرفان عمداً خلاف واقع می‌گویند. بیشتر توضیح دهید و موردی صحبت کنید.

ـ بله! اگر حمل به صحت کنیم این قدر انحراف فکری و عملی دارند که خلاف واقع گفتن به اهل عرفان را مستحب می‌دانند.

مثل بعضی از طلاب مبتدی تفکیک در مشهد. لااقل این است که تهمت زدن را جایز می‌دانند و اصلاً درباره حرفشان تحقیق نمی‌کنند. مطالبی که می‌نویسند بیش از حد خلاف واقع است.

برای خود بنده چند مورد از این قبیل پیش آمده است. بنده یک سخنرانی در اصفهان درباره تاریخ عرفان کردم. توضیح دادم شهید اول و شهید ثانی و خواجه نصیر و مجلسی اول و شیخ بهائی و ابن فهد و اینها عارف بوده‌اند و ... بعداً یکی از همین افراد یک تسلیت نامه به محضر حضرت بقیة‌‌الله الاعظم ارواحنا فداه و مراجع نوشت و به عدّه‌ای از فقها و مراجع داد؛ همراه با فحش‌های رکیک و تعابیر زشت و مجموعه‌ای اتّهامات، چهار ـ پنج اتهام برای بنده در آن نوشته بود که همگی کاملاً خلاف واقع بود و اصلاً اتفاق نیفتاده بود.

البته برخی مواردش هم محصول بی‌‌سوادی در فن بود. مثل اینکه گفته بودند که بنده به مرحوم شیخ صدوق(ره) توهین کرده‌ام. بعداً نوشتند که فلانی گفته شیخ صدوق نژاد‌پرست بوده چون گفته شیخ صدوق «قومی» بوده و هیچ کس را قبول نداشته است! چون که حقیر ضمن بحث‌های تاریخی گفته‌ بودم شیخ صدوق قمّی بوده؛ یعنی از مکتب قمّیین بوده و غیر مکتب خود را قبول نداشته‌اند. اینها قمّی را قومی فهمیده‌اند و قومی را ملّی‌گرا و نژادپرست معنی کرده‌اند و تسلیت‌نامه به مراجع نوشته‌اند که در اصفهان در یک سخنرانی به شیخ صدوق اهانت شده است. اینها هم از فرط درس نخواندن است وگرنه طلبه رسائل خوان باید معنای این جمله را که شیخ قمّی هستند بفهمد و هیچ نکته خلاف ادبی در آن نیست.

بعد از مدّتی نقدی در سمات از هیئت تحریریّه بر آن سخنرانی چاپ شد که دروغ‌هایی داشت که اگر کسی ببیند و بداند متحیّر می‌شود که آیا در روز روشن می‌شود این‌قدر راحت دروغ نوشت.

گذشته از مطالب غلط و اشتباهات علمی که آنها خلاف توقّع نیست. مثلاً بنده اشعاری را از شهید اول نشانی داده بودم که در مدح تصوّف حق و ردّ تصوف باطل بود. نویسنده از مجموع اشعار، قسمت ردّ تصوّف باطل را آورده بود و بقیه ابیات را نیاورده بود و بعد گفته بود همین‌طور که می‌بینید شهید اول تصوّف را ردّ کرده و تعریفی نکرده است و این سخنران به شهید اول نسبت خلاف واقع داده است. یعنی کاملاً معلوم است که مراجعه کرده تا جایی که به نفعش بوده جدا کرده و بقیه را حذف نموده است.

تحریف معنوی سخن امام خمینی(ره) درباره ابن‌عربی در نامه ایشان به گورباچف 

یا بنده نامه رهبر فقید انقلاب حضرت امام(ره) به گورباچف و مدح و تعریف بلندشان از محیی‌الدین ابن عربی که می‌فرمایند اگر می‌خواهید از عمق لطیف باریکتر از موی منازل معرفت آگاه شوید چند نفر از خبرگان تیزهوش را بفرستید قم تا کتب محیی‌الدین را بخوانند، بنده این عبارات را در سخنرانی خواندم برای اثبات اینکه ایشان تا آخر عمر، طرفدار فلسفه و عرفان بوده‌اند.

برخی از این جریانات جدید مخالف فلسفه و عرفان در نقد این حرف نوشتند: ایشان طرفدار محیی‌الدین نیستند و علّت معرفی محیی‌الدین به گورباچف این است که محیی‌الدین هم مثل گورباچف کافر بوده و لذا گفته‌‌اند کتاب‌های وی را بخوانید تا کم‌کم زمینه مراجعه به آثار اسلامی فراهم شود!

یعنی حتی تاریخ معاصرین ما را تحریف می‌کنند. کسانی که گرایش‌های فلسفی و عرفانی‌شان از روز روشن‌تر است. متاسفانه هیچ صداقتی در کار نیست که بگویند بله ایشان اهل عرفان و حکمت بوده‌اند ولی ما قبول نداریم.

از این دست خلاف‌ واقع‌های عمدی و غیر عمدی در آثار این جریان جدید خیلی زیاد و خیلی عجیب است.

تفاوت جریان جدید مخالف فلسفه و عرفان با مکتب تفکیک

 

* از جهت علمی این جریان جدید را چطور تحلیل می‌کنید؟

ـ از جهت علمی مثل تفکیکیان هستند بلکه از جهتی ضعیف‌تر، چون حتی در فقه و اصول هم مجتهد نیستند.

