این مطالب صرفاً برای روشنگری نوشته می‌شود. به عنوان یک برادر مسلمان از همه خوانندگان محترم تقاضا می‌کنم در یادداشت‌های خود در ذیل این بحث‌ها از اهانت و تندی و مطالب تفرقه‌افکن میان شیعیان و نیز طرح بحث‌های غیر مرتبطی که هر یک در جای خود بحث خواهد شد ان شاءالله اجتناب کنند و عمر عزیز را صرف افاده مطالب مفید و نکات اثربخش در تایید یا نقد بحث نموده بر غنای مباحث بیافزایند

به گزارش مشرق؛ حجت‌الاسلام محمدحسن وکیلی از استادان حوزه علمیه مشهد و منتقد مکتب تفکیک، به بخش سوم انتقادهای مهدی نصیری مدیر فصلنامه اعتقادی ـ معرفتی سمات پاسخ داد.

  بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدللّه ربّ العالمین و صلّی الله علی سیّدنا محمّد وآله الطاهرین و لعنه ‌الله علی أعدائهم أجمعین و لاحول و لاقوّه إلّا  بالله العلیّ العظیم

بی‌دقتی و فقدان روش تحقیق، عامل اصلی مخالفت با معارف الهی

در یادداشت‌های گذشته به چندین مورد از نقل قول‌های اشتباه و تحریفات تاریخی جناب آقای نصیری اشاره شد. حقیر در یادداشت اول، ایشان را به مناظره مکتوب دعوت نموده بودم و بحمدالله ایشان نیز عرصه بحث علمی را خالی نگذاشته و هفته گذشته در طی یادداشتی سعی نمودند از برخی گفته‌های پیشین خود دفاع نمایند. از این رو نگارنده در این یادداشت به جای دنبال کردن دیگر تحریف‌های تاریخی ایشان به پاسخ دفاعیه ایشان می‌پردازم؛ چرا که ورود در بحث علمی جدید قبل از بسته شدن پرونده بحث قبلی و روشن شدن حقیقت، مخالف با اصول بحث علمی و تمرکز در یک تحقیق روش‌مند است.

پیش از برشمردن اشتباهات برادر عزیز چند نکته گذرا ناظر به برخی حواشی مطرح شده در کلام ایشان عرض می‌کنم:

نکته اول:

در آغاز مقاله مرقوم نموده‌اند: «آقای محمد حسن وکیلی ... و نیز به طور یک جانبه اعلام مناظره و تعیین زمان و مکان و موضوع مناظره نموده است!» و مرقوم نموده‌اند: « آقای وکیلی بدون هیچ مذاکره قبلی نه تنها اعلام مناظره  که آغاز مناظره فرموده اند و با تعیین موضوعاتی و نوشتن در باره آنها و اعلام یک اولتیماتوم یک هفته‌ای از بنده خواسته‌اند که به ایشان جواب بدهم.»

این سخن در حالی مطرح می‌شود که حقیر صرفاً ایشان را دعوت به مناظره مکتوب نموده بودم و با تعبیر «پیشنهاد» کیفیتی را برای انجام مناسب آن مطرح نموده بودم (رک: یادداشت اول) و نه یک جانبه مناظره را اعلام نموده و نه اولتیماتومی اعلام کردم.

از این پس نیز بنده به حسب وظیفه شرعی و حق قانونی خود به برشمردن دیگر اشتباهات و نسبت‌های خلاف واقع آقای نصیری در یادداشت انتقادآمیزشان ادامه خواهم داد و ایشان نیز اگر خواستند می‌توانند برای تنویر افکار عمومی اگر جوابی داشتند بحث را ادامه دهند.

نکته دوّم:

مرقوم نموده‌اند: « نکته برجسته مقاله‌های اخیر آقای وکیلی عقب نشینی ایشان از موضع علامه‌گی و اعلام صریح این مطلب است که وی خود را متخصص در فلسفه و عرفان ندانسته و تنها در صدد تشریح و توصیف مطالب بزرگان است ... این اعتراف دیرهنگام در حالی است که...»

یکی از آداب شرع مقدّس آنست که انسان اگر از سر بی‌اطلاعی به مسلمانی شیعه تهمتی زد و بعداً متوجه اشتباه خود شد علاوه بر توبه از حق الله، از شخص متّهم نیز عذرخواهی کند.

آقای نصیری در نوشته پیشین خود بنده را متهم به عجب و توهم علامه‌گی و ... نموده و بر این اساس تا توانستند استهزاء نمودند. توقّع از ایشان آنست که اگر به اشتباه خود اعتراف نمی‌کنند – که صداقت علمی در اعتراف است - و اگر بنای بر اعتذار ندارند – که بنده نیز متوقع نیستم – لااقل تهمت جدیدی نزنند. بنده هیچ‌گاه مدعی تخصص نبوده‌ام که ایشان اعتراف امروز حقیر را «عقب‌نشینی» نامیده و با آن سرپوشی بر روی اشتباه خود گذارند.

آری بارها عرض کرده‌ام که هر شخص غیر متخصص اگر نظری نو در مقابل عالمان بزرگ شیعه داشت باید فقط در فضای تخصصی و در نزد متخصصین مطرح نماید و مجاز نیست در فضای عمومی مطرح نموده و عموم مردم را بدان دعوت نماید و اگر چنین کند – که بسیاری از مخالفان عرفان می‌کنند - مرتکب افتاء بدون علم و حرام بیّن شده است و لذا این بنده نیز تا به حال از این روش برحذر بوده و هیچگاه بر کرسی متخصصین تکیه نزده‌ام. امید که درس عبرتی برای دیگران نیز باشد.

نکته سوّم:

مرقوم نموده‌اند: «با اعتراف فوق الذکر آقای وکیلی، اساسا مناظره با ایشان هیچ وجهی ندارد. چگونه فردی که به عدم تخصص خود معترف است و می‌گوید بنده فقط تبیین کلام بزرگان را می‌کنم، می‌خواهد در موضع و جایگاه دفاع از فلسفه و عرفان بنشیند و به ادله و اشکالات طرف مقابل پاسخ بگوید.»

جواب آنست که همانطور که سابقاً نیز گذشت مناظره ما با امثال آقای نصیری فقط بر سر توضیح صحیح نظرات بزرگان علمای شیعه است و تبیین صحیح این مسائل بر عهده شاگردان این مکتب است نه مجتهدین حکمت و عرفان.

آقای نصیری باید یقین داشته باشند که برای مناظره با ایشان که به اعتراف خودشان یک محصّل عادی در فلسفه هستند (که توفیق درس گرفتن کتب اصلی فلسفه را نداشته‌اند) یکی از مدرسین فلسفه کافی است و نیازی نیست که متخصصین وقت خود را در این عرصه صرف نمایند. با این حال باز هم اختیار با ایشان است و اگر خواستند می‌توانند در این بحث شرکت ننمایند.

امّا بررسی اشتباهات ایشان پیرامون محورهای اصلی مناظره؛

جریان مرحوم آیت الله کمپانی اصفهانی

آقای نصیری نوشته‌اند: «آقای وکیلی با ذکر عظمت مرحوم کمپانی در اصول فقه و این که وی گفته است «اگر کسی را بشناسم که اسرار کتاب اسفار را بفهمد بار سفر بر می بستم و برای شاگردی نزد او می رفتم و لو این که در دور ترین مناطق باشد.» عظمت اسفار و حکمت متعالیه را نتیجه گرفته بود اما ما برای آن که با ادبیات آقای وکیلی حرف نزده باشیم و مثلا نگفته باشیم که مرحوم کمپانی از درک و فهم تناقضات واضح اسفار عاجز بوده است، گفتیم بر اساس یک تحلیل می‌توان این امر را که می‌گوید من هنوز اسرار اسفار را نفهمیده‌ام ناشی از وجود تناقضات و مطالب غیر عقلانی در این کتاب دانست که وی به دلیل حسن ظنش به ملاصدرا در پی حل این تناقضات بوده است و نمونه‌ای از تناقضات را ذکر کردیم.

اکنون مجددا آقای وکیلی با تاکید بر عظمت مرحوم کمپانی به پروپاگاند فلسفی پرداخته‌اند و خواسته‌اند که ما بدون دلیل و یا به دلیل بافت ویژه! مغزی مرحوم کمپانی، در برابر عظمت ایشان و به تبع آن در برابر عظمت اسفار خضوع کنیم و طوق تقلید به گردن بیاندازیم اما باید تاکید کنیم که چنین خضوعی بر خلاف همه ادله شرعی و عقلی است... این استدلال برای درست بودن قول مرحوم کمپانی درباره اسفار ارزش بیشتری از استدلال استاد درس نخوانده و عامی مرحوم آقای حسینی طهرانی (استاد اساتید آقای وکیلی) درباره حق بودن کتاب فتوحات مکیه این عربی ـ که مشحون از مطالب غیر عقلانی و ضد قران و عترت است ـ ندارد.»

نقد و بررسی:

نکته مهمّی که نگارنده همیشه در نقد مخالفان عرفان بر آن تأکید نموده‌‌ام آنست که عامل اصلی و غالبی این مخالفت‌ها ضعف علمی و بی‌دقتی و نداشتن روش تحقیق عالمانه است که در مناظرات استاد معظم حجه‌الاسلام و المسملین واسطی با آقای نصیری نیز این مسأله چون روز برای همگان آفتابی شد.

در یادداشت قبلی به شکل روشنی نشان داده شد که آقای نصیری چقدر از نقل صحیح یک عبارت ناتوانند و عبارت «گوشه عالم هستی» را در طی یک سخنرانی با توضیحات مفصل، «گوشه آسمان مادی» می‌فهمند. این بار نیز برادر عزیز به جای آنکه کمی خود را به دقّت کردن تمرین دهند بار دیگر سخن هفته قبل حقیر را که هنوز در روی صفحه پایگاه‌های اینترنتی است با تحریفی شگرف نقل نموده‌اند که واقعاً جای تعجّب است. حقیر پس از توضیح کامل درباره اشتباه بودن تحلیل ایشان از سخن مرحوم کمپانی نوشته بودم:

«برادر عزیز تا کی می‌خواهید به دلخواه خود هر نسبتی به هر کسی بدهید و با مطالب جعلی ادعاهای باطل خود را ترویج کنید؟! آیا نباید از مرحوم کمپانی درس بگیرید؟ شما که می‌دانید که در هوش و نبوغ در سطح وی نیستید و می‌دانید که عُشر وی نیز فلسفه نخوانده‌اید. این بزرگوار که در جوانی «بسیط الحقیقه» را که شما غیرعقلانی می‌دانید به خوبی می‌فهمید و از آن دفاع می‌کرد پس از سالها تحصیل و مدتها بحث علمی وحدت شخصیه عرفانی را نیز فهمید و دست خود را برای تهذیب نفس در دست عارف بزرگ وحدت وجودی عصر خویش نهاد.

نمی‌گوئیم از وی تقلید کنید که تقلید غیرمعصوم روا نیست؛ ولی آیا نباید کمی به خود آمده لااقل داد سخن ندهید که وحدت وجود مسأله‌ای غیرعقلانی و تناقض‌آمیز و واضح البطلان است و هر کسی می‌فهمد که اساسی ندارد؟! نمی‌شود تقوی پیشه کنید و در حد دانش خود سخن فرمائید؟!»

نمیدانم آقای نصیری این عبارات را چگونه و با چه زبانی خوانده‌اند که گفته‌اند «آقای وکیلی با تاکید بر عظمت مرحوم کمپانی به پروپاگاند فلسفی پرداخته‌اند و خواسته‌اند که ما بدون دلیل و یا به دلیل بافت ویژه! مغزی مرحوم کمپانی، در برابر عظمت ایشان و به تبع آن در برابر عظمت اسفار خضوع کنیم و طوق تقلید به گردن بیاندازیم ...».

مگر بنده صریحاً عرض نکردم: «نمی‌گوئیم از وی تقلید کنید که تقلید غیرمعصوم روا نیست» با این وجود این طور نسبت ناروا دادن به یک برادر مؤمن آن هم فقط یک هفته پس از انتشار علنی آن در خبرگزاری‌ معتبر و رسمی چه توجیهی دارد؟! این همه سر و صدا و اتهام این بنده به بزرگ‌زدگی و ... چه محملی دارد؟!

عرض بنده فقط یک چیز بود و هست و آن اینکه هر کس ببیند نابغه‌ای مثل مرحوم آیت الله کمپانی و دهها کس دیگر از با تقواترین و قرآن‌شناس‌ترین و حدیث‌شناس‌ترین عالمان شیعه به وحدت وجود معتقدند می‌فهمد که این مسأله مسأله‌ای تخصصی و پیچیده - و نه واضح‌البطلان و پارادوکسی- است که اظهار نظر درباره درست یا غلط بودن آن متوقف بر طی تحصیلات تخصصی آن است و نباید بدون این تحصیلات بدین مقوله پرداخت. به همین جهت است که بزرگان تأکید می‌کنند که این مباحث باید در فضاهای تخصصی و به صورت یک بحث علمی طرح شود نه در فضاهای عمومی و با هیاهوی اجتماعی که در این صورت جز ایجاد تفرقه در شیعیان و مشغول کردن ذهن عموم مردم به موضوعی که توانائی فهم آن را ندارند ثمره‌ای ندارد.

خلاصه عرض بنده:

1. وحدت وجود مورد قبول گروهی از نابغه‌ترین و متقی‌ترین و اسلام‌شناس‌ترین عالمان شیعی است + هر گزاره‌ای که چنین باشد - چه صحیح باشد و چه باطل- واضح‌البطلان و پارادوکسی نیست بلکه گزاره‌ای پیچیده و تخصصی است و اظهارنظر در فضای عمومی درباره آن، بدون تخصص جائز نیست = وحدت وجود گزاره‌ای تخصصی است و اظهارنظر در فضای عمومی درباره آن بدون تخصص، جائز نیست.

2. وحدت وجود، گزاره‌ای پیچیده و تخصصی است + آقای نصیری می‌پندارد وحدت وجود واضح‌البطلان و پارادوکسی است = آقای نصیری وحدت وجود را اشتباه فهمیده است.

3. وحدت وجود، گزاره‌ای تخصصی است و اظهار نظر در فضای عمومی درباره آن بدون تخصص جائز نیست + آقای نصیری به اعتراف خودشان فاقد تحصیلات تخصصی در این باب است = اظهار نظر در این باب برای آقای نصیری جائز نیست.

شیخ بهائی و فلسفه

آقای نصیری در یادداشت اول خود ادعا کرده بود که شیخ بهائی با فلسفه مخالف بوده و آن را رد کرده است. در یادداشت اول حقیر با ارائه مدارکی محکم و استوار اثبات شد که شیخ بهائی فقط با سه چیز مخالف است:

1. فلسفه مشائی غیرعرفانی که منتسب به یونان است.

2. فلسفه‌خوانی – وبلکه تحصیل هر علم رسمی – بدون تهذیب نفس.

3. فلسفه‌خوانی بدون مراجعه به کتاب و سنّت (نگاه استقلالی به فلسفه)

و نیز اثبات شد که شیخ خود مدرّس فلسفه بوده و از معتقدین به عرفان و وحدت‌وجود و به محیی‌الدین و مولوی و عطار و بایزید و معروف کرخی و امثال ایشان می‌باشد و هیچ شاهدی بر مخالفت وی با حکمت متعالیه که فلسفه‌ای عرفانی و در راستای اعتقادات شیخ‌بهائی است وجود ندارد؛ بلکه عقائد شیخ در مسائل مختلف به حکمت متعالیه نزدیک است. حکمت متعالیه هم عرفانی است و هم اصرار بر تهذیب نفس دارد و هم اصرار بر مراجعه مستمر به کتاب و سنّت و بلکه خود را محصول تدبّر در آیات و روایات می‌داند. بنابراین شیخ بهائی نیز همچون بسیاری دیگر از عالمان شیعی در جبهه مقابل آقای نصیری و مخالفان عرفان قرار دارند.

آقای نصیری در پاسخ این سخن نکاتی را متذکر شده که در اینجا اشتباهاتش یک ‌به ‌یک عرض می‌شود:

اشتباه اول، نسبت عرفان با قرآن و سنت

ایشان پس از نقل اشعاری از شیخ و عبارتی که در یادداشت این بنده آمده بود، می‌نویسد:

«آقای وکیلی با اشاره به فقط چند بیت از ابیات فوق، تلاش کرده است واقعیت را مشوه و یا وارونه جلوه دهد. وی مدعی است که مخالفت شیخ ناظر به فلسفه مشاء و فلسفه ابن سینا است و نه حکمت متعالیه که متخذ از قرآن و روایات است. و اما پاسخ این ادعا:

1. این که حکمت متعالیه منبعث و متخذ از قرآن و روایات است خود موضوع یک بحث مستقل است اما همین مقدار اشاره می‌کنیم که اگر چه فلسفه مشاء و اشراق و حکمت متعالیه همگی در ماهیت و جوهر خود یکی هستند ... اما اگر قرار باشد از مجموعه این فلسفه‌ها یکی را به دلیل اقل قساداً انتخاب کنیم، حتما فلسفه ابن سینا بر حکمت متعالیه ترجیح دارد، چرا که این فلسفه در ظاهر سخن از واجب و ممکن و علت و معلول می‌گوید و با زبان وحی درباره توحید که سخن از قدیم و حادث و خالق و مخلوق می‌گوید و در مقام بیان بینونت ذاتی و کنهی بین خالق و مخلوق است، شباهتکی دارد.»

نقد و بررسی:

یکی از اصول یک تحقیق تاریخی آنست که در بررسی احوال و افکار یک شخصیت، تاریخ را از منظر وی بنگریم نه از منظر خود.

یک مثال ساده: می‌دانیم که عدّه‌ای از اهل تسنّن، شیخ بهائی را از علماء سنّی شمرده‌اند. حال فرض کنید که یکی از ایشان در استدلال بر این مطلب بگوید: «شیخ بهائی هر چه را مخالف با قرآن و سنّت رسول‌خدا صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم بود باطل می‌دانست و مذهب شیعه با قرآن وسنّت مخالف است پس شیخ بهائی مذهب شیعه را باطل می‌داند.»

آیا این استدلال به نظر شما عالمانه است؟! آیا منطبق بر روش صحیح تحقیق در تاریخ است؟! هر انسان منصفی می‌فهمد که درباره شیعه یا سنی بودن شیخ باید نگاه کنیم که آیا شیخ مذهب تشیع را مخالف با قرآن و سنّت می‌داند یا نه؟ و نمی‌توان بر اساس یک عقیده شخصی مبنی بر مخالفت تشیع با قرآن، شیخ بهائی را سنی جلوه داد.

آقای نصیری در عبارتی که خواندیم در پاسخ این ادعا که «مخالفت شیخ ناظر به فلسفه مشاء و فلسفه ابن سینا است و نه حکمت متعالیه که متخذ از قرآن و روایات است.» گفته‌اند حکمت متعالیه نیز به جهت مطالب عرفانی با کتاب و سنت مخالف است و خواسته‌اند نتیجه بگیرند که شیخ با حکمت متعالیه مخالف است.

آیا این روش برای تحقیق پیرامون نظر شیخ بهائی صحیح است؟ اگر آقای نصیری می‌پندارد که عرفان و وحدت وجود که حاصل حکمت متعالیه است شرک و مخالف با کتاب و سنّت است، باید بداند که شیخ بهائی راه عرفان را حق می‌داند و چنانکه گذشت در تاریخ به صوفی (به معنای عارف در عصر حاضر) شناخته می‌شود و در آثار خود تجلیل بسیاری از بزرگان عرفا می‌نماید و عباراتش در وصف محیی‌الدین و مولوی گذشت و نیز درباره عطار می‌گوید: « الشیخ العطار عطر اللّه مرقده بالرضوان‏» (الکشکول، ج1، ص14) و درباره ملاعبدالرزاق کاشانی می‌گوید: «الشیخ العارف العامل مولانا عبد الرزاق الکاشانی رحمه اللّه» (همان، ج2، ص348) و ... ‏

آیا ممکن است کسی عرفان را مخالف با کتاب و سنّت و بلکه اعتقادی شرک‌آلود بداند و از عرفا بدین شکل و با این الفاظ تجلیل به عمل آورد؟!

باری همانطور که از نظر تاریخی هیچ راهی وجود ندارد که اعتقاد شیخ بهائی به عرفان را کسی انکار کند هیچ دلیلی نیز وجود ندارد که شیخ با حکمت متعالیه و فلسفه متداول در حوزه‌های امروز مخالف است.

اشتباه دوم: شیخ بهائی و فلاسفه یونان

آقای نصیری در ادامه می‌گوید: « آقای وکیلی یا تجاهل می‌کند و یا واقعا در نیافته است که نکته محوری در اشعار فوق الذکر شیخ بهایی، نفی یونان زدگی و پیروی از فلاسفه یونانی چون ارسطو است. تعابیری چون حکمت یونانی، سفره چرکین یونانی، فضلات یونان و سؤر ارسطو به وضوح بیانگر این مطلب است که با این وصف، کل فلسفه با همه شقوق آن اعم از مشّایی و اشراقی و حکمت متعالیه که ریشه یونانی دارند، مورد انکار و تقبیح شیخ است و نه یک شاخه آن...»

نقد و بررسی:

آیا واقعاً «کل فلسفه با همه شقوق آن اعم از مشّایی و اشراقی و حکمت متعالیه که ریشه یونانی دارند، مورد انکار و تقبیح شیخ است و نه یک شاخه آن.»؟! و آیا مرحوم شیخ بهائی با هر چیزی که ریشه‌ای در یونان دارد مخالف است؟ آیا شیخ بهائی نیز همچون آقای نصیری فلاسفه یونان را غیرموحد و مشرک می‌داند؟! برای یافتن پاسخ این سؤالات سزاوار است نگاهی به آثار شیخ بیاندازیم.

شیخ در کشکول ادعا می‌کند: «اخذ انباذقلس الحکیم، الحکمه عن داود، ثم عن لقمان. و ارسطو طالیس اخذ الحکمه عن انباذقلس» (= انباذقلس حکمت را از داود و سپس از لقمان حکیم آموخت و ارسطو از وی حکمت آموخته است.) (الکشکول، ج‏3، ص 171)

و در الحدیقه الهلالیه می‌فرماید: «سید پاک و طاهر، صاحب مناقب و مفاخر رضی الدین علی بن طاووس قدّس الله روحه در کتاب فرج المهموم مطلبی چنین نقل نموده که ابرخس و بطلمیوس از پیامبران بوده‌اند و بیشتر حکما چنین بوده‌اند ولی چون نام ایشان یونانی بوده است امرشان بر مردم ملتبس گشته (و نبوت ایشان را نشناخته‌اند.)» شیخ سپس می‌فرماید: «این مطلبی که سید ابن طاووس نقل کرده که بیشتر حکمای یونان پیامبر بوده‌اند جای استبعاد ندارد و منظور این کلام آنست که چون به برخی از حکمای یونان نسبت داده می‌شود که عقیده‌شان فاسد بوده است و نام این انبیای یونانی به آنها شبیه بوده است مردم گمان کرده‌اند که اینها نیز عقیده‌شان فاسد است»(الحدیقه الهلالیه، ص106، ترجمه همراه با مختصری ویرایش)

و در کشکول از شرح حکمة‌الاشراق و ملل و نحل نقل می‌کند که هرمس همان ادریس نبی علیه‌السلام است و ارسطو شاگرد وی بوده است (الکشکول، ج1، ص305؛ ج2، ص174) و خود نیز نبی بودن هرمس را تایید می‌کند.

شیخ بهایی بارها در کشکول، کلمات ارسطو و افلاطون و دیگر حکمای یونانی را نقل می‌کند و بارها از افلاطون به افلاطون الهی یاد می‌کند و از مناجات‌ها و ادعیه و وصایا و حالات معنوی وی حکایت می‌نماید. (با یک جستجوی لفظی در کشکول موارد زیادی را می‌توانید بیابید)

و نیز در یادداشت قبلی نگارنده این اشعار شیخ را نقل نمودم و گویا آقای نصیری فراموش نموده‌اند:

ایکه روز و شب زنى از علم لاف / هیچ بر جهلت ندارى اعتراف‏...

بر ظواهر گشته قائل چون عوام / گاه ذم حکمت و گاهى کلام‏

گه تنیدن بر ارسطالیس، گاه / بر فلاطون طعن کردن بی‌گناه‏

دعوى فهم علوم و فلسفه / نفى یا اثباتش از روى سفه‏

تو چه از حکمت بدست آورده‏اى / حاش للّه ار تصور کرده‏اى‏

و نیز در موردی دیگر می‌گوید هر کس گوید فلسفه (همان فلسفه مشائی مشهور در عصر شیخ بهائی) همه‌اش حق است کافر است و هرکس گوید همه‌اش باطل است نیز خطا کرده است. خواندن فلسفه در فهم حقائق مفید است باید هر کتابی را خواند و حق و باطلش را از هم تفکیک کرد.

ایخوشا نفسى که شد در جستجو / بس تفحص کرد حق را کوبکو

در همه حالات حق منظور داشت  / حق ورا دانست، ناحق را گذاشت‏

گر چنینى هر کتابى را بخوان /عاقبت مأجورى خود را بدان‏

ور نه حق مقصود دارى اى خبیث / بر تو حجت باشد این علم حدیث‏

رو تتبع کن وجود رأیها /  تا شوى واقف مکانهاى خطا

این‏چنین فرمود شاه علم و دین /  هادى عرفان امیر المؤمنین‏

هان نگوئى فلسفه کل حق بود / آنکه گوید کافر مطلق بود

آرى از وى میکند در دل خطور / بس معانى کز دهانت بوده دور

چون تصور کردش آنکو المعى است / دید دانست آنچه خود را واقعى است‏

چون تواند کرد عقل اثبات شى‏ء / تا نمى‏فهمند شرح رسم وى‏

هم برین منوال دان ابطال آن / این بود قانون عقل جاودان ‏(کلیات اشعار و آثار فارسى شیخ بهائى، ص49)

اگر شیخ بهائی با «کل فلسفه با همه شقوقش» مخالف بود این همه تجلیل از حکمای یونان و بالابردن آنان تا حد نبوت و این همه نقل کلمات حکیمانه ایشان در کشکول و این نوع اشعار از زبانش جاری نمی‌شد.

آری، شیخ بهایی نیز همچون مرحوم ملاصدرا معتقد است که برخی حکمای یونان، پیامبر و یا میراث‌بر پیامبران بوده‌اند و حالات معنوی خوشی داشته‌اند و در اینکه اعتقاد شیخ چنین است از جهت تاریخی جای تردید نیست.

ممکن است سؤال شود «پس مذمت فلسفه یونانی در کلام شیخ از چه باب است؟»

پاسخ آنست که شیخ – بر خلاف برداشت آقای نصیری – با میراث یونان مخالف نیست، شیخ با این مخالف است که میراث یونان که آمیخته‌ای از حق و باطل است سد راه تمسک به کتاب و سنّت گشته و انسان بجای اشتغال به کلام معصومین همه عمر را به خواندن کلمات غیرمعصومین بگذراند. اگر در اشعار شیخ دقّت شود اولاً وی فقط حکمت مشائی را – نه حکمت متعالیه - مذمت می‌کند و ثانیاً خواندن فلسفه یونانی را نیز مذمت نمی‌کند و خودش هم مدرس فلسفه بوده است بلکه از «خواندن فلسفه و پشت کردن به قرآن و دین» نکوهش می‌نماید و می‌گوید:

اندر پى آن کتب افتاده / پشتى بکتاب خدا داده‏

نى رو بشریعت مصطفوى / نى دل بطریقت مرتضوى‏

نه بهره ز علم فروع و اصول / شرمت بادا ز خدا و رسول‏

و می‌گوید: «من أعرض عن مطالعه العلوم الدینیّه و صرف أوقاته فی إفاده الفنون الفلسفیّه فعن قریب لسان حاله یقول عند شروع شمس عمره فی الأقوال:

تمام عمر با اسلام در داد و ستد بودم / کنون می‌میرم و از من بت و زنّار می‌ماند» (الکشکول، ج1، ص214)

و نیز در این عبارت به ضرورت مراجعه به معصوم اشاره می‌نماید:

سؤر المؤمن فرمود نبی «ص» / از سؤر ارسطو چه میطلبی؟!

سؤر آن جوى که در عرصات /  ز شفاعت او یابی درجات‏

در راه طریقت او رو کن /  با نان شریعت او خو کن‏

کان راه نه ریب درونه شکست /  وان نان نه شور و نه بی‏نمکست‏

پس این سخن که « کل فلسفه با همه شقوق آن اعم از مشّایی و اشراقی و حکمت متعالیه که ریشه یونانی دارند، مورد انکار و تقبیح شیخ است و نه یک شاخه آن» کاملاً باطل و مخالف منابع تاریخی است.

باید دانست که این نگاه شیخ به حکمای یونان و حکمت یونانی مانند نگاه ملاصدرا در این باب است و در این مسأله این دو بزرگوار نظر مشابهی دارند که در آینده توضیحش خواهد آمد.

نکته: شیخ بهائی و جمعی دیگر از کسانی که درباره حکمای یونان حسن ظن دارند و با فلسفه مشائی مخالفند (مانند ملاصدرا و فیض کاشانی) معمولاً معتقدند فلسفه مشائی یونانی میراث تحریف شده یونان است نه حقیقت آن (توضیح بیشتر این مطلب در ادامه در عبارات فیض کاشانی خواهد آمد) و لذا شیخ در این اشعار خود در وصف فلسفه مشائی می‌گوید:

این علم دنی که ترا جان است /  فضلات فضایل یونان است‏

یعنی وی می‌پذیرد که یونان «فضائلی» دارد ولی حکمت مشائی را فضلات آن فضائل می‌شمارد نه خود آن. و نیز آن را سؤر ارسطو (ته مانده غذای ارسطو) می‌نامد که قسمت مفیدش را ارسطو تغذیه کرده و پس‌مانده‌های بی‌حاصلش به مشائیان رسیده است.

اشتباه سوّم: یونانی نبودن حکمت متعالیه

آقای نصیری می‌گوید: «البته آقای وکیلی و دیگر محبان حکمت متعالیه در اینجا خواهند گفت: نخیر! حکمت متعالیه ربطی به یونان ندارد و از کتاب و سنت گرفته شده است اما این حرف به ادله گوناگون مردود است که از جمله آن استنادهای مکرر ملاصدرا به مبانی فلاسفه یونان و تجلیل‌های عجیب و غریب وی از این فلاسفه غیر موحد و مشرک است. آقای وکیلی نظری به اسفار بیندازد و ببیند چند بار به مبانی و آثار این فلاسفه استناد شده است و چند بار به احادیث و روایات اهل بیت علیهم‌السلام درباره الهیات و توحید و معرفه الله؟»

نقد و بررسی:

1. حقیر از آقای نصیری تقاضا می‌کنم که رعایت انصاف نموده و در این مسائل اظهار نظر ننمایند که این کار، شأن متخصصین است و با یک بدایه خواندن نمی‌توان درباره نسبت حکمت متعالیه با کتاب و سنّت و حکمت مشائی نظر داد.

حقیر در اینجا به نقل عباراتی از رهبر فقید انقلاب حضرت امام خمینی قدّس‌سرّه که هم در حکمت و هم در فهم کتاب و سنّت متخصص بودند بسنده می‌‌کنم:

«هر کس رجوع کند به معارفى که در ادیان عالم و نزد فلاسفه بزرگ هر دین رایج است و مقایسه کند در معارف مبدأ و معاد با معارفى که در دین حنیف اسلام و نزد حکماء بزرگ اسلامى و عرفاء شامخ این ملت است، درست تصدیق مى‏کند که این معارف از نور معارف قرآن شریف و احادیث نبىّ ختمى و اهل بیت او علیهم السلام است که از سرچشمه نور قرآن استفاده و اصطلا نموده‏اند. آن وقت مى‏فهمد که حکمت و عرفان اسلامى از یونان و یونانیّین نیست، بلکه اصلًا شباهت به آن ندارد.

بلى، بعضى از حکماى اسلام به منوال حکمت یونانى مشى نموده، مثل شیخ الرّئیس؛ ولى حکمت شیخ در بازار اهل معرفت در باب معرفه الرّبوبیّه و مبدأ و معاد رونقى ندارد و در پیشگاه اهل معرفت ارزشى از براى آن نیست.» (آداب الصلوه، ص302 تا ص 304)

و نیز می‌فرمایند: «بنا بر این سخنى که زبانزد بعضى است که این فلسفه از یونان اخذ شده، غلط است، کى فلاسفه یونان از این حرفها سر درآورده و چه کسى سراغى از این حرفها در کتب آنها دارد. این حرفها در کتب آنها نبوده و نخواهد بود. بهترین کتاب فلسفى آنها اثولوجیا است که داراى مختصرى از معارف بوده و بقیه‏اش طبیعیات است، بلى شفاى‏ شیخ، فلسفه یونانى است و در آن هم این حرفها نیست.» (تقریرات فلسفه، ج‏1، ص88)

گرچه شاید این تعابیر از دید ناآشنایان مبالغه محسوب شود ولی در نزد متخصصین، عین حق است و نگارنده در شرح این کلام نورانی مقاله‌ای نگاشته که در مجموعه مقالات نگارنده موجود است.

2. این سخن نیز: «این حرف به ادله گوناگون مردود است که از جمله آن استنادهای مکرر ملاصدرا به مبانی فلاسفه یونان و تجلیل های عجیب و غریب وی از این فلاسفه غیر موحد و مشرک است.» کاملاً باطل است.

گذشته از آنکه هیچ دلیلی بر مشرک بودن فلاسفه بزرگ یونان وجود ندارد و در بحث آقای دکتر غفاری با سمات نیز این مطلب به اثبات رسید. مرحوم ملاصدرا نیز هیچگاه به کلمات فلاسفه یونان استناد نمی‌کند.

آری وی کلمات ایشان را به عنوان مؤید نقل می‌کند و گاهی توافق مکاشفات ایشان را دلیل بر صحّت مسأله‌ای می‌شمارد که در آینده در توضیح نظر ملاصدرا درباره حکمای یونان عرض خواهد شد.

امّا نسبت به آیات و روایات باید دانست که اسفار اربعه گرچه کلید فهم قرآن کریم و به تعبیری تفسیر عقلی معارف قرآن کریم است، ولی هویت آن اثبات عقلی معارف الهی است و لذا مانند هر کتاب فلسفی دیگر وظیفه‌اش اثبات حقائق بدون استفاده از منابع عقلانی است. با این همه در اسفار به گزارشی از بیش هزار آیه و بیش از دویست حدیث استفاده شده است (عقل و عشق، 56).

ملاصدرا برای اولین بار در تاریخ شیعه به شرح محتوائی روایات اعتقادی نشست و اصول کافی را شرح نمود و مجلدات زیادی در تفسیر قرآن تألیف نمود و به اعتقاد خودش هرچه را در فلسفه فهمیده و کشف نموده مرهون انس و ارتباط با آیات و روایات است. یعنی از دریچه استفاده از منابع وحیانی توانست دقیق‌ترین مسائل اعتقادی را برهانی و عقلانی نماید و گره‌های کور آیات و روایات پیچیده معرفتی را که بزرگ‌ترین معجزه معصومین علیهم‌السلام است گشوده و اسباب فهم آن را برای امّت خاتم فراهم نماید.

به هر حال این سخن که ملاصدرا تقلیدوار کلمات یونانیان را می‌پذیرفته و به سخنانشان استناد می‌نموده است یکی دیگر از تحریفات تاریخی مخالفین عرفان و حکمت است و هیچ مستند علمی ندارد.

اشتباه چهارم، ملاصدرا و حکمای یونان

آقای نصیری در ادامه گوید: «ملاصدرا آن قدر شیفته ارسطو بوده است که کتاب اثولوجیای افلوطین را به اشتباه از آن ارسطو می‌دانسته است. درباره خضوع  مقلد گونه ملاصدرا در برابر افلاطون نیز در همین مقاله بدان اشاره کردیم. آقای وکیلی لابد زیارت جامعه وار ملاصدرا در باره این فلاسفه را دیده و زمرمه کرده است.»

نقد و بررسی

در ادامه یادداشت‌ها به تفصیل از تهمت «مقلد بودن ملاصدرا نسبت به حکمای یونان و زیارت جامعه خواندن برای آنان» بحث خواهیم کرد. ولی اشاره به دو نکته کوتاه مناسب است.

اولاً نسبت دادن کتاب اثولوجیا به ارسطو یک مسأله کاملاً تاریخی است و هیچ ربطی به ملاصدرا ندارد و موافقین و مخالفین فلسفه در آن عصر چنین می‌پنداشتند. ارادت ملاصدرا به ارسطو نیز به جهت همین اشتباه تاریخی است که پنداشته کتاب ارزشمند اثولوجیا از ارسطو است.

ثانیاً شیخ بهائی نیز که به توهم آقای نصیری مخالف ارسطوست وی نیز اثولوجیا را از ارسطو می‌پنداشته است (رک: الکشکول، ج3، ص419)

جمع‌بندی و خلاصه

1. شیخ بهائی خود عارف بوده و معتقد به عرفاست.

2. وی معتقدات عرفانی را مخالف با کتاب و سنّت نمی‌داند.

3. وی مقامی بلند برای حکمای مشهور یونان قائل است و از این عقیده که ایشان پیامبر  یا میراث‌بر پیامبران الهی می‌باشند دفاع می‌کند. او کلمات و نصائح حکمای یونان را نقل می‌کند و در کشکول شخصی خود مقداری زیاد از آن را گرد آورده است.

4. وی فلسفه مشائی (که در آن عصر در جهان اسلام متداول بوده است) را به طور کامل قبول ندارد و برخی بخش‌های آن را مخالف کتاب و سنّت می‌داند ولی رد کلی آن را نیز جائز نمی‌شمارد و فلسفه را تدریس می‌کرده و درس فلسفه را ممدّ فهم حقائق می‌داند. و این سخن کاملاً خطاست که «نکته محوری در اشعار فوق الذکر شیخ بهایی، نفی یونان زدگی و پیروی از فلاسفه یونانی چون ارسطو است. تعابیری چون حکمت یونانی، سفره چرکین یونانی، فضلات یونان و سؤر ارسطو به وضوح بیانگر این مطلب است که با این وصف، کل فلسفه با همه شقوق آن اعم از مشّایی و اشراقی و حکمت متعالیه که ریشه یونانی دارند، مورد انکار و تقبیح شیخ است  و نه یک شاخه آن.»

5. وی با فلسفه‌خوانی بدون تهذیب نفس و عرفان عملی و فلسفه‌خوانی با پشت کردن به کتاب و سنّت و اعراض از آن مخالف است.

6. حکمت متعالیه در جوهر خود الهام‌گیر از کتاب و سنت و مشوق به تدبر در آن است، چنانکه مشوق به تهذیب نفس و عرفان عملی می‌باشد و مباحثی از حکمت مشاء که از دید عرفا مخالف با کتاب و سنت است در حکمت متعالیه اصلاح گشته است.

نتیجه: از جهات تاریخی مسلماً انتقادات شیخ بهائی از فلسفه و فلسفه‌خوانی هیچ ربطی به حکمت متعالیه صدرائی ندارد و شیخ بهائی به هیچ وجه در صف مخالفان حکمت متعالیه نمی‌تواند طبقه‌بندی شود بلکه وی رسماً عارف و مدافع وحدت وجود و عرفا چون محیی‌الدین و مولوی و عطار و بایزید و... می‌باشد و از همفکران ملاصدرا محسوب می‌شود و استفاده مخالفان عرفان از عبارات وی یک تحریف آشکار در تاریخ مکتب تشیع است.

چرا آقای نصیری، مرتکب این اشتباه شده است؟

نکته: چرا امثال آقای نصیری و تفکیکیان معاصر با دیدن چند بیت شعر در دام چنین قضاوت‌های غلطی می‌افتند که مدافع جدی محیی‌الدین ابن عربی و دیگر عرفا را در صف خود و دیگر مخالفان عرفان و حکمت ذکر می‌نمایند؟

سرّ مسأله فقط و فقط در ضعف علمی و بی‌دقتی و فقدان روش صحیح در تحقیق است. برای یک تحقیق علمی درباره یک شخصیت و آراء و عقائد وی باید محقق احاطه‌ای گرچه اجمالی بر مجموعه تاریخ و تالیفات آن شخص و سیر آن تالیفات داشته باشد و پس از گردآوردن همه منابع اطلاعاتی و دسته‌بندی و بررسی همه آنها قضاوتی درباره آن شخص بنماید.

ولی رسم متداول مخالفان عرفان بر آن است که فقط به دنبال آن می‌گردند که عبارتی از بزرگی بیابند و به بهانه‌ای از آن برای عقائد از پیش تعریف شده خود استفاده نموده و به مخالفان عرفان بیافزایند.

این چنین است که امثال آقای نصیری هر روز به تحریفی جدید در تاریخ تشیع دست زده و شخصیت‌های جدیدی می‌آفرینند و عده‌ای از شیعیان مظلوم را به انحراف می‌کشانند که نگارنده تا به حال حدود سیصد مورد از این تحریفات را جمع‌آوری نموده و شرح هر کدام یادداشتی مثل همین یادداشت ها می‌طلبد.

امید است این بحث کوتاه درباره شخصیت عارف و فقیه بزرگ و مروج عالیقدر مکتب تشیع شیخ بهائی لاأقل دو فائده برای اخوان ایمانی داشته باشد:

اول آنکه بدانند عرفان و توحید حقیقی (وحدت وجود) سخنی تازه نیست بلکه جمعی فراوان از بزرگترین عالمان نامی مکتب تشیع از مدافعان سرسخت این مکتب بوده‌اند تا جائیکه به نص تاریخ در قرن ده و یازده وحدت وجود در جهان اسلام از شاخصه‌های شیعه شناخته می‌شد.

دوم آنکه وقتی می‌بینند تحقیق در یک مسأله تاریخی ساده و قضاوت درباره عباراتی عادی از شیخ بهائی این قدر محتاج تحقیق و سنجیده سخن گفتن است، بدانند فهم صحیح عبارات دقیق و پیچیده علمی در کلام حکما و عرفا به مراتب سخت‌تر است و باید با روش‌های علمی دقیق درباره آن به قضاوت نشست نه با سبک آقای نصیری که سبک روزنامه نگاری است.

فیض کاشانی، محدث، فیلسوف و عارف بزرگ شیعه

آقای نصیری با برداشتی غلط از رساله «الإنصاف» فیض کاشانی، خود ادعا کرده بود که وی در اواخر عمر خود از مسلک عرفان و حکمت متعالیه توبه نموده است.

نگارنده در یادداشت اول با دلائل قطعی به اثبات رساند که این نسبت صحیح نیست و فیض تا آخر عمر بر روش خود مستحکم و پا برجا بوده است.

خلاصه استدلال این بنده چنین بود:

1. راه شناختن عقیده هرکس مراجعه به تألیفات آن شخص است (مگر آنکه شخص مبتلا به تقیه باشد) + می‌خواهیم بدانیم فیض در سالهای آخر عمر خود تغییر عقیده داده یا کماکان بر مسلک عرفانی خود پابرجا بوده است = برای شناخت عقیده فیض باید به تألیفات سالهای پایانی عمر فیض مراجعه کنیم.

2. برای شناخت عقیده فیض باید به تألیفات سالهای پایانی عمر فیض مراجعه کنیم + تمام تألیفات پایان عمر فیض بر مبانی عرفان و حکمت متعالیه استوار است و وی در آن تصریح به وحدت وجود و معاد جسمانی مثالی و ... داشته و آنها را معارف قرآن و عترت می‌نامد = فیض کاشانی تا پایان عمر پیرو مکتب عرفان و حکمت متعالیه که همان مکتب قرآن و عترت است بوده است.

نگارنده برای اثبات این مسأله نمونه‌هائی از تالیفات پایان عمر فیض را ارائه داده و شواهد اعتقاد فیض را به عرفان در این کتب عرضه نمودم.

تمام مقدمات استدلالی که گذشت قطعی است و هیچ راهی برای تردید و تشکیک در آن وجود ندارد. با این همه آقای نصیری باز هم بجای اعتراف به اشتباه خود و به جای نقد این استدلال – که راهی برای نقد آن وجود ندارد – موضوعاتی جدید و غیرمرتبط را مطرح نموده و چهره حقیقت را پنهان نموده‌اند.

در اینجا برای تکمیل بحث و اتمام حجت نگارنده اشتباهات اصلی ایشان را برشمرده و شواهدی دیگر نیز بر کذب بودن این نسبت به فیض کاشانی ارائه می‌نماید.

اشتباه اول، مخالفت با عرفان یا با محیی‌الدین و یونان

ایشان می‌نویسد:

«جناب آقای وکیلی همچنین منکر تغییر موضع مرحوم ملامحسن فیض کاشانی داماد مرحوم ملاصدرا و تنبه وی در دهه آخر عمرشان در مورد فلسفه و عرفان شده است و با اشاره‌ای کلی و مبهم و ناقص و گزینشی به آثار مکتوب در دهه آخر عمر فیض مدعی شده است که وی همچنان اهل حکمت متعالیه و لابد شیفته فلاسفه یونان و جناب ابن عربی که یکی از ارکان حکمت متعالیه است، بوده است و این نیز جفایی آشکار در حق آن فقیه و محدث بزرگ و البته در آغاز و اواسط عمر فیلسوف و عارف و در اواخر عمر مطیع قرآن و اهل بیت(ع) است. آقای وکیلی چه جوابی برای این تحریف و کتمان حقیقت در قیامت دارد؟ و اما ادله این موضوع:...»

نقد و بررسی

اولاً مطالب عرض شده در یادداشت اول « اشاره‌ای کلی و مبهم و ناقص و گزینشی به آثار مکتوب در دهه آخر عمر فیض» نبود؛ بلکه حقیر تمام موارد را با توضیح کامل و نشانی دقیق و جامع ارائه نموده بودم و سزاوار نیست که انسان مؤمن برای فرار از بحث بجای نقد استدلال ارائه شده چنین قلم بزند.

ثانیاً از نکات مهم در بحث‌های علمی که در آثار آقای نصیری همیشه مورد غفلت است، دقت نظر در طرح مدعا و رابطه دلیل با مدعا است. محل بحث درباره فیض این است که: «آیا وی در دهه آخر عمر از عقیده به عرفان و حکمت متعالیه بازگشته است یا نه؟»

آقای نصیری که نمی‌تواند از نظر تاریخی اعتقاد فیض را تا آخر عمر به عرفان انکار کند، در این عبارات تلاش کرده ادعا و محل بحث را تغییر دهد و چنین وانمود نماید که بحث ما به محیی‌الدین و فلاسفه یونان مربوط است و لذا نگاشته: « مدعی شده است که وی همچنان اهل حکمت متعالیه و لابد شیفته فلاسفه یونان و جناب ابن عربی که یکی از ارکان حکمت متعالیه است».

با اینکه هر محققی می‌داند که شیفتگی به فلاسفه یونان و محیی‌الدین مسأله‌ای است و اعتقاد به عرفان و حکمت متعالیه مسأله‌ای دیگر. بسیارند کسانی که از عالمان بزرگ حکمت متعالیه یا عرفان نظری بوده‌اند و عقائد محیی‌الدین را در باب توحید می‌ستوده‌اند ولی به خود وی هیچ اعتقادی نداشته و بلکه گاه درباره او کلماتی تند نیز گفته‌اند که نمونه آن در عصر اخیر عالم بزرگ مرحوم آقا سید جلال الدین آشتیانی رضوان الله علیه بودند. آری، محیی‌الدین از ارکان حکمت متعالیه نیست بلکه آراء محیی‌الدین در باب توحید از ارکان حکمت متعالیه است و خلط میان این دو از آثار بی‌دقتی همیشگی آقای نصیری است.

به همین منوال اعتقاد داشتن یا نداشتن به فلاسفه یونانی نیز هیچ تأثیری در اعتقاد به حکمت متعالیه ندارد. گرچه فیض به حکمای یونان نیز اعتقادی قوی دارد.

اشتباه دوم: فیض کاشانی و فلاسفه یونان

آقای نصیری برای اثبات اشتباه خود عبارات مشهور کتاب الإنصاف را که قسمتی از آن در یادداشت اول گذشت آورده و سپس نگاشته:

« عبارات فوق در اعلام برائت فیض از فلسفه و فیلسوفان و یونان زدگی و یونان زدگان صریح است ولی آقای وکیلی بر اساس دأب همیشگی‌شان بر تحریف مطالب با دست گذاشتن بر کلمه متفلسف افاضه کرده‌اند که: «در اﯾﻦ ﻋﺒﺎرات ﺳﺨﻦ درﺑﺎره ﻣﺘﻔﻠﺴﻔﻪ اﺳﺖ ﻧﻪ ﻓﻼﺳﻔﻪ. ﻣﺘﻔﻠﺴﻔﻪ ﺑﻪ ﮐﺴﺎﻧﯽ ﻣﯽﮔﻮﯾﻨﺪ ﮐﻪ ﺧﻮد را ﺑﻪ ﻓﻠﺴﻔﻪ فهمی ﻣﯽزﻧﻨﺪ وﻟﯽ از ﺣﻘﯿﻘﺖ آن بهره‌ای ﻧﺪارﻧﺪ. ﻣﻼﺻﺪرا ﻧﯿﺰ در آﻏﺎز اﺳﻔﺎر از اﯾﻨﮑﻪ ﺑﺨﺸﯽ از ﻋﻤﺮ ﺧﻮد را در ﺑﺮرﺳﯽ اﻗﻮال ﻣﺘﻔﻠﺴﻔﻪ ﺻﺮف ﮐﺮده اﺳﺘﻐﻔﺎر ﻣﯽﮐﻨﺪ. آﯾﺎ ﻋﺎﻗﻠﯽ ﻣﯽﭘﻨﺪارد ﮐﻪ ﻣﻼﺻﺪرا ﻧﯿﺰ از ﺣﮑﻤﺖ ﻣﺘﻌﺎﻟﯿﻪ ﺗﻮﺑﻪ ﮐﺮده اﺳﺖ؟!»

اولا تفلسف در لغت به دو معنا است یکی به معنای اهل فلسفه و فیلسوف بودن است و دیگر به معنای کسی که مدعی فلسفه است اما فیلسوف نیست. همان گونه که در مورد کلمه متطبب چنین است که گاه بر طبیب اطلاق می شود و گاه بر کسی که مدعی طبابت است اما سر رشته ای از طب ندارد. بهترین قرینه و بلکه دلیل بر این که منظور فیض از متفلسف همان فیلسوف است، این است که در چند سطر قبل از کلمه متفلسف، واژه فلاسفه را به کار برده است و گفته است: «همانا این قوم گمان کردند که بعضی از علوم دینیّه است که در قرآن و حدیث یافت نمی‌شود و از کتب فلاسفه و متصوّفه می‌توان دانست...» و نگفته است از کتب متفلسفین.»

نقد و بررسی

باید دانست که در عبارات فیض چنانکه سابقاً‌ گذشت هیچ صحبتی از برائت از «فلسفه» نیست و سراسر آن یکسره فریاد برائت از «تفلسف» است و تفلسف غیر از فلسفه می‌باشد و عبارت «کتب فلاسفه» در کلام فیض هیچ دلالتی بر اینکه متفلسفه همان فلاسفه هستند ندارد، بلکه اگر کسی با فن فهم متن آشنا باشد ظهور در تغایر «متفلسفه» و «فلاسفه» دارد.

برای اینکه عبارت فیض را به شکل صحیح بفهمیم خوب است اول عبارتی دیگر از کتاب «بشاره‌الشیعه» فیض کاشانی که تقریباً هم زمان با الإنصاف نگاشته شده بیاوریم و سپس به توضیح برداشت غلط آقای نصیری بپردازیم. فیض در بشاره‌الشیعه در بیان فرقه‌های منحرف می‌گوید:

«آخرین یکلفون الناس بتحصیل المعرفه باسرار مبدإهم و معادهم قبل ان یستیقظوا من رقادهم و ما طهرت قلوبهم بعدُ من الأخلاق الذمیمه و لازکت سرائرهم عن الخواطر الدنیه و من قبل أن یتعلموا أحکام الشریعه و یتأدبوا بآدابها الرفیعه؛ فمنهم من یحملهم علی مطالعه کتب الفلاسفه أعنی منها ما کان منها بأیدیهم ممّا نسب إلیهم لا ما کانوا علیه من العقائد و ذلک آنّ قدماء الفلاسفه کانوا حکماء اولی خلوات و مجاهدات و کانت مواد علومهم من الوحی و کان منتهی علومهم علی حسب مقتضی زمانهم و ما اتت به انبیاؤهم علیهم‌السلام قبل تمام العلم الختمی و کان اکثر کلماتهم مرموزه فتطرق الیه التحریف من هذه الجهه و من جهه نقله من لغه الی اخری و لمّا کان فهم کلامهم المنقول المحرف لایحتاج الی کثیر ریاضه مال الیه طائفه من اهل الأسلام فضلوا به عن الشریعه القویمه النبویه و ما اتت به من المعارف و الحقائق التی لاأتم منهاک»(بشاره الشیعه، صفحه 99 و 100)

(خلاصه ترجمه: گروهی دیگر مردم را به شناخت اسرار مبدأ و معاد تکلیف می‌کنند پیش از آنکه ایشان از خواب غفلت برخواسته و خود را از اخلاق ذمیمه و خواطر پست تطهیر نمایند و پیش از آنکه احکام شرعی خود را آموخته و به آداب آن ادب شوند. و برخی از آنها مردم را بر خواندن کتب فلاسفه وا می‌دارند. منظورم از کتب فلاسفه عقائد حقیقی خود فلاسفه نیست بلکه منظورم مطالبی است که در دست مردم است و به فلاسفه نسبت می‌دهند. توضیح آنکه فلاسفه قدیم صاحب حکمت و اهل مجاهده با نفس و خلوت بوده و ماده اصلی علومشان را از وحی گرفته‌اند و البته نهایت علوم آنها به تناسب زمان آنها و معارف انبیا آنها بوده که آن عصر هنوز علم ختمی (شریعت اسلام) نیامده بود (و لذا علومشان نسبت به علم ختمی ناقص می‌باشد) و بیشتر کلمات فلاسفه قدیم رمزی بوده است و چون افراد آن را اشتباه می‌فهمیده‌اند تحریف گشته و نیز در ترجمه‌ها قسمتی دیگر از آن تحریف گشته است و چون فهمیدن کتاب‌های تحریف شده فلاسفه احتیاج به ریاضت ندارد گروهی از مسلمانان به این کتاب‌ها متمایل شدند و بدین سبب از شریعت استوار نبوی و معارف و حقائق آن که کامل‌تر از آن وجود ندارد گمراه و محروم شدند.)

از این عبارت بلند نکاتی به دست می‌آید:

نکته اوّل: فیض، فلاسفه یونان را میراث‌بر انبیا سابق می‌داند و در این مسأله مانند شیخ بهائی و ملاصدرا می‌اندیشد.

نکته دوم: فیض به خاطر حسن ظنّی که به فلاسفه یونان باستان دارد اشتباهاتی را که در فلسفه مشائی یونانی وجود دارد ناشی از تحریفات متون اصلی می‌داند که به جهت دقت مطالب و به سبب ترجمه‌ها پیش آمده است.

نکته سوم: فیض معتقد است علوم انبیا سابق نسبت به شریعت خاتم ناقص است و لذا با وجود شریعت ختمی نباید به سراغ علوم انبیا سابق رفت و به قرآن و سنت پشت نمود.

نکته چهارم: فهم صحیح قرآن و سنت محتاج ریاضت و تطهیر قلب است چنانکه فهم صحیح کلمات فلاسفه پیشین بدون ریاضت ممکن نیست ولی فهم فلسفه تحریف شده بدون ریاضت ممکن است و لذا عده‌ای راحت طلب به دنبال فلسفه تحریف شده رفته‌اند و قرآن و سنت و حکمت حقیقی را رها کرده‌اند.

نکته پنجم: منظور از «کتب فلاسفه» در مواردی که نکوهش می‌شود، حقیقت کتب آنها نیست بلکه مطالب تحریف شده آن در دست مردم است.

این نکات را فیض در بسیاری دیگر از آثار خود نیز بیان فرموده است و تاکید کرده هر کس بپندارد کلمات فلاسفه قدیم مخالف با قرآن وسنت است جاهل می‌باشد (به عنوان نمونه رک: مقدمه اصول المعارف، الکلمات الطریفه، ص58 و 59) فیض در این نگاه کاملاً متاثر از ملاصدرا است که وی نیز در مواضعی از اسفار به این امور اشاره کرده است(مانند: الحکمه المتعالیه فى الاسفار العقلیه الاربعه، ج‏5،ص 205-207؛ ج6، ص234و235)

اکنون بار دیگر عبارت رساله الانصاف را با هم مرور کنیم تا اشتباه آقای نصیری روشن شود:

« سبحان اللَّه، عجب دارم از قومى که بهترین پیغمبران را برایشان فرستاده‏اند به‏ جهت هدایت، وخَیر ادیان ایشان را ارزانى فرموده [اند] از روى مرحمت و عنایت، و پیغمبر ایشان کتابى گذاشته و خلیفه دانا به آن کتاب واحداً بعد واحد بجاى خود گماشته به نصّى از جانب حقّ تا افاضت نور او تا قیام قیامت باقى، و تشنگان علم و حکمت را به قدر حوصله و درجه ایمان هر یک ساقى باشد...؛ ایشان التفات به هدایت او نمى‏نمایند، و از پى دریوزه علم بر در امَم سالفه مى‏گردند، و از نم جوى آن قوم استمداد مى‏جویند یا بعقولِ ناقصه خود استبداد مینمایند.

مصطفى اندر جهان آنگه کسى گوید ز عقل؟!             آفتاب اندر جهان، آنگه کسى جوید سُها!؟ ...

همانا این قوم گمان کرده‏اند که بعضى از علوم دینیّه هست که در قرآن و حدیث یافت نمى‏شود و از کتب فلاسفه یا متصوّفه مى‏توان دانست، از پى آن باید رفت. مسکینان نمى‏دانند که خلل و قصور نه از جهت حدیث و قرآن است، بلکه خلل در فهم و قصور در درجه ایمان ایشان است.

قال اللَّهُ سُبحانه: «وَ نَزَّلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ تِبْیاناً لِکُلِّ شَیْ‏ءٍ وَ هُدىً وَ رَحْمَه وَ بُشْرى‏ لِلْمُسْلِمِینَ» إلى‏ غیر ذلک مِمّا فی مَعناه.

و هرگاه خلل و قصور در فهم و ایمان ایشان باشد مطالعه کتب فلاسفه و متصوّفه نیز سودى نخواهد داد، چرا که آن را نیز کما هو حَقُّه نخواهند فهمید.

گر جهان را پر دُرِ مکنون کنم             روزىِ تو چون نباشد چون کنم؟!

«اى کوته آستینان تا کى دراز دستى»

باید بدانند که اگر به آسمان رفته‏اند زیاده از قدر حوصله و درجه ایمان خویش نمى‏توانند فهمید، اگر توانند به تقویت ایمان حوصله را وسیع‏تر گردانند، شاید به بالاتر توانند رسید لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ*، و إلّاهر چند دراین قسم مطالب بیشتر خوض کنند گمراه‏تر گردند»(الانصاف، ص13و14)

این عبارات دقیقاً توضیح همان مطالبی است که در دیگر آثار فیض آمده است. اینها نه برائت از فلسفه است و نه برائت از عرفان؛ بلکه وی همچون شیخ بهائی و ملاصدرا اصرار بر آن دارد که هیچ عاقلی نباید با وجود قرآن و سنّت به دنبال کلمات دیگران رفته و به قرآن و سنت پشت کند.

فهم قرآن و سنت، ریاضت و تطهیر قلب می‌طلبد و اگر کسی خود را پاک کند همه چیز را در همان خواهد یافت و اگر خود را تطهیر نکند هر چه کتب فلاسفه را بخواند حقیقتش را نخواهد فهمید و به فهمی ظاهری و خطا بسنده می‌کند.

این همان حقیقتی است که بسیاری عرفا برای بیان آن فریاد کشیده و می‌کشند که «فلسفه‌خوانی و اعراض از کتاب و سنت» خطائی بس بزرگ است. همه معارف توحید و معاد در کتاب و سنت هست فقط فهمیدن آن محتاج ریاضت  است. آری خواندن کتب فلاسفه برای بهتر فهمیدن کتاب و سنت و گشودن رموز آن مانعی ندارد.

فیض در مقدمه اصول المعارف که یک سال قبل از ارتحالش آن را نوشته است در بیان اموری که باعث نوشتن این کتاب شده می‌گوید:

« و منها: ارادتى ان اجمع بین طریقه الحکماء الأوائل فى الحقائق و الأسرار، و بین ما ورد فى الشرائع من المعارف و الانوار فیما وقع فیه الاشتراک، لیتبیّن لطالب الحق ان لا منافاه بین ما ادرکته عقول العقلاء، ذوو المجاهدات و الخلوات، أولو التهیّؤ لوردات ما یأتیهم فى قلوبهم عند صفائها من العالم العلوى، و بین ما اعطته الشرائع و النبوات، و نطقت به السنه الأنبیاء و الرسل صلوات اللّه علیهم» من اصول المعارف.»

(= یکی از علل تالیف کتاب آنست که می‌خواستم میان طریقه حکمای پیشین در حقائق و اسرار و میان معارف و انواری که در شرائع الهیه آمده در مواردی که با هم مشترک می‌باشند جمع نمایم، تا برای جویندگان حقیقت روشن شود که منافاتی نیست میان آنچه عقول عقلای اهل مجاهده و خلوت - که بواسطه صفای قلب قابلیت دریافت حقائق را از عالم علوی یافته‌اند – بدان رسیده با آنچه که انبیا الهی علیهم الصلوه و السلام آورده‌اند. آری معارف انبیاء کامل‌تر و وسیع‌تر است.)

اکنون یک بار دیگر قضاوت آقای نصیری را درباره فیض بخوانیم: «عبارات فوق در اعلام برائت فیض از فلسفه و فیلسوفان و یونان زدگی و یونان زدگان صریح است ولی آقای وکیلی بر اساس دأب همیشگی شان بر تحریف مطالب با دست گذاشتن بر کلمه متفلسف افاضه کرده اند که: «در اﯾﻦ ﻋﺒﺎرات ﺳﺨﻦ درﺑﺎره ﻣﺘﻔﻠﺴﻔﻪ اﺳﺖ ﻧﻪ ﻓﻼﺳﻔﻪ. ﻣﺘﻔﻠﺴﻔﻪ ﺑﻪ ﮐﺴﺎﻧﯽ ﻣﯽﮔﻮﯾﻨﺪ ﮐﻪ ﺧﻮد را ﺑﻪ ﻓﻠﺴﻔﻪ فهمی ﻣﯽزﻧﻨﺪ وﻟﯽ از ﺣﻘﯿﻘﺖ آن بهره ای ﻧﺪارﻧﺪ....»

نگارنده قضاوت را بر عهده خواننگان فاضل می‌نهم.

با این توضیحات منظور از «متفلسف» در عبارات فیض نیز روشن می‌شود که متفلسفه به ﮐﺴﺎﻧﯽ ﻣﯽﮔﻮﯾﻨﺪ ﮐﻪ ﺧﻮد را ﺑﻪ ﻓﻠﺴﻔﻪ فهمی ﻣﯽزﻧﻨﺪ وﻟﯽ از ﺣﻘﯿﻘﺖ آن بهره‌ای ﻧﺪارﻧﺪ.

فیض در آثار دیگر خود نیز به تعریف متفلسف اشاره کرده است و آنها را اصحاب ظن و تخمین خوانده که تفاوت آن با فلاسفه در دید وی روشن است. (رک: علم الیقین،ج1، ص5؛ فهرست خودنوشت، ص78)

با توجه به این مطالب بحث ادبی آقای نصیری نیز در معنای تفلسف کلاً بی‌فائده است، گرچه روزنه امیدی را نشان می‌دهد که گویا ایشان نیز تصمیم دارند کم‌کم به سمت مباحث علمی حرکت کرده و به جای ادعاهای پوشالی گاهی نیز در معنای الفاظ کمی تامل فرمایند.

اشتباه سوم: کلمات ملاصدرا در ضرورت گرفتن علم از کتاب و سنت

آقای نصیری می‌گوید:

« ثانیا آیا عباراتی نظیر آنچه فیض در مذمت یونان زدگی با تعبیر بسیار تند «دریوزگی بر در امم سالفه» گفته است از ملاصدرا شنیده شده»

نقد و بررسی

اولاً باید دانست بودن و نبودن این عبارات پس از وضوح حقیقت هیچ اثری در مسأله ندارد. وقتی بر اساس تمام مدارک تاریخی مسلم است که فیض تا آخر عمر وحدت وجودی غلیظ و کاملاً وفادار به اصول حکمت متعالیه در باب توحید و معاد و مراتب عوالم و جبر و اختیار و ... است دیگر دنبال این عبارات گشتن جز فرار از بحث علمی دقیق چیزی نیست.

ثانیا ملاصدرا نیز این مضمون را در موارد متعددی از آثار خود دارد؛ مانند آنکه در آغاز عرشیه (که دوره‌ای فشرده از حکمت متعالیه است) در اعتراض به فلاسفه مشائی می‌فرماید:

«هذه رساله أذکر فیها طائفه من المسائل الربوبیه و المعالم القدسیه التی أنار الله بها قلبی من عالم الرحمه و النور و لم یکن وصلت إلیها أیدی الأفکار الجمهور و لم یوجد شی‏ء من هذه الجواهر الزواهر فی خزانه أحد من الفلاسفه المشهورین و الحکماء المتأخرین المعروفین حیث لم یؤتوا من هذه الحکمه شیئا و لم ینالوا من هذا النور إلا ظلا و فیئا إذ لم یأتوا البیوت من أبوابها فحرموا من شراب المعرفه بسرابها بل هذه قوابس مقتبسه من مشکاه النبوه و الولایه مستخرجه من ینابیع الکتاب و السنه»

(= این رساله‌ایست که در آن مجموعه‌ای از مسائل ربوبی و نشانه‌های قدسی را که خداوند بدان از عالم نور و رحمت قلبم را نورانی ساخته بیان می‌کنم که دست عموم مردم بدان نرسیده و در خزانه هیچ یک از فلاسفه مشهور و حکمای متاخر از این جواهر یافت نمی‌شود و به ایشان از این حکمت و نور چیزی عطا نشده مگر سایه‌ای، چون به خانه‌های علم از در آن (که اهل بیت علیهم السلام باشند) وارد نشدند و لذا از شراب معرفت محروم شدند و سرابی بیش نصیب ایشان نشد. معارف این کتاب شعله‌هائی است که از مشکات نبوت و ولایت برگرفته شده و از چشمه‌های کتاب و سنت بیرون آورده گشته است.) (العرشیه، ص218، و نیز رک: خاتمه عرشیه، ص287)

آری اصول حکمت متعالیه از منظر ملاصدرا و فیض همگی برگرفته از کتاب و سنت است، نه از یونانیان؛ البته خود حکمای یونان نیز از برخی از این مسائل بی‌بهره نبوده‌اند ولی دست تحریف سبب شده که مراد ایشان به دست مشائیان نرسد.

اشتباه چهارم: فیض و استعمال اصطلاحات فلسفی

آقای نصیری در ادامه برای آنکه ادعا کند مرام فیض با ملاصدرا متفاوت است گوید:

«و آیا ملاصدرا هم از بکارگیری تعابیری چون واجب و ممکن و وجود و موجود و علت و معلول  همچون دامادش فیض تحاشی دارد؟ یا بر عکس همان گونه که گفتیم آنقدر یونان زده است که برای فلاسفه یونان زیارت جامعه انشاء می‌کند؟»

نقد و بررسی

گذشته از آنکه انشاء زیارت جامعه از سوی ملاصدرا برای فلاسفه یونان کذب محض است. باید دانست که فیض نیز از این الفاظ تحاشی ندارد. آقای نصیری می‌توانند کمی زحمت به خود داده کتاب اصول المعارف فیض را که در یک سال به آخر عمر تالیف کرده ورق بزنند تا ملاحظه نمایند که بیش از چند صد بار الفاظ واجب و ممکن و علت و معلول و وجود و موحود را استفاده کرده است.