در جریان تفکیک علمداران معمولاً یک اجتهادی در فقه و اصول داشته‌اند به جز این نسل سوّم تفکیک که آقایان حکیمی و ... باشند. ولی اینها اصلاً اهل اجتهاد نیستند. آقای نصیری کتابی نوشته‌اند به نام فلسفه از منظر قرآن و عترت. خب! کسی که مجتهد نیست به چه مجوز عقلی یا شرعی درباره منظر قرآن و عترت قضاوت می‌کند. این کار یعنی اجتهاد و شأن کسی است که لااقل مجتهد متجزّی باشد. عدّه‌ای دست به قلم و مدّعی غیر مجتهد که دائماً مشغول تبیین نظر قرآن و عترت هستند!

در مسائل فلسفی هم که مثل تفکیکیان دستشان کاملاً خالی است. مثلاً می‌گویند اگر خداوند نامتناهی باشد حتماً جسم است. خیلی عجیب است، نامتناهی وجودی که ملازم تجرد است از دید آنان حتماً جسم است!

یا می‌گویند وحدت وجود یعنی زمین و ‌آسمان همه‌اش خداست یا توحید افعالی به معنای جبر است. از این حرف‌هایی که واقعاً اسباب تأسّف است که عدّه‌ای که مدّعی مکتب تشیّع هستند از جهت علمی این‌قدر ضعیف باشند. در مجموع از جهت علمی مثل نسل سوّم تفکیکیان هستند با این رجحان که منکر ارزش عقل نیستند.

برای مناظره با مهدی نصیری آماده‌ام

آیا حاضرید درباره این مطالب مطرح شده، با آقای نصیری مناظره کنید؟

- بله پیشنهاد خیلی خوبی هست.

  بنده که همیشه عرض کرده‌ام برای مناظره با همه مخالفانی که در سطوح علمی بالا هستند یا شهرتی دارند، آماده‌ام. ولی غرض از مناظره روشن شدن حق است و شرط اول آن رعایت موازین علمی و شرائط اولیه تحقیق است. تجربه مناظره ایشان با جناب استاد واسطی تجربه تلخی بود و علی‌رغم تلاش زیاد آقای واسطی ایشان حاضر به رعایت اولیات یک بحث سالم نشدند و لذا وقت همه بینندگان مناظره تلف شد و در نظرسنجی حجم اعتراض به آقای نصیری خیلی بالا بود.

  اگر شرایطی باشد که بحث با تمرکز بر یک موضوع دقیق و با صبر و حوصله و روش علمی انجام شود مناظره ممکن است و خوب؛ گرچه اصل اولی این است که کسی که در این مناظره شرکت می‌کند به مقدار کافی فلسفه و عرفان درس گرفته باشد و آقای نصیری طبق بیان خودشان اطلاعات کافی در این باب ندارند. ولی به هر حال از جانب بنده حرفی نیست.

* به بحث فقها برسیم. مراجع چه مقدار از این جریان جدید مخالف فلسفه دفاع می‌کنند؟

- دفاع رسمی که ندیدم. ولی برخی از فقها که خودشان در فلسفه و عرفان تخصص لازم را ندارند و همین سوء تفاهم‌ها را دارند گاهی به شکل غیر مستقیم وسیله تأیید ایشان قرار می‌گیرند.

عظمت مقام علمی هر فقیهی در جای خود محفوظ و لازم است ولی خود فقها فرموده‌اند - در عروة هست - که فتوای فقیه در غیر از مسائل حوزه تخصّصی فقهی اعتبار ندارد و لذا فقهایی که در فلسفه و عرفان تخصص ندارند طبیعی است که مثل هر غیر متخصّصی مراجعه به ایشان در این مسائل خلاف انصاف و صداقت علمی است. مثل اینکه درباره مسائل فقهی به یک متکلم بزرگ مراجعه کنند که در فقه، تخصص لازم را ندارد و به عنوان نظر متخصّص فقه معرفی کنند. عقل و نقل همواره انسان را دعوت به مراجعه به اعلم یا عالم می‌کند.

* مگر فقها در فهم دین تخصّص ندارند و اسلام‌شناس نیستند؟

ـ چرا، یقیناً، ولی در فهم فقه، نه در همه ابعاد دین، در مسائل اعتقادی خیلی‌ها تخصّص ندارند. معروف است که شیخ انصاری که شیخ أعظم است وقتی در مسائل اعتقادی به ایشان مراجعه می‌کردند می‌فرمودند من وزیر داخله اسلامم و وزیر خارجه حاج ملاهادی سبزواری است. به سبزوار بروید و از ایشان بپرسید.

مرحوم ثقفی هم در تفسیرشان نقل کرده‌اند. ایشان نوه مرحوم میرزا ابوالقاسم کلانتر مقرر شیخ هستند. شیخ در انسداد رسائل هم می‌فرماید برای اجتهاد در اصول دین علاوه بر اجتهاد در فروع احتیاج به عقلیّات است.

معلوم است که همانطور که شیخ فرموده‌اند کلام فقیه بماهو فقیه در این مسائل معتبر نیست. پس باید نظر فقهای متخصص در فلسفه و عرفان را مثل علامه حسن‌زاده آملی و آیت‌ ‌الله جوادی و امثال ایشان را نقل کنند. اینکه هنر نیست که در میان مراجع برخی را انسان پیدا کند که متخصّص نباشند و نظر آنها را علم کند.