آری فیض دو دسته کتاب در اواخر عمر دارد؛ یکی آثار فلسفی و برهانی که به طور طبیعی در آن از الفاظ و اصطلاحات فلسفی می‌کند و دیگری کتب کلامی و روائی که بیشتر در آن از الفاظ شرعی استفاده می‌کند ولی در همان آثار نیز بارها این کلمات دیده می‌شود.

اشتباه پنجم، آثار عرفانی و حکمی فیض در پایان عمر

آقای نصیری ادامه می‌دهد: «گفته‌اید چند کتابی که فیض همزمان با رساله الانصاف نوشته است همچنان در مسیر فلسفه و عرفان است. این نیز تحریفی آشکار است. البته  طبیعی است بعد از نیم قرن غرق بودن در فلسفه و عرفان یک باره کندن از آن و به طور کامل از رسوبات آن پاک شدن امری بسیار مشکل باشد و همچنان در آثار دوران استبصار نیز رگه و رشحاتی از حرفها و مبانی فلسفی و عرفانی در آن یافت شود اما بدون شک آنچه ملاک قضاوت است عبارات صریح الانصاف است و نه این رسوبات باقی مانده.»

نقد و بررسی

اساس این مناظرات بر صدق و راستی و هدف آن کشف حقیقت است نه نعوذ بالله غلبه بر دیگری و پیروزی. اگر بنا باشد کسی حقائق آشکار را انکار نماید دیگری هیچ وجهی برای بحث علمی باقی نمی‌ماند.

آقای نصیری محترم! تمام کتاب‌های تالیف شده فیض در دهه آخر عمر بر اساس مبانی فلسفی و عرفانی است و هیچ تغییری در محتوای کتاب‌ها صورت نگرفته است و تمام این کتاب‌ها امروزه در دسترس محققین است. آیا تحریف واقعیات آشکار آن هم در روز روشن فقط برای دفاع از اشتباه گذشته شایسته مؤمنی همچون شماست؟!

تمام این آثار بر اساس وحدت شخصیه وجود و معاد مثالی و دیگر اصول کلی حکمت متعالیه است و هیچ موردی نمی‌یابید که فیض در یکی از این اصول تجدید نظر نماید. آیا می‌توان تمامی این تالیفات را زیر پا گذاشت و به بهانه چند خط عبارات رساله الانصاف که ملاصدرا نیز نظیر آن را گفته با دهها قرینه قطعی باز هم به تحریف تاریخ شیعه به دلخواه خود نشست.

آیا تصریحات مکرر فیض در این آثار بر وحدت وجود و دیگر مبانی عرفان و حکمت متعالیه « رگه و رشحاتی از حرفها و مبانی فلسفی و عرفانی» است؟ پس انصاف و صداقت چه شد؟!

اشتباه پنجم، مباحث عرفانی در قره‌العیون

ایشان در ادامه می‌نویسد: « وانگهی باز جنابعالی حقیقت را در مورد کتاب قره العیون ـ که نگارش آن در دوران توبه و استبصار است ـ  کتمان کرده‌اید و مدعی شده‌اید که این کتاب همچنان بر اساس مبانی فلسفه و عرفان به طور کامل است. اما حقیقت این است که: کتاب قره العیون (1088) چکیده و تهذیبی از کتاب کلمات مکنونه (1057) است که با تغییراتی بسیار معنی دار همراه است. به نوشته آقای محسن بیدار فر(که در جبهه مدافعان فلسفه و عرفان است) ـ در تعلیقه شان بر کتاب علم الیقین فیض ـ برخی از عبارات محذوف در کتاب قره العیون که در کلمات مکنونه بوده، چنین است:...»

آقای نصیری در ادامه حدود بیست مورد از مسائل حذف شده در قره العیون را و سپس مواردی از اضافات آن را فهرست نموده و سپس می‌نویسد:

«آقای وکیلی اگر خود متوجه نکات کلیدی فوق که حذف و اضافه شده اند نیست، به متخصصان فن مراجعه کنند تا برای ایشان توضیح دهند که این عبارات معنایی جز یک چرخش بزرگ در مواضع قبلی فیض نیست، اگر چه همچنان مطالب و رگه هایی از گرایش های فلسفی و عرفانی نیز در  آثار متاخر فیض یافت شود.»

نقد و بررسی

اولاً محقق محترم ما جناب آقای نصیری متوجه نشده‌اند که حذف کردن یک مطلب از کتاب دلیل بر اعتقاد نداشتن به آن نیست؛ چون حذف یک مطلب انگیزه‌هائی متفاوت می‌تواند داشته باشد و برای کشف عقائد یک نویسنده باید به آنچه آورده است نگاه کرد.

مطالبی که از الکلمات المکنونه حذف شده به این جهت نبوده که فیض از آن توبه کرده و پشیمان گشته باشد بلکه به آن جهت است که می‌خواسته کتابی آسان‌تر تالیف کند که برای افرادی که در درجات عالی معرفت نیستند نیز قابل استفاده باشد.

فیض در فهرست آثار خود (تالیف 1089) که یک سال پس از تالیف قره العیون (1088) تالیف شده در وصف کلمات مکنونه‌ای که آقای نصیری می‌پندارد فیض از محتوای آن توبه کرده و لذا برخی مطالبش را حذف کرده است می‌گوید:

«و منها کتاب الکلمات المکنونه؛‌فى علوم اهل المعرفه و اقوالهم (و معارف دینیه تقدّست عن افهام جماهیر الناس و اذعانهم) یحتوى على لباب معارف العارفین و زبده اصولِ اصول الدّین‏ «2» مع مسائل دینیه (و هى من العلم المکنون المخزون الّذى لا یمسّه الا المطهّرون)»

(یکی از تالیفاتم کتاب الکلمات المکنونه است در بیان علوم اهل معرفت و اقوال ایشان و معارف دینیه‌ای که منزه است از آنکه فهم‌های عموم مردم بدان برسد. این کتاب شامل مغز معارف عارفین و اصول اصول دین است همراه با مسائلی دینی و از علم مکنون مخزونی است که غیر از مطهرین نمی‌توانند بدان برسند.) (فهرستهاى خود نوشت فیض کاشانى، ص: 81)

اینها تعابیری است که فیض درباره قره العیون که سطحش پائین‌تر است ندارد. آیا آقای نصیری با این تعابیر باز هم می‌تواند ادعا کند که فیض چون تغییر نظر داده بود تغییراتی معنادار در الکلمات المکنونه داده است؟! البته اگر بنابر زیر پا نهادن اصول علمی و صداقت باشد هر ادعائی می‌توان کرد. (فهرست خودنوشت فیض در سال آخر عمرش از مهمترین شواهد بر توبه نکردن وی است زیرا او در این فهرست از تمام آثار فلسفی و عرفانی خود در دوره‌های قبل تعریف و تمجید نموده و مطالب آن را از معارف بسیاز عالی دین شمرده است.)

ثانیاً آنچه حقیر عرض کرده‌ام که کتاب قره العیون بر اساس اصول عرفان و حکمت متعالیه است کاملاً صحیح است. اگر آقای نصیری به جای بررسی مطالب حذفی قره العیون به مطالب موجود در آن نظر می‌کردند به خوبی این مطلب را می‌فهمیدند البته به شرطی که با حکمت متعالیه آشنا باشند.

قره‌العیون همان کتابی است که فیض در اوائل آن تصریح به وحدت شخصیه وجود کرده و می‌فرماید: «هستی او پیداتر از هستی سایر اشیاست؛ زیرا که هستی او حقیقی و به خود پیدا، و هستی سایر اشیاء مجازی و به او هویداست» (ص18) و در اواسط آن به تفصیل وحدت شخصی وجود را به بیان محیی‌الدین و عرفا توضیح می‌دهد و می‌گوید نسبت خداوند با مخلوقات همان نسبت عدد یک با اعداد است و این مثال را به شکل مرسوم میان عرفا توضیحی مفصل می‌دهد (ص46-48) و جبر و تفویض و کیفیت خلقت و مراتب عوالم و معاد و صراط و میزان و ... همه و همه را بر اساس اصول ملاصدرا و دیگر کتب خود تفسیر می‌کنند.

ممکن است سؤال شود پس چرا آقای نصیری این مسائل واضح را اشتباه می‌فهمند؟ پاسخ آن‌ است که ایشان به جای یک تحقیق عالمانه و مراجعه به اصل کتاب قره‌العیون به مقدمه جناب آقای بیدار بر علم‌الیقین مراجعه کرده‌اند و از آنجا نیز آن مقدار را که پسندیده‌اند جدا کرده و به نفع خود آورده‌اند

(آقای بیدارفر نیز مفصلاً اثبات نموده‌اند که فیض از عقائدش بازنگشته و تغییرات قره‌العیون ناظر به قالب است نه محتوا،‌ ولی آقای نصیری به هیچ یک از تحقیقات ایشان اشاره نکرده است.) و تا زمانی که یک محقق دستش از اصول اولیه یک تحقیق علمی کوتاه باشد توقعی غیر از این نخواهد بود و باید منتظر باشیم هر روز دروغ و تحریف جدیدی از انبان این محققین سر برآورده و تاریخ شیعه را عوض کند.

اشتباه ششم، بشاره‌الشیعه و دفاع از عرفا

آقای نصیری به عنوان آخرین دلیل خود می‌نویسند: «فیض و کتاب بشاره الشیعه؛ آقای وکیلی چرا نامی از کتاب بشاره الشیعه (1081) مرحوم فیض نبرده‌اند؟ آیا چون فیض در این کتاب به تصوف و صوفیه که مورد اقبال آقای وکیلی است، حملات سختی داشته است و شیخ اعظم ابن عربی را به شدیدترین وجه مذمت کرده است؟ مرحوم حجت الاسلام داود الهامی در کتاب «موضع تشیع در برابر تصوف» می‌نویسد:» و سپس برخی از تندی‌های فیض را به محیی‌الدین حکایت می‌کند.

نقد و بررسی

اولاً باید دانست که نقد ابن عربی، ربطی به نقد عرفان ندارد. فیض از منتقدان ابن عربی و از طرفداران عرفان است. اتفاقا وی در مقام نقد خود تصریح می‌کند که ابن عربی صاحب علمی فراوان و آگاه از حقائق و اسرار و دقائق است ولی با این وجود در علوم شرعی و معرفت امام مشکل دارد. (بشاره‌الشیعه، ص136و نیز رک: ص35و36) وی در مجموعه انتقاداتش هیچ انتقادی از جهات عرفانی محیی‌الدین نمی‌نماید.(البته انتقادات فیض از جهات غیرعرفانی وی وارد نیست؛ رک: روح مجرد، ص371 و 372)

ثانیاً باز هم آقای نصیری کتاب بشاره‌الشیعه را اصلاً ورق نزده و فقط به نقل قول آقای الهامی که وی نیز در سخن گفتن بی‌اساس و بی‌دقت همسان آقای نصیری بود، تمسک کرده است.

آقای نصیری خوب بود لااقل یک دور این کتاب را ورق بزنید تا مطالبی نفرمائید که اسباب آبروریزی شود. شما می‌گوئید: «فیض در این کتاب به تصوف و صوفیه که مورد اقبال آقای وکیلی است، حملات سختی داشته است» با اینکه فیض در این کتاب در مدح تصوف حق (که امروزه عرفان نامیده می‌شود) داد سخن داده و از ایشان دفاع نموده و شیعیان را به آن دعوت می‌نماید. اگر چه آقای نصیری فرق تصوف حق (عرفان) را با تصوف بازاری جمعی شیاد، نمی‌داند و طرفداران عرفان را با صوفیه بازاری بی‌تقوا - خذلهم‌الله - یک‌کاسه می‌نماید.

فیض در این کتاب می‌فرماید صوفیه طوائفی هستند: گروهی از ایشان اهل حق و هدایت هستند که پیرو اهل بیت می‌باشند و یا از اول شیعه بوده‌اند و یا در اثناء طریق شیعه شده‌اند و شرائط رسیدن به آن مقصد عالی که ایشان دارند مطالبی که پیش از این گفته شد می‌باشد و گروهی دیگر چون معرفت امام ندارند اهل ضلال می‌باشند. (ص101و102)

و نیز می‌فرماید گروهی از صوفیه که خلوص نیت و ضمیر صافی داشته‌اند و در سنی بودنشان مستضعف بوده‌اند خداوند از ایشان دستگیری نموده و در اثناء سلوک شیعه شده‌اند چنانکه از خلال کلمات ایشان آشکار می‌شود و به جهت تشرف ایشان به تشیع می‌بینیم این صوفیه دارای نشاط و نور و سرور می‌باشند و کلماتشان در قلوب مؤمنین اثرگذار است (که اشاره به امثال مولوی و عطار دارد.) (همان، ص123و124)

پس این سخن نیز خلاف واقع است که «فیض در این کتاب به تصوف و صوفیه که مورد اقبال آقای وکیلی است، حملات سختی داشته است».

وی در این کتاب مدح زیادی نیز از فلاسفه یونان دارد که عباراتش پیش از این آمد.

باری آقای نصیری کلام خود را با تکرار تهمتی که در نوشتار اول خود به حضرت آقای حداد و علامه طهرانی زده بود و پاسخ آن در یادداشت دوم گذشت خاتمه می‌دهد.

جمع بندی

1. فیض تا آخر عمر در هیچ یک از آثارش از اصول حکمت و عرفان عدول نکرده و آثار او شاهد بر عقیده اوست. پس وی توبه نکرده است.

2. آقای نصیری عبارت الانصاف را بد فهمیده است و از قرائن فراوانی که در کتب فیض وجود دارد غافل مانده است؛ چون از روش صحیح فهم متون تاریخی استفاده ننموده است.

در اینجا با تذکر چند نکته مهم و کوتاه این یادداشت را به پایان می‌برم:

1. آقای نصیری گفته‌اند که محورهای اصلی مناظره درباره عرفان و حکمت مطالبی دیگر است و حقیر که به طرح این نکات تاریخی پرداخته‌ام برای منحرف نمودن بحث است؛ ولی چنین نیست. بنده آماده بررسی تمام اشتباهات ایشان در همه زمینه‌ها هستم و ان شاء الله تعالی در آینده نزدیک به بحث‌های مورد نظر ایشان هم خواهیم رسید، ولی چون روشن شدن اشتباهات تاریخی آسان‌تر است بحث را از این مباحث آغاز نموده‌ام تا در خلال آن برادر عزیز با روش صحیح بحث علمی و اصول آن آشنا گردند و کار در بحث‌های عمیق فلسفی آسان گردد.

2. این مطالب صرفاً برای روشنگری نوشته می‌شود. به عنوان یک برادر مسلمان از همه خوانندگان محترم تقاضا می‌کنم در یادداشت‌های خود در ذیل این بحث‌ها از اهانت و تندی و مطالب تفرقه‌افکن میان شیعیان و نیز طرح بحث‌های غیر مرتبطی که هر یک در جای خود بحث خواهد شد ان شاءالله اجتناب کنند و عمر عزیز را صرف افاده مطالب مفید و نکات اثربخش در تایید یا نقد بحث نموده بر غنای مباحث بیافزایند.

3. در یادداشت آقای نصیری تحریفات جدیدی همچون نسبت بزرگ‌زدگی به حضرت آیت‌الله علامه حسن‌زاده مدّظلّه و تقلیدگرایی ملاصدرا از حکمای یونان وجود داشت که در یادداشت‌های بعدی اشتباهات آن خواهد آمد.


نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

نظرات

  • انتشار یافته: 284
  • در انتظار بررسی: 0
  • غیر قابل انتشار: 11
  • حسین ۱۴:۴۳ - ۱۳۹۱/۰۹/۱۹
    2 0
    دکتر رائفی پور پیشبینی کردن که یه فتنه ی فلسفی-عرفانی که منشا آن هم از حوزه شروع میشه به وقوع خواهد پیوست.پس لطفا مراقب رفتارهایمان باشیم
    • مهدی IR ۱۶:۵۷ - ۱۳۹۹/۱۱/۰۲
      0 0
      سلام لینک فیلم لطفا
  • هرکول ۱۴:۴۸ - ۱۳۹۱/۰۹/۱۹
    3 1
    جناب وکیلی چند سوال این علم فلسفه از کی وارد اسلام شد حرف حسابش چیست و تا به حال چه مشکلی از جامعه اسلامی مرتفع نموده است ؟؟ خواهشمند است عزیزانی که منفی افاضه می فرمایند جواب سوالات بنده حقیر را هم لطف کنند
  • عمو ۱۵:۴۰ - ۱۳۹۱/۰۹/۱۹
    0 0
    شما هنوز گیر کی و کجا هستی رئیس جان؟
  • عرفان اهل بيتي ۱۵:۴۰ - ۱۳۹۱/۰۹/۱۹
    0 1
    برادر عزيز؛ اگر به آيات قرآن رجوع شود ملاحظه مي شود كه در بيش از ده آيه خداوند هدف از بعثت انبياء را تعليم كتاب و حكمت و در نتيجه تزكيه مي داند، رسلا مبشرين و منذرين ليعلمهم الكتاب و الحكمة و ليزّكيهم، كساني كه فكر مي كنند كه حكمت را بايد از صدر اسلام يا منابع آن فقط جستجو كرد، دچار اشتباه شده اند پس انبياء گذشته چكار مي كردند، آيا شاگردان خاص و اوصياء نداشتند حكت به عنوان موضوعي كلي است، حكمت متعاليه در حقيقت به دنبال تكميل يك جهان بيني و رسيدن به حدّ اعلاي آن است كساني كه عالم را فقط همين ماده ي پست مي دانند هيچ گاه به دنبال آن نخواهند بود اما برادران عزيز وقتي يك مداد ساده طرح و نقشه ساخت دارد آيا ممكن است ملكوت عالم فاقد هندسه و نظم باشد، و آيا يك جهان بيني فرا مادي براي انساني كه همه ي شرف او به جنبه ي ملكوتي اوست نياز نمي باشد، آيا كمال انسانيت فاقد يك نقشه ي راه و اصول كلي است، آيا در حيطه ي علم فقه و كلام مي توان چنين جهان بيني را ترسيم كرد يا شخص مجبور است بصورت توهمي و مبهم خدايي را عبادت كند كه از نحوه ي ارتباط با او و عبادت و ذكر و لذت قرب به او آگاهي ندارد در اين صورت بهشت او و غايت او ناگزير همين دنيايي است كه مي بيند و در آخرت هم تصور او از بهشت صورتي مترقي از همين دنياست!!!!! بايد پذيرفت كه جهان بيني انبياء و اولياء الهي با آنچه ما مي دانيم بسيار متفاوت است و صحبت از توحيد و مباحث عرفان نظري هدف از خلقت و غايت آن است!!! ما براي آن زنده ايم ، مي جنگيم (پاسخ اما علي (ع) به آن سوال كننده ي از توحيد در جنگ صفين)، انبياء براي آن آمده اند و غيره!!!! مشكل ما اعتقاد است نه اقتصاد، بله اين مسئله اقتصاد مقدمه اي براي آماده سازي هر چه بهتر بشر براي فراگيري اين مباحث تا با فراغ به آن توجه شود
  • عبد الله ۱۵:۴۶ - ۱۳۹۱/۰۹/۱۹
    0 0
    از آقای وکیلی بابت تحقیق خوبش خیلی متشکرم امیدوارم بحث را همینطور سر صبر و حوصله ادامه بدهد چون اینطوری برای همه مطالبی معلوم میشه ضمنا گرچه ایشون میگه قصدش خیر است و ما هم حسن ظن داریم و اونا هم که مشهدن و دیدنش میگن همینطوره ولی اگر باز هم نرم‌تر صحبت کنند فکر کنم پذیرش دوستان مخالف فلسفه و عرفان بیشتر بشه چون دلیل که واضحه و معلومه که آقای نصیری اشتباه میگن گرچه آقای نصیری خودشون هم شروع کرده به هر حال از تحقیقات مفیدش ممنون که بعضی غلطهای مشهور را درست می‌کنه مشرق لطفا نظرم را حذف نکن به دید آقای وکیلی هم کامل برسه
  • عبد الله ۱۶:۰۱ - ۱۳۹۱/۰۹/۱۹
    0 1
    فائده حکمت متعالیه هم اصلاح زیربناهای فکری و اخلاقی است. بدون توحید حقیقی اصلا راهی برای رهائی از عجب و عمل به توکل و شکر و ... وجود نداره پایه اقتصاد اسلامی و روانشناسی و جامعه شناسی و ... همه جهان بینی درست و بحث‌های نفس و معاد حکمت متعالیه است و البته هر چه به قرآن نزدیک شود بهتر میشه بدون فلسفه تمام علوم انسانی لنگه و با فلسفه اسلامی علوم انسانی اسلامی که آقا هم می‌فرمایند درست میشه فائده فلسفه مثل اقتصاد وسط کوچه دیده نمیشه تو کلان جامعه خودش را نشان میده
  • جعفر ۱۶:۰۴ - ۱۳۹۱/۰۹/۱۹
    0 0
    مگه علم غیب داره؟
  • هرکول ۱۶:۱۰ - ۱۳۹۱/۰۹/۱۹
    2 0
    آره عمو من برای چیزی که یهو از وسط آسمون و زمین اومده باشه و منشا اون از اهل بیت نباشه پشیزی ارزش قائل نیستم . اما جواب شما آقای عرفان اهل بیتی ، تمامی علوم روحانی از اهل بیت نشات میگیرند که توضیحش در این مقال نمی گنجد در ثانی این مثالی که درباره آیات خداوند درباره تعلیم و تزکیه زدی چه ربطی به سوال من داشت !!!. ثالثا این حکمایی که می گی تا قبل از محی الدین و جناب ملا صدرا کجا بودند { یعنی متقدمینی چون شیخ صدوف کلینی مفید و .. و .. و..} به اندازه محی الدین سنی مسلک نمی فهمیدند . خدایا کمی بصبرت بده که بقبه رو ... فرض نکنیم . الهی آمین
  • کنجکاو ۱۶:۱۴ - ۱۳۹۱/۰۹/۱۹
    0 1
    نکته ای که به نظرم می رسد این است که دوستان طرفدار مکتب تفکیک، به عمد یا غیر عمد، «فلسفه» را با «فیلسوف» و «عرفان» را با «عارف» خلط می کنند. فلسفه یا عرفان، به خودی خود یک علم و طریقت است و مصون از خطا و اشتباه. آن که دچار خبط و خطاست، فیلسوف و عارف است که انسانی است ممکن الخطا. بسیار نابجا است که اشتباهات فلاسفه را دلیل تخطئه فلسفه بدانیم. مانند اینکه اگر طبیبی در طبابت خود دچار اشتباه شد، بگویم: همه علم طب و هر طبیبی گمراه و پرخطا و دور از حقیقت است. یا اگر ریاضدان نامداری در حل مساله ای به خطا رفت بگوییم اصلاً ریاضیات علم نیست و کاشف حقیقت نمی باشد. با همین روال می توان اسلام را نیز رد نمود! آیا در تاریخ ادیان، واقعه ای چون کربلا می توان یافت که جماعتی کثیری که خود را پایبند به دینی می دانند، عالی ترین و دیندارترین افراد دین خود را به فجیع ترین شکل ممکن سلاخی کنند؟! اگر با دید حضرات معتقد به تفکیک نگاه کنیم، باید بگوییم: از آنجا که هزاران نفر از مسلمانان که در میان شان افراد سرشناسی چون ربث ن شبعی و شمر ذی الجوشن عمر سعد و ... بودند مرتکب خطا و جنایتی فاحش شدند، پس عوم مسلمانان و بلکه اسلام، بر خطاست. بنده تا کنون ندیده ام که هیچ مدافع عاقل فلسفه یا عرفانی، ادعا کند که تمامی فلاسفه و عرفا معصوم و بی اشتباه بوده اند، بلکه در مقام دفاع از «فلسفه» و «عرفان» اند، همچنان که با وجود اشتباهات مسلمانان در طول تاریخ، اسلام عزیز موجودیتی بی اشتباه و مشحون از حقیقت است. در بهترین حالت، نقدهای جناب نصیری و سایر اهل تفکیک، ناشر به اشتباهات و بی دقتی های بعضی فلاسفه است که گواهی تاریخ، اولین کسانی که به اشتباهات فلاسفه گوشزد کرده اند، خود سایر فلاسفه بوده اند و اصولاً پیشرفت هر علمی، در گرو نقد و تدقیق در اثار گذشتگان و تلاش برای گشودن افق های جدید است. طریقه ای که در علم شریف فقه نیز دنبال می شود. آیا شنیده اید که فقیهی پس از اثبا ادله خویش و رد نظرات دیگران، داعیه مخالفت با کل فقه کند؟! گمان نمی کنم درک این نکته ساده که به ذهن حقیری چون من رسید، از ذهن و نظر بزرگان تفکیکی به دور مانده باشد، پس جای تعجب دارد که چطور باز همین مسیر اشتباه را ادامه می دهند؟! والله اعلم بالصواب
  • عبد الله ۱۶:۳۵ - ۱۳۹۱/۰۹/۱۹
    0 0
    فلسفه اسلامی هم مثل اقتصاد و مدیریت و روانشناسی و ... اسلامی اصلش توی روایات است ولی دوره استخراج و تدوینش چند قرن بعد از اسلام بوده و بیشتر به دست ملاصدرا از روایات استخراج شده یعنی همش تو روایات هست ولی کم‌کم شیعیان اینها را در آوردند و دسته‌بندی شده است البته قبل از ملاصدرا فلسفه یونانی هم بوده که درست و غلطش قاطی است و ملاصدرا طبق قران و حدیث تهذیبش کرده و البته باید بیشتر تهذیب بشه اینها به این معنا نیست که پیامبران قبلی فلسفه نداشتند اونها هم داشته‌اند ولی کاملش را خداوند به دست شیعیان حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام تو اسلام ترویج داده امروز هم بزرگ‌ترین فلاسفه جهان تو شیعه هستند و سنی ها از اینها فراری اند یا خوب بلد نیستند تازه فلسفه همه چیز را با عقل اثبات می‌کنه هر حرف که با عقل جور در بیاد هر وقت بیاد خوش اومده خیلی دنبال وقت آمدنش نباید باشیم مهم اینه که با قران و روایات وعقل میسازه یا نه که بزرگانی که هم فلسفه ملاصدرا را خوندن و هم مفسر و حدیث‌دانند میگن خیلی سازگارست ولی بازم باید از حکمت متعالیه بالاتر رفت تا به اوج قرآن برسیم چون گفتی اگر منفی زدی توضیح بده نوشتم ضمنا اسم هرکول با فرهنگ شیعه جور درنمی‌آید لطفا یک اسم خداپسند انتخاب کن برادر
  • ۱۶:۵۶ - ۱۳۹۱/۰۹/۱۹
    0 1
    جناب هركول (اسمت هم كه يوناني است!) همين انقلابي كه داري در آن تنفس مي‌كني و در سايه آن امكان چنين بحث‌هايي فراهم است را يك آيت الله اهل حكمت و عرفان (و حتي شعر!) بنيان نهاد و تا قبل از او جامعه اسلامي كه شما مي‌فرماييد صرفا يك جمعيت تحت ظلم بوده و بس
  • هرکول ۱۷:۰۱ - ۱۳۹۱/۰۹/۱۹
    0 0
    جناب ناشناس انظر الی ماقال و لانتظر الی من قال اولا که غیر از اهل بیت معصوم دیگری نداریم در ثانی وقتی عرفان یکی رو زیر سوال بردی دلیل بر زیر سوال بردن تمام ابعاد شخصیتی کسی نیست اشکال ما آدم ها اینه که یا یکی رو می پرستیم یا اینکه کافر می دونیم . پسرم همیشه سعی کن اول حق رو بشناسی اعرف حق تعرف اهله
  • محمد ۱۷:۰۳ - ۱۳۹۱/۰۹/۱۹
    0 1
    یعنی هیچکی جواب سوالای هرکول رو نمی ده هی مثال می زنن بابا با مدرک جواب بدین چرا این قد از این شاخه به اون شاخه می پرین
  • صالح ۱۷:۰۷ - ۱۳۹۱/۰۹/۱۹
    0 0
    جناب وکیلی خود شما سخت اسیر ادعاهای خود هستید اگر به نصیری نسبت بی توجهی می هید پس چرا خود شما در معرفی کتب فیض کاشانی اهمال نموده و بنا به مصالح خود بشاره الشیعه را جا انداخته اید! اگر بناست بازنویسی کتاب فیض به ادعای شما سهل نمودن مطلب برای دیگران باشد چرا دیگر کتب خود را ساده سازی نکرده است! شما در تایی ادعای خود مبنی بر غیریونانی بودن فلسفه صدرایی به جمله حضرت امام استناد می کنید و بعد ادعا می کنی بنای ما توسل و تمسک بر افراد نیست! این حرف یعنی چه که نقد ابن عربی نقد عرفان نیست!!! کم از شما توهین به بزرگان ندیده ایم اگر نصیری هم توهین کند شما که ادعاهایتان همه جا را فراگرفته مجوزی برای توهین ندارید.
  • صالح ۱۷:۰۸ - ۱۳۹۱/۰۹/۱۹
    0 0
    جناب وکیلی خود شما سخت اسیر ادعاهای خود هستید اگر به نصیری نسبت بی توجهی می هید پس چرا خود شما در معرفی کتب فیض کاشانی اهمال نموده و بنا به مصالح خود بشاره الشیعه را جا انداخته اید! اگر بناست بازنویسی کتاب فیض به ادعای شما سهل نمودن مطلب برای دیگران باشد چرا دیگر کتب خود را ساده سازی نکرده است! شما در تایی ادعای خود مبنی بر غیریونانی بودن فلسفه صدرایی به جمله حضرت امام استناد می کنید و بعد ادعا می کنی بنای ما توسل و تمسک بر افراد نیست! این حرف یعنی چه که نقد ابن عربی نقد عرفان نیست!!! کم از شما توهین به بزرگان ندیده ایم اگر نصیری هم توهین کند شما که ادعاهایتان همه جا را فراگرفته مجوزی برای توهین ندارید.
  • علي ۱۷:۱۳ - ۱۳۹۱/۰۹/۱۹
    0 0
    بعد از اختلاس بزرگ مالي اختلاس فلسفه و عرفان اين صداي جهوري اسلامي ايران است .
  • حمید ۱۷:۲۰ - ۱۳۹۱/۰۹/۱۹
    0 0
    خیلی خوب و عالی بود. آفرین. به نظرم باید اینها رو با طلا نوشت.
  • حمید ۱۷:۲۳ - ۱۳۹۱/۰۹/۱۹
    0 0
    عبدالله باهات موافقم . از آقای وکیلی میخوام همچنان بنویسد اما کمی آهسته تر و ملایم تر .
  • ۱۸:۰۰ - ۱۳۹۱/۰۹/۱۹
    1 2
    امام خمینی بر مبنای همین دید توحیدی حکمی و عرفانی انقلاب کرد. و ابداً بُعد فلسفی و عرفانی امام را نمی شود از او جدا کرد. نمی شود کسی اینهمه عقاید کفر و شرک نعوذبالله داشته باشد و اینطور انقلاب اسلامی عظیمی را رهبری کند.
  • حمید ۱۸:۱۰ - ۱۳۹۱/۰۹/۱۹
    0 0
    فلسفه اسلامى - همان‌طور كه شما فرموديد و درست هم گفتيد - فقه اكبر است؛ پايه‌ دين است؛ مبناى همه‌ معارف دينى در ذهن و عمل خارجى انسان است؛ لذا اين بايد گسترش و استحكام پيدا كند و برويَد و اين به كار و تلاش احتياج دارد. (بيانات رهبری در ديدار گروهى از فضلاى حوزه علميه قم۱۳۸۲/۱۰/۲۹)  فلسفه، نردبانی برای رسیدن به معرفت الهی فلسفه اسلامى، پايه و دستگاهى بوده كه انسان را به دين، خدا و معرفت دينى نزديك مى‌كرده است. فلسفه براى نزديك شدن به خدا و پيدا كردن يك معرفتِ درست از حقايق عالم وجود است؛ لذا بهترين فلاسفه ما - مثل ابن‌سينا و ملاّ صدرا - عارف هم بوده‌اند. اصلاً آميزش عرفان با فلسفه در فلسفه جديد - يعنى فلسفه ملاّ صدرا - به‌خاطر اين است كه فلسفه وسيله و نردبانى است كه انسان را به معرفت الهى و خدا مى‌رساند؛ پالايش مى‌كند و در انسان اخلاق به‌وجود مى‌آورد. ما نبايد بگذاريم فلسفه به يك سلسله ذهنيّات مجرّد از معنويت و خدا و عرفان تبديل شود. راهش هم تقويت فلسفه ملاّصدراست؛ يعنى راهى كه ملاّ صدرا آمده، راه درستى است. آن فلسفه است كه انسان را وادار مى‌كند هفت سفر پياده به حج برود و به همه زخارف دنيوى بى‌اعتنايى كند. البته نمى‌خواهيم بگوييم هركس در اين دستگاه فلسفى قرار نداشته باشد، اهل دنياست؛ نه، اما اين راه خوبى است. راه فلسفه بايد راه تديّن و افزايش ارتباط و اتّصال انسان به خدا باشد؛ اين را بايد در آموزش فلسفه، در تدوين كتاب فلسفى، در درس فلسفى و در انجمن فلسفه - همين كه به آن اشاره شد - رعايت كرد. اهل فلسفه‌اى كه ما قبلاً ديده بوديم، همه همين‌طور بودند؛ كسانى بودند كه از لحاظ معنوى و الهى و ارتباطات قلبى و روحى با خداوند، از بقيه افرادى كه در زمينه‌هاى علمىِ حوزه كار مى‌كردند، بهتر و زبده‌تر و شفّافتر بودند.
  • ۱۸:۱۳ - ۱۳۹۱/۰۹/۱۹
    0 1
    اینها قراره بحث بشه. شما صبر داشته باش. هرکول فقط حرف های بچه گانه میزنه. میخواد یک نظری بده الکی ته نظرش یک علامت سوال اضافه میکنه. در هرصورت من جواب ایشان را با فرمایشات مقام معظم رهبری می دهم : یک : رهبری فرمودند : مقام معظم رهبری : مثنوی مولوی اصول اصول اصول دین است. http://s3.picofile.com/file/7377585913/Rahbari_Masnavi_Molavi.3gp.html اصول اصول اصول دین معلوم است که به چه دردی می خورد. دو : آیت‌ الله سید محمد خامنه‌ ای، برادر مقام معظم رهبری و رئیس بنیاد اسلامی حکمت صدرا می باشند. ایشان در دیداری که با اعضای کنگره بزرگداشت آیت الله سید علی قاضی داشتند، فرمودند: برخی نحله‌های فکری معاصر در پی آن هستند که بر اساس یک توطئه از پیش طراحی شده، عرفان را با تصوّف دروغین و درویشی‌گری، مساوی نشان دهند؛ در حالی که عرفان اصیل اسلامی مبتنی بر آموزه‌های قرآنی و روش اهل بیت(ع) است. برخی افراد به مقام معظم رهبری اعتراض کردند که چرا در حوزه‌های علمیه مسایل فلسفی تدریس می‌شود. ایشان نیز همچون مرحوم آیت‌الله بروجردی و مرحوم علامه طباطبایی استدلال کردند که تدریس فلسفه برای حفظ دین و مقابله با حملات دشمنان ضروری است. سه : مقام معظم رهبری : صدرالمتالهین‌ آراء بی‌نظیر فلسفی‌ و دریای‌ مواج‌ افکار و اندیشه‌های‌ خود را از استاد فرانگرفته‌ است‌. بلکه‌ این‌ معلومات‌ بی‌پایان‌ از ریاضت‌، خلوت‌ و عبادت‌ و دل‌ دادن‌ به‌ خدا و کسب‌ فیض‌ از عالم‌ غیب‌ سرچشمه‌ می‌گیرد. امروز اگر نظام و جامعه ما از فلسفه محروم بماند، در مقابل این شبهات گوناگون، این فلسفه های وارداتی مختلف، لخت و بی دفاع خواهند ماند. (29 مهر 1389 دیدار با جمعی از طلاب و فضلای حوزه علمیه قم) امام (رضوان اللَّه علیه) چکیده و زبده‌ى مکتب ملاصدراست؛ نه فقط در زمینه‌ى فلسفى‌اش، در زمینه‌ى عرفانى هم همینجور است. ‌بیانات در دیدار جمعى از اساتید، فضلا، مبلّغان و پژوهشگران حوزه‌هاى علمیه کشور ۱۳۸۶/۰۹/۰۸ فلسفه‌ى اسلامى - همان‌طور که شما فرمودید و درست هم گفتید - فقه اکبر است؛ پایه‌ى دین است؛ مبناى همه‌ى معارف دینى در ذهن و عمل خارجى انسان است؛ لذا این باید گسترش و استحکام پیدا کند و برویَد و این به کار و تلاش احتیاج دارد. فلسفه یک امتیاز و یک افتخار است؛ نه فقط در چشم حوزویها، بلکه در چشم مردم هم همین‌طور است. فلسفه براى نزدیک شدن به خدا و پیدا کردن یک معرفتِ درست از حقایق عالم وجود است؛ فلسفه وسیله و نردبانى است که انسان را به معرفت الهى و خدا مى‌رساند؛ پالایش مى‌کند و در انسان اخلاق به‌وجود مى‌آورد. منبع : سایت دفتر حفظ و نشر آثار آیت الله خامنه ای http://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=8616 و و و .... کسی کمی تعقل کند به عمق و حقیقت سخنان رهبری معظم پی می برد.
  • ابن فارسی ۱۸:۱۴ - ۱۳۹۱/۰۹/۱۹
    0 0
    ابن عربی: شیعه دوازده امامی اسیر دامهای شیطان است ابن عربی در جلد اول فتوحات مکیه در مطلبی با عنوان «دروازه های شیطان برای ورود به نفوس» می نویسد: «مشی اهل بدعت و هواهای نفسانی بر این است که شیاطین بر آنها اصل صحیحی را [حب اهل بیت] که در آن شکی ندارند القا می کند و سپس به واسطه آن، تلبیسات و خطاهایی که ناشی از نفهمی است، بر آنها عارض می شود تا آنجا که گمراه می شوند و این امر کار شیطان است... بیشترین این مورد در میان شیعه به ويژه در بین امامیه (شیعه داوزده امامی) رخ داده است که شیاطین جن اول به عنوان محبت و دوستی اهل بیت وارد می شوند و حب اهل بیت را در دلهای آنان قرار می دهند و آنان می پندارند که این محبت از عالی ترین راههای تقرب به خداوند است که البته چنین است اگر از این مرحله تجاوز نکرده و بر آن چیزی نیافزایند اما آنان (شیعه) از محبت اهل بیت علیهم السلام به دو شیوه تجاوز می کنند: یک گروه بغض صحابه را به دل می گیرند و آنان را به خاطر این که اهل بیت را از دستیابی به حکومت بازداشتند، دشنام می دهند و خیال می کنند که اهل بیت به این منصب های دنیایی از دیگران سزاوارترند که از این گروه بسیار دیده شده و شناخته شده اند و گروهی دیگر از شیعه دوازده امامی علاوه بر دشنام دادن به صحابه، رسول الله و جبرییل و خداوند را متهم می کنند که چرا بر رتبه و مقام اهل بیت تصریح نکرده و آنان را در امر خلافت بر مردم مقدم نداشته اند تا آن که بعضی از آنها در قالب شعر گفته اند: آن که امین (جبرییل) را فرستاده است امین نبوده است.» (فتوحات مکیه ج 1 ص 281)
  • ۱۸:۱۵ - ۱۳۹۱/۰۹/۱۹
    0 0
    طلا کم است باید با جواهر و در و یاقوت نوشت!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
  • هرکول ۱۸:۲۱ - ۱۳۹۱/۰۹/۱۹
    1 0
    یازده دوازده قرن بزرگانی چون صدوق کلینی مفید مجلسی و ... نفهمیدند یک دفعه ملا صدرا فهمید؟؟؟
  • روح ۱۸:۲۷ - ۱۳۹۱/۰۹/۱۹
    0 0
    مقالات مرتبطی که استاد وکیلی در این نوشتار به آنها اشاره کرده اند : حکمای یونان الهی یا مشرک http://www.erfanvahekmat.ir/tarikhe-erfan-va-hekmat/tarikhe-omoomi/note-6 رابطة فلسفه یونانی با حکمت اسلامی (۱) http://www.erfanvahekmat.ir/tarikhe-erfan-va-hekmat/tarikhe-omoomi/note-4 رابطة فلسفه یونانی با حکمت اسلامی (۲) http://www.erfanvahekmat.ir/tarikhe-erfan-va-hekmat/tarikhe-omoomi/note-5 انواع مخالفت با فلسفه http://www.erfanvahekmat.ir/tarikhe-erfan-va-hekmat/tarikhe-omoomi/note-11
  • ۱۸:۳۷ - ۱۳۹۱/۰۹/۱۹
    0 0
    ایشون دکتر نیست، شاید لیسانس حسابداری داشته باشد شایدم نه. اما حرفاش جالب بود : دانلود کنید : http://www.aparat.com/v/CDsKb
  • ۱۸:۴۴ - ۱۳۹۱/۰۹/۱۹
    0 0
    بخش دوم انتقادهای نصیری است. یکی قبلاً داده بود یکی هم بعدش داد. سه تا نشده اشتباه کردید. بعد مصاحبه استاد وکیلی : 1.وهم علامه گی ... 2. بزرگ زدگی ... سومی رو هنوز نداده که آقای نصیری
  • شکسته ۱۹:۰۳ - ۱۳۹۱/۰۹/۱۹
    0 0
    جناب غول مردم زمان پیامبر هنوزدختران خودرازنده به گورمی کردند آنقدروحشی بودندکه پیامبرتا اون حدی که این ها دست ازاین کارها بردارند وخداپرستی پیشه کنند واهل نمازوروزه شوند وشراب نخورند وزنا نکنندآنقدرسختی کشید که خداونددرقرآن فرمودخودت را اینقدرزجرمده اونوقت انتظارداشتی بیایدازمعرفه الله وتوحیدافعالی وصفاتی بگوید انتظارداشتی آنچه که برای علی می گویدبرای ابوموسی اشعری وحتی دیگرآدم های معمولی هم بگوید.چقدرنادانی.آقای غول.مردم زمان علی درجنگ جمل برای تبرک به پشکل شترعایشه زیردست وپا رفتند درحالی که داشتندبا ولی خدا می جنگیدنداونوقت علی ازوحدت وجودبرایشان بگویداونها هنوزالفبای اسلام را نمی دونستند.کارشان کشت وکشتاربزرگان دین بودکجای کاری.چرااینقدرنمی فهمی.مردم آن زمان نمازجمعه را چهارشنبه خواندند.می گفتندمگرعلی نمازمی خواند یزیدسگ بازرا ولی خدامی نامیدنداونوقت انتظارداشتی حسین ع ازعرفان نظری بگوید.ائمه فقط ازفقه هم که می گفتندموردخشم قرارمی گرفتند.مثل امام جواد که حکم بریدن دست دزد را گفت وبعد قاضیان متعصب دربارخلیفه را به قتلش تحریک کردند اونوقت می خواست برایت از وحدت وجودبگویدآخه بی سواد تمام فلسفه وعرفان ودستورات رسیدن به لقاءالله دراحادیث وقرآن آمده ودست به دست وبه طورمخفی وبه اصحاب خاص گفته می شد.تا اینکه زمینه بهترفراهم شود تدریجی بودیک دفعه که نمی شدهمه را به سیروسلوک الی الله برد. خیال می کنی علم امام همین دستورات ظاهری دینی است شکیات وحدودالهی است اینها را که من هم تا حدودی بلدم .آدم حسابی مردم اون زمان بایداول یادمی گرفتنددخترانشان را نکشند امام رابشناسندکه بایدازاوتبعیت کنندشراب نخورندنه یک دفعه ازعرفان وفلسفه وتوحیدافعالی وصفاتی گفت مردم آن زمان آنقدروحشی وبی تفاوت بودندکه حضرت مهدی حتی هشت سال هم نتوانست دربینشان بماندوبرای حفظ جانش غایب شد آقای محترم چرا جلوی حکمت ایستاده ای.چرا جوانان را به انحراف وگمراهی می کشانی چرا ازتوحید گریزانی چه جواب خدا خواهی داد.ملاحسین قلی همدانی ندانست عرفان و فلسفه من درآوردی است تو دانستی الله اکبر الله اکبر.خیال می کنی تزکیه بایضرب ویضربان و احکام شرعی وشکیات نماز وروزه به دست می آید اینها را که خوارج درحداعلایش بودند.بیچاره به جای دشمنی با حکمت بروفکری به حال خودکن که چه جوابی برای اولیاءالله درقیامت خواهی دادکه همه آنها را گمراه خوانده ای.همه چیزرا به مسخره گرفتن هم حدی دارد.خداوندابه توپناه می برم .
  • ۱۹:۰۷ - ۱۳۹۱/۰۹/۱۹
    0 0
    وای خدای من... واقعاً فکر می کنید بعد نظر می دید؟ آقای نصیری به قدر کافی بی دقتی دارد و حرف های غیرعالمانه و سطحی می زند. واقعاً بحث کردن با شما مریدان و شاگردان نصیری و میلانی فقط وقت تلف کردن است. بنا به مصالح !!!؟؟؟ بشارة الشیعه که در تأیید حرف های استاد وکیلی بود. قرار نبود که تمام کتاب های فیض کاشانی نام برده شود. بنده خبر نداریم چرا فیض بعضی کتاب ها را خلاصه کرده بعضی ها را نکرده، اما آخه این چه دلیلیه ؟!!! صدها بار نصیری اسم افراد را ردیف می کند برای تأیید ادعاهای کذب خود. نمونه اش همین فیض کاشانی و شیخ بهائی و مرحوم کمپانی که آقای نصیری اسم برده بود بعد بحث شد... سه مقاله مفصل استاد وکیلی درباره رابطه فلسفه اسلامی و یونان نوشته اند. در سایت ایشان موجود است. مطالعه کنید. ایشان در اینجا مجبور است گاهی به سبک خود نصیری جواب او را بدهد. فرق نقد ابن عربی با نقد اصل عرفان را متوجه نمی شوید ؟؟؟؟!!!!! استاد وکیلی توضیح دادند و مثال هم زدند. باشه ما هم قبول می کنیم. مرغ یک پا دارد. اما انصاف داشته باشید. محقق باشید.
  • راد ۲۰:۱۳ - ۱۳۹۱/۰۹/۱۹
    0 1
    نصیری را چه به نقد فلسفه و عرفان ایشان برود در حد سوادس صحبت کند.
  • ۲۱:۲۲ - ۱۳۹۱/۰۹/۱۹
    0 0
    دوستان عزیز اینا رو ول کنید چه موافقین و چه مخالفین ... اینا صبح تا شب چشمشون به این کارا است از درد من و تو م چی می دونند ?
  • سید جواد ۲۱:۲۸ - ۱۳۹۱/۰۹/۱۹
    0 0
    بنده حدود یک سال و نیم شاگرد آقای وکیلی بودم، بسیار مرد متواضع و نرم خوی و عالمی ست طوری ست که بعضی مطالب اشتباه بزرگان رو که اشکال داره رو صریح رد نمی‌کنن بلکه می‌گفتن که ما نمی فهمیم ایشون منظورش دقیقا چیه خدا عاقبت به خیرش کناد
  • سید جواد ۲۱:۴۱ - ۱۳۹۱/۰۹/۱۹
    0 0
    حالا خدا وکیلی شما خودت این عبارات رو از کتاب ابن عربی خوندی؟ اصلا تا به حال این کتاب رو دیدی؟ یک بار ورق زدی؟ می دونی در چه رابطه ایی؟
  • ۲۱:۴۹ - ۱۳۹۱/۰۹/۱۹
    0 0
    با سلام ظاهرا آقای رائفی پور لیسانس معدن و ارشد حسابداری دارند و دکترایشون رو خبر ندارم
  • ضد فتنه ۲۲:۰۳ - ۱۳۹۱/۰۹/۱۹
    0 0
    عزیزم اگر میخوای بدونی فلسفه چه مشکلاتی را حل میکنه به سخنان مقام معظم رهبری در همین سایت مشرق رجوع کن / متوجه میشی کار اصلی فلسفه دفاع از دین اسلام مقابل شبهات سنگین عقلی است
  • ضد فتنه ۲۲:۱۰ - ۱۳۹۱/۰۹/۱۹
    0 0
    عزیزم این ها که گفتی هیچکدام برای ابن عربی نیست بلکه اهل سنت به این کتاب اضافه کرده اند / اخیرا یک مصری به نام عثمان یحیی که خود نیز سنی هست از نسخه های خطی اصلی کتاب فتوحات را چاپ کرده هیچ کدام از اینها داخل کتاب نیست البته بعدا علمای الازهر از وی ناراحت شدند و ایشان را از مصر تبعید کردند
  • مهدی ۲۲:۱۱ - ۱۳۹۱/۰۹/۱۹
    0 0
    جناب هرکول فارغ از همه این مباحث، ما غیر از 14 معصوم، همه پیغمبران را به علاوه اشخاصی مانند حضرت عباس، علی اکبر، مادران معصومین و ... را معصوم میدانیم. تا کور شود هر آنکه نتواند دید.
  • ۲۲:۱۵ - ۱۳۹۱/۰۹/۱۹
    0 0
    این حرف های بی ربط الآن چیه مثلاً ؟! استادتون کم نیاره جواب بحث ها رو بده و سر یک بحث متمرکز بشه لطفاً. شما هم همینطور.
  • دوستدار فلسفه و عرفان ۲۲:۱۶ - ۱۳۹۱/۰۹/۱۹
    1 0
    کلا مخالفان فلسفه دنبال حق نیستند و دنبال تخطءه هستند / اینها میگن فلسفه چه جوری وارد اسلام شد در حالی که این یک مغالطه است چون در روایات بسیاری از اهل بیت از روش های فلسفی و عقلی استفاده شده ولی تدوین شده نبوده بلکه مناسب با شبهات وارده اهل بیت جواب منکرین را میدادند/ میتوانید برای دیدن این روایات و استفاده اهل بیت از مبانی عقلی و فلسفی به کتاب > نوشته آقای خرمیان که 3جلد هست و نشر سهروردی چاپ کرده و کتاب سال هم شده رجوع کنند
  • وحیدی ۲۲:۲۷ - ۱۳۹۱/۰۹/۱۹
    0 1
    زاویه ی راه فلاسفه و عرفا از مسیر اهل بیت علیهم السلام بسیار واضح و روشن است و با این آسمان ریسمان بافتن ها چیزی عوض نمیشود و الله یهدی من یشاء ...
  • نادر ۲۲:۳۰ - ۱۳۹۱/۰۹/۱۹
    0 0
    با دقت در مناظره های آقای نصیری به وضوح می توان دریافت که ایشان درکی نصفه و نیمه از عرفان و فلسفه دارند و بالطبع در تحلیل های خود دچار اشتباه و سطحی نگری هستند و فقط به برخی مطالب متشابه استدلال می کنند در حالی که محکمات و بدیهیاتی زیادی در این زمینه وجود دارد که سخنان آقای نصیری را تآیید نمی کنند .خداوند همه را هدایت کند .
  • حمید ۲۲:۵۱ - ۱۳۹۱/۰۹/۱۹
    0 0
    صالح، به جای این حرفا کمی فکر کن! فک کن و بگو فک کن فک کن
  • ۲۲:۵۷ - ۱۳۹۱/۰۹/۱۹
    0 0
    صالح احسنت
  • محدرضا ۲۳:۱۳ - ۱۳۹۱/۰۹/۱۹
    0 0
    مشکل آقایون گیر کردن تو مسایل سطحیه. لامصب فلسفه ای که نتونه جامعه رو از بحران اقتصادی و سیاسی خارج کنه باید تعطیلش کنی. شما ها فلسفه رو با سفسطه و کلام اشتباه گرفتید. هر وقت فلسفه مضاف تو اقتصاد وسیاست در آوردید دادید بیرون بیایید سنگ فلسفه رو به سینه بزنید
  • ۲۳:۴۰ - ۱۳۹۱/۰۹/۱۹
    0 1
    بعضی ها می پرسند مگر فلسفه از روز اول در ااسلام بود؟ جوابش این است البته که بود. بسیاری از خود آیات قرآن گزاره های فلسفی است . هیچ بدون داستان معنای فلسفی ظاهر و باطن خدا نم تواند این آیه و آیات مشابه را معنی کند: هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن اید رفت و فلسفه را آموخت و تفکر کرد که مدام معناصحیح است و کدام غلط. همچنین می پرسند چطور اینهمه علما نفهمیدند و ناگهان یک ملا صدرا فهمید؟ که نشان می دهد اولا از تاریخ اسلام هیچ نمی دانند و ابن سینا - که فقیه هم اتفاقا بود- یا فارابی یا ابن الرشد را هرگز نمی شناسند. ثانیا اتفاقا در قرآن آیاتی است که مخصوص مردم آخرالزمان است. همان اهل حدیث خودشان قبول دارند که "سوره توحید شجره نامه خداوند است و برای این نازل شد که در خر الزمان عده ای می آیند که در مورد خدا سوالات ژرف می پرسند". قرآن و معارف اسلام یک رمز مکتوم است که هنوز ذره ای از ابعاد آن کشف نشده استو چه جای حیرت است کسانی قرنها بعد از رسول الله و در زمان غیبت به حقایقی در آن ئی ببرند؟ مگر اهل بیت فرصت داشته اند تمام حقایق قرآن را بشکافند یا آیا اصلا افراد دارای استعداد و درک در زمان خود داشته اند؟ در تمام طول دوران عمر ئیامبر خدا و حتی در دوره سه خلیفه غاصب سوالی در خصوص جبر و اختیار نشد و اولین بار در زمان حضرت علی بود که بعد از جنگ جمل یک نفر پرسید ما به اختیار به جهاد رفتیم یا به اجبار؟ پس عقل انسانها رو به تکامل است. هیچ استبعدادی ندارد نکاتی و حقایقی به نظر ملا صدرا برسد که به نظر شیخ طوسی نرسیده باشد. ضمنا اهل بیت شاگردان ویژه ای داشتند که فلسفه و علوم عقلی را به آنان می آموختند اما به دلیل عدم رشد ذهنی مردم، آموخته های این افراد مورد رجوع قرار نگرفت یا از ترس تکفیر مخفی ماند. آیا نام هشام بن حکم را نشنیده اید؟
  • ۲۳:۴۰ - ۱۳۹۱/۰۹/۱۹
    0 0
    با سلام اولاً كه در كل اين مباحثه ها بسيار لذت مي برم كه همۀ مخالفين حكمت متعاليه از اول تا آخر به شكل كاملاً آشكاري سخنان رهبري را زير سبيلي(با عرض معذرت واژۀ بهتري پيدا نكردم) رد مي كنندو اصلاً به روي مبارك نمي آورند كه ايشان حتی در لزوم آموزش فلسفه به كودكان هم امر مي كنند اما با فرافكني تأسف باري يك تكه از اين طرف و يك جمله از آنطرف جدا مي كنند تا نظر غير كارشناسي خود را تأييد كنند و بيشتر در زمين دشمن (تفرقه بيانداز و حكومت كن) بازي كنند.مثل همين مطلب جناب ابن فارسي. دوست عزيز اين تكه، بسيار با قرآن و حديث سازگار است چه آنجا كه از فريب شياطين ميگويد(شياطين براي كسي كه سعي بر گناه نكردن دارد از راه فرايض او وارد ميشوند كه مقوله عُجب از همين دست است) و چه آنجا كه از دشنام صحابه مي گويد(توجه كنيد كه لعن با دشنام و فحش دادن كاملاً متفاوت است و در قرآن مي فرمايد كه حتی به بتهاي كافران و مشركان فحش ندهيد) و راجع به مبالغه در مورد اهل بيت صلوات الله عليهم اجمعين،هم از حضرت اميرالمؤ منين صلوات الله عليه و هم از حضرت امام صادق صلوات الله عليه احاديث روشني داريم و متأسفانه در بعضي عزاداري ها شاهد اين مورد هستيم. اميدوارم كه شياطين لعنت الله عليهم موفق به فريب هيچ كسي نشوند مخصوصاً از راه فرائض ديني. در پناه حق باشيد.
  • سید ساقی ۲۳:۵۲ - ۱۳۹۱/۰۹/۱۹
    1 2
    بزرگترین اشتباه و غفلت فلاسفه و عرفا و پیروانشان این است که از امام زمان علیه السلام دست کشیده اند و از معارف الهی به دور افتاده اند و سعی می کنند این کمبود را با رجوع به اراجیفی که یونانیان برای عالم بلغور کرده اند را جبران کنند و امان از روزی که مرگ فرا برسد که دیگر وقتی برای بازگشت به معارف الهی و امام زمانی نداشته باشند. شما پیروان مکاتب گمراه را دعوت به امام زمان علیه السلام می کنم