عبارت جالب و تکان دهنده امام خمینی(ره) درباره اسلام‌شناس واقعی

عبارتی از امام خمینی(ره) درباره اسلام‌شناس واقعی می‌آورم که بسیار برجسته است. امام می‌فرماید: فقیه حق ندارد بگوید که من اسلام‌‏شناسم. فقیه باید بگوید من فقه‌‏شناسم، من فقه اسلام را مى‌‏شناسم؛ آنى که از همه بهتر مى‏‌داند همان است که فقه اسلام را مى‌‏داند. فیلسوف حق ندارد بگوید من اسلام‌شناسم، این بگوید من یک قسمى از مثلًا معقولات اسلام را ادراک کردم. آن هم که حکومت اسلامى را بررسى کرده و اطلاع پیدا کرده که وضع حکومت چه بوده او حق ندارد بگوید من اسلام‌‏شناسم، بگو من حکومت اسلام‌‏شناسم. ادعاى اسلام‌‏شناسى جز براى آن که همه جهات اسلام را بداند چه جورى است و همه مراتب معنویت اسلام و مادیت اسلام را بداند آن مى‏تواند بگوید من اسلام‌‏شناسم. على‌بن ابی‌طالب اسلام‏شناس بود، در عملش هم آن طور بود که عملش هم اعجاز است. (صحیفه ج 8 ص 531)

* ولی برخی از این بزرگان خودشان می‌فرمایند که متخصّص هستند. مثل اینکه یکی از بزرگان فرموده‌اند: فصوص و عرفان و مولوی و فلسفه و اسفار همه در سینه من است.

ـ بله، ولی به نظر من، سوء تفاهم پیش می‌آید. چون هیچگاه به شکل تخصّصی نخوانده‌اند، تصور می‌شود که مطالب همان‌طوری است که برداشت کرده‌اند. همین بزرگوار در زندگی علمی‌شان شاید حداکثر 4 یا 5 سال درس فلسفه ثبت شده است. اگر کسی 4 ، 5 سال اصول بخواند بعد بگوید همه اصول در سینه من است ولی همه‌‌اش کشک است باور می‌کنید یا می‌گویید سوء تفاهم شده است؟

همین بزرگوار در جای دیگری درباره مرحوم کمپانی به این مضمون می‌فرمایند که «گوشتان را در فاطمیه به آن کسی بدهید که مثل مرحوم آیت‌الله میلانی و مرحوم آیت‌الله خوئی به ریزه‌خواری خوان شاگردی او افتخار می‌کردند.»

بله مرحوم کمپانی کسی است که فهمیدن حاشیه‌اش بر کفایه نشانه علم و فضل است و نابغه بوده است. خب همین کمپانی را مرحوم مظفر در مقدمه اسفار می‌فرماید به فهم اسفار ملاصدرا افتخار می‌کرده و می‌فرمود اگر کسی پیدا شود که اسفار را بفهمد، از نجف نزد وی می‌روم تا شاگردی کنم.

آیا می‌شود اسفار کشک باشد و مرحوم کمپانی که نابغه شیعه است و به قول همین بزرگوار، مرحوم آقای میلانی و مرحوم آقای خوئی افتخار می‌کنند که ریزه‌‌خوار خوان شاگردی او هستند، درباره کشک چنین حرفی بزند؟!

می‌‌شود بزرگترین و خوش‌‌استعدادترین فقهای شیعه عمر خود را سال‌ها سر کشک صرف کنند و اسفار درس بدهند و درس بگیرند؟ مرحوم کمپانی حاشیه‌اش بر کفایه را در حدود 25 تا 30 سالگی نوشته و مرحوم آخوند خراسانی زنده بوده‌‌اند. آن وقت در آخر عمر که موقع پختگی وی است کتاب می‌نویسد و با اینکه اول مخالف بوده در آخر عمر از وحدت وجود دفاع می‌‌کند.

اگر حاشیه جوانی‌اش مایه افتخار فقهاست باید بفهمیم وحدت وجود چقدر عالی است که ایشان در سنین 40 یا 50 سالگی آن را فهمیده و از آن دفاع کرده است. معلوم است که کشک نیست و بلکه حقایقی است عالی که افرادی مثل مرحوم کمپانی بدان رسیده‌اند.

وقتی می‌بینیم یک بزرگواری 4 یا 5 سال بیشتر فلسفه ندیده‌اند و از جوانی هم تحت تأثیر میرزای اصفهانی بوده‌اند و می‌گویند کشک است ولی ده‌ها نابغه دیگر که 15 ـ  20 سال این علوم را نزد استاد فن خوانده‌اند، می‌گویند اینها درّ و جواهر است، خب هر منصفی می‌فهمد که باید به حرف کدام یک تمسّک کند.

البته این فقهای بزرگوار روی غیرت دینی این مطالب را می‌گویند ولی سوء تفاهم است. اگر کسی می‌خواهد بگوید اینها کفر است یا کشک است یا هر چه، اول باید چند صفحه‌ای در فلسفه تألیف کند تا تخصّصش اثبات شود بعد تازه به عنوان یک متخصّص در مقابل صد متخصًص نظر بدهند. فعلاً تعارض حرف این بزرگان با موافقین فلسفه تعارض غیر متخصّص با متخصّص است؛ چون هیچ اثر تخصّصی در این مسائل ندارند.

* ولی از همین بزرگان نیز در نقد فلسفه کتاب داریم.