  • امین ۲۳:۵۹ - ۱۳۹۱/۰۹/۱۹
    0 0
    اگر به فلسفه نپردازیم می شویم این جماعت عرب وهابی که هیچ عقلانیت و اندیشه ورزی در اعمال و دستوراتشان ندارند انسان های بریده از تفکر و که حاضر به اندیشیدن نیستند آدمی با سوال و حیرت در برابر قدرت خداوند وارد عرصه فلسفه و تفکر می شود و انسان بدون اندیشه به جمود فکری وتعصبات ناشی از جهل می رسد هو الاول والاخر و الظاهر و الباطن پارادکسی است که در فلسفه و عرفان تفسیر می شود
  • آرمین ۰۷:۲۱ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۰
    0 0
    به نام خدا سلام هرکول آقا، فلسفه به معنای عقلگرایی جزو اسلام بوده و به تدریج آشکار شده و اینکه قرآن ریشه معارف به ظاهر جدید باشد چیزی ست که مخالفان امام زمان به ایشان ایراد خواهند گرفت. مطابق حدیث فکر خواهند کرد ایشان دین جدیدی آورده اند در حالی که مطالب امام شرح مطلبی یا نتیجه استدلالی بر اساس قرآن است.
  • هرکول ۰۷:۵۷ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۰
    0 0
    یک حدیث از معصوم نقل می کنیم اون هایی که باید بفهمند می فهمند و گرنه خواه پند گیرند خواه ملال مولانا امام الصادق علیه السلام می فرماید: ایاک ان تنصب رجل دون الحجه فتصدقه فی کل ماقال ترجمه : بپرهیز که فردی به غیر از معصوم قرار دهی و هرچه که او گفت قبول و تصدیق کنی در ضمن بی احترامی کار افراد کوچک و پست است سعی کنید احترام همدیگر را نگه داریم
  • هرکول ۰۷:۵۸ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۰
    0 0
    ناشناس پسرکم من اصل دین من قران و حدیث می باشد نه مثنوی مولوی سنی مذهب می فهمی این رو؟
  • هرکول ۰۸:۰۰ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۰
    0 0
    جناب آقا مهدی حق با شماست من مثالی که در عرف هست عرض کردم . راجع به معصومیت و انواع آن بحث بسیار است . ولی در کل باهات موافقم تا کو شود هر آن که نتواند دید
  • هرکول ۰۸:۰۲ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۰
    0 0
    دوستار فلسفه این کتاب رو هم حتما بخون " کنکاشی در تبار فلسفه یونان نوشته عابد رضوی"
  • عمو ۰۸:۵۰ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۰
    0 0
    عزیز جان خودتم میدونی روی پایه سستی سوار شدی. این معارف یهو از آسمان نیفتادند. این مباحث تلاش بری فهم و شرح و بسط عمیق‌تر معارف اهل بیت است و طبعا در طول زمان فهم ناقص ما از معارف بلند اسلام و اهل بیت کامل تر میشه. اصلا استدلالی نداری که جوابی بخواد. جمع و جور کن خودتو برادر. مصداق بعضی احادیث امیرالمؤمنین نشی درباره اینکه مردمان دشمن چیزی هستند که نمیفهمند.
  • عمو ۰۸:۵۴ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۰
    0 0
    کدوم سؤالشو؟ بعد هم رئیس جان هم شما هم رفیقمون زحمت بکشید به مباحث مطرح شده در این مناظرات مکتوب توجه کنید و مرتبط صحبت کنید. تقریبا دارم مطمئن میشم که اصلا متن مقالات رو نمیخونید و وقتی عنوانشو میبینید برای پروندن یه چیزی میاید. اگر قرار به این نوع بحث باشه که اتوبوس و تاکسی و جاهای دیگه مناسب تره. اندکی به لوازم بحث دقیق پایبند باشید.
  • عمو ۰۸:۵۶ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۰
    0 0
    معمولا سخت ترین ها را بازنویسی می‌کنند تا قابل استفاده شود. بعد هم اصلا فرض کنید فیض میلی یا وقتی برای بازنویسی بقیه مطالبش نداشته. تنها اشکالی که از آن بحث مبسوط می‌توانید بگیرید همین است دیگر نه؟
  • محمد ۰۹:۰۱ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۰
    1 1
    چیزی که اهل بیت پایه گذارش نبودن و به ارسطو و افلاطون می رسه همون بهتر که نخونی . این حرف ها چیه عمو برو . چرا نمی خواین قبول کنین عقل به همه جا راه نداره ما اوتیتم من العلم الا قلیلا
  • عمو ۰۹:۰۱ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۰
    0 0
    همین؟ همه پاسخ شما به خلاف گویی استادتان همین است؟ جرات بحث صادقانه و متمرکز را ندارید نه؟ ترجیح میدهید با سر و صدا اصل بحث را بپوشانید تا نشخص نشود تا حال چه کرده اید با فکر و ذهن پیروانتان درست است؟ واقعا تصور میکنید با کپی کردن این چند خط زیر همه مباحث مربوط به فلسفه و عرفان مشکل بی سوادیتان حل شده و پته هر چه فیلسوف و عارف را روی آب ریخته اید؟
  • saaed ۰۹:۰۲ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۰
    0 0
    سید جواد جان خودت خوندی؟ یا اینکه چون همی جوری همراه رودخانه شدی به هر چی که مخالف حریان آب باشه مخالفی؟؟؟
  • عمو ۰۹:۰۳ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۰
    0 0
    آره دیگه دست خالی از استدلال باید هم اینگونه حرف بزند و از زیر بحث فرار کند. بله واقعا خدا هر کس را که بخواهد هدایت می‌کند
  • عمو ۰۹:۰۶ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۰
    0 0
    دیگه زدی تو جاده خاکی تخت گاز داری میری. وقتی خلاف گویی واضح زعمای شما تایید و اثبات شد رفتی سراغ تهمت زدن که اینها دست از امام زمان کشیده اند. این چه حرف نپخته و بی معنایی است؟ می،همید چه تهمتی به بسیاری از علمای اعلام شیعه میزنید. حضر آیت الله بهجت از امام زمان دست کشیده بودند؟ حیا نمیکنید؟ خجالت نمیکشید؟ فکر نمیکنید اولیات دین را رعایت کنید برای شما و روز جزایتان بهتر باشد. این تهمت شما مصداق دست کشیدن از اولیات دین است
  • نجوا ۰۹:۱۷ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۰
    0 0
    من وقتی مقاله اول آقای وکیلی را خواندم و ادبیات ویژه و نیش هایش را به طرف بحثش دیدم، گفتم تعمد دارد اما الان پس از چند مقاله می بینم نه، ظاهرا این اقتضای طبیعت آقای وکیلی است و کینه ای در کار نیست!
  • ۰۹:۱۸ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۰
    0 0
    تو اصلاً تاحالا در مورد عرفان و فلسفه تحقیق کردی سید؟ یه سرچی بکن ببین بزرگترین عرفا و فلاسفه کیا هستن. فقط با تهمتهای نصیری و امثال نصیری به قاضی نرو.
  • ۰۹:۱۹ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۰
    0 0
    بزرگ زدگی و توصیه به تقلید و کرنش در برابر رای بزرگان البته از مرحوم صدرا در اسفار آغاز می شود و تا روزگار ما ادامه می یابد. مرحوم مظفر در مقدمه اش بر اسفار می نویسد: «صدرا در موضوع‌ مُثُل‌ افلاطونی‌ - به‌ ستایش‌ بزرگان‌ از حکما و اولیا در مکاشفه‌های‌ آنان‌ پرداخته‌ و گفته‌است: در این‌ باره‌ به‌ مکاشفه‌هایی‌ که‌ برایشان‌ رخ‌ داده‌ است‌ بسنده‌ نموده‌ و برای‌ دیگران‌ بیان‌کرده‌اند لکن‌ برای‌ انسان‌ نسبت‌ به‌ آنچه‌ بر آن‌ اتفاق‌ نظر دارند و به‌ مشاهداتی‌ که‌ بیان‌ می‌کنند، اطمینان‌ به‌ دست‌ می‌آید و کسی‌ نمی‌تواند در این‌ باره‌ با آنان‌ مخالفت‌ کند. چگونه‌ کسی‌ می‌تواند با آنان‌ مخالفت‌ کند در صورتی‌ که‌ در اوضاع‌ کواکب‌ و شمارة‌ افلاک‌ بر مشاهده‌ شخصی‌ مانند ابرخس‌ یا اشخاصی‌ دیگر به‌ وسیلة‌ حس‌ که‌ خاستگاه‌ اشتباه‌ و خطا است، اعتماد می‌کنند، سزاوارتر آن‌ است‌ که‌ گفته‌ بزرگان‌ فلسفه‌ را که‌ بر مشاهده‌های‌ عقلیِ‌ مکررِ‌ خطاناپذیر، مبتنی‌ است، صادق‌ دانسته‌ و اعتماد کنند.» و بعد مرحوم مظفر از سر شگفتی در باره این پروپاگاند فلسفی می نویسد: «و این، تمام‌ آن‌ چیزی‌ است‌ که‌ در ستایش‌ مشاهده‌های‌ عقلی‌ می‌توان‌ گفت: "کسی‌ نمی‌تواند در این‌ باره‌ با آنان‌ مخالفت‌ کند" (!)، "خطا را بر نمی‌تابد" (!). این‌ چیز عجیبی‌ است.» و نیز یکی از بزرگان معاصر حکمت متعالیه می گوید: «در اثنای تعلیم علوم عقلی و عرفانی پی به عدم تطابق آرای فلاسفه و اهل عرفان با ظواهر شرع انور بردم به طوری که در تطابق آنها عاجز ماندم تا در نهایت خویش را تلقین کردم اگر امر دائر باشد بین نفهمیدن مثل تو و نفهمیدن معلم ثانی و بو علی سینا و محی الدین عربی و ... قطعا حکم به نفهمیدن خود کردم.»!!
  • ۰۹:۲۰ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۰
    0 0
    مدافعان حکمت متعالیه اگر بتوانند عقیده وحدت خالق و مخلوق و جبر و پلورالیسم را ثابت کنند آن گاه نوبت به بحث‌های بعدی نخواهد رسید و ما نیز با آنها در مسائل زیر و ده‌ها مورد مشابه آن موافق خواهیم شد: "خداوند به صورت مخلوقات خود متطور شده است" (ملاصدرا) "انسان کامل عین خدا و خود خدا است" (عرفان به تقریر شهید مطهری) "دین در بت پرستی است" (شبستری) و "مشروعیت گوساله پرستی" (ابن عربی با تایید و شرح آقای وکیلی!) و "ملازمت شیطان پرستی و آلت پرستی {با پوزش از خوانندگان ولی این عبن عبارت آنان و بلکه تعدیل شده آن است} با خداپرستی در عالم تکوین" (ملا سلطانعلی گنابادی در تفسیر بیان السعادة) "بی جهت بودن دعوای موسی و فرعون" (مولوی) و "اعتقاد به حقانیت همه ملل و نحل" (ابن عربی و عرفا) و "طاهر و مطهر رفتن فرعون از دنیا" (ابن عربی) و "غرق شدن قوم نوح در بحار علم و آگاهی و عرفان" (ابن عربی) و "به بهشت رفتن شمر و یزید و عمر سعد پیش از شیعیان" (یکی از معاصرین با تایید آقای وکیلی از جهت امکان عقلی آن!) و "بطلان شریعت بعد از ظهور حقیقت" (عرفان و تصوف و مولوی) و "بی گناهی ابن ملجم در قتل امیر المؤمنین" (مولوی، چون بر اساس قرائت فلسفه و عرفان از توحید افعالی، فاعل هر فعلی هر چند گناه کبیره و جنایت باشد، خداوند است!) و گفتن "لاتاخذنی سنة و لانوم" به جای "لاتاخذه سنة و لانوم" و "شرم از گفتن لا اله الا الله" (عارف معاصر)
  • ۰۹:۲۰ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۰
    0 0
    تو اصلاً مقاله وکیلی رو خوندی؟ ثابت میکنه کی داره آسمون ریسمون میبافه. ویضل من یشاء
  • فیروزی ۰۹:۲۱ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۰
    0 0
    از مشکلات و آسیبهای بحث های علمی و تخصصی این است بعضاً آدمهای بیسواد و سطحی درباره آن داوری می کنند و بدون فهم و درک درست، به نقد و داوری آن می پردازند. روزنامه نگاری و ژورنالیستی بودن با مباحث عمیق فلسفی و عرفانی چه ارتباطی دارد؟ مگر یک روزنامه نگار، داستان نویس و رمان نویس می تواند درباره فلسفه داوری کند. این بنده خدا دلش خوش است که می خواهد کرسی آزاد اندیشی داشته باشد درحالی که کرسی نیاز به تخصص و دانش است. کسی که از این شاخه به آن شاخه و از این اداره به آن اداره در حال سیر است کجا می تواند اسفار بهمد تا چه رسد به نقد و بررسی آن. روزنامه نگار نهایت کاری که می تواند بکند این است که گفته های دیگران را نقل کند. کمی تأمل و اندیشه کنید. بحث کوچه و بازاری نیست که هر کی از راه رسید وارد شود و عرض اندام کند.
  • ۰۹:۲۱ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۰
    0 0
    فیض در کتاب بشارة الشیعه پس از این که ابن عربی را شیخ اکبر صوفیه و از ائمه این جماعت و از رؤسای اهل معرفت خوانده و کثرت علم و دقت نظرش را ستوده به شدت از او انتقاد کرده است. گاهی به اختلال عقل متصفش داشته و گاهی نیز از زمره گمگشتان و گمراهان به شمار آورده است. انتقاد او از ابن عربی بیشتر متوجه این گفته اوست که در کتاب فتوحات گفته است: "من از خداوند نخواستم تا امام زمان را به من بشناساند و اگر می خواستم، می شناساند" وی او را به این جهت مورد سرزنش قرار داده است که ابن عربی با گفتن این کلام خود را از شناختن امام زمان بی نیاز پنداشته در صورتی که از حدیث مشهور "من مات و لم یعرف امام زمانه مات میتة جاهلیة" آگاه بوده است. فیض محی الدین را رسوای خدا و سرگردان شیاطین و حیران در زمینه علوم قلمداد کرده است، سخنانش را متناقض با هم و متناقض با عقل و مخالف با شرع و احیانا سست تر از خانه عنکبوت و بالاخره موجب خنده کودکان و ریشخند زنان دانسته و تاکید کرده است با این همه ادعایی که در توحید داشته در گفته هایش با خداوند متعال شرط ادب رعایت نکرده و سخنانی به زبان آورده است که هیچ مسلمانی آن را نمی پسندد و به زبان نمی اورد.» (بشارة الشیعه / 150 به نقل از کتاب "موضع تشیع در برابر تصوف" / 332 و 333)
  • ۰۹:۲۲ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۰
    0 0
    فیض در کتاب بشارة الشیعه پس از این که ابن عربی را شیخ اکبر صوفیه و از ائمه این جماعت و از رؤسای اهل معرفت خوانده و کثرت علم و دقت نظرش را ستوده به شدت از او انتقاد کرده است. گاهی به اختلال عقل متصفش داشته و گاهی نیز از زمره گمگشتان و گمراهان به شمار آورده است. انتقاد او از ابن عربی بیشتر متوجه این گفته اوست که در کتاب فتوحات گفته است: "من از خداوند نخواستم تا امام زمان را به من بشناساند و اگر می خواستم، می شناساند" وی او را به این جهت مورد سرزنش قرار داده است که ابن عربی با گفتن این کلام خود را از شناختن امام زمان بی نیاز پنداشته در صورتی که از حدیث مشهور "من مات و لم یعرف امام زمانه مات میتة جاهلیة" آگاه بوده است. فیض محی الدین را رسوای خدا و سرگردان شیاطین و حیران در زمینه علوم قلمداد کرده است، سخنانش را متناقض با هم و متناقض با عقل و مخالف با شرع و احیانا سست تر از خانه عنکبوت و بالاخره موجب خنده کودکان و ریشخند زنان دانسته و تاکید کرده است با این همه ادعایی که در توحید داشته در گفته هایش با خداوند متعال شرط ادب رعایت نکرده و سخنانی به زبان آورده است که هیچ مسلمانی آن را نمی پسندد و به زبان نمی اورد.» (بشارة الشیعه / 150 به نقل از کتاب "موضع تشیع در برابر تصوف" / 332 و 333)
  • ۰۹:۲۴ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۰
    0 0
    فکر میکردیم ایرانی جماعت آی کیوش بالاست. حال میبینیم نه، آی کیو جلبکی هم توشون هست. آخه تو خودت تحقیق کردی در مورد محی الدین؟ یا فقط داری با خذعبلات تفکیکی ها میری تو چاه؟
  • ۰۹:۲۵ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۰
    0 0
    برهان عرشی و فرشی و در واقع کشکی بر وحی منزل بودن کتاب فتوحات مکیه: آقای طهرانی در کتاب روح مجرد می نویسد: «حضرت آقا حاج سید هاشم حداد قدس الله روحه می فرمودند: مرحوم آقا (آقای قاضی) به محیی الدین عربی و کتاب «فتوحات مکیه» وی بسیار توجه داشتند و می‌فرموده اند: محیی‌الدین از کاملین است و در فتوحات او شواهد و ادله فراوان است که او شیعه بوده است و مطالبی که مناقض با اصول مسلمه اهل سنت است، بسیار است. محیی الدین کتاب فتوحات را در مکه مکرمه نوشت و سپس تمام اوراق آن را بر روی سقف کعبه پهن کرد و گذاشت یک سال بماند تا به واسطه باریدن باران مطالب باطله ای اگر در آن است شسته شود و محو گردد و حق از باطل مشخص شود. پس از یک سال باریدن بارانهای پیاپی و متناوب وقتی که اوراق گسترده را جمع نمود، مشاهده کرد که حتی یک کلمه هم از آن شسته نشده و محو نگردیده است.» بله و این است عمق عقلانیت چهره های برجسته حکمت متعالیه!
  • فیروزی ۰۹:۲۶ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۰
    0 0
    این مواردی که ذکر شد: "خداوند به صورت مخلوقات خود متطور شده است" (ملاصدرا- انسان کامل عین خدا و خود خدا است" (عرفان به تقریر شهید مطهری) "دین در بت پرستی است" (شبستری) و.... اینها همه کلمات متشابه برخی عرفا یا فلاسفه است. تعجب می کنم آقای نصیری که ادعای فضل میکند چگونه با چند جمله فلسفی یا عرفانی می خواهد فلسفه و عرفان را زیر سؤال ببرد آنهم تماماً مباحث و استدلالهای ایشان نیز از سنخ مباحث فلسفی است. در ضمن آقای نصیری به این شبهه با همان شیوه خود جواب بده: در قرآن آیاتی است که با دیگر آیات محکم سازگار نبوده و به ظاهر تناقض است آیا می شود به ظاهر برخی آیات حکم کرد که نعوذ بالله قرآن کتاب بشری و باطل است؟!!! البته اگر ملاک شیوه آقای نصیری باشد با پاسخ مثبت باشد. آیا تنها به دلیل چند روایت ضعیف، نادر و جعلی که برخی مخالف صریح برخی آیات است می توان نتیجه گرفت که کل روایات اعتباری ندارد؟!!( البته با ملاک نصیری، جواب مثبت است. آقای نصیری تفاوت فلسفه با تاریخ فلسفه را نمی دانند و حکم به بطلان فلسفه می کنند. با فرض پذیرش فرمایش آقای نصیری، اگر همه مطالبی که ایشان از لابلای کتب فلسفی استخراج کردند مشکل داشته باشد، باز نمی توان قضاوت کرد که فلسفه چنین است و چنان . هر چند می توان گفت در تاریخ فلسفه، کسانی بودند و هستند که چنین باوری داشتند یا دارند و... جناب آقای نصیری، اگر کسی در مورد دین اسلام با استناد به سخن برخی اشاعره، معتزله، سلفی ها، وهابی ها و... داوری کند، شما قضاوت آن را می پذیرید؟ کارشما دقیقاً مثل این می ماند که با نگاه تاریخی و جامعه شناختی، درباره اصل دین داوری کنید. بحث از فلسفه و تاریخ فلسفه دو امر جدایی است. شما درباره دانش فلسفه موجود و محقق و بشری بحث می کنید حرف شما تا حدودی درست است در حالی که فلسفه به عنوان یک دانش بشری، دارای دو وضعیت است فلسفه موجود و فلسفه مطلوب، بنا بر این دعوای شما با فیلسوفان گاهی نزاع لفظی است. ملاک ما، فلسفه مطلوب است نه فلسفه موجود. فلسفه موجود به دلیل بشری بودن، امکان تناقضات و اشتباهات را دارد همان گونه که سایر معارف، حتی معارف دینی، نیز به دلیل بشری بودن، این مشکل را داراست این دلیل نمی شود اصل قضیه را زیر سؤال ببریم.
  • ۰۹:۲۶ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۰
    0 0
    حیف از طلا که خرج مطلا کنند مگه این همه بزرگان عرفان و انقلاب و فلسفه حرفهای با ارزش زدند تو گوش نصیری و تفکیکیها رفت؟
  • ۰۹:۲۹ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۰
    0 0
    الا قلیلا رو خوب اومدی محمد آقا. پس بی زحمت شما که حرفهای این الا قلیلا رو نمیفهمی ساکت باش.
  • ۰۹:۳۱ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۰
    0 0
    همونطور که آقای وکیلی میگه تفکیکیها معانی اصطلاحی فلسفه رو نمیدونند به نظرم شما هم معنی مدرک رو نمیدونی!!! سراسر این مقاله مدرکه اونوقت تو دنبال مدرک چی میگردی؟
  • باغی! ۰۹:۳۱ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۰
    0 0
    سید! اگر معنای فنای در ذات و اندکاک در ذات خدا را می فهمیدی، و این که چگونه فلاسفه و عرفا به این مقام می رسند، این جوری حرف نمی زدی. علامه (به علم حضوری!) سید هاشم حداد فانی و مندک در ذات بود و انسانی کامل و ما ادراک ما انسان کامل؟ به گفته شهید مطهری در عرفان، انسان کامل یعنی خود خدا!
  • ۰۹:۳۴ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۰
    0 0
    البته جواب های هوی هست. نصیری و امثال نصیری فحشنامه میدن بیرون، اونوقت وکیلی که میاد ثابت میکنه نصیری و میلانی بیسوادند شد توهین؟
  • ۰۹:۳۴ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۰
    0 0
    فیض در کتاب بشارة الشیعه پس از این که ابن عربی را شیخ اکبر صوفیه و از ائمه این جماعت و از رؤسای اهل معرفت خوانده و کثرت علم و دقت نظرش را ستوده به شدت از او انتقاد کرده است. گاهی به اختلال عقل متصفش داشته و گاهی نیز از زمره گمگشتان و گمراهان به شمار آورده است. انتقاد او از ابن عربی بیشتر متوجه این گفته اوست که در کتاب فتوحات گفته است: "من از خداوند نخواستم تا امام زمان را به من بشناساند و اگر می خواستم، می شناساند" وی او را به این جهت مورد سرزنش قرار داده است که ابن عربی با گفتن این کلام خود را از شناختن امام زمان بی نیاز پنداشته در صورتی که از حدیث مشهور "من مات و لم یعرف امام زمانه مات میتة جاهلیة" آگاه بوده است. فیض محی الدین را رسوای خدا و سرگردان شیاطین و حیران در زمینه علوم قلمداد کرده است، سخنانش را متناقض با هم و متناقض با عقل و مخالف با شرع و احیانا سست تر از خانه عنکبوت و بالاخره موجب خنده کودکان و ریشخند زنان دانسته و تاکید کرده است با این همه ادعایی که در توحید داشته در گفته هایش با خداوند متعال شرط ادب رعایت نکرده و سخنانی به زبان آورده است که هیچ مسلمانی آن را نمی پسندد و به زبان نمی اورد.» (بشارة الشیعه / 150 به نقل از کتاب "موضع تشیع در برابر تصوف" / 332 و 333)
  • ۰۹:۳۵ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۰
    0 0
    فسانه سرایی های ابن عربی در باره جهنم و اهل آن ابن عربی در باره جهنم و جهنمیان نیز افسانه هایی بافته است که با هیچ آیه قرانی و یا حدیث معتبر همخوانی ندارد. وی در فتوحات مکیه می نویسد: «اهل آتش جهنّم بعد از پایان زمان موازنه عمل آنها با عذاب الهی، در خود جهنم هم مشمول فضل و رحمت الهی می‌شوند، به گونه ای که احساس درد و عذاب در آتش از آنها برداشته می‌شود. البته آنها از جهنّم خارج نمی‌شوند، نه در آنجا زنده اند نه مرده و با خارج شدن روح از اعضا و جوارح آنها به حالتی شبیه بیهوشی می‌روند... و گروهی هم بعد از چشیدن عذاب الهی، به طور خیالی در بهشت قرار می‌گیرند مثل کسی که در خواب چیزی می‌بیند... همانطور که خداوند می‌فرماید: کلّما نضجت جلودهم (نساء/56) و همانطور که ما در این مورد، بیهوشی را به کار می‌بریم. در زمان نضج و تبدیل، دردها پنهان می‌شوند زیرا وقتی زمان انضاج پایان می‌یابد آتش در حق ایشان فروکش می‌کند. آنها در آتش مثل کنیزی هستند که وارد جایی می‌شوند ولی اهل آنجا نیستند. خداوند به شکلی ایشان را در آنجا می‌میراند که اثر آتش را در بدن‌هایشان حس نمی‌کنند... این سخن به کمال و تمام در صحیح مسلم ذکر شده و این از فضل خدا و رحمت اوست.»[1] ابن عربی همچنین می‌گوید: «کسی که به آخرت می‌رسد از آتش خارج می‌شود. از کسانی که پیامبر (ص) بر ایشان مبعوث شده است هیچ موحدی در آتش باقی نمی‌ماند و شقی نمی‌شود، ولو اینکه در آتش باشد که او هم به برکت اهل بیت به برد و سلام می‌رسد.»[2] و نیز می‌گوید: «اما اهل آتش، پس بازگشت و خاتمه امرشان نعیم است ولی در جهنم هستند. چون صورت آتش بعد از پایان مدت عقاب، چاره ای ندارد غیر از اینکه بر اهل جهنم سرد و سلامت گردد و این همان نعیم آنهاست. بهشت اهل جهنم بعد از اینکه به حقشان رسیدند، همان بهشت ابراهیم خلیل الله است هنگامی‌که در آتش انداخته شد. ابراهیم خلیل (ع) با رؤیت آتش شیرینی احساس کرد و با آن انس گرفته بود.»[3] او می‌گوید: «کسی که دارای سابقه مسلمانی است حتی با وجود گناهان کبیره وارد جهنم نمی‌شود زیرا در طول مسلمانیش در حیات دنیا، غیر از کلمه «لا اله الا الله» نگفته است.»[4] بر اهل اطلاع پوشیده نیست که هیچ یک از مطالب فوق با آموزه های قرانی و روایی معتبر (مگر برخی روایات اسراییلی و توراتی کتب اهل سنت) سازگار نیست. ضمن آن که اساسا با قول به نظریه وحدت وجود و این که هر وجود و موجودی در عالم حصه ای از ذات الهی است، سخن گفتن از عذاب و نعمت بی معنا است. آیا خداوند حصه ها و ظهورات و تجلیاتی از ذات و وجود خویش را که انسانهای اهل ثواب و یا عقاب هستند به حصه ها و ظهورات و تجلیات دیگری از وجود و ذات خویش که بهشت و جهنم است، می برد و با حصه ها و تجلیاتی دیگر از ذات خویش که همان نعمتهای بهشتی و یا عذابهای جهنمی است، متنعم و یا معذب می سازد؟!!
  • سمیه ۰۹:۳۹ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۰
    0 0
    از استاد وکیلی می خواهم این حرف ملاصدرا را که زنان در زمره حیوانات و از جنس حیوان هستند را هم توضیح دهند و لا اقل بگویند که چه جوری باید آن را توجیه کرد و پاسخ داد چون من با دوستانم که مخالف حکمت متعالیه و ملاصدرا هستند هر وقت بحث می کنم، این مطلب را به رخ من می کشند. ضمنا می گویند ملاهادی سبزواری هم حرف ملاصدرا را تایید کرده است.
  • سید ۰۹:۴۸ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۰
    0 0
    سید ساقی عزیز.با سلام چندتا کره ای تو شرکت ما کار می کردن و ما می خواستیم با اونها مباحثه کنیم.هر چی گفتیم امام زمان داریم که ایشان این جوری و اونجوری هستند ، بقیه الله الاعظم هستند بی شعورها نفهمیدن.همه اش میگفتن دلیل عقلی بیارید شما می گی با حدیث خوندن این ها مسلمون میشن؟
  • محمد ۱۰:۰۷ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۰
    0 0
    به نظربنده اگر ما بتوانيم حوزه شريعت وطريقت را تبيين كنيم اصل نزاع خود بخود ازبين خواهد رفت.مهم آن است كه حوزه شريعت حوزه عمل است ولي انحراف عظيمي كه درطول ساليان متمادي روي داده باعث گرديده تا حوزه احكام شرعي فقط در ظواهر خلاصه گردد.اگر بخواهيم به معرفت حقيقي برسيم چاره نداريم مگر آنكه دوباره مرزهاي شريعت را بر اساس فرمايشات قرآن واهل البيت(س) ترسيم كنيم.
  • ۱۰:۲۲ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۰
    0 0
    گاماس گاماس. به اونجا ه میرسند.
  • ۱۰:۳۱ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۰
    0 0
    غولی جون؛ آقای وکیلی راست میگه که به جای مراجعه به اصل کتب و اسناد میرید کتب افراد بیسواد و کم دقت رو میخونید.
  • ۱۰:۴۰ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۰
    0 0
    مدافعان حکمت متعالیه اگر بتوانند عقیده وحدت خالق و مخلوق و جبر و پلورالیسم را ثابت کنند آن گاه نوبت به بحث‌های بعدی نخواهد رسید و ما نیز با آنها در مسائل زیر و ده‌ها مورد مشابه آن موافق خواهیم شد: "خداوند به صورت مخلوقات خود متطور شده است" (ملاصدرا) "انسان کامل عین خدا و خود خدا است" (عرفان به تقریر شهید مطهری) "دین در بت پرستی است" (شبستری) و "مشروعیت گوساله پرستی" (ابن عربی با تایید و شرح آقای وکیلی!) و "ملازمت شیطان پرستی و آلت پرستی {با پوزش از خوانندگان ولی این عبن عبارت آنان و بلکه تعدیل شده آن است} با خداپرستی در عالم تکوین" (ملا سلطانعلی گنابادی در تفسیر بیان السعادة) "بی جهت بودن دعوای موسی و فرعون" (مولوی) و "اعتقاد به حقانیت همه ملل و نحل" (ابن عربی و عرفا) و "طاهر و مطهر رفتن فرعون از دنیا" (ابن عربی) و "غرق شدن قوم نوح در بحار علم و آگاهی و عرفان" (ابن عربی) و "به بهشت رفتن شمر و یزید و عمر سعد پیش از شیعیان" (یکی از معاصرین با تایید آقای وکیلی از جهت امکان عقلی آن!) و "بطلان شریعت بعد از ظهور حقیقت" (عرفان و تصوف و مولوی) و "بی گناهی ابن ملجم در قتل امیر المؤمنین" (مولوی، چون بر اساس قرائت فلسفه و عرفان از توحید افعالی، فاعل هر فعلی هر چند گناه کبیره و جنایت باشد، خداوند است!) و گفتن "لاتاخذنی سنة و لانوم" به جای "لاتاخذه سنة و لانوم" و "شرم از گفتن لا اله الا الله" (عارف معاصر)
  • فقیر خاکسار ۱۰:۴۲ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۰
    0 0
    هو! پسر جان مگر نمی دانی عارف قیومی ملای رومی فرموده است: اذا ظهرت الحقایق بطلت الشرایع شما هنوز در حجاب شریعت مانده ای!
  • ۱۰:۴۶ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۰
    0 0
    من با این سید موافقم. فقط با ابزار فلسفه است که مردم مسلمان می شوند. فی المثل اگر ما به زنان دنیا تفهیم کنیم که بنیانگذار حکمت متعالیه جناب صدر المتالهین! زنان در زمره حیوانات می داند، همه شان مسلمان خواهند شد!! و مردها هم بدانند که از زنان می توانند بار بکشند، آنان هم مسلمان خواهند شد و به همین سادگی اسلام جهان گیر خواهد شد. قاه قاه قاه
  • ۱۰:۵۴ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۰
    0 0
    نصیری فکر می کند حالا اگر ابن عربی قائل به جیر و یا پلورالیسم (یعنی این که هر دین و عقیده ای حتی شیطان پرستی و بت پرستی و گوساله پرستی صحیح است) و یا یکی بودن خالق و مخلوق (یعنی همه اشیاء و موجودات و حتی سگ و خوک را هم حصه ای از ذات خدا دیدن) و طاهر و مطهر رفتن فرعون از دنیا و غرق شدن قوم مشرک و کافر نوح در دریای علم و گوساله پرستی را عین خداپرستی دانستن و عمر را معصوم دانستن و شیعه را شبیه خوک دیدن و مسائل جزئی ای از این دست شد، باید او را رد کرد و نمی داند که از این جور اشتباهات را همه دارند و او نمی داند که ابن عربی چقده بزرگ و بزرگ و بزرگ است که این اعتقادات گردی به دامن کبریایی او نمی نشاند و چه خوب گفت مرحوم علامه طباطبایی که ابن عربی دامن دامن و بلکه خرمن خرمن معارف عالیه دازد!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
  • صوفی صافی ۱۰:۵۸ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۰
    0 0
    مساعی علامه وکیلی در آشتی دادن تصوف و تشیع مورد تقدیر همه ققرای خاکسار است. تلاشهای ایشان باعث خواهد شد جو تعصب کور حوزه ها و روحانیون نسبت به صوفیان شکسته شود و قدر تصوف و صوفیان دانسته شود.
  • هرکول ۱۰:۵۹ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۰
    0 0
    خدیا دیگه خسته شدم از ... این عده صحبت آخر خدایا تمامی فلسفه دانان فلسه دوستان ، چه اون هایی که می فهمند تو چه دامی هستند و چه اون هایی که نمی فهمند و بی خود تبعیت می کنند با صاحب اصلی اون محی الدین هرجا که هست { چه بهشت که بعید می دونم } محشور بفرما بگو آمین رو ببین دیگه دعاتون کردم منفی ندین ها!!!!!
  • ۱۱:۰۱ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۰
    0 0
    آقای وکیلی در مقالاتش انواع اهانتها و به قول نجوا نیشها را زده و بعد هم از خوانندگان خواسته که در کامنتها رعایت ادب را کنند. عالم با عمل را که می گویند همین خود ایشان است!
  • واصل ۱۱:۰۶ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۰
    0 0
    آقای وکیلی در باره ماجرای حضرت آقای قاضی در نجف اشرف هم که یک بار در نماز میتی فانی و مندک در ذات خدا شده بود و در تکبیر سوم گفت: اللهم ان هذا عبدی و ابن عبدی و ...... و ولوله ای شد و عده ای کور دل نتوانستند این مقام عالی را درک کنند هم مقاله ای بنویسند تا حال کنیم، بسیار خوب است.
  • ۱۱:۳۷ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۰
    0 0
    همشیره سمیه! این حیوانی که صدر المتالهین فرموده زنان در زمره آنها هستند، این حیوانهای فرشی معمولی مثل خر و گاو و سگ و شغال و ... که نیستند، منظورش حیوانات عرشی بوده است منتها این فلسفه نخوانده ها و اصطلاح نفهم ها فرق بین حیوان فرشی و عرشی را نمی فهمند. و آبجی سمیه! اگر بدانی که این حیوانات عرشی چه موجوداتی هستند، به زن بودن خودت افتخار می کردی. من با این کامنتم زحمت آقای وکیلی را کم کردم و مطلب را برای آبجی سمیه حلاجی کردم .آخه ما هم با خواندن مقالات آقای وکیلی یک پا فیلسوف و عارف شدیم برای خودمان !
  • ۱۱:۴۰ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۰
    0 0
    ناشناس، تو نمی دانی که در مساله عقاید، داشتن یک عقیده باطل و بر خلاف واضحات دین حتی اگر بقیه عقایدت درست باشد، مثل فضله در دیگ پلو هست که همه دیگ را نجس می کند؟ دیگ ابن عربی که پر از فضله است و چند تا دانه برنج در آن یافت می شود!
  • ۱۱:۴۲ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۰
    0 0