ـ بله عرض کردم کسی که مدت کمی فلسفه خوانده باشد با دیدن همان تألیف یقین می‌کند که ایشان غیر متخصّص هستند. با همه بزرگواری و اخلاص و غیرت دینی، تخصّص نداشتن در عقلیات هیچ نقصی برای فقاهت یک فقیه نیست. بنده خودم به منش فقهی برخی از بزرگان به خصوص در مسائل اجتماعی خیلی اعتقاد دارم؛ ولی حساب هر مسئله‌‌ای را باید در جای خودش بررسی کرد. نباید حوزه‌های تخصصی افراد را با هم خلط کرد.

* کتاب صراط مستقیم شما در حوزه مشهد انعکاس وسیعی داشت و خیلی‌ها از آن ناراحت شدند و بسیار با آن مقابله شد. علت چیست؟

- بله، بزرگان ما همیشه با مکتب تفکیک با مهربانی و عطوفت برخورد کرده‌اند و این مسئله سبب شده بود که متأسفانه از این مهربانی سوء استفاده شده و گروهی از اهل تفکیک همواره با بی‌ادبی با بزرگان برخورد کنند که توضیح عرض کردم.

این بی‌ادبی‌ها که بعد از انقلاب معمولاً پنهانی انجام می‌شد این اواخر دوباره حالت علنی پیدا کرده بود. جزواتی از سوی تفکیکیان در مدارس و مساجد مشهد منتشر می‌شد که تعابیر بسیار زشتی درباره ملاصدرا و علمای معاصر و حتی مرحوم آیت‌الله قاضی قدّس سرّه به کار برده است.

و برخی بزرگان تفکیکی مشهد نیز این کار را تأیید کرده و همراهی می‌کردند. کلاً مکتب تفکیک پس از جریانات شیخیه در حوزه‌های علمیّه شیعی به اهانت و ناسزاگویی مشهور است و خود مرحوم میرزا مهدی اصفهانی نیز که کلمات آب‌دار نثار حکما و عرفا می‌کردند و رسماً آنها را تکفیر می‌کردند و قصّه ناسزا گفتن ایشان به مرحوم قاضی در بالای منبری که فرزند مرحوم قاضی نیز پای آن بوده مشهور است و متأسفانه این روش غیر شرعی هنوز هم بین برخی ادامه دارد. البته برخی شاگردانشان اصلاً اینطور نبودند مثل مرحوم آیت‌الله مروارید و آیت‌الله میرزا جواد‌آقا تهرانی.

به هر حال بنده به این نتیجه رسیدم که برخورد با این قضیه ممکن نیست مگر اینکه با صراحت و شفّاف برخورد شده و کاملاً واضح نشان دهیم که بزرگان این مکتب اصلاً فلسفه و عرفان بلد نیستند. در کتاب «صراط مستقیم» این مسئله مثل روز روشن شد و خب برای برخی بسیار سنگین بود.

داستان تحول میرزا مهدی اصفهانی، بزرگ مکتب تفکیک

مسئله دیگر اینکه داستان تحوّل روحی مرحوم میرزا مهدی اصفهانی را از زبان استادشان مرحوم آقا سیّد جمال‌الدین گلپایگانی در کتاب آوردم که می‌فرمایند میرزا مهدی مریض شدند و چه و چه. تعابیر آقا سیّد جمال در این نقل هم برای تفکیکیان سنگین بود. برخی اصل جریان را باور نمی‌کردند و برخی می‌گفتند راست است ولی نباید به این شکل منتشر می‌شد که البته قبل از کتاب بنده چند سالی بود که منتشر شده بود.

ارشاد مشهد به کتاب من مجوز نداد و مجبور شدم از تهران مجوز بگیرم

به خاطر همین مسائل در مشهد به کتاب مجوّز ندادند. چون ممیّزی ارشاد تحت نفوذ تفکیکیان بود و به تهران رفتم. رئیس کلّ ممیّزی تهران دستور دادند که کتاب طبق ضوابط نشرش جایز است ولی باز هم مشهد مجوّز ندادند و در نهایت از تهران مجوَز گرفتیم و در تهران چاپ شد ولی مدّت زیادی زمان برد.

* چرا در کتاب خود از لحنی استفاده کردید که اسباب ناراحتی تفکیکیان را فراهم کند؟

لحن بنده فقط به مقدار ضرورت نهی از منکر، تند بود نه بیشتر. به صراحت می‌گویم نقد نوشتن بر تفکیک و امثال اینها مستلزم این است که انسان دست از آبرو و آسایش خود بردارد تا اشتباه یک عده از مؤمنین را نشانشان دهد.



* در برخی مجلات و پایگاه‌های اینترنتی مطالبی درباره خانواده شما بیان شد که احتمالاً جزو پیامدهای نقد مکتب تفکیک توسط جنابعالی است. آیا صلاح می‌دانید درباره صحّت و سقم آن توضیحی بدهید؟

برخی از گروه‌هایی که به بی‌تقوایی و جعل مطالب خلاف واقع مشهورند و کارهای خلاف شرع زیاد می‌کنند، مطالبی نوشته‌اند که مخلوطی از راست و دروغ است و بیشتر غرضشان مبارزه با عرفان و حکمت است. چون توان مقابله علمی ندارند مجبور می‌شوند به چنین برخوردهای خلاف شرعی دست بزنند. وقتی با بزرگان و اساتید برجسته‌ای مانند علامه حسن‌زاده آملی و آیت‌الله سبحانی آن گونه می‌کنند که لابدّ دیده‌اید، دیگر این برخوردها نسبت به بنده حقیر طبیعی است.