    عطار نیشابوری: فاء کفر ای دل به حق المعرفه خوشترم آید ز فاء فلسفه حالا بگذریم که عرفان خود عطار هم از جنس همین فلسفه بوده است!
  • ۱۱:۴۷ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۰
    0 0
    هرکول جان! اگر این فلسفه یونان و ارسطو و افلاطون نبودند و اگر بنی امیه و بنی عباس برای ترجمه آثار اینان در عالم اسلام اقدام نمی کردند، هیچ کس نمی توانست معارف عالی قران و احادیث را بفهمد! یعنی قران و اهل بیت فهمشان نیاز به فلسفه یونان دارد. یعنی یک جورایی کم و کسری دارند و گنگ هستند!!!حالا هی بنی امیه و بنی عباس را لعن کنید و این خدمت بزرگشان را نادیده بگیرید!!!!!!
  • ۱۱:۵۲ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۰
    0 0
    این کنجکاو خوب افاضه فرمود: فلسفه و عرفان ذاتا معصومند و مصون از خطا و اشتباه و این فیلسوفان و عرفا هستند که خطا و غلط و کفر گویی و ضد عقل بافی.... از قد و بالایشان می بارد. پس کسی به فلسفه و عرفان بد نگوید و باید فلاسفه و عرفا را نقد کرد. عجب کامنت عرشی ای گذاشتم.....
  • هرکول ۱۲:۲۳ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۰
    0 0
    حسین حلاج تو مایه های همچین حرفی زد و توقیع بر لعنش از طرف امام زمان داریم
  • محمد ۱۲:۲۹ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۰
    0 0
    بعضی از مخالفان فلسفه در گفتار وو نوشتار و تهاجم خود فلسفه و فیلسوفان را با عنوان (یونان زدگی ) هجم و رجم می کنند! باید به این آقایان محترم اولا گفت عزیزان : یونانی ، ایرانی و عربی ندارد برهان که در گرو نژاد،رنگین پوستی،مکان و زمان محبوس نیست.اگر حکمای قدیس و الهیون یونانی که غالبا پیروان و شاگردان انبیاء عظام(ع) بوده اند نظام هستی شناسی ،توحید و معاد شناسی و احیانا کشف های مورد تأیید عقل،کتاب و سنت را در یک نظام متقن فلسفس و عرفانی ارائه داده ند چه اشکالی دارد که مورد مطالعه ،توجه و استفاده قرار گیرد؟ ما میراث خوار عقل و برهان هستیم و از هر کجا و از هر فیلسوف و عارفی باشد. ما کار با اسخاص و جغرافیای زندگی مادی آنها نداریم برای ما جغرفیای معنوی و عقلانی اهمیت دارد. عقل،برهان،کشف معصومانه ، و ... هم وقف و انحصار هیچ قومی نیست. ناگفته نماند که یکی از شیطنت های فیلسوف نماهای مغرب زمین مخصوصا بعد از رونسانس و سیطره الحاد بر فرهنگ غرب قرائت الحاد گونه از فلسفه یونانی است که این مطلب واقعا جای تحقیق و بررسی دارد. همچنین بشترین مخالفان فلسفه و علوم عقلی در جهان اسلام از حوزه فکری و اندیشه اهل تسنن است. بلی ما معتقیدیم عالی ترین مرتبه کشف معصومانه به صورت طلاقی مخصوص پیامبر ختمی و وارثین علوم،احوال و مقامات آن حضرت یعنی حضرت صدیقه طاهره و امامان معصوم (ع) است.و معیار و میزان هر کشف و هر نظر مطلقا این ذوات مقدسه سلام الله علیه هستند. پس چرا خودمان را از این سفره های معرفت،معنویت،اخلاق که حکمای الهی و عرفانی شامخین برایمان پهن کرده اند محروم کنیم! مگر اینکه مخالفین فلسفه ،عرفان و غیره بفرمایند با وجود کتاب خدا و احادیث ما احتیاج به هیچ کتابی و گفتاری و کلامی نداریم « حسبنا کتاب الله » در این صورت باید تمام علوم اسلامی اعم از علم اصول،فقه،تفسیر حتی کلام و ... تعطیل و همه کتابهای کتابخانه های را اگر نسوزانیم تبدیل به موزه های عبرت کنیم. باید توجه داشته باشیم که فلسفه و عرفان یونان نسبت به فلسفه و عرفان اسلامی مثل یک کودک رشد نایافته و نابالغ است.نوع استدلال ها ،موضوعات،بررسی ها و ... در فلسفه اسلامی ابتکاری و پاره ای از آنها بی سابقه است. پیشوایان و امامان معصوم شیعه میاحثی عمیق را در الهیات بمعنی الأخص مطرح فرموده اند که عطر آن با شامه یونانیان نخورده، این الهیات به وسیله حکما و عرفای بزرگی مثل ملاصدرا،سید حیدر آملی،حکیم ملا علی نوریفآقا محمد رضا قمشه ای،سید قطب الدین شیرازی ،علامه طباطبایی و امام خمینی (ره) طی یک نظام مدون و متقن فلسفی و عرفانی تبیین و ارئه شده است. البته بدیهی است که حضرات متکلمین در این راه موفقیتی نداشته اند و از این قافله عقب مانده اند.خوانندگان و فرهیخته گان فرزانه را به چهار اثر در این باره ارجاع میدهم : 1. مقدمه اصول فلسفه و روش رئالیسم ج5 متفکر شهید مطهری / 2. جدال با مدعی تألیف استاد حسین غفاری / 3. مکتب تفکیک، دستخوش تفکیکی دیگر آیت الله سید ابراهیم خسروشاهی /4. نقدی بر تهافه الفلسفه غزالی اثر استاد سید جلال الدین آشتیانی . در پایان بدون هیچ تعصب و تعبدی عرض میکنم که کلید فهم بالای معارف قران و الهیات محمدی و علوی (ع) خصوصا نظام متعالی صدرایی و مظام عرفانی عارفان بزرگ شیعیاز زمان آقا سید رضی لاریجانی و آقا محمد رضا قمشه ای (ره) و شاگردان این دو مکتب نورانی است. به حق اینان از ورثه علمی و معنوی بزرگ و ارجمند پیشوایان شیعه (ع) محسوب میشوند.
  • محمد ۱۲:۳۸ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۰
    0 0
    بعضی از مخالفان فلسفه در گفتار وو نوشتار و تهاجم خود فلسفه و فیلسوفان را با عنوان (یونان زدگی ) هجم و رجم می کنند! باید به این آقایان محترم اولا گفت عزیزان : یونانی ، ایرانی و عربی ندارد برهان که در گرو نژاد،رنگین پوستی،مکان و زمان محبوس نیست.اگر حکمای قدیس و الهیون یونانی که غالبا پیروان و شاگردان انبیاء عظام(ع) بوده اند نظام هستی شناسی ،توحید و معاد شناسی و احیانا کشف های مورد تأیید عقل،کتاب و سنت را در یک نظام متقن فلسفس و عرفانی ارائه داده ند چه اشکالی دارد که مورد مطالعه ،توجه و استفاده قرار گیرد؟ ما میراث خوار عقل و برهان هستیم و از هر کجا و از هر فیلسوف و عارفی باشد. ما کار با اسخاص و جغرافیای زندگی مادی آنها نداریم برای ما جغرفیای معنوی و عقلانی اهمیت دارد. عقل،برهان،کشف معصومانه ، و ... هم وقف و انحصار هیچ قومی نیست. ناگفته نماند که یکی از شیطنت های فیلسوف نماهای مغرب زمین مخصوصا بعد از رونسانس و سیطره الحاد بر فرهنگ غرب قرائت الحاد گونه از فلسفه یونانی است که این مطلب واقعا جای تحقیق و بررسی دارد. همچنین بشترین مخالفان فلسفه و علوم عقلی در جهان اسلام از حوزه فکری و اندیشه اهل تسنن است. بلی ما معتقیدیم عالی ترین مرتبه کشف معصومانه به صورت طلاقی مخصوص پیامبر ختمی و وارثین علوم،احوال و مقامات آن حضرت یعنی حضرت صدیقه طاهره و امامان معصوم (ع) است.و معیار و میزان هر کشف و هر نظر مطلقا این ذوات مقدسه سلام الله علیه هستند. پس چرا خودمان را از این سفره های معرفت،معنویت،اخلاق که حکمای الهی و عرفانی شامخین برایمان پهن کرده اند محروم کنیم! مگر اینکه مخالفین فلسفه ،عرفان و غیره بفرمایند با وجود کتاب خدا و احادیث ما احتیاج به هیچ کتابی و گفتاری و کلامی نداریم « حسبنا کتاب الله » در این صورت باید تمام علوم اسلامی اعم از علم اصول،فقه،تفسیر حتی کلام و ... تعطیل و همه کتابهای کتابخانه های را اگر نسوزانیم تبدیل به موزه های عبرت کنیم. باید توجه داشته باشیم که فلسفه و عرفان یونان نسبت به فلسفه و عرفان اسلامی مثل یک کودک رشد نایافته و نابالغ است.نوع استدلال ها ،موضوعات،بررسی ها و ... در فلسفه اسلامی ابتکاری و پاره ای از آنها بی سابقه است. پیشوایان و امامان معصوم شیعه میاحثی عمیق را در الهیات بمعنی الأخص مطرح فرموده اند که عطر آن با شامه یونانیان نخورده، این الهیات به وسیله حکما و عرفای بزرگی مثل ملاصدرا،سید حیدر آملی،حکیم ملا علی نوریفآقا محمد رضا قمشه ای،سید قطب الدین شیرازی ،علامه طباطبایی و امام خمینی (ره) طی یک نظام مدون و متقن فلسفی و عرفانی تبیین و ارئه شده است. البته بدیهی است که حضرات متکلمین در این راه موفقیتی نداشته اند و از این قافله عقب مانده اند.خوانندگان و فرهیخته گان فرزانه را به چهار اثر در این باره ارجاع میدهم : 1. مقدمه اصول فلسفه و روش رئالیسم ج5 متفکر شهید مطهری / 2. جدال با مدعی تألیف استاد حسین غفاری / 3. مکتب تفکیک، دستخوش تفکیکی دیگر آیت الله سید ابراهیم خسروشاهی /4. نقدی بر تهافه الفلسفه غزالی اثر استاد سید جلال الدین آشتیانی . در پایان بدون هیچ تعصب و تعبدی عرض میکنم که کلید فهم بالای معارف قران و الهیات محمدی و علوی (ع) خصوصا نظام متعالی صدرایی و مظام عرفانی عارفان بزرگ شیعیاز زمان آقا سید رضی لاریجانی و آقا محمد رضا قمشه ای (ره) و شاگردان این دو مکتب نورانی است. به حق اینان از ورثه علمی و معنوی بزرگ و ارجمند پیشوایان شیعه (ع) محسوب میشوند.
  • سید جواد ۱۳:۱۵ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۰
    0 0
    بردار مکرم آقا سعید فرض بفرمایید که بنده نخونده باشم ولی درباره‌اش نظر هم نمی‌دهم مگر اینکه تحقیقا کتاب رو بررسی کنم دقیقا عرض بنده همین است که اگر می‌خواهید تقوا پیشه کنید سزاوار است که هر کلمه‌ای که به زبان می‌آورید از روی تحقیق و روش‌مند باشد تا روزی که حقیقت مشخص می‌شود شما به دلیل اینکه تمام تلاش‌ت رو کردی شرمنده نباشی
  • ایزوریس ۱۳:۴۲ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۰
    0 0
    به دوستان پیشنهاد می کنم کسانی که در امر مناظره لجوج هستند و چشم و گوش بسته اند و فکر نمی کنند و لا طائلات به هم می بافند و کاری به جواب ندارند که حق است یا نه بلکه صم بکم عمی هستند جواب داده نشود. من جمله هرکول تفکیک زده. با تشکر
  • علی ۱۳:۵۲ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۰
    0 0
    آفرین
  • ۱۳:۵۳ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۰
    0 0
    از اطلاعاتی که به دستم رسیده با کمی دقت در تشابه ادبیات تفکیکی ها احتمال زیاد می دهم این گروه کوچک با اسامی مختلف مطالب خود را ارائه میدهند و صد در صد هدفشان رسیدن به حق نیست. و نیز از این اسامی صوفی صافی و فقیر خاکسار و لطفا دوباره مطالعه شود. فهمیده می شود که تفکیکیان جواب قابل تامل کم آورده اند به این نوع حربه های شیطانی دست زده اند خداوند آنها را به سلف ... اخباریه محشور فرماید.
  • saeed ۱۴:۰۰ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۰
    0 0
    آقا سید شما که خودت نخوندی از کجا به حرف ابن فارسی شک می کنی در صورتی می تونی این حرف رو بزنی که با مطالعه صحبت کنی
  • دوست سید ۱۴:۰۴ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۰
    0 0
    ناشناس بی ادب لطفا برای مدعای خود مدرک ذکر کن مثل استادت نباش هرچند یاسین خواندن است
  • رضا ۱۴:۰۷ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۰
    0 0
    من كتابهاي ابن عربي را نخوانده ام اما مثنوي مولوي را خوب خوانده ام و حتما بيشتر شما هم اين يكي را خوانده ايد. خداوكيلي جز يك سري قصه هاي خاله زنكي ( كه حاضرم قسم بخورم اكثريت آنها كذب محض است ) چه چيزي دارد ؟ آيا با ادعاي بر حق بودن عرفان و با اين داستانهاي دروغ و سخيف و بعضا زشت و مستهجن (نظير كنيز و خر خاتون) آنهم در قالب شعر كه رهزن بعضي عقلهاي ضعيف است و خدا در قرآن از آن به بدي ياد كرده است ، مي شود انسان تربيت كرد ؟ كدام نبي مرسلي يا امام معصومي از اين شيوه ها براي ارشاد خلق الله استفاده كرده ؟ آيا اين مورد به عنوان مثال اعلاي عرفان و معرفت كافي نيست كه به حقارت و بلكه شيطانيت اين علم براي راهنمايي بشر پي ببريم ؟ واقعا چه دليل بر حقانيت مثنوي و ناظم آن هست كه خود را همتراز قرآن و بلكه بالاتر آز آن مي داند؟
  • رضا ۱۴:۲۸ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۰
    0 0
    من كتابهاي ابن عربي را نخوانده ام اما مثنوي مولوي را خوب خوانده ام و حتما بيشتر شما هم اين يكي را خوانده ايد. خداوكيلي جز يك سري قصه هاي خاله زنكي ( كه حاضرم قسم بخورم اكثريت آنها كذب محض است ) چه چيزي دارد ؟ آيا با ادعاي بر حق بودن عرفان و با اين داستانهاي دروغ و سخيف و بعضا زشت و مستهجن (نظير كنيز و خر خاتون) آنهم در قالب شعر كه رهزن بعضي عقلهاي ضعيف است و خدا در قرآن از آن به بدي ياد كرده است ، مي شود انسان تربيت كرد ؟ كدام نبي مرسلي يا امام معصومي از اين شيوه ها براي ارشاد خلق الله استفاده كرده ؟ آيا اين مورد به عنوان مثال اعلاي عرفان و معرفت كافي نيست كه به حقارت و بلكه شيطانيت اين علم براي راهنمايي بشر پي ببريم ؟ واقعا چه دليل بر حقانيت مثنوي و ناظم آن هست كه خود را همتراز قرآن و بلكه بالاتر آز آن مي داند؟
  • ۱۴:۳۸ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۰
    0 0
    در مورد منفی و مثبت دادن اول باید گفت چون تو خود طلب دانستن کردی و سؤال داشتی خود قائل به فلسفه ای. آقای هرکول از کی وارد شدن فلسفه در متون اسلامی بر میگرده به همون ابتدای خلقت جایی که اولین سؤال از طرف فرشتگان مبنی بر چرایی خلقت انسان و با طرح یک شبه سؤال در کلام فرشتگان ایجاد شد. که خداوند در قبال این طلب دانستن فلسفه وجود آدمی زاد رو با زیان خود انسان براشون توضیح و بسط داد. و به نظر شخص من تلفیقی از فلسفه و عرفان در پاسخگویی به فرشتگان استفاده شد. قبل از اینکه کامل بحث براشون هویدا بشه اقرار کردند که ما نمی دانیم مگر چیزی که تو به ما آموختی. فلسفه چیزی جز پاسخی به تشنگی برای دانستن کنه مطلبی مجهول با شواهد و قراین و ادله نیست. پس کاملا ساده است که همه می توانند بفهمند فلسفه در ابتدایی ترین طبقه همان پاسخگویی به طلب دانستن هست اما در فرهنگ ما جا افتاده فلسفه چیزی عجیب غریب و پیچیده ای است. تنها موقعی فلسفه پیچیده میشه که سؤال سؤال کننده پیچیده باشه مثلا چرا خداوند وجود دارد و به قولی فلسفه وجود خدا چیست؟ کلام خدا در قرآن کاملا نشون میده خداوند هم در افعال خودش کاملا برای مخاطب خودش حق پرسش و طلب دانستن رو قائل هست و خود نیز با آوردن مثال هایی کاملا ملموس به پاسخگویی پرداخته. خداوند نه به عنوان اولین فیلسوف که کار فیلسوف طلب دانستن است بلکه به عنوان عالم مطلقی که سر چشمه تمام دانسته هایی است که فیلسوف به دنبال آن است به انسان می آموزد که چگونه سؤال کند و چگونه و از چه مجرایی به دنبال پاسخ باشد. پس حل بسیاری از مشکلات جامعه اسلامی از ابتدایی ترین تا مشکلترین به شرط وجود پاسخگویی مطلع با همین فلسفه یا همان پاسخگویی کاملا میسور است. فلسفه علمی کاملا پایه است چرا که همیشه سؤالی بوده یا شاید بتوان گفت فلسفه همان پاسخ در خور هر موضوعی که محل سؤال هست گفته می شود و لا غیر. نظر شخصی من در رابطه عرفان و فلسفه این است که موضوعاتی که فلسفه با منطق محدود بشری توان پاسخگویی به آن را ندارد عرفان با تمسک به عالم غیب می تواند پاسخگوی آن باشد. برای مثال وقتی پرده ای روی ماشینی کشیده شده و فقط برای شخص شما پرده را بر میدارند و دوباره آن را می پوشانند دیگر نیازی نیست برای شما مانند منی که تازه وارد شدم توضیح دهند که بله فلان قسمتی که از اطراف این جسم خارج شده آیینه است شما چیزی را دیده ای که حقیقت است دیگر نیازی به صغری کبری چینی نداری پس در جایی که عرفان پاسخگویی قاطع است فلسفه محلی از اعراب ندارد. کمال علم حق الیقینی است که به واسطه فیض الهی از مجرای علمی شهودی به انسان داده میشود. پس برای رسیدن به عرفانی کامل باید از مجرای فلسفه وارد شد و جایی که دیگر فلسفه قادر به قدم زدن نیست اگر طالب واقعی باشی عرفان رخ می نمایاند، یاد کلامی از آیت الله بهجت افتادم و آن به این مضمون که به دانسته هایتان عمل کنید به آن چیز که نمی دانید پاسخ خواهند داد. شاید دانسته ها همان فلسفه ها باشد و پاسخ به نا دانسته ها جایی است که کمیت فلسفه لنگ و عرفان ظهور و بروز دارد.
  • هرکول ۱۴:۴۲ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۰
    0 0
    دوستمان رضا از مثنوی گفتند یا یک شعری از این کتاب گران سنگ عرفانی {!!!} دوستان افتادم شعر معروف چوپان و حضرت موسی حالا چند سوال؟ سند تاریخی این شعر کجاست ؟ هر کی گفت جایزه داره. خواهشا نگید فقط شعره . چون صحبت از پیغمبر خداست پس نمی توان دروغ بست آیا امکان عقلی دارد خدایی که پیغمبری را می فرستد تا راه و رسم بندگی و طاعت رو به بندگان بیاموزد در مقابل یک چوپان این پیغمبر را کوچک نموده و به چوپان بگوید هر طور دوست داری بگو به من جسم بده موهای من را شانه کن و خیلی چیزهای دیگه . می دونم که مثل اغلب شعرها الان همه رو نماد یه چیزی می گیرین . نرود میخ آهنین در سنگ
  • عمو ۱۴:۵۶ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۰
    0 0
    وقتی نمیخونین سر چی میشه یاهاتون صحبت کرد بزرگوار. به قول شاعر: مردمی از دهن آماده و از گوش علیل بعدشم تو از کجا میدونی اهل بیت پایه گذارش نبودن؟ چون اسم فلسفه در احادیثشون نیست؟ بس کنید این رفتار رو. این هر چیزی هست جز سیره اهل بیت.
  • عمو ۱۵:۰۰ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۰
    0 0
    این بزرگوار ناشناس برای اینکه خدای نکرده به کپی کردن مطالبش هم کسی منفی نده و غرور الهیش شکسته نشه مطلبشو زیر یه اظهار نظر بی ارتباط کپی میکنه. لااقل جرات گذشاتن نظر مستقل داشته باشید اگر تصور میکنید حرف حقی میزنید. البته ظاهرا خود میدانید که این طور نیست
  • عمو ۱۵:۰۵ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۰
    0 0
    زحمت بکشید مثال هایش را هم ذکر کنید که خدای نکرده تصور شود تهمت میزنید!
  • عمو ۱۵:۰۷ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۰
    0 0
    بزرگوار ناشناس به جز این رفتار زشت و هتاکی هنر دیگری هم در چنته دارید؟
  • عمو ۱۵:۱۰ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۰
    0 0
    غصه نخورید. اسلام عزیز با وجود همه این بی اخلاقی های پیروانش این گونه گسترش یافته و نور افشانی میکند. در آینده هم همینطور خواهد بود. بگذارید تمسخر کنندگان بی سواد با مطالب دقیق علمی این طور برخورد کنند. بگذارید فکر کنند یاد دادن جغرافیا بی ناموسی است.
  • عمو ۱۵:۱۵ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۰
    0 0
    اتفاقا من بهت مثبت دادم. دوست دارم اگر امام خمینی و علامه طباطبایی و آیت‌الله العظمی بهجت و سید علی آقای قاضی و شهید مطهری و بقیه بزرگان دین با محی الدین محشور می‌شن منم به دعای تو پیر زجر کشیده قاطیشون شم. البته من خدا نیستم که درباره عاقبت آدمها اینقدر صریح قضاوت کنم. ظاهرا شما میتونید. ما هم به اعتماد حرف شما میریم جلو. حیف از دعا و نفرین که دستمایه بازی بچه ها شده.
  • عمو ۱۵:۱۵ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۰
    0 0
    توقیعش دست شماست؟
  • ۱۵:۴۱ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۰
    0 0
    عزیزم! اطلاع نداری حرف نزن. مولوی به راه عرفان رفت اما عرفانش کامل نشد چون مرشدش را در نیمه راه از دست داد و بقیه را به ظن و گمان خودش طی کرد. اگر اطلاع داشته باشید عرفا بر عکس صوفیه که حتی سماع دارند از این امور غلط؛ به جای خواندن مثنوی معنوی ، مثنوی طاقدیس را توصیه می کنند که دستورالعمل شیخ رجبعلی خیاط هم همین بود. اگر توانستید از مثنوی طاقدیس ملا احمد نراقی ایراد بگیرید. حتی منطق الطیر عطار هم به درجات از مثنوی معنوی بالاتر و بهتر است. البته نکته دیگر اینکه اساسا مثنوی معنوی کتاب تاریخ نیست که انتظار داشته باشید برای حکایاتش سند ذکر کرده باشد. مهم نتایج این حکایات است که البته باز هم مثنوی طاقدیس بسیار بهتر است.
  • هرکول ۱۵:۴۵ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۰
    0 0
    من چکار دارم با اسامی با خود محی الدین کار دارم خوب عمو تو که محی الدین رو دوست داری از خودت مایه بزار چکار داری بقیه!!! چیه تنهایی می ترسی باهاش محشور بشی؟
  • هادی ۱۶:۵۳ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۰
    0 0
    سلام علیکم احسنت به آقای وکیلی اهل تفکیک ظاهرا خودشان را به کوچه علی چپ میزنند گوش باز و چشم باز و این عمی در حیرتم از چشم بندی خدا
  • محمد ۱۷:۳۸ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۰
    0 0
    جريان كتاب مثنوي ومكاشفه حضرت آيت الله العظمي بروجردي(ر ه) را حتما بخوانيد.بسيارراهگشاست.
  • سید ساقی ۱۸:۵۴ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۰
    0 0
    آقای ناشناسی که به آقای هرکول پاسخ دادی و از عطار تعریف کردی! می دونی عطار راجع به ابن ملجم چه نظری داره؟ ابن ملجمو که می شناسی؟؟!!!! ********** عطار نیشابوری در منطق الطیر در اشعاری تحت عنوان شفقت علی علیه السلام با ابن ملجم چنین می گوید: چونک آن بدبخت آخر از قضا ناگهان آن زخم زد بر مرتضا می بینیم که عطار نیز عمل ابن ملجم را از سر جبر و قضای الهی و نه اختیار ابن ملجم می داند. عطار در ادامه در مسیر قباحت زدایی از عمل ابن ملجم می گوید: مرتضی را شربتی کردند راست مرتضا گفتا که خون ریزم کجاست شربت او را ده نخست آنگه مرا زانک او خواهد بُدَن هم ره مرا شربتش بردند او گفت اینت قهر حیدر اینجا خواهدم کشتن به زهر مرتضا گفتا به حق کردگار گر بخوردی شربتم این نابکار من همی ننهادمی بی او به هم پیش حق در جنت المأوی قدم مرتضا را چون بکشت آن مرد زشت مرتضی بی او نمی‌شد در بهشت عطار مدعی است که اگر ابن ملجم آن شربت را از علی علیه السلام گرفته و خورده بود، آن حضرت بدون ابن ملجم وارد بهشت نمی شد! و این البته بر خلاف همه مسلمات اسلامی و قرانی و شیعی در باره جنایتکاران تاریخ است. حتی در منابع اهل سنت به روایت احمد بن حنبل از رسول خدا صلی الله علیه و آله آمده است که آن حضرت خطاب به امیر المؤمنین فرمود: شقی ترین در میان امتهای پیشین پی کننده شتر صالح بود و شقی ترین فرد در امت آخرالزمان قاتل توست. (بحار الانوار، ج ۴۲ ص ۲۳۷) ابن عباس می گوید: ابن ملجم از نسل قدّار پی کننده شتر صالح بود و ماجرای این دو یکی است. زیرا قدار در پی عشق زنی به نام رباب، شتر صالح را پی کرد و ابن ملجم هم به خاطر عشق به قطام امیر المؤمنین را کشت.(همان) اما نکته قابل توجه تر در اشعار فوق الذکر عطار این است که او می خواهد با این افسانه سرایی اولین ظالم در حق محمد و آل محمد صلوات الله علیهم اجمعین یعنی ابوبکر را تبرئه و تطهیر کند و مظلومیت امیرالمؤمنین را انکار کند. ببینید: بر عدو چون شفقتش چندین بود با چو صدّیقیش هرگز کین بود؟ آنک چندینی غم دشمن خورد با عتیقش دشمنی چون ظن برد چند گویی مرتضی مظلوم بود و ز خلافت راندن محروم بود چون علی شیرحق است و تاج سر ظلم نتوان کرد بر شیر ای پسر عطار در ابیات فوق با شیر خواندن علی علیه السلام می خواهد یکی از مسلّم ترین حوادث تاریخی اسلام را که غصب خلافت امیرالمؤمنین علیه السلام و مظلومیت آن امام است انکار کند و نسبت به این موضوع تجاهل می کند که آن شیر خدا به خاطر حفظ اصل و کیان اسلام سکوت کرد و دست به شمشیر نبرد. بله این است موضع عرفان و تصوف در برابر ابن ملجم و غاصبان حق اهل بیت علیهم السلام و ….اما موضع شیعه در برابر ابن ملجم و اصحاب سقیفه و اولی و دومی و سومی و توجیه گران ظلم و جنایت اینان چیست؟ در زیارت مخصوصه حضرت امیرالمؤمنین چنین می خوانیم: لعن الله من قتلک و لعن الله من خالفک و لعن الله من افتری علیک و لعن الله من ظلمک و غصب حقک و لعن الله من بلغه ذلک فرضی به انا الی الله منهم برآء …الحمد لله الذی جعل النار مثویهم و بئس الورد المورود. مولای ما امیر المؤمنین! خداوند قاتل تو و مخالف با تو و دروغزن بر تو را لعنت کند و نیز لعنت خداوند بر آن که به تو ظلم کرد و حقت را غصب نمود و لعنت خدا بر هر کسی که این را بداند و به آن رضایت دهد. من از همه اینان بیزارم. … و خداوند را از این بابت که جهنم را که بد منزلگاهی است، جایگاه اینان قرار دارد، سپاس می گویم.
  • سید ساقی ۱۹:۰۰ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۰
    0 0
    آقای ناشناسی که به آقای هرکول پاسخ دادی و از عطار تعریف کردی! می دونی عطار راجع به ابن ملجم چه نظری داره؟ ابن ملجمو که می شناسی؟؟!!!! ********** عطار نیشابوری در منطق الطیر در اشعاری تحت عنوان شفقت علی علیه السلام با ابن ملجم چنین می گوید: چونک آن بدبخت آخر از قضا ناگهان آن زخم زد بر مرتضا می بینیم که عطار نیز عمل ابن ملجم را از سر جبر و قضای الهی و نه اختیار ابن ملجم می داند. عطار در ادامه در مسیر قباحت زدایی از عمل ابن ملجم می گوید: مرتضی را شربتی کردند راست مرتضا گفتا که خون ریزم کجاست شربت او را ده نخست آنگه مرا زانک او خواهد بُدَن هم ره مرا شربتش بردند او گفت اینت قهر حیدر اینجا خواهدم کشتن به زهر مرتضا گفتا به حق کردگار گر بخوردی شربتم این نابکار من همی ننهادمی بی او به هم پیش حق در جنت المأوی قدم مرتضا را چون بکشت آن مرد زشت مرتضی بی او نمی‌شد در بهشت عطار مدعی است که اگر ابن ملجم آن شربت را از علی علیه السلام گرفته و خورده بود، آن حضرت بدون ابن ملجم وارد بهشت نمی شد! و این البته بر خلاف همه مسلمات اسلامی و قرانی و شیعی در باره جنایتکاران تاریخ است. حتی در منابع اهل سنت به روایت احمد بن حنبل از رسول خدا صلی الله علیه و آله آمده است که آن حضرت خطاب به امیر المؤمنین فرمود: شقی ترین در میان امتهای پیشین پی کننده شتر صالح بود و شقی ترین فرد در امت آخرالزمان قاتل توست. (بحار الانوار، ج ۴۲ ص ۲۳۷) ابن عباس می گوید: ابن ملجم از نسل قدّار پی کننده شتر صالح بود و ماجرای این دو یکی است. زیرا قدار در پی عشق زنی به نام رباب، شتر صالح را پی کرد و ابن ملجم هم به خاطر عشق به قطام امیر المؤمنین را کشت.(همان) اما نکته قابل توجه تر در اشعار فوق الذکر عطار این است که او می خواهد با این افسانه سرایی اولین ظالم در حق محمد و آل محمد صلوات الله علیهم اجمعین یعنی ابوبکر را تبرئه و تطهیر کند و مظلومیت امیرالمؤمنین را انکار کند. ببینید: بر عدو چون شفقتش چندین بود با چو صدّیقیش هرگز کین بود؟ آنک چندینی غم دشمن خورد با عتیقش دشمنی چون ظن برد چند گویی مرتضی مظلوم بود و ز خلافت راندن محروم بود چون علی شیرحق است و تاج سر ظلم نتوان کرد بر شیر ای پسر عطار در ابیات فوق با شیر خواندن علی علیه السلام می خواهد یکی از مسلّم ترین حوادث تاریخی اسلام را که غصب خلافت امیرالمؤمنین علیه السلام و مظلومیت آن امام است انکار کند و نسبت به این موضوع تجاهل می کند که آن شیر خدا به خاطر حفظ اصل و کیان اسلام سکوت کرد و دست به شمشیر نبرد. بله این است موضع عرفان و تصوف در برابر ابن ملجم و غاصبان حق اهل بیت علیهم السلام و ….اما موضع شیعه در برابر ابن ملجم و اصحاب سقیفه و اولی و دومی و سومی و توجیه گران ظلم و جنایت اینان چیست؟ در زیارت مخصوصه حضرت امیرالمؤمنین چنین می خوانیم: لعن الله من قتلک و لعن الله من خالفک و لعن الله من افتری علیک و لعن الله من ظلمک و غصب حقک و لعن الله من بلغه ذلک فرضی به انا الی الله منهم برآء …الحمد لله الذی جعل النار مثویهم و بئس الورد المورود. مولای ما امیر المؤمنین! خداوند قاتل تو و مخالف با تو و دروغزن بر تو را لعنت کند و نیز لعنت خداوند بر آن که به تو ظلم کرد و حقت را غصب نمود و لعنت خدا بر هر کسی که این را بداند و به آن رضایت دهد. من از همه اینان بیزارم. … و خداوند را از این بابت که جهنم را که بد منزلگاهی است، جایگاه اینان قرار دارد، سپاس می گویم.
  • مانی ۱۹:۱۴ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۰
    0 0
    خوب ملاصدرا و ملا هادی سبزواری درست گفته اند.مگر در حرفشان شک دارید.
  • ۲۰:۳۲ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۰
    0 0
    طبرسی در کتاب احتجاج روایت کرده است که: توقیعی از طرف حضرت صاحب الامر عجل الله تعالی فرجه الشریف بر دست جناب حسین بن روح که از جمله سفرای ان حضرت بود، ظاهر شد با محتوای لعن جماعتی که یکی از انان حسین بن منصور حلاج بود. (احتجاج مرحوم طبرسی ج 2 ص 289) مقدس اردبیلی نیز در کتاب حدیقة الشیعه می نویسد: توقیعات ان حضرت که به خواص خود نوشته در کتب معتبره مذکور است که از ان جمله توقیعی است که به لعن حسین بن منصور حلاج بیرون امده و نسخه ان در "قرب الاسناد" علی بن الحسین مسطور است. (حدیقة الشیعه مرحوم مقدس اردبیلی ص 737). مرحوم داود الهامی محقق معاصر در موضوع عرفان و تصوف می نویسد: یکی از کسانی که فتوی به قتل حلاج داد و به خط خود نوشت که او واجب القتل است حسین بن روح وکیل و نماینده خاص امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف بود و علمای بزرگ شیعه که معاصر حلاج بودند یعنی ابو سهل نوبختی و علی بن بابویه و مرحوم شیخ صدوق و قطب راوندی چهار تن از پیشوایان شیعه حلاج را ساحر و ملعون و مطرود خدا و رسول و امام علیه السلام دانستند و فتوی به قتل حلاج دادند. (رجوع شود به کتاب عرفان و تصوف، تالیف مرحوم داوود الهامی). شیخ طوسی می نویسد: حلاج ساحر بوده و به دروغ ادعای وکالت امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف را نموده است. (تحفه قدسی، ترجمه غیبت شیخ طوسی رحمه الله ص 316). شیخ صدوق مذهب حلاج را باطل دانسته و وی را تارک نماز می داند. شیخ مفید و علامه حلی نیز او را لعن نموده اند. حلاج در ادعاهایش می گفت که الله خدای آسمان است و من خدای زمین هستم. در اغاز نامه هایش چنین می نوشت: من الله الی فلان بن فلان. با رفتن به حج مخالف بوده و می گفته به جای رفتن به حج در اطراف من طواف نمایید. (تحفة الاخیار ص 226 ـ 227) حلاج می گفت من خدا هستم و زیر عبای من جز خدا وجود ندارد. من بودم که قوم نوح را غرق کردم، من بودم که قوم عاد و ثمود را هلاک و عذاب نمودم.(ریحانة الادب ج 2 ص 61) هنگام مرگ در بالای دار می گفت: ای خدا می بینم با من شوخی می کنی اما من عهد کرده ام که گرفتار شوخی های تو نشوم. (روضات الجنات ج 3 ص 461) حلاج همچنان در بسیاری از مسائل تصوف پیشرو و بنیان گذار به حساب می اید. در موضوع دفاع از ابلیس هم از نخستین افراد به شمار می اید. در مجموعه اشعار باقی مانده از او که به طواسین مشهور است تماما از ابلیس تمجید می کند و افعال و کردار او را ستایش می کند چنانچه می گوید در اسمان عابدی و موحدی مانند ابلیس وجود ندارد. او سجده نکردن ابلیس بر ادم را یک پیروزی بزرگ در ازمون الهی تلقی می نماید نه سریچی از فرمان الهی. (سبحان الله عما یصفون). (سفینة النجاة ص 276) .
  • ۲۰:۳۳ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۰
    0 0
    در جلد 51 بحار الانوار در بخش معرفی کسانی که ادعای دروغ وکالت و یا ارتباط با حضرت حجت سلام الله علیه را کرده اند و مدعی کرامات بوده اند، نام حلاج نیشابوری عارف معروف و شهید! عرفا نیز آمده است . این امر در حالی است که حلاج سنی بوده است اما در مقطعی برای جذب شیعیان ادعای شیعه گری نموده و خود را وکیل حضرت حجت علیه السلام معرفی کرده و سفری نیز به قم می کند. مرحوم مجلسی به نقل از شیخ طوسی می نویسد: «ابو نصر هبة اللَّه بن محمد كاتب، دخترزاده ام كلثوم دختر محمد بن عثمان، براى من (شيخ طوسى) نقل كرد كه: چون خداوند خواست اعمال «حلّاج» را آشكار سازد و او را رسوا و خوار گرداند، اين طور پيشامد كرد كه «حلّاج» خيال كرد ابو سهل بن اسماعيل بن على نوبختى رضى‌اللَّه‌عنه هم از كسانى است كه فريب دوز و كلك او را مي‌خورد و نيرنگ او در وى مؤثر واقع مى‏شود. لذا کسی را فرستاد نزد وى و او را به اطاعت خود دعوت کرد. او با كمال نادانى چنين پنداشته بود كه ابو سهل‏ هم در اين خصوص مانند ساير افراد ضعيف الايمان است و فريفته وى مى‏شود. از اين رو پيوسته او را به سوى خود دعوت مي‌كرد و به آرامى نيرنگ‌هاى خود را براى جلب وى به رخ او مي‌كشيد، زيرا موقعيت علم و ادب ابو سهل در ميان مردم مشهور بود. حلاج در نامه‏هاى خود به ابو سهل مي‌نوشت: «من وكيل صاحب الزمان عليه‌السّلام هستم.» او نخست با اين مطلب ‌خواست ابو سهل را به سوى خود بكشاند، سپس ادعاى خود را بالا برد و نوشت: «من مأمورم به تو بنويسم كه هر گونه نصرت و يارى خواسته باشى، برايت آشكار سازم تا دلت قوت گيرد و در نيابت من ترديد نكنى!» ابو سهل هم به وى پيغام داد كه من در مقابل آن همه معجزات و كرامات كه (به ادعاى تو) از تو به ظهور رسيده، فقط موضوع مختصرى را پيشنهاد كرده از تو مي‌خواهم! و آن اين است كه من مردى زن دوست و مايل به معاشرت با آنها هستم و ناچارم هر جمعه محاسن خود را حنا بگيرم و متحمل رنج زياد شوم تا موهاى سفيدم را بپوشانم، وگرنه كنيزان خواهند دانست كه من پير شده‏ام و به من رغبت نشان نخواهند داد. از اين رو از تو مي‌خواهم كارى كنى كه مرا از حنا بستن بى‏نياز کنی و زحمت آن را از من برطرف سازى و موى ريشم را سياه گردانى. اگر چنين كنى، هر چه بگویى‏ اطاعت مي‌كنم و گفته تو را مي‌پذيرم و به طريقه تو مي‌گروم، زيرا اين معنى موجب بصيرت من مى‏شود و از كمك به تو دريغ نخواهم داشت!»
  • ۲۰:۳۵ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۰
    0 0
    عمو جان در دفاع از امثال حجاج ولو بزرگانی وی را در بیتی تمجید کرده باشند دلیل بر چشم بستن بر حقایق نیست این را هم بخواننیم بد نیست: جمعى از دانشمندان، از حسين بن على بن بابويه قمى (برادر شيخ صدوق) نقل كرده‏اند كه وى گفت: حلاج به قم آمد و نامه‏اى به خويشان ابوالحسن نوشت و آنها و ابوالحسن را به سوى خود دعوت کرد و مي‌گفت: «من فرستاده امام زمان و وكيل او هستم.» چون نامه او به دست پدرم (على بن بابويه) رسيد، آن را پاره كرد و به آورنده نامه فرمود: «چه چيز تو را به نادانى واداشته است؟» آورنده نامه كه گمان مي‌كنم گفت پسر عمه يا پسر عموى حلاج هستم، به پدرم گفت: «حلاج نامه‏اى به ما نوشته و ما را دعوت كرده است، چرا نامه او را پاره كردى؟» حضار به وى خنديدند و او را مسخره كردند. سپس پدرم برخاست و در حالى كه جماعتى از اصحابش و غلامانش همراه او بودند، به حجره تجارت خود رفت. موقعى كه به در خانه‏اى رسيد كه حجره‏اش در آنجا واقع بود، كسانى كه آن جا نشسته بودند، به احترامش برخاستند، فقط يك نفر كه پدرم او را نمي‌شناخت از جا برخاست. موقعى كه پدرم در حجره نشست و دفتر حساب و قلم و دوات خود را چنان كه معمول تجار است درآورد، رو كرد به جانب شخصى كه‏ حاضر بود و پرسيد: «اين مرد ناشناس كيست؟» آن شخص هم جواب پدرم را گفت. مرد ناشناس كه شنيد از هويت وى سؤال مي‌كند، برخاست، نزد پدرم آمد و گفت: «با اينكه من حاضر هستم، احوال مرا از ديگرى مي‌پرسى؟» پدرم فرمود: «اى مرد! احترام تو را نگاه داشتم و تو را بزرگ شمردم و از خودت نپرسيدم.» گفت: «وقتى تو نامه مرا پاره مي‌كردى، من مي‌ديدم.» پدرم فرمود: «تو حلاج هستى؟ خدا تو را لعنت كند، ادعاى اظهار معجزه مي‌كنى؟» سپس پدرم به غلام خود گفت: «پاها و گردن او را بگير و از خانه بيرون كن!» و از آن روز ديگر او را در قم نديديم.
  • ۲۰:۳۶ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۰
    0 0
    سیدجان بفرما با کجای فلسفه می توانی حضرت صاحب الامر را اثبات کنی!
  • ۲۰:۳۷ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۰
    0 0
    جمعى از دانشمندان، از حسين بن على بن بابويه قمى (برادر شيخ صدوق) نقل كرده‏اند كه وى گفت: حلاج به قم آمد و نامه‏اى به خويشان ابوالحسن نوشت و آنها و ابوالحسن را به سوى خود دعوت کرد و مي‌گفت: «من فرستاده امام زمان و وكيل او هستم.» چون نامه او به دست پدرم (على بن بابويه) رسيد، آن را پاره كرد و به آورنده نامه فرمود: «چه چيز تو را به نادانى واداشته است؟» آورنده نامه كه گمان مي‌كنم گفت پسر عمه يا پسر عموى حلاج هستم، به پدرم گفت: «حلاج نامه‏اى به ما نوشته و ما را دعوت كرده است، چرا نامه او را پاره كردى؟» حضار به وى خنديدند و او را مسخره كردند. سپس پدرم برخاست و در حالى كه جماعتى از اصحابش و غلامانش همراه او بودند، به حجره تجارت خود رفت. موقعى كه به در خانه‏اى رسيد كه حجره‏اش در آنجا واقع بود، كسانى كه آن جا نشسته بودند، به احترامش برخاستند، فقط يك نفر كه پدرم او را نمي‌شناخت از جا برخاست. موقعى كه پدرم در حجره نشست و دفتر حساب و قلم و دوات خود را چنان كه معمول تجار است درآورد، رو كرد به جانب شخصى كه‏ حاضر بود و پرسيد: «اين مرد ناشناس كيست؟» آن شخص هم جواب پدرم را گفت. مرد ناشناس كه شنيد از هويت وى سؤال مي‌كند، برخاست، نزد پدرم آمد و گفت: «با اينكه من حاضر هستم، احوال مرا از ديگرى مي‌پرسى؟» پدرم فرمود: «اى مرد! احترام تو را نگاه داشتم و تو را بزرگ شمردم و از خودت نپرسيدم.» گفت: «وقتى تو نامه مرا پاره مي‌كردى، من مي‌ديدم.» پدرم فرمود: «تو حلاج هستى؟ خدا تو را لعنت كند، ادعاى اظهار معجزه مي‌كنى؟» سپس پدرم به غلام خود گفت: «پاها و گردن او را بگير و از خانه بيرون كن!» و از آن روز ديگر او را در قم نديديم.
  • صالح ۲۰:۴۱ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۰
    0 0
    ابوسهل نوبختي -رضوان الله عليه- و مبارزه با حلاج کافر: شیخ طوسی رضوان الله علیه در کتاب الغیبه چنین می فرمایند: ذكر المذمومين الذين ادعوا البابية و السفارة كذبا و افتراء لعنهم الله و منهم الحسين بن منصور الحلاج. ذکر مذمومینی كه به دروغ ادعاى بابيت و سفارت كردند که خدا ایشان را لعنت کند و از آن هاست حسين بن منصور حلاج‏. سپس روایت می کند: لما أراد الله تعالى أن يكشف أمر الحلاج و يظهر فضيحته و يخزيه وقع له أن أبا سهل إسماعيل بن علي النوبختي رض ممن تجوز عليه مخرقته و تتم عليه حيلته فوجه إليه يستدعيه و ظن أن أبا سهل كغيره من الضعفاء في هذا الأمر بفرط جهله و قدر أن يستجره إليه فيتمخرق به و يتسوف بانقياده على غيره فيستتب له ما قصد إليه من الحيلة و البهرجة على الضعفة لقدر أبي سهل في أنفس الناس و محله من العلم و الأدب أيضا عندهم و يقول له في مراسلته إياه. إني وكيل صاحب الزمان ع و بهذا أولا كان يستجر الجهال ثم يعلو منه إلى غيره و قد أمرت بمراسلتك و إظهار ما تريده من النصرة لك لتقوي نفسك و لا ترتاب بهذا الأمر. فأرسل إليه أبو سهل رضي الله عنه يقول له إني أسألك أمرا يسيرا يخف‏ مثله عليك في جنب ما ظهر على يديك من الدلائل و البراهين و هو أني رجل أحب الجواري و أصبو إليهن و لي منهن عدة أتحظاهن و الشيب يبعدني عنهن و يبغضني إليهن و أحتاج أن أخضبه في كل جمعة و أتحمل منه مشقة شديدة لأستر عنهن ذلك و إلا انكشف أمري عندهن فصار القرب بعدا و الوصال هجرا و أريد أن تغنيني عن الخضاب و تكفيني مؤنته و تجعل لحيتي سوداء فإني طوع يديك و صائر إليك و قائل بقولك و داع إلى مذهبك مع ما لي في ذلك من البصيرة و لك من المعونة.. فلما سمع ذلك الحلاج من قوله و جوابه علم أنه قد أخطأ في مراسلته و جهل في الخروج إليه بمذهبه و أمسك عنه و لم يرد إليه جوابا و لم يرسل إليه رسولا و صيره أبو سهل رضي الله عنه أحدوثة و ضحكة و يطنز به عند كل أحد و شهر أمره عند الصغير و الكبير و كان هذا الفعل سببا لكشف أمره و تنفير الجماعة عنه. چون خداوند خواست اعمال «حلّاج» را آشكار سازد و او را رسوا و خوار گرداند، اين طور پيشامد كرد كه «حلّاج» خيال كرد ابو سهل بن اسماعيل بن على نوبختى رضى اللَّه عنه هم از كسانى است كه فريب دوز و كلك او را ميخورد و نيرنگ او در وى مؤثر واقع مى‏شود؛ لذا فرستاد نزد وى و او را به اطاعت خود دعوت نمود. او با كمال نادانى چنين پنداشته بود كه ابو سهل هم در اين خصوص مانند ساير افراد ضعيف الايمان است، و فريفته وى مى‏شود، از اين رو پيوسته او را بسوى خود دعوت ميكرد و به آرامى نيرنگهاى خود را براى جلب وى به رخ او ميكشيد، زيرا موقعيت علم و ادب ابو سهل در ميان مردم مشهور بود. حلاج در نامه‏هاى خود به ابو سهل مينوشت: من وكيل صاحب الزمان عليه السّلام هستم. او نخست با اين مطلب ميخواست ابو سهل را بسوى خود بكشاند، سپس ادعاى خود را بالا برد و نوشت كه: من مأمورم بتو بنويسم كه هر گونه نصرت و يارى خواسته باشى برايت آشكار سازم تا دلت قوت گيرد و در نيابت من ترديد نكنى! ابو سهل هم به وى پيغام داد كه من در مقابل آن همه معجزات و كرامات كه (به ادعاى تو) از تو بظهور رسيده، فقط موضوع مختصرى را پيشنهاد كرده از تو ميخواهم! و آن اينست كه من مردى زن دوست هستم، و مايل به معاشرت با آنها ميباشم. چندين كنيز دارم كه پيرى مرا از نزديكى با ايشان دور كرده است و ناچارم هر جمعه محاسن خود را حنا بگيرم و متحمل رنج زياد شوم تا موهاى سفيدم را بپوشانم و گر نه كنيزان خواهند دانست كه من پير شده‏ام و به من رغبت نشان نخواهند داد و نزديكى ما به دورى ميگرايد و وصال به جدائى ميكشد. از اين رو از تو ميخواهم كارى كنى كه مرا از حنا بستن بى‏نياز نمائى و زحمت آن را از من برطرف سازى و موى ريشم را سياه گردانى. اگر چنين كنى هر چه بگوئى‏ اطاعت ميكنم و گفته تو را ميپذيرم و به طريقه تو ميگروم. زيرا كه اين معنى موجب بصيرت من مى‏شود و از كمك به تو دريغ نخواهم داشت! چون حلاج سخن او را شنيد و نتيجه دسيسه‏ها و جواب خود را بدين گونه شنيد دانست در نامه‏هاى خود كه پر از ادعا و اظهار كرامات و معجزات بوده، خطا كرده و طريقه خود را به نادانى به رخ او كشيده است. بدين لحاظ خوددارى كرد و جواب ابو سهل را نداد و ديگر كسى نزد وى نفرستاد. ابو سهل هم اين ماجرا را اتفاقى خوش و باعث تفريح و خنده قرار داده بود و نزد همه كس بازگو ميكرد، و حلاج را ريشخند مينمود. بدين گونه نزد بزرگ و كوچك شهرت يافت و همين باعث شد كه كار حلاج برملا گردد، و مردم از دور وى پراكنده شوند. روایت دیگری نیز در این خصوص وجود دارد که شخصیت حلاج را بیشتر نمایان می کند: علي بن بابويه و مبارزه با حلاج کافر: عن أبي عبد الله الحسين بن علي بن الحسين بن موسى بن بابويه أن ابن الحلاج صار إلى قم و كاتب قرابة أبي الحسن يستدعيه و يستدعي أبا الحسن أيضا و يقول أنا رسول الإمام و وكيله قال فلما وقعت المكاتبة في يد أبي رضي الله عنه خرقها و قال لموصلها إليه ما أفرغك للجهالات فقال له الرجل و أظن أنه قال إنه ابن عمته أو ابن عمه فإن الرجل قد استدعانا فلم خرقت مكاتبته و ضحكوا منه و هزءوا به ثم نهض إلى دكانه و معه جماعة من أصحابه و غلمانه. قال فلما دخل إلى الدار التي كان فيها دكانه نهض له من كان هناك جالسا غير رجل رآه جالسا في الموضع فلم ينهض له و لم يعرفه أبي فلما جلس و أخرج حسابه و دواته كما يكون التجار أقبل على بعض من كان حاضرا فسأله عنه فأخبره فسمعه الرجل يسأل عنه فأقبل عليه و قال له تسأل عني و أنا حاضر فقال له أبي أكبرتك أيها الرجل و أعظمت قدرك أن أسألك فقال له تخرق رقعتي و أنا أشاهدك تخرقها فقال له أبي فأنت الرجل إذا.. ثم قال يا غلام برجله و بقفاه فخرج من الدار العدو لله و لرسوله ثم قال له أ تدعي المعجزات عليك لعنة الله أو كما قال فأخرج بقفاه فما رأيناه بعدها بقم. حسین بن علی بن بابویه(برادر شیخ صدوق)می گوید که پسر حلاج بقم آمد و نامه‏اى به خويشان ابو الحسن نوشت و آنها و ابو الحسن را بسوى خود دعوت نمود و ميگفت: من فرستاده امام زمان و وكيل او هستم. چون نامه او بدست پدرم (على بن بابويه) رسيد، آن را پاره كرد و به آورنده نامه فرمود: چه چيز تو را به نادانى واداشته است؟ آورنده نامه- كه گمان ميكنم، گفت: پسر عمه يا پسر عموى حلاج هستم- به پدرم گفت: حلاج نامه‏اى بما نوشته و ما را دعوت كرده است، چرا نامه او را پاره كردى؟ حضار به وى خنديدند و او را مسخره كردند. سپس پدرم برخاست و در حالى كه جماعتى از اصحابش و غلامانش همراه او بودند، به حجره تجارت خود رفت. موقعى كه به در خانه‏اى رسيد كه حجره‏اش در آنجا واقع بود، كسانى كه آن جا نشسته بودند، به احترامش برخاستند، فقط يكنفر كه پدرم او را نميشناخت از جا برنخاست. موقعى كه پدرم در حجره نشست و دفتر حساب و قلم و دوات خود را چنان كه معمول تجار است درآورد، رو كرد بجانب شخصى كه‏ حاضر بود و پرسيد: اين مرد ناشناس كيست؟ آن شخص هم جواب پدرم را گفت. مرد ناشناس كه شنيد از هويت وى سؤال ميكند، برخاست و نزد پدرم آمد و گفت با اينكه من حاضر هستم احوال مرا از ديگرى ميپرسى؟ پدرم فرمود: اى مرد! احترام تو را نگاه داشتم و تو را بزرگ شمردم و از خودت نپرسيدم. گفت: وقتى تو نامه مرا پاره ميكردى من ميديدم. پدرم فرمود: تو پسر حلاج هستى؟ خدا ترا لعنت كند، ادعاى اظهار معجزه ميكنى؟ سپس پدرم به غلام خود گفت: پاها و گردن او را بگير و از خانه بيرون كن! و از آن روز ديگر او را در قم نديديم. الغيبة للطوسي ، ص 401-403 بحارالأنوار ، ج 51 ص 369-371 زوایایی از زندگی شهید عرفا! مختصری را درباره حلاج سابقا در اخباری که بیان شد خواندیم. اکنون به ذکر دو مورد از انحرافات او از تذکرة الاولياء عطار نیشابوری می پردازیم: حلاج لا مذهب! در پنجاه سالگی گفت: تا کنون هیچ مذهب نگرفته ام اما از هر مذهبی آنچه دشوارتر است بر نفس اختیار کردم. نظافت حلاج! در ابتدا که ریاضت می کشید دلقی داشت که بیست سال بیرون نکرده بود، روزی به ستم از وی بیرون کردند، گزنده بسیار در وی افتاده بود. که یکی از آن وزن کردند نیم دانگ بود!!! عطار نیشابوری، تذکرة الاولياء، ص 494 أيا اين شخص مسلمان است؟ حالتان از او بهم نمی خورد؟؟ نائب خاص امام زمان(عج)حلاج را لعنت می کند: شیخ طوسی در الغیبة روایتی را آورده است که در قسمتی از آن مرحوم حسین بن روح سلام الله علیه، از نواب خاص امام زمان صلوات الله علیه، حلاج را صراحتا لعنت می کند. در قسمتی از آن روایت که مرحوم حسین بن روح با ام کلثوم، دختر نائب دوم امام زمان علیه السلام درباره شلمغانی ملعون صحبت می کند چنین آمده است: فهذا كفر بالله تعالى وإلحاد، قد أحكمه هذا الرجل الملعون في قلوب هؤلاء القوم ليجعله طريقا إلى أن يقول لهم بأن الله تعالى اتحدّ به وحلّ فيه! كما يقول النصارى في المسيح عليه السلام، ويعدو إلى قول الحلاج لعنه الله. الغيبة للطوسي ، ص 405 وقتی نائب خاص امام زمان علیه السلام، شخصی که هرگز در دین خدا از جانب خود کلمه ای نمی گفت چنین بگوید و این ملعون را لعنت نماید، تکلیف حلاج و مدافعین حلاج روشن است! نظر شیخ صدوق، شیخ مفید و شیخ طبرسی درباره حلاج ملعون و اتباعش: پیش از این متن توقیع شریف امام زمان علیه السلام و برخورد ابوسهل نوبختی و علی بن بابویه رضوان الله علیهما را ملاحظه کردید. اکنون نظر سه تن از بزرگترین علما و مفاخر جهان تشیع، مرحوم شیخ مفید و مرحوم شیخ صدوق و مرحوم شیخ طبرسی را درباره حلاج که لعنت خدا بر او باد می بینیم: نظر شیخ صدوق: و علامة الحلاجية من الغلاة دعوى التجلّي بالعبادة مع تديّنهم بترك الصلاة و جميع الفرائض، و دعوى المعرفة بأسماء اللّه العظمى، و دعوى اتباع الجنّ لهم، و أنّ الولي إذا خلص و عرف مذهبهم فهو عندهم أفضل من الأنبياء- عليهم السّلام-. و من علاماتهم أيضا دعوى علم الكيمياء و لا يعلمون منه إلّا الدغل و تنفيق الشبه و الرصاص على المسلمين. و علامت حلاجيه از غاليان ادعاء انزوا بشغل عبادت است با وجود تدين آنها بترك نماز و سائر فريضها و ادعاء معرفت اسمهاى اعظم الهى و ادعاء انطباع حقتعالى يعنى تجلى ذات او براى ايشان و آنكه ولى چون خلوص يابد و بمذهب آنها عارف شود افضل از انبياء است نزد آنها. و ايضا از جمله علامتهاشان ادعاء علم كيميا است با وجود آنكه هيچ از آن را نميدانند سواى دغل و فساد و رواج دادن شبه و قلعى بر مسلمانان. اعتقادات الإمامية ، ص 102 ، باب الاعتقاد في نفي الغلو و التفويض نظر شیخ مفید: و الحلاجية ضرب من أصحاب التصوف و هم أصحاب الإباحة و القول بالحلول و لم يكن الحلاج يتخصص بإظهار التشيع و إن كان ظاهر أمره التصوف و هم قوم ملحدة و زنادقة يموهون بمظاهرة كل فرقة بدينهم و يدعون للحلاج الأباطيل و يجرون في ذلك مجرى المجوس في دعواهم لزرادشت‏ المعجزات و مجرى النصارى في دعواهم لرهبانهم الآيات و البينات و المجوس و النصارى أقرب إلى العمل بالعبادات منهم و هم أبعد من الشرائع و العمل بها من النصارى و المجوس. اما حلّاجى‏ها گروهى از صوفيان هستند كه همه چيز را حلال ميدانند و قائل بحلول ميباشند حلّاج در ميان آنها فقط مدعى تشيع بوده گر چه ظاهر كارش همان متصوفه است اينها مردمانى ملحد و زنديق‏اند كه مدعى هستند اعتقاد ما از تمام اديان بهتر است و براى حلاج ادعاهاى باطلى را معتقدند ايشان شبيه مجوسان هستند كه براى زردشت مدعى معجزه‏اند و مانند نصرانيان كه براى رهبان و كشيشان خود ادعاى معجزات و بينات مى‏نمايند ضمنا مجوسان و نصرانيان بعبادت و اعمال عبادى از آنها معتقدترند و ايشان از مجوس و نصارى نیز از شرایع و عمل به آنها دورترند. تصحيح‏الاعتقاد ، ص 135 ، فصل في الغلو و التفويض جالب این است که کفر حلاج و خطر اعتقادات او آنقدر زیاد بود که مرحوم شیخ مفید در رد عقائد باطل او کتابی نیز نوشته است: محمد بن محمد بن النعمان. له كتب‏: ... كتاب الرد على أصحاب الحلاج‏. رجال‏النجاشي ، ص 401 ، رقم 1067 نظر شیخ طبرسی: مرحوم شیخ طبرسی نیز حلاج را لعنت کرده است. او در الاحتجاج قبل از نقل متن توقیع شریف حضرت صاحب الزمان علیه السلام چنین می فرماید: من جملة الغلاة أحمد بن هلال الكرخي و قد كان من قبل في عدد أصحاب أبي محمد ع ثم تغير عما كان عليه و أنكر بابية أبي جعفر محمد بن عثمان فخرج التوقيع يلعنه من قبل صاحب الأمر و الزمان و بالبراءة منه في جملة من لعن و تبرأ منه و كذا كان أبو طاهر محمد بن علي بن بلال و الحسين بن منصور الحلاج و محمد بن علي الشلمغاني المعروف بابن أبي العزاقري لعنهم الله فخرج التوقيع بلعنهم و البراءة منهم جميعا. از افراد غالى يكى: احمد بن هلال كرخى است، او قبلًا از جمله أصحاب امام هادى عليه السّلام بود، سپس از عقيده‏اش تغيير يافته و منكر نيابت أبو جعفر محمّد بن عثمان شد، در پى اين حركت توقيعى از صاحب الأمر مبتنى بر لعن و برائت او در ميان افراد ديگرى كه لعن شده بودند؛ صادر شد. و همچنين بود أبو طاهر محمّد بن علىّ بن بلال، و حسين بن منصور حلّاج، و محمّد بن- على شلمغانى معروف به ابن ابى العزاقر- لعنهم اللَّه-، براى تمام اينان توقيعى بر لعن و برائت از همه آنان صادر شد. الاحتجاج ، ج 2 ص توقیع شریف حضرت بقية الله الأعظم به جناب حسین بن روح نائب خاص آن حضرت: عرف أطال الله بقاك و عرفك الله الخير كله و ختم به عملك من تثق بدينه و تسكن إلى نيته من إخواننا أدام الله سعادتهم بأن محمد بن علي المعروف بالشلمغاني عجل الله له النقمة و لا أمهله قد ارتد عن الإسلام و فارقه و ألحد في دين الله و ادعى ما كفر معه بالخالق جل و تعالى و افترى كذبا و زورا و قال بهتانا و إثما عظيما كذب العادلون بالله و ضلوا ضلالا بعيدا و خسروا خسرانا مبينا و إنا برئنا إلى الله تعالى و إلى رسوله صلوات الله عليه و سلامه و رحمته و بركاته منه و لعناه عليه لعائن الله تترى في الظاهر منا و الباطن و السر و الجهر و في كل وقت و على كل حال و على كل من شايعه و بلغه هذا القول منا فأقام على تولاه بعده أعلمهم تولاك الله أننا في التوقي و المحاذرة منه على مثل ما كنا عليه ممن تقدمه من نظرائه من السريعي و النميري و الهلالي و البلالي و غيرهم و عادة الله جل ثناؤه مع ذلك قبله و بعده عندنا جميلة و به نثق و إياه نستعين و هو حسبنا في كل أمورنا و نعم الوكيل. خداوند عمر تو را طولانى گرداند و همه خوبيها را بتو بشناساند، و سرانجام تو را به نيكى كامل گرداند و سعادت تو را پيوسته كند به كسانى كه به ديانت آنان اطمينان دارى اعلام كن كه محمّد بن علىّ معروف به شلمغانى خداوند در عذاب وى تعجيل نموده و ديگر مهلت به او نمى‏دهد، چه او از دين اسلام برگشته و از آن جدا شده و ملحد گرديده و چيزهايى ادّعا كرد كه موجب كفر به خالق متعال شد، و بخدا دروغ و بهتان بست و گناه بزرگى نمود، آنان كه از خداوند برگشتند سخت گمراه و از رحمت خدا دور شده‏اند و زيانى بس آشكار بردند. ما از طرف خدا و رسول صلوات و سلام و رحمت و بركات خدا بر او باد از او بيزارى جسته‏ و او را لعنت مى‏كنيم، در ظاهر و باطن و پنهان و آشكار و در هر وقت و هر حال و لعنت خدا بر كسى كه از وى پيروى و تبعيّت كند و بعد از صدور اين توقيع ما، باز در دوستى او ثابت بماند، و مردم را از اين موضع مطّلع گردان- خدا شما را دوست بدارد-: ما در پرهيز و حذر از او همان رفتار را داريم كه با افراد همانند گذشته او داشتيم مانند: شريعى، نميرى، هلالى و بلالى، و ديگر از ايشان، و بعد از او ما عادت خدا را نيك دانسته و مى‏دانيم و به او اعتماد مى‏كنيم و از وى يارى مى‏جوئيم و در همه امور، او براى ما كافى و نيكو كارگزار و پشتيبانى است. الاحتجاج ، ج 2 ص 474 و 475 بحارالأنوار ، ج 51 ص 380 و381
  • ۲۱:۴۱ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۰
    0 0
    بنا به مصالح !!!؟؟؟ بشارة الشیعه که در تأیید حرف های استاد وکیلی بود. قرار نبود که تمام کتاب های فیض کاشانی نام برده شود. بنده خبر نداریم چرا فیض بعضی کتاب ها را خلاصه کرده بعضی ها را نکرده، اما آخه این چه دلیلیه ؟!!! صدها بار نصیری اسم افراد را ردیف می کند برای تأیید ادعاهای کذب خود. نمونه اش همین فیض کاشانی و شیخ بهائی و مرحوم کمپانی که آقای نصیری اسم برده بود بعد بحث شد... سه مقاله مفصل استاد وکیلی درباره رابطه فلسفه اسلامی و یونان نوشته اند. در سایت ایشان موجود است. مطالعه کنید. ایشان در اینجا مجبور است گاهی به سبک خود نصیری جواب او را بدهد. فرق نقد ابن عربی با نقد اصل عرفان را متوجه نمی شوید ؟؟؟؟!!!!! استاد وکیلی توضیح دادند و مثال هم زدند.
  • ۲۱:۴۵ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۰
    0 0
    هرکول خانم شما هم برو اون مقالاتی که لینک داده یکی از عزیزان رو بخون. حتماً این کار رو بکن. البته تقریباً مطمئنم فایده ای نداره چون دنبال حقیقت نیستید.
  • ۲۱:۴۶ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۰
    0 0
    این حرف های بی ربط الآن چیه مثلاً ؟! استادتون نصیری جواب بحث ها رو بده و سر یک بحث متمرکز بشه لطفاً. شما هم همینطور.
  • ۲۱:۴۸ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۰
    0 0
    آقا باغی! اینها توهمات شماست. توضیحش را اهلش داده اند و دارند می دهند. شما برید به استادتون نصیری بگید سر یک بحث متمرکز بشه و انحرافی بحث نکنه.
  • ۲۱:۴۹ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۰
    0 0
    آقای ناشناس بی ادب. این مساله را نصیری هم دوبار تکرار کرده اما در نوشته قبلی استاد وکیلی کامل پاسخ دادند. تکرار اتهام و تکرار دروغ چه فایده ای به حال شما دارد که ابنقدر اصرار دارید ؟
  • ۲۱:۵۰ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۰
    0 0
    فحاشی ها و توهین های آقای نصیری که اصلاً نیش ندارد کاملاً صریح است الحمدلله.
  • ۲۲:۰۴ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۰
    0 0
    این اتهام به ملاصدرا کذب محض است. استاد وکیلی در یکی از نوشتجاتشان پاسخ داده اند : www.erfanvahekmat.ir/pasokh-be-shobahat-va-tahrifat/pasokh-be-shobahat/tahrifate-elmi/note-16 شما هرچه نقل و ادعا از مخالفین فلسفه و عرفان می شنوید. اول بگویید دروغ است. تا ثابت شود. که هیچ وقت نخواهد شد.
  • ۲۲:۰۵ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۰
    0 0
    شما فکر می کنید کلمات عمیق فلسفی و عرفانی بزرگترین حکیمان الهی و عرفای طول تاریخ؛ کتاب قصه جوجه اردک زشت است که هر بچه ای معنای آن را بفهمد و به ظاهرش حمل کند ؟!؟!؟؟؟!!!
  • ۲۲:۰۷ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۰
    0 0
    نه داداش وقتی مثلاً امام خمینی به ملاصدرا می گوید حشرالله مع النبیین. خود امام خمینی هم که با انبیاء محشور می شود. پس محی الدین و ملاصدرا و امام خمینی و عرفا در عالی ترین درجات بهشت قرار دارند و پیش هم اند.
  • حمید ۲۲:۰۸ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۰
    0 0
    سمیه خانم، فرض بگیریم اصلا نتونیم این مساله را توجیه کنیم و بگوییم در این زمینه اشتباه کرده، آیا دلیل می‌شود که در دیگر مباحث مانند خداشناسی، معاد، نفس هم اشباه کرده است؟! ثانیا اصل مطلب را ببینید که دقیقا چه گفته به نقلیات اعتماد نکنید ثالثا فضای بحث را ببینید شاید از کسی نقل می کند و کلام خودش نباشد چون اسفار دائره المعارف فلسفی است و بسیاری از مطالب ، نقل کلام دیگران است و نظرات صدرا لا به لای اقوال دیگران است.
  • ۲۲:۰۹ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۰
    0 0
    مشرق توهین و تهمت و فحش به مرحوم علامه قاضی را منتشر می کنی !!! ما نظرات علمی دقیق میدیم. به کسی هم توهین نمی کنیم و از کسی اسم نمی بریم. بعد ده روز هم منتظر هستیم. منتشر نمیشه.
  • ۲۲:۰۹ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۰
    0 0
    موافقم.
  • حمید ۲۲:۱۲ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۰
    0 0
    رضا جان معلوم میشه مثنوی رو هم خوب نخوانده ای. تا مرد سخن نگفته باشد عیب و هنرش نهفته باشد
  • حمید ۲۲:۱۴ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۰
    0 0
    عزیزان یاد بگیرید در مورد هر چیزی نظر ندید. چرا ما ایرانی ها دانسته یا ندانسته همش نظر می دیم؟
  • حمید ۲۲:۱۵ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۰
    0 0
    فهم صحیح عبارات دقیق و پیچیده علمی در کلام حکما و عرفا به مراتب سخت‌تر است و باید با روش‌های علمی دقیق درباره آن به قضاوت نشست نه با سبک آقای نصیری که سبک روزنامه نگاری است.
  • احمدرضا ۲۲:۲۴ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۰
    0 0
    در یادداشت قبلی به شکل روشنی نشان داده شد که آقای نصیری چقدر از نقل صحیح یک عبارت ناتوانند و عبارت «گوشه عالم هستی» را در طی یک سخنرانی با توضیحات مفصل، «گوشه آسمان مادی» می‌فهمند. این بار نیز برادر عزیز به جای آنکه کمی خود را به دقّت کردن تمرین دهند بار دیگر سخن هفته قبل حقیر را که هنوز در روی صفحه پایگاه‌های اینترنتی است با تحریفی شگرف نقل نموده‌اند که واقعاً جای تعجّب است. حقیر پس از توضیح کامل درباره اشتباه بودن تحلیل ایشان از سخن مرحوم کمپانی نوشته بودم: «برادر عزیز تا کی می‌خواهید به دلخواه خود هر نسبتی به هر کسی بدهید و با مطالب جعلی ادعاهای باطل خود را ترویج کنید؟! آیا نباید از مرحوم کمپانی درس بگیرید؟ شما که می‌دانید که در هوش و نبوغ در سطح وی نیستید و می‌دانید که عُشر وی نیز فلسفه نخوانده‌اید. این بزرگوار که در جوانی «بسیط الحقیقه» را که شما غیرعقلانی می‌دانید به خوبی می‌فهمید و از آن دفاع می‌کرد پس از سالها تحصیل و مدتها بحث علمی وحدت شخصیه عرفانی را نیز فهمید و دست خود را برای تهذیب نفس در دست عارف بزرگ وحدت وجودی عصر خویش نهاد. نمی‌گوئیم از وی تقلید کنید که تقلید غیرمعصوم روا نیست؛ ولی آیا نباید کمی به خود آمده لااقل داد سخن ندهید که وحدت وجود مسأله‌ای غیرعقلانی و تناقض‌آمیز و واضح البطلان است و هر کسی می‌فهمد که اساسی ندارد؟! نمی‌شود تقوی پیشه کنید و در حد دانش خود سخن فرمائید؟!» نمیدانم آقای نصیری این عبارات را چگونه و با چه زبانی خوانده‌اند که گفته‌اند «آقای وکیلی با تاکید بر عظمت مرحوم کمپانی به پروپاگاند فلسفی پرداخته‌اند و خواسته‌اند که ما بدون دلیل و یا به دلیل بافت ویژه! مغزی مرحوم کمپانی، در برابر عظمت ایشان و به تبع آن در برابر عظمت اسفار خضوع کنیم و طوق تقلید به گردن بیاندازیم ...». مگر بنده صریحاً عرض نکردم: «نمی‌گوئیم از وی تقلید کنید که تقلید غیرمعصوم روا نیست» با این وجود این طور نسبت ناروا دادن به یک برادر مؤمن آن هم فقط یک هفته پس از انتشار علنی آن در خبرگزاری‌ معتبر و رسمی چه توجیهی دارد؟! این همه سر و صدا و اتهام این بنده به بزرگ‌زدگی و ... چه محملی دارد؟! عرض بنده فقط یک چیز بود و هست و آن اینکه هر کس ببیند نابغه‌ای مثل مرحوم آیت الله کمپانی و دهها کس دیگر از با تقواترین و قرآن‌شناس‌ترین و حدیث‌شناس‌ترین عالمان شیعه به وحدت وجود معتقدند می‌فهمد که این مسأله مسأله‌ای تخصصی و پیچیده - و نه واضح‌البطلان و پارادوکسی- است که اظهار نظر درباره درست یا غلط بودن آن متوقف بر طی تحصیلات تخصصی آن است و نباید بدون این تحصیلات بدین مقوله پرداخت. به همین جهت است که بزرگان تأکید می‌کنند که این مباحث باید در فضاهای تخصصی و به صورت یک بحث علمی طرح شود نه در فضاهای عمومی و با هیاهوی اجتماعی که در این صورت جز ایجاد تفرقه در شیعیان و مشغول کردن ذهن عموم مردم به موضوعی که توانائی فهم آن را ندارند ثمره‌ای ندارد.
  • مجید ۲۲:۴۰ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۰
    0 0
    و تو را چه که در مورد نصیری داوری کنی؟؟/ مثلا تو چه کسی هستی؟ سوابقت چیست نکند ملای رومی هستی؟؟ یا شیخ اکبری؟؟؟ بیچاره نباش راد این نصیری بیش ار بیست سال فعالیت علمی و رسانه‌ای در خط مقدم این مباحث داشتهتو هنوز یک صفه از هفته نامه صبح این نصیری که بیست سال پیش نوشته را نمیفهمی. آنروزی که او با هفته نامه صبح به مبارزه با افکار حلقه کیان و فرج دباغها برخاسته بود تو کجا بودی اتفاقا خیلی جالب بود که نصیری با همان سیر جلوتر از زمان حرکت کردنش امروز هم حرکت خود را جلوتر ازدیگران آغازیده و آیندگان خواهند فهمید که مجله سمات جلوتر از زمان بوده است.
  • مجید ۲۲:۴۲ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۰
    0 0
    قربون آدم چیز فهم این بیچاره‌ها یک حدیث از امام زمان بلد نیستند میخواهند با نظریه انسان کامل و خرافات الفلاسفه و العرفا برای ما امام زمان و مقام او را بشناسانند.
  • مجید ۲۲:۴۵ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۰
    0 0
    این بحثها اگر برای من وشما آب نداره برای نصیری و وکیلی نون داره
  • ۲۳:۳۹ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۰
    0 0