* مطالبی را از کتابی با نام «قدرت و دیگر هیچ» نقل کرده‌اند. بعضی می‌گفتند کلاً این مطالب نسبت به شما دروغ است. چون نویسنده این کتاب خانم باقرزاده است و در اول کتاب گفته که کتاب را هدیه می‌دهم به فرزند دوازده‌ ساله‌ام «یاور» که در سال سوم مدرسه راهنمایی تیزهوشان تحصیل می‌کند، ولی نام شما محمدحسن است نه یاور. جریان از چه قرار است؟

ـ نویسنده آن کتاب والده بنده هستند و بنده حدود سه سالی زود مدرسه رفتم. و سال تألیف کتاب آخر سال تحصیلی بنده در سوم راهنمایی بود که بیست سال گذشته است و من در آن موقع دوازده ساله بودم که همان سال نیز طلبه شدم.

بنده خودم علاقه شدیدی به طلبه شدن داشتم ولی اطرافیان به دلایل و مصالحی با طلبه‌شدنم خیلی مخالف بودند. خصوصاً که پدر و مادرم هیچکدام نزد من نبودند و بنده نزد دائی‌ام زندگی می‌کردم که از ارادتمندان مرحوم علامه طهرانی بودند و نهایتاً برای طلبه شدن خدمت حضرت علامه رسیدیم. و ایشان فرمودند طلبه شوم و برای درس و بحث‌ها و اساتید نیز راهنمایی‌ کردند و با شاگردانشان درس‌ها را شروع کردم. یکی دو سال که گذشت مرحوم علامه چون روی اسم خیلی حسّاس بودند و می‌فرمودند که مؤمن باید اسمش نیز ایمانی باشد، فرمودند که اسمم را عوض کنم و خودشان هم اسم پیشنهاد فرمودند.

* اگر کتاب واقعاً از والده شماست، مطالبی که راجع به خانواده شما گفته‌اند چه میزان صحیح است؟

ـ فکر نمی‌کنم پاسخ این سؤال اهمیّتی داشته باشد. چون اوّلاً عقلاً و شرعاً درستی و غلطی رفتار و عقاید هیچ‌کس در گروی خانواده وی نیست و کسانی که افراد را با خانواده‌هایشان محک می‌زنند از تربیت اسلامی و قرآنی دورند.

ثانیاً اگر به جهات عملی بنده نظر داشته باشند بنده خیلی دستم خالی‌تر از این حرفهاست ولی بنده در بحث‌ها و نوشته‌ها فقط با استدلال پیش رفته‌ام نه اینکه از شخص خود مایه‌ای گذاشته باشم. هر کس هم که با عرفان و حکمت مخالف است اگر می‌تواند پاسخ علمی بدهد این گوی و این میدان! این گونه برخوردها نشانه ضعف علمی و نبود تقوای افراد است.

ولی گذشته از این حرف‌ها مسائلی که گفته‌اند نیز مخلوطی از راست و دروغ است.

* لطفا بیشتر توضیح دهید؟

ـ به عنوان مثال نوشته‌‌اند که پدر بزرگ بنده از حامیان سازمان مجاهدین خلق بوده‌اند و تا سال 59 حمایت کرده‌اند! در حالی‌که ایشان از اشخاص مشهور به تدیّن و قداست در مشهد بوده‌اند. تا قبل از تغییر مواضع ایدئولوژیک سازمان از همکاری فرزندانشان با سازمان ابا نداشتند ولی بعد از تغییر مواضع و به وجود آمدن مواضع مارکسیستی ایشان بسیار ناراحت بودند و تا آخر هم از تغییرات فکری فرزندانشان رنجیده خاطر بودند و از برخی روحانیون نیز خواسته بودند که با ایشان بحث کنند و عقایدشان را اصلاح کنند.

ایشان از بهترین خادمان حرم و متدینین معروف مشهد بودند و در تأسیس بسیاری از اماکن خیریّه و مدارس نقش مهمی داشته‌اند و بعضاً به تنهائی بانی آن بوده‌اند. مثل بیمارستان و حسینیه امام هادی، مکتب عصمتیّه، مکتب نرجس، صندوق قرض الحسنه طلاب، محبان الرضا و ...  وصی ایشان همان دایی بنده بودند که هیچگاه با سازمان همکاری نکردند و از ارادتمندان مرحوم علامه طهرانی بودند و بنده در منزل ایشان و پدر بزرگم زندگی می‌کردم.

ایشان هم به تقوی و تدیّن مشهورند. ناظر وصیّتشان هم جناب‌ حاج‌آقای سیّدان و یکی از دامادهای مرحوم آیت‌الله مروارید بودند و روابطی بسیار قوی‌ با عالمان دینی داشتند. با بیت مرحوم آیت‌‌الله مروارید، مرحوم مصباح و دیگران که خاطراتشان را باید از آنها پرسید. به هر حال خوبی ایشان میان موافق و مخالف مشهور بوده و اتفاقاً میان مخالفین عرفان نیز جایگاه خیلی مقبولی داشتند، گرچه با همه خوب بودند و می‌گفتند اختلافات علما به ما مربوط نیست. همه موافق و مخالف را با هم دعوت می‌کردند و پذیرائی می‌نمودند.

ولی خانواده ایشان، مادر و دایی‌های بنده - به جز یکی‌ - که اوایل با گرایش‌های دینی جذب سازمان مجاهدین شده بودند پس از مدتی و در پی وقایع سال 1355 در سازمان همراه سازمان از نظر فکری تغییر کردند. البته هیچ کدام گرایش‌های مذهبی را کلاً از دست ندادند ولی اسلامشان اسلام سازمانی شد. بنده هم هیچکدام از این افراد را ندیده‌ام؛ یکی دو ساله بوده‌ام که دایی‌هایم یا از ایران رفته‌اند یا از دنیا رفته‌اند.

تفکیک نتوانست از پس شبهات بر آید

* چرا با وجود ارتباط پدربزرگتان با عالمان دینی، خانواده ایشان منحرف شدند؟

ـ دو علّت داشت: یکی؛ سنگین بودن شبهات مارکسیستی که خیلی از حوزویان را نیز به اشکال انداخت. دوّم اینکه؛ عالمانی که پدر بزرگ بنده با ایشان مأنوس بودند عموماً تفکیکی بودند و قادر به پاسخ دادن به شبهات نبودند و برخی افراد تحصیل‌کرده به خاطر معرفی غلط ایشان از اسلام، زده شدند و اعتقادشان این شد که دست روحانیت خالی است و حرفی برای گفتن ندارد.

محور اصلی در منزل پدر بزرگ بنده، دایی دوم بنده بودند که نبوغ خاصی داشتند. البته دو تن دیگر از دایی‌هایم نیز نبوغ داشتند و رتبه ممتاز کنکور سراسری دوره طاغوت بودند. دایی دوم بنده در حوزه در نزد عالمان تفکیکی درس می‌خوانده و هم‌زمان در دو رشته دانشگاهی تحصیل می‌کرده و در هر دو هم ممتاز شده بود. و بسیار مذهبی بوده و در فامیل به تدیّن شهرت داشته است. برخی از دست‌نوشته‌هایش که باقی مانده تقریرات درس‌های یکی از عالمان تفکیکی است که ظاهرا مرحوم آقا شیخ مجتبی باشد و مثل همه درسهای تفکیکیان از بحث روایات عقل شروع شده. مواردی را به استاد اشکال گرفته و گفته با استاد بحث کردم بالأخره قانع شد که اشتباه می‌کند ولی باز چند صفحه بعد نوشته متأسفانه استاد همان حرف اشتباه سابق را دوباره تکرار کرده و از این قبیل.

نگاه ایشان به اسلام نگاه مکتب تفکیک بوده و معلوم است یک انسان خوش استعداد هیچ‌گاه با این نگاه نمی‌تواند دینداری عقلانی داشته باشد. البته مکتب تفکیک برای افراد متوسط گاهی بد نیست. ولی شبهات افراد خوش‌استعداد کاملاً متفاوت است. حقیر بارها خداوند را شکر کرده‌ام که در طلبگی در مسیر جریان فکری علامه طباطبائی و علامه طهرانی و امثالهم افتادم و اگر غیر از این بود امکان نداشت از نظر فکری در مقابل شبهات امروزی دوام بیاورم. به هر حال تحوّل فکری ایشان تأثیر بدی بر خانواده پدربزرگ بنده گذاشت. اگر ایشان در دامان امثال علامه طباطبائی می‌افتادند شخصی بسیار مفیدی برای اسلام و حق می‌شدند.

* مطالبی که درباره مادرتان نوشته‌اند راست است؟ مادر شما هم در همین جریان تغییر فکر داده‌اند؟

خودشان در کتابشان جریان را نوشته‌اند. تحت تأثیر همین برادرشان گرایش مذهبی‌شان ضعیف شد و با سازمان تغییر مواضع دادند و در حقیقت یکی از عللش قصور یا تقصیر کسانی است که اسلام را بد معرّفی کردند. ولی مطالبی که امروز در پایگاه‌های اینترنتی درباره ایشان و پدرم نوشته‌اند خلاف واقع است.

پدر بنده ـ برخلاف نوشته غیر صادقانه این افراد ـ نه فقط الآن عضو سازمان نیست بلکه هیچ‌گاه نبوده است و کلاً به خاطر روحیاتشان از کار سیاسی همیشه اجتناب داشته است.

ایشان اوایل انقلاب در جریان دستگیری مادرم از ترس متهم شدن به همکاری با سازمان به شکل غیرقانونی از کشور خارج شده‌اند و بنده چیزی از ایشان به یاد ندارم ولی هیچ فعالیت سیاسی در سازمان نکرده است گرچه از نظر عقیدتی با ما خیلی فاصله دارند و تا چند سال سر جریان ورود بنده به حوزه ناراحت بودند.

در دوران مدرسه تیزهوشان چون نمرات ریاضیم خیلی ممتاز بود، پدرم امید داشتند برای ادامه تحصیل به اروپا بروم ولی خداوند منت نهاد و نشست سر سفره قرآن کریم و ائمه علیهم السلام قسمت بنده شد.

و امّا مادرم با اغراضی خدایی در دام این جریان افتاده‌اند و ورود ایشان به سازمان و باقی ماندن پس از تغییر مواضع سازمان روی تبلیغات شوم آن دوره بوده که عدّه زیادی از افراد با اخلاص را فریفته بوده چه از جوانان و چه حتی از فضلای حوزه که هم در اوائل فعالیت سازمان از آن طرفداری می‌کردند و حتی گاه از سهم امام به اینها می‌دادند و هم پس از تغییر مواضع بعضی دیر متوجّه شدند و باز تأیید می‌کردند. وقتی اهل فضل و دانش مثل آقای منتظری یا آقای طالقانی در این جریانات به خطا می‌روند از نوجوانان و جوانان توقّعی نیست.