    ایول عمو دمت گرم با این جوب های منطقی دندان شکنت که رسوا می کنی مغالطات اینها را.
  • هرکول ۲۳:۴۲ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۰
    0 0
    من که نمی خونم این مقالات رو. مطالب وکیلی نیاز به خوندن نداره. همش حرف های الکیه. نظرات من مهمه که هیچ کی نمی تونه جواب بده. من در مورد مسائل دیگه نظر میدم کاری به مطالب مطرح شده در مناظره ندارم.
  • سید سجاد پ ۲۳:۴۷ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۰
    0 0
    بنده به عنوان یکی از شاگردان استاد وکیلی سخن ایشان را آویزه گوش خود قرار می دهم و نظرپراکنی بیجا و پاسخ دادن به نظرات سطحی و بیخود را رها می کنم. "این مطالب صرفاً برای روشنگری نوشته می‌شود. به عنوان یک برادر مسلمان از همه خوانندگان محترم تقاضا می‌کنم در یادداشت‌های خود در ذیل این بحث‌ها از اهانت و تندی و مطالب تفرقه‌افکن میان شیعیان و نیز طرح بحث‌های غیر مرتبطی که هر یک در جای خود بحث خواهد شد ان شاءالله اجتناب کنند و عمر عزیز را صرف افاده مطالب مفید و نکات اثربخش در تایید یا نقد بحث نموده بر غنای مباحث بیافزایند."
  • ۲۳:۵۰ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۰
    0 0
    99 درصد فعالیت هاش رسانه ای بوده در بین اشتغالات سیاسی و رسانه ای درسی هم می خوانده گاهی ... مقایسه کنید با سیر درسی حکما و عرفایی مثل علامه حسن زاده و آیت الله جوادی آملی. اگرچه قابل مقایسه نیست.
  • علی ص ۰۲:۰۴ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۱
    0 0
    چون سخن از محی الدین به میان آمده. یادی از رهبر فقید انقلاب آن حکیم و فقیه و عارف بزرگ بنماییم. امام خمینی در اواخر عمر شریف خود، (16 مرداد سال 1365) در پیام تاریخی به مناسبت مراسم حج فرمود: «و بالاخره هر طایفه‏ اى از علماى اعلام و دانشمندان معظم به بعدى از ابعاد الهى این کتاب مقدس دامن به کمر زده و قلم به دست گرفته و آرزوى عاشقان قرآن را برآورند و در ابعاد سیاسى، اجتماعى، اقتصادى، نظامى، فرهنگى و جنگ و صلح قرآن وقت صرف فرمایند تا معلوم شود این کتاب (قرآن) سرچشمه همه چیز است؛ از عرفان و فلسفه تا ادب و سیاست، تا بیخبران نگویند عرفان و فلسفه بافته‏ ها و تخیلاتى بیش نیست و ریاضت و سیر و سلوک کار درویشان قلندر است، یا اسلام به سیاست و حکومت و اداره کشور چه کار دارد که این کار سلاطین و رؤساى جمهور و اهل دنیاست. یا اسلام دین صلح و سازش است و حتى از جنگ و جدال با ستمکاران برى است. و به سر قرآن آن آورند که کلیساى جاهل و سیاستمداران بازیگر به سر دین مسیح عظیم الشأن آوردند.» (صحیفه امام، ج‏20، ص 93) حضرت امام خمینی (ره) در آثار اخلاقی و عرفانی خود مانند شرح دعای سحر، مصباح الهدایة الی الخلافة و الولایة، تعلیقة علی الفوائد الرضویة، سر الصلوة، آداب الصلوة و شرح چهل حدیث در موراد بسیاری از محیی‌الدین ابن عربی به عظمت یاد کرده و تحت عناوین با شکوهی مانند: شیخ کبیر، شیخ عارف، شیخ محقق، بزرگمرد از او نام برده و به عنوان یکی از «بزرگان مشایخ ارباب عرفان» او را ستوده است. حضرت امام در اواخر ماههای عمر شریف خود (یکشنبه 25 دى ماه 1367) درباره کتاب فصوص الحکم می‌نویسد: «یاد روزى که در ایام جوانى کتاب «فصوص الحکم» و دیگر کتب عرفانى را که بزرگان مشایخ ارباب عرفان به یادگار گذاشته‏اند در خدمت بعض از مشایخ اهل عرفان- رضوان اللَّه علیه- استفاده نمودم و اکنون که در این سنّ کهولت و از پاى درآمدگى دختر عزیزم (فاطى) خانم فاطمه طباطبائى از این بى‏بضاعت خواستند چیزى بنویسم باید بگویم که کتب مذکور با همه قدر و منزلتى که دارند و کمکهاى بسیار ارزنده‏اى به معرفت قرآن کریم- سرچشمه فیّاض معرفة اللَّه و کتب ادعیه ائمه معصومین، صلوات اللَّه و سلامه علیهم اجمعین، که آنها را حقّاً قرآن صاعد باید خواند و احادیث آن بزرگواران- مى‏کنند، حلاوت و لطافت و جامعیت اسرار کتاب الهى را ندارند. فى المثل سوره مبارکه حمد مشتمل جمیع اسرار معارف الهیه است که تحمل آن از عهده این نویسنده دست و پا بسته خارج است، همین قدر بدان اى دختر عزیزم که در بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ. الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ معارف و اسرار غیر قابل تحمل براى ما است و اگر عارف صاحب سرى در الْحَمْدُ لِلَّهِ با قدم صاحب ولایت غور کند مى‏یابد که در عالم هستى غیر از اللَّه چیزى و کسى نیست که اگر بود حمد مختصّ به ذات الوهى نبود (تو خود حدیث مفصّل بخوان از این مجمل) پس باید قلمها بشکنند اگر گمان شود وراى او هستند. تو نیز اى عزیز کتب عرفا و اولیا را بخوان به قصد فهمیدن یا ذوق کردن همین کلمه شریفه جامعه. خداوند تعالى تو و احمد عزیزم و فرزندان عزیزت را که نور چشمان من هستید حفظ کند، و از شماها انتظار دعاى خیر دارم بویژه پس از موتم. و السلام علیکم و رحمة اللَّه و برکاته.» (صحیفه امام، ج‏21، ص 237) نکات جالب توجه حضرت امام درباره کتاب فصوص الحکم ابن عربی در این نامه: 1. خاطره خوش امام از فراگیری فصوص الحکم 2.عنوان «بزرگان مشایخ ارباب عرفان» برای ابن عربی 3.استفاده علمی امام از فصوص الحکم 4.قدر و منزلت داشتن فصوص الحکم نزد امام 5.کمک‌های بسیار ارزنده فصوص برای فهم و معرفت قرآن و کتب ادعیه و احادیث ائمه 6. سفارش به خواندن و فراگیری کتب عرفانی به قصد فهمیدن یا ذوق کردن اسرار قرآن (کلمه شریفه جامعه) 7. حتی زمانی که امام، این نوع کتابها را با قرآن مقایسه می‌کند و می‌فرماید که هیچکدام حلاوت و لطافت و جامعیت اسرار کتاب الهى را ندارند مثالی می‌زند که همه این کتب عرفانی بر مبنای آن مثال دور می‌زنند یعنی «وحدت وجود» و آن را از قرآن (الحمدلله رب العالمین) استفاده می‌کند. (فى المثل سوره مبارکه... اگر عارف صاحب سرى در الْحَمْدُ لِلَّهِ با قدم صاحب ولایت غور کند مى‏یابد که در عالم هستى غیر از اللَّه چیزى و کسى نیست که اگر بود حمد مختصّ به ذات الوهى نبود (تو خود حدیث مفصّل بخوان از این مجمل) پس باید قلمها بشکنند اگر گمان شود وراى او هستند.) نامه مهم دیگر امام خمینی (ره) همچنین حضرت امام در اواخر ماههای عمر شریفش (11 دی ماه 1367) در پیام مهم و تاریخی خود به میخائیل گورباچف او را به اسلام دعوت کرد و از شکست کمونیسم خبر داد که در قسمتی از آن نامه مهم آمده: «دیگر شما را خسته نمی‌‏کنم و از کتب عرفا و بخصوص محیى الدین ابن عربی نام نمی‌‏برم؛ که اگر خواستید از مباحث این بزرگمرد مطلع گردید، تنى چند از خبرگان تیزهوش خود را که در این گونه مسائل قویاً دست دارند، راهى قم گردانید، تا پس از چند سالى با توکل به خدا از عمق لطیف باریکتر ز موى منازل معرفت آگاه گردند، که بدون این سفر آگاهى از آن امکان ندارد.» (صحیفه امام، ج‏21، ص: 225) در پایان یادآوری این نکته ضروری است که حضرت امام، کتاب فصوص و مصباح الانس را خدمت استاد عرفانش حضرت آیت الله شاه‌آبادی (ره) خوانده است و نیز ایشان بر کتاب فصوص الحکم و مصباح الانس تعلیقه نوشته‌اند و به طور کلی، اصل مباحث ابن عربی را قبول دارند اگر چه در مواردی نقد‌هایی نیز دارند.
  • هرکول ۰۸:۰۲ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۱
    0 0
    جوابت فقط سکوت
  • هرکول ۰۸:۰۵ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۱
    0 0
    اوج جهالت!!!!
  • دوست ۰۸:۵۰ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۱
    0 0
    رضا جان از همه این داستانها چطور انو فقط خوندی هرچند اینم خودش کلی مطلب داره فقط باید با چشم و دل ظاهر ندید که ظاهربینان کور دل از آن بی بهره اند
  • هرکول ۰۹:۴۴ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۱
    0 0
    به علت عدم انتشار نظرات فقط سکوت می توان نمود
  • عمو ۰۹:۴۵ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۱
    0 0
    مجید جان انصافا علمای اعلامی مثل طباطبایی و بهجت و مرعشی و .... حتی یک حدیث از امام زمان بلد نیستن و باید از شما این احایث رو یاد بگیرن؟ خود گویی و خود تایید کنی؟ غرور جاهلی شما بالاخره کجا میبردتون؟ اگر حقیق رو نمیپذیرید لااقل ذره ای به فکر آخرتتان باشید. هدایت دیگران پیشکش
  • عمو ۰۹:۴۹ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۱
    0 0
    نه رئیس جان. من از چیزی نمیترسم و همانطور که گفتم حق قضاوت الهی برای خودم قائل نیستم. گفتم که بدانی چه حرف سخیف و بی مایه ای زده ای و با همه چیز مثل بازیچه ارضای نفسانیات خودت برخورد میکنی.
  • ۱۰:۲۲ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۱
    0 0
    هر کسی از ظن خود شد یار من از درون من نجست اسرار من......هرچه تو را به خدا نزدیکتر کرد درست است و آنچه تو را به ناکجاآباد برد بیراهه است
  • پیرو اهل بیت علیهم السلام ۱۰:۲۴ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۱
    0 0
    حضرت باقر ـ‎عليه السلام‎ـ مي‎فرمايد‎: كل ما لم يخرج من هذا البيت فهو باطل‎ هر آنچه که از در خانه ما اهل بیت خارج نشود باطل است
  • حامد عبدالهی ۱۰:۴۶ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۱
    0 0
    آقا یا خانم ناشناس که مانند دیگر تفکیکیان کاری جز تکرار برداشت های کودکانه ندارید. نفهمیدن تنها دردی است که درد ندارد! آیا گمان می‌رود که این مناظرات به جایی خواهد رسید؟! اگر این آقایان متوجه ظرایف می شدند که مشکلی پیش نمی آمد. این جماعت مانند برادران اهل سنت هستند که پس از بحث های طولانی و بدون توجه به نتایج آن دوباره از اول حرف ها را تکرار می کنند. جالب تر این که آقایان مخالف فلسفه حتی به منطق نیز پایبند نیستند لابد چون ریشه یونانی دارد!!! برای همین دائم مغالطه می کنند. البته ادامه این بحث ها از جهت علم آموزی و گسترش مباحث فلسفی نیکو است اما یک مفسده دارد و آن این که آٔقایان تفکیکی فعلا هدفشان مطرح شدن دیده شدن است. اما اگر با ادامه این بحث ها به رسوایی برسند و توان پاسخ نداشته باشند که قطعا این طور است آن وقت روی دیگرشان بالا خواهد آمد که همان تکفیر و تفسیق بخشی از جامعه شیعی است یعنی حرکت در پازل دشمن! و بیم آن می رود که با یارگیری از انسان های کم فهم اندک اندک توان مقابله ژورنالیستی و سپس فیزیکی را پیدا کنند و آن روز است که عقده هزاران ساله را خواهند گشود و آن وقت است که سنگ روی سنگ بند نمی شود چرا که هیچ استدلالی را نخواهند شنید مانند همین گروهک های وهابی یا سازمان منافقین. امید که عقلای قوم این هشدار را بشنوند که طرف مقابل توان تشخیص مصلحت جامعه شیعی را ندارد و همان گونه که نباید به آن زیاد میدان داد نباید زیاد هم تحت فشار قرار داد. بالاخره اینان بخشی از شیعه هستند و از محبان اهل بیت علیهم السلام گرچه مستضعف باشند. تفرقه بین شیعه هرگز بخشودنی نیست و اگر لازم شد سکوت باید کرد چرا که معلوم نیست گوش شنوایی باشد. و چه بسا سکوت باعث گم نامی بیشتر این جماعت شود. فتامل!
  • هرکول ۱۱:۳۷ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۱
    0 0
    این نظر من نیست و یکی داره از اسم مشابه جهت ... استفاده می کنه . خواهشا دست از این بچه بازی ها بر دارین
  • امینی ۱۲:۰۰ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۱
    0 0
    سلام تابستان امسال این حقیر با استاد آقای نصیری یعنی میلانی در شهرستان آبادان مناظره داشتم که به رغم ایشان به من الحمدلله مغالطات آقای میلانی برای همگان آشکار شد و حتی از شدت فضاحت خبر مربوط به به مناظره کاملا بایکوت خبری شد البته فیلم آن موجود است و به محضر بزرگان نیز رسید و آن مردان خدا بسیار بنده وازی فرمودند. این ها حرفی برای گفتن ندارند
  • ۱۲:۱۲ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۱
    0 0
    خندیدیم! به روباه گفتن شاهدت کیه؟ گفت دمم!
  • ۱۲:۱۹ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۱
    0 0
    افرادی اینجا علیه فلسفه و عرفان نظراتی میدن برای شلوغ کردن فضا و اصلاً قصد تحقیق ندارند. اجازه بدیم اساتید مناظره کنند. نظرات اصلاً به صحبت های دو طرف ربطی نداره. مطالب را دقیق بخوانیم. بعضی ها از نظراتشون واضحه که اصلاً نمی خونن یادداشت هارو. این خیلی کار زشتیه که فقط الکی نظر بذاریم. هرکول بابا !!! توی این فضا هیچ کس به اندازه تو بچه بازی در نمیاره. هر روز ده بار میای . هر بار هم ده تا نظر میذاری . فقط بی ربط و بیخود . بابا جان نوشته های دو طرف را دقیق بخوان که حق برایت روشن شود. چرا روی یک چیز تعصب دارید؟؟!!
  • ۱۲:۲۳ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۱
    0 0
    جمعی دیگر از دانشمندان هم چیز دیگری نقل کرده اند. اما به هر صورت استاد وکیلی هم شنیدم که فرمودند اگر واقعاً امام زمان حلاج را لعنت کرده ما هم لعنت می کنیم. تعارف که نداریم. اما اینکه شما در مورد مسائل تاریخی بچه گانه و سطحی و غیرعلمی و غیر دقیق برخورد کنید و چیزهایی را برای خودتان مسلّم بگیرید و نتیجه بگیرید و ببافید واقعاً قبیحه.
  • ۱۲:۲۳ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۱
    0 0
    اینها وهم شماست. به این موارد هم میرسیم. صبر کنید ...
  • هرکول ۱۲:۲۴ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۱
    0 0
    اونی که منفی میدی حتما اهل سنت هستی دیگه!!!!؟؟؟
  • ۱۲:۲۴ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۱
    0 0
    این حرف ها چرند است. مثل استادتان به حاشیه نروید روی یک بحث متمرکز بشوید و جواب تحریف هایتان را بدهید.
  • ۱۲:۲۹ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۱
    0 0
    جریان عشق و علاقه امام خمینی و مرحوم علامه قاضی به مثنوی را هم بخوانید خوب است. مقام معظم رهبری هم که فرمودند : مثنوی مولوی اصول اصول اصول دین است. و شهید مطهری تأیید فرمودند. منبع : http://masontube.blogsky.com/1391/05/29/post-2024 نقل از سایت آیت الله خامنه ای
  • ۱۲:۳۲ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۱
    0 0
    به کوچه عمر چپ میزنند خودشان را. نمی خواهند زیر بار منطق بروند. البته میرزا مهدی اصفهانی هم ظاهراً فرمودند که قیاس شکل یک منطق ضلالت و گمراهی است.
  • میری ۱۲:۵۸ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۱
    0 0
    نصیری را باید بدهیم دست استاد دینانی تا هم علمی و هم عملی فلسفه را حالیش کنند.هر چند که متاسفانه بزرگان او را حد پاسخ دادن نمی دانند.
  • جواد ۱۳:۰۴ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۱
    0 0
    با وجود كتاب خوب جدال با مدعي نوشته اقاي حسين غفاري كه متن مناظره ايشان با نصيري است ديگر به اين بحثها نيازي نيست
  • از طرف امام خمینی ۱۳:۲۴ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۱
    0 0
    «در شروع مبارزات اسلامي اگر مي‌خواستي بگويي شاه خائن است، بلافاصله جواب مي‌شنيدي كه شاه شيعه است! عده‌اي مقدس‌نماي واپسگرا همه چيز را حرام مي‌دانستند و هيچ كس قدرت اين را نداشت كه در مقابل آنها قد علم كند. خون دلي كه پدر پيرتان از اين دسته متحجر خورده است، هرگز از فشارها و سختي‌هاي ديگران نخورده است. وقتي شعار جدايي دين از سياست جا افتاد و فقاهت در منطق ناآگاهان، غرق شدن در احكام فردي و عبادي شد و قهراً فقيه هم مجاز نبود كه از اين دايره و حصار بيرون رود و در سياست و حكومت دخالت نمايد، حماقت روحاني در معاشرت با مردم فضيلت شد. به زعم بعضي افراد، روحانيت زماني قابل احترام و تكريم بود كه حماقت از سراپاي وجودش ببارد والا عالم سياس و روحاني كاردان و زيرك، كاسه‌اي زير نيم‌كاسه داشت و اين از مسائل رايج حوزه‌ها بود كه هر كس كج راه مي‌رفت، متدين‌تر بود. ياد گرفتن زبان خارجي، كفر و فلسفه و عرفان، گناه و شرك به شمار مي‌رفت. در مدرسه فيضيه فرزند خردسالم، مرحوم مصطفي از كوزه‌اي آب نوشيد. كوزه را آب كشيدند، چرا كه من فلسفه مي‌گفتم. ترديدي ندارم اگر همين روند ادامه مي‌يافت، وضع روحانيت و حوزه‌ها، وضع كليساهاي قرون وسطي مي‌شد!» صحيفه امام، ج 21- ص 278
  • ۱۳:۳۰ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۱
    0 0
    آخر آقای عزیز که حتی فرق قضا و قدر را هم نمی دانی! چه باید به شما گفت؟ همین خود امام علی علیه السلام روزی زیر دیوار نیمه مخروبه ای نشسته بود . اما با توجه به وضع دیوار برخاست و جایش را تغییر داد. یک نفر از لامثال شما از او پرسید " آیا از قضای خدا فرار می کنی؟" فرمود از قضای خدا به قدر خدا می گریزم! قضای الهی اصلا معنایش جبر نیست. همه حوادث عالم قضای الهی است اما با اراده انسان قضای الهی جاری می شود. شمر هم با قضای الهی سر امام حسین را برید اما آیا بدون اختیار بود؟ قضای الهی اراده انسان به اضافه قدر است. که البته فهمیدنش برای منکرین فلسفه آسان نیست. و ما تشاوون الا ان یشاء الله رب العالمین حالا اگر جبر و اختیار را نمی فهمید لطف کنید خاموش بمانید و بزرگانی مانند عطار را متهم نکنید.
  • ۱۳:۳۶ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۱
    0 0
    افرادی که اصلاً متخصص نیستند، علیه معارف بزرگترین علمای معاصر مثل امام خمینی و علامه طباطبایی و شهید مطهری و علامه حسن زاده و ایت الله جوادی دارند کار روزنامه نگاری و رسانه ای می کنند. و معارف مورد قبول این بزرگان را کفر و شرک می نامند. فتنه از این بدتر ؟!
  • ۱۳:۴۰ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۱
    0 0
    از همین شعر عطار معلوم می شود که فلسفه معانی گوناگون داشته در طول تاریخ. البته آقای نصیری اهل این دقت ها هیچ وقت نبوده و نیست. یک چیزهایی را مسلّم گرفته و فقط می خواهد تخریب کند.
  • ۱۴:۰۱ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۱
    0 0
    در همه مناظرات همین است. فقط بعضی ها مثل استاد وکیلی چون جوان اند و بیان محکم و صریحی دارند . بهتر این جماعت ضدحکمت و عرفان را رسوا می کنند.
  • سجاد ۱۴:۱۱ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۱
    0 0
    به عنوان یک طرفدار هرکول کدوم نظرهاش بی خود و بی جهت چون به ساز شما نمی رقصه شد بی خود و بی جهت . به سوال هاش مثل آدم جواب بدین هی میگین از صدر اسلام فلسفه بوده بله به معنای تفکر بوده ولی نه این مسخره بازی هایی که الان هست همه این ها دکان زده شده و انشااله امام الزمان که بیاد بساط همه رو بر می چینه
  • هرکول ۱۴:۱۳ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۱
    0 0
    ناشناس خارجی از اهل تسنن می باشن
  • سجاد ۱۴:۱۴ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۱
    0 0
    شما که خودت چیزی بلد نیستی نیازی نیست جواب بدی بزار بزرگترت بیاد
  • ۱۴:۱۸ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۱
    0 0
    ناشناس مخالفان فلسفه و عرفان از امامان معصوم دليل و روايت مي آورند آنوقت شما ...
  • هرکول ۱۴:۲۰ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۱
    0 0
    عمو ساکتی این هم توقیع . البته انتظاری از شما و امثال شما نیست چون شما هم خوشه چینی بیش نیستی و فریب خوردی
  • امینی ۱۴:۵۰ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۱
    0 0
    بله به روباه گفتند شاهدت کیه گفت دمم ولی اگر به من بگویید شاهدت کیه می گوییم چشمان صدها نفر که در مناظره حاضر بودند و دوم فیلمش نیز موجود است اگر بخواهید تقدیم می کنم
  • ۱۶:۲۷ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۱
    0 0
    البته من سنی نیستم اما یک سنی صالح و عاشق علی مانند عطار شرف دارد به یک مدعی تشیع با افکار اشعری و وهابی. ضمنا حضرت علی هم هیچ کینه ای نسبت به کسی نداشت. امام حسین هم هیچ کینه ای نسبت به شمر نداشت. اتفاقا اینقدر برای آنها ناراحت بود که دارند جهنمی می شوند و دلش برایشان می سوخت... کینه اساسا در اسلام واقعی جایی ندارد. لعن هم عین محبت است. عین آمپولی که بچه از آن می ترسد. حتی آنچه غضب رب نامیده ایم هم عین رحمت است که اصلا در وجود خدا ضعف و کمبودی راه ندارد که بخواهد غضب به آن معنا داشته باشد. نوع دیگری از لطف است. البته فهمیدن این مطالب برای منکرین عرفان سخت است. می دانم.
  • متمسک به ثقلین ۱۶:۴۲ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۱
    0 0
    تحریف حدیث متواتر ثقلین توسط ابن عربی از جمله مواردی که می توان با استناد به آن، سنی مذهب بودن و بلکه چیزی غليظ تر از آن را در مورد ابن عربی ـ که بعضی مدعی تشیع او هستند ـ نشان داد، تحریف حدیث ثقلین است که شیعه و سنی آن را به طور متواتر نقل کرده اند. متن این حدیث چنین است: «اني تارک فيکم الثقلين کتاب الله وعترتي اهل بيتي ما ان تمسکتم بهما لن تضلوا ابداً ولن يفترقا حتي يردا عليّ الحوض» "همانا من در ميان شما پس از خود، دو بار سنگين را به امانت مي‌گذارم: کتاب خدا و عترت و اهل بيتم. تا زماني که به اين دو تمسک بجوييد، گمراه نخواهيد شد. اين دو از هم جدا نمي‌شوند تا زماني که در حوض کوثر بر من وارد شوند". در حالی که این حدیث را بسیاری از منابع روایی اهل سنت نیز از جمله مسند احمد بن حنبل، سنن ترمذی و المستدرک حاکم نیشابوری با همین الفاظ نقل کرده اند، ابن عربی حدیث را در کتاب فتوحات مکیة چنین می آورد: «من بعد ازخودم برای شما چیزی گذاشتم که اگر به آن تمسک کنید هرگز گمراه نشوید و آن کتاب خداست. شما در باره این سفارش من (از سوی خداوند) مورد سئوال قرار خواهید گرفت، پس چه می گویید؟ گفتند: شهادت می دهیم که تو آن را به ما رسانده و ابلاغ کرده ای»[1] آنان که در مورد بسیاری از حرفهای شیعه ستیزانه ابن عربی بدون کمترین دلیلی ادعای تقیه می کنند، باید در این مورد توضیح دهند که چگونه او حدیثی را که در منابع اهل سنت نیز به نحو تواتر آمده است و هیچ دلیلی برای تقیه وجود نداشته است، تحریف می کند و حاضر به نقل درست و کامل آن نمی شود؟ همچنین مدعیان تشیع ابن عربی که در مورد مطالب فراوان ضد شیعه اش در فتوحات و فصوص، ادعای تقیه می کنند، باید توضیح دهند که چطور در شرایطی که اهل سنت قائل به حتی عصمت انبیاء و شخص رسول الله ـ صلوات الله علیهم ـ نیستند و در مورد عمر بن خطاب هم ادعای عصمت ندارند، ابن عربی به استناد روایتی مجعول از پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ قائل به مقام عصمت برای عمر می شود، در حالی که در جای دیگر به عدم عصمت اهل بیت علیهم السلام و امکان ارتکاب گناهان کبیره توسط آنان تصریح می کند؟ آیا طرح این مطلب نیز از سر تقیه بوده است؟! [1] . فتوحات مکية، ج 10، ص 215
  • مولوی شناس ۱۶:۴۵ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۱
    0 0
    شمس تبریزی: فاطمه رضی الله عنها عارفه نبود زاهده بود! شمس تبریزی مراد و مقتدا و بلکه خدای مولوی (مولوی: شمس من و خدای من!) در مطلبی مرتبت عرفان را لایق حضرت صدیقه کبری، فاطمه زهراء علیها السلام ندانسته و وی را زاهده می داند، چرا که آن حضرت در باره دوزخ نگران بوده و از رسول الله صلی الله علیه و آله پیوسته در باره دوزخ می پرسیده است. و این در حالی است که می گوید اما ما (یعنی عرفا!) از دوزخ بیمی نداشته و با آن چنان معامله ای کنیم که از ترس ما بمیرد! عین عبارت شمس چنین است: «مردم را سخن نجات خوش نمى‏آید، سخن دوزخیان خوش مى‏آید… لاجرم ما نیز دوزخ را چنان بتفسانیم [بیفشانیم]. که بمیرد از بیم. فاطمه رضی اللّه‏ عنها عارفه نبود، زاهده بود. پیوسته از پیغمبر حکایت دوزخ پرسیدى» (مقالات شمس ص 151 ـ 341 نقدی بر مثنوی ص 92) این ادعای شمس در حالی است که همه انبیا و اولیای الهی و شخص رسول الله و ائمه معصومین صلوات الله علیهم اجمعین نیز نسبت به دوزخ و عذاب الهی بویزه برای امتهایشان اظهار نگرانی می کردند. البته عرفا و صوفیه شآن خویش را فراتر از بهشت و جهنم و نعمتها و عذاب الهی می دانند و لازمه قول به وحدت وجود نیز همین است چرا که با فنا و اندکاک در ذات الهی و عین خدا شدن و خود خدا بودن چه جای نگرانی از جهنم و چه جای شوق به بهشت است!
  • شاه شکار ۱۶:۴۷ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۱
    0 0
    اظهار ارادت ویژه مولوی به معاویه در کتاب مثنوی مولوی سراینده مثنوی با جعل داستانی در دفتر دوم مثنوی ارادت ويژه خود را به معاوية بن ابوسفیان یکی از ننگین ترین چهره های تاریخ اسلام نشان می دهد. مولوی چنین افسانه سازی می کند که معاویه، دایی مؤمنان! در قصرش خفته بود و در حالی که درهای قصر به روی همه بسته بود، شخصی او را بیدار می کند. معاویه متعجب از این که چه کسی توانسته وارد قصر و اتاق خواب او شود، می گوید: تو که هستی و چگونه جرأت کردی وارد قصر شوی که در این هنگام شیطان خود را معرفی می کند و می گوید او بوده است که معاویه را بیدار کرده است. معاویه از او می پرسد چرا مرا بیدار کردی؟ راستش را بگو؟ مولوی پس از آن که چند بیت در باره استمداد معاویه از خداوند متعال برای نجات از مکر شیطان می سراید، از زبان شیطان می گوید: از بْن دندان بگفتش بهر آن کردمت بيدار می دان ای فلان تا رسی اندر جماعت در نماز از پی پيغمبر دولت فراز گر نماز از وقت رفتی مر ترا اين جهان تاريک گشتی بی ضيا از غبين و درد رفتی اشکها از دو چشم تو مثال مشک ها گر نمازت فوت می شد آن زمان می زدی از درد دل آه و فغان من ترا بيدار کردم از نهيب تا نسوزاند چنان آهی حجاب اینجا مولوی از زبان معاویه به شیطان می گوید: حالا راست گفتی و بعد با عنکبوت خواندن شیطان که باید به شکار مگس بپردازد خود را باز اسپیدی می خواند که شاه شکار است و عنکبوت چگونه می تواند به شکار چنین بازی رود؟ گفت: اکنون راست گفتی صادقی از تو اين آيد، تو اين را لايقی عنکبوتی تو مگس داری شکار من نّيم ای سگ مگس زحمت ميار باز اسپيدم شکار شه کند عنکبوتی کی به گرد ما تند و بدین گونه جناب مولوی به تجلیل از معاویه یکی از پلیدترین چهره های تاریخ اسلام و بلکه بشریت می پردازد.
  • از طرف امام صادق علیه السلام ۱۶:۵۳ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۱
    0 0
    قال الصادق علیه السلام: ایاک آن تنصب رجلا دون الحجة فتصدقه فی کل ما قال بپرهیز از این که فرد غیر معصومی را نصب العین خود قرار دهی و هر چه را گفته است، تصدیق کنی.
  • ماجدی ۱۶:۵۷ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۱
    0 0
    آنچه در ارتباط با این بحثها چه موافق و چه مخالف مهم است این است که هولوکاست فلسفی و عرفانی شکسته شده است و حالا بسیاری جرات می کنند، به حریم کسانی که از معصومین علیهم السلام بالاتر و برتر فرض شده بودند، نزدیک شوند و اشتباهات و انحرافات آنان را نقد و حلاجی کنند. ملاصدرا و ابن عربی دیگر آن بتهای سابق نیستند که نامشان قدرت تفکر و تعقل را از همه سلب می کرد.
  • محقق ۲۰:۲۴ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۱
    0 0
    رابطه فلسفه یونانی با حکمت اسلامی (۱) بسم الله الرحمن الرحیم تاریخ عرفان و حکمت/ فلسفة یونانی/ رابطة فلسفة یونانی و حکمت اسلامی(۱) خلاصه : یکی از شبهاتی که در میان مخالفان عرفان و حکمت رواج دارد این است که فلسفة اسلامی همان فلسفة یونانی است و میراث کفّار می‌باشد و مسلمان علم خود را از کتاب و سنّت اخذ می‌کند نه از بیگانگان و کافران. ولی متخصصین فلسفه اسلامی معتقدند فلسفه اسلامی محصول اندیشیدن و خردورزی مستقل دانشمندان مسلمان است نه تقلید از یونانیان. بلکه بالاتر از آن معتقدند هیچ شباهت حقیقی بین دستگاه فلسفی یونان با حکمت متعالیه که محصول نهائی فلسفه اسلامی است وجود ندارد. در این نوشتار با بهره‌گیری از فرمایشات مرحوم آیة‌الله العظمی خمینی قدّس سرّه به تشریح کوتاه این مسأله پرداخته شده است. کلمات کلیدی: فلسفة یونانی، فلسفة اسلامی، حکمت متعالیه، آیة‌الله العظمی خمینی قدّس‌سرّه، تقسیمات فلسفه، شبهات فلسفه ××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××× ۱٫ وقتی سخن از مقایسة دو دستگاه فلسفی به دید کلان گفته می‌شود؛ باید نظر را بر مسائل اساسی و نقاط کلیدی آن دو دستگاه متمرکز نمود. زیرا مسلّم است که هر دو منظومة فکری عقلانی دارای گزاره‌هائی مشترک و مطالبی مشابه می‌باشند که در برخی از استدلال‌ها استفاده می‌شوند و همچنین نتائجی مشترکی نیز خواهند داشت. ۲٫ مجموعه مباحث اساسی فلسفة اسلامی را می‌توان در مباحث ۱٫ حهان‌بینی و مراتب عوالم، ۲٫ خداشناسی ومبدأ، ۳٫ خودشناسی و نفس ۴٫ معاد خلاصه نمود و به عبارت دیگر مبدأ و معاد و مسیر فیما بین آن. دیگر مباحث فلسفی به نوعی مقدّمه شناخت این بحث‌های اساسی به شمار می‌آیند. ۳٫ اکنون به مقایسه‌ای گذرا میان فلسفة یونانی (فلسفة مشائی منسوب به ارسطو و پیروان ارسطو چون فارابی و ابن‌سینا)[۱] و حکمت متعالیة اسلامی در این محورها می‌پردازیم. الف) در حکمت متعالیه عالم هستی لااقل چهار مرتبه یا به تعبیری چهار طبقه دارد: عالم ماده، عالم مثال، عالم عقل، عالم ذات ولی در فلسفة مشائی عالم هستی سه طبقه دارد و عالم مثال را به شمار نمی‌آورند. همچنین حقیقت عالم از دیدگاه حکمت متعالیه چیزی جز وجود و هستی نیست و ماهیت امری اعتباری به شمار می‌آید ولی مشائیان از مسأله غافل بوده و گاه بر وفق اصالت ماهیت و گاه بر وفق اصالت وجود سخن می‌گویند. ب) در حکمت متعالیه در سخن نهائی خداوند متعال وجودی نامتناهی من جمیع الجهات است که جائی برای چیزی ورائ خود نمی‌گذارد و هر گونه کثرتی که تصور شود باید در درون و حیطة وجودی خداوند تصویر گردد. و به عبارت دیگر خداشناسی و جهان‌شناسی حکمت متعالیه خداشناسی و جهان‌شناسی توحیدی است و کثرت استقلالی را به طور کل انکار می‌کند ولی مشائیان خدا را در طبقه‌ای از عالم جدا و منحاز از مخلوقات شمرده و مخلوقات را خارج از حیطة وجودی او در مراتبی مادون به حساب می‌آورند و به عبارتی نظامی شرک‌آلود و مبتلا به کثرت استقلالی با خدائی محدود ارائه می‌کنند. ج) نفس از دیدگاه حکمت متعالیه جسمانیة‌الحدوث بوده و دارای کلیت و اطلاق نسبت به قوا و ادراکات خود می‌باشد که با همه یکی است در عین اینکه غیر از همه و برتر از همه است و با حرکت جوهری قابلیت صعود به عوالم برتر را دارد تا جائیکه نائل به مقام فنا و خلیفة‌اللهی گردد ولی در فلسفة مشائی نفس را روحانیة‌الحدوث شمرده و او را جدای از قوا می‌دانند و چون حرکت جوهری را نپذیرفته‌اند از اثبات بسیاری از مقامات نفس عاجزند. د) وعده‌های الهی در معاد (بهشت و دوزخ و …) در حکمت متعالیه در عالمی جسمانی ولی مستقل از عالم ماده و برتر از آن تصویر می‌شود و بر اساس حرکت جوهری همه موجودات سیری صعودی به محضر خداوند دارند و حشر و رجوع الی الله مختص به انسان نیست. حکمت متعالیه به واسطه اثبات عالم مثال و حرکت جوهری و تبیین نسبت عوالم ما فوق زمان با علام