به هر حال ایشان به قصد قربت رفته‌اند و در کتابشان هم نوشته‌اند که اینقدر به مسائل دینی پایبند بوده‌اند که در آن دوره حتی از جان خود می‌گذرند که نمازشان از دست نرود و بعداً هم که اشتباهاتشان را فهمیدند همان کتاب را برای نجات دیگران نوشتند و الآن نامشان در لیست سیاه سازمان مجاهدین است و جزو افرادی‌ هستند که باید کشته شوند.

و این مطالبی که در پایگاه‌ها و مجلات نوشته‌شده که ایشان چند نفر را کشته‌اند و در درگیری دستگیر شده‌اند، درست نیست.

ایشان زمانی که در منزل شخصی خود بوده‌اند و توسط پاسداران محاصره می‌شوند، به علت وجود بنده که کودک بوده‌ام، برای نجات جانشان و بنا به توصیه مردان و زنان مسلح داخل منزل به دروغ می‌گویند که کسی در این منزل نیست و افراد داخل منزل در حمام مخفی می‌شوند و وقتی که ایشان دستگیر شده و با آرامش به اوین منتقل می‌شوند میان پاسداران با این افراد درگیری در منزل صورت می‌گیرد که منجر به کشته شدن افراد داخل منزل و نفراتی از پاسداران می‌شود.

البته این اتفاقات در صورتی بوده که منزل از چندین روز قبل تحت نظر و محاصره بوده و پاسداران هم به ایشان می‌گویند که ما یقین داریم که در این منزل افرادی حضور دارند و گفتن و نگفتن والده در اصل مسئله تأثیری نداشته است. پس از انتقال  ایشان به بازداشتگاه هم، ایشان گزارش وجود این افراد را می‌دهند و اعلام می‌کنند که اینها در حمام مخفی هستند. ولی کسی گزارش را مطالعه نکرده و در نتیجه منجر به این می‌شود که درگیری صورت بگیرد.

در این دوران مسئله ولایت فقیه و حکومت اسلامی برای مادرم حل نشده بود و بعد از آشنایی با مرحوم علامه طهرانی و ارتباط با دائی بنده؛ ارتباط با آن برادرشان که از ارادتمندان علامه بودند و من پیش ایشان بزرگ شدم، و تحوّلات روحی، حق را فهمیدند و در آن زمان واقعاً تشخیص نمی‌دادند که حق با کیست. به هر حال در یکی از مجلات و برخی پایگاه‌های اینترنتی نام این کار و حرکت ایشان را به دروغ و تهمت، قتل نامیده و نوشته‌اند ایشان در یک درگیری و به قتل رساندن چند نفر از پاسداران دستگیر شدند. اینها افتراست و تجاهر به معصیت کبیره که درباره یک انسان مؤمن به راحتی نسبت آدمکشی بدهد آن هم کسی که از آن ممشای غلط کاملاً برگشته و ...

* یعنی تمام این مطالب را همین پایگاه‌های اینترنتی از خود ساخته‌اند؟

ـ این مورد و برخی موارد دیگر از ساخته‌های همین گروه‌هاست که به خاطر دشمنی با عرفان و اولیای خدا مجبور شده‌اند برای تخریب این بنده، به مادر بنده نسبت‌های ناروا دهند به جرم اینکه بنده در دفاع از عرفان چند کار کوچک کرده‌ام.

ولی برخی موارد را اینها بی‌تقصیرند. چون کتاب را والده بنده به یکی از برادران سپاه که ایشان فردی متقی و بسیار منصف بود برای چاپ دادند، ولی ایشان قبل از نشر و رسیدن به دست انتشارات اطلاعات کتاب را به ویراستاری سپرده بودند که وی از نزد خود مطالبی افزوده بود و برخی تعابیر را عوض کرده بود که  بعد از چاپ اول والده اعتراض کردند و برخی که به شکل آشکار خلاف واقع بوده در چاپ دوم و بعضاً در چاپ سوم و چهارم و پنجم، اصلاح شد ولی بقیه باقی ماند.

مثلاً در متن کتاب آمده که پدر بزرگ بنده چون هیچ همکاری با سازمان نداشته اموالش مصادره نشده است. ولی در اضافه‌ای که آن آقا در خاتمه کتاب تحت عنوان بیوگرافی خانواده از زبان مادرم آورده است نوشته ایشان حامی این جریان بوده و اموالشان را از دست داده‌اند. شاید این افراد این مورد را از آخر کتاب گرفته‌اند و متن اصلی کتاب را ندیده‌اند، والله العالم.

به هر حال برخی مواردش قابل حمل بر صحّت است و برخی دیگر متأسفانه از دروغ‌های صریح خود ایشان است که سابقه زیادی دارد. خداوند ان‌شاء‌الله همه‌مان را اصلاح فرماید.

  دیدار با مقام معظم رهبری بعد از نوشتن کتاب صراط مستقیم

* شما به دلیل نوشتن کتاب «صراط مستقیم» به دیدار خصوصی با مقام معظّم رهبری توفیق پیدا کرده‌اید. لطفا کمی در این‌باره توضیح دهید.

ـ بله، مقام معظم رهبری قبل از انتشار کتاب در جریان چاپ آن قرار گرفته بودند. در همان مدّت که بنده دنبال گرفتن مجوّز بودم و مشهد مجوّز نمی‌دادند، برخی از مخالفان فلسفه در مشهد مستقیماً با مقام معظّم رهبری تماس گرفته بودند و تقاضا کرده بودند جلوی نشر کتاب را گرفته شود که ظاهراً ایشان فرموده بودند اگر خواستید بعد از چاپ می‌توانید کتاب را نقد کنید.

چون ایشان اصولاً در عرصه اندیشه‌های تخصّصی ـ خصوصاً اندیشه‌های درون دینی ـ معتقد به کرسی‌های آزاد اندیشی‌اند و سفارش هم بسیار کرده‌اند. و اینطور که بعداً مسؤول ممیزی ارشاد گفتند از بیت رهبری درباره جریان این کتاب قبل از چاپ با ایشان هم تماس گرفته بودند.

بعد از چاپ، حقیر یک نسخه خدمت مقام معظّم رهبری تقدیم کردم و آقا هم که خانواده ما را از قدیم کاملاً می‌شناختند و نسبت فامیلی نیز با خاندان پدربزرگم داشته‌اند، ملاحظه فرموده بودند.

بعداً قسمت شد بنده در همین مسئله خدمتشان هم مشرّف شوم، ولی یک مسئله خصوصی بود که بنده هم بنا بر اختفاء آن داشتم، البته از طریق دیگری خبر پخش شد. به هر حال خداوند توفیق داد و یک جلسه خصوصی خدمتشان رسیدم.

* از آن جلسه چه نکاتی به خاطر دارید که تازه باشد و برای حسن ختام این مصاحبه برای ما بگویید؟

ـ چند مسئله بود. یکی تواضع و بزرگواری و سعه صدر مقام معظّم رهبری که طلبه‌ای مثل بنده را به شکل خصوصی پذیرفتند و راهنمائی و نصیحت و تشویق به ادامه کار نمودند.

حال تواضع و خلق کریمانه ایشان ـ که دورادور نیز شنیده بودم ـ برای بنده شیرین و عبرت‌آموز بود. غیر از احوالپرسی از برخی بستگان و سلام رساندن و مسائلی از این دست، فرمودند: کل کتاب را مطالعه نمودم و کار خوبی بود و دو نصیحت می‌خواهم به شما بکنم. عرض کردم امر بفرمائید. فرمودند بنده امر نمی‌کنم. نصیحتی که می‌دانم به افراد می‌گویم. خودشان اگر خواستند انجام می‌دهند.

همچنین عنایت ایشان به آزاداندیشی و توجّه به فضای نقد سالم در زمینه مسائل اعتقادی برای بنده عجیب بود که نه فقط پی‌گیر جریان کتاب بوده‌اند، خودشان نیز عنایت فرموده مطالعه کرده‌اند و اجازه تشرّف بنده را نیز به محضرشان داده‌اند و نسبت به ادامه کار راهنمائی کرده و تشویق نمودند.

رهبر انقلاب فرمودند: راه حق، راه عرفان و طریقه توحید است، طریقه مرحوم قاضی است

مسئله دیگر که خیلی شیرین بود اینکه فرمودند: راه حق راه اهل عرفان و طریقه توحید است، طریقه مرحوم قاضی؛ ولی مرحوم آقا میرزا مهدی اصفهانی نیز گرچه اهل این طریق نبوده‌اند ولی اهل تهجّد و ولاء بوده‌اند و لذا احترامشان لازم است و شما هر چه بیشتر مراعات امثال ایشان را بنمائید، هم دیگران ناراحت نمی‌شوند و هم برای خود شما برکت دارد.

* گفتید حضرت آقا دو نصیحت فرمودند. نصحیت دیگر چه بود؟

ـ بله این فرمایش ایشان که راه حق، راه اهل توحید است از مجموع فرمایشاتی که در جاهای مختلف فرموده‌اند، معلوم بود. ولی با این صراحت نشنیده بودم. آقا سفارش زیاد به فلسفه ملاصدرا و عرفان همیشه داشته‌اند خصوصاً در چند سال اخیر.

در یکی از دیدارهایشان با شاعران نیز به این مضمون می‌فرمایند که مرحوم آقای مطهری درباره مثنوی از من پرسیدند، گفتم همان چیزی که خودش گفته است: «اصول اصول اصول الدین» و آقای مطهری هم تأیید کردند.

به طریقه مرحوم قاضی هم خیلی ترغیب می‌کنند و به شاگردان سلسله مرحوم قاضی خیلی عنایت دارند. اگر پیام تسلیتشان درباره مرحوم حضرت علامه طهرانی و مرحوم حضرت آیت‌‌الله بهجت با پیام‌های دیگر مقایسه شود، این قضیه معلوم می‌شود.

دو سه حکایت زیبا هم از مرحوم حضرت آیت‌‌الله قاضی با مرحوم آقا سید مرتضی کشمیری نقل فرمودند که آقا سید مرتضی گوئی استاد مرحوم قاضی در برخی جهات آداب و سنن بوده‌اند ولی مسأله توحید برایشان منکشف نشده بوده است و با عرفان مخالف بودند ولی مرحوم قاضی احترام فوق العاده به ایشان می‌گذاشتند.

مطلب دیگری که فرمودند سفارش‌های اخلاقی و تأکید بر ضرورت همراهی عمل و علم در تحصیل علوم شرعی بود و فرمودند هرچه هوش و استعداد بیشتر باشد ضرورت مراقبه و توسّل و تهجّد بیشتر می‌شود. انسان تیزهوش به مانند ماشینی می‌ماند که سرعت سیر وی بسیار زیاد است. اگر با دقت کامل و احتیاط حرکت کند از همه زودتر و بهتر به مقصد می‌رسد ولی یک غفلت کوچک در یک پیچ سبب می‌شود که از جاده خارج شده و از ادامه مسیر کلاً محروم شود. خلاصه اینکه بسیار به مراقبه و تقوی توصیه فرمودند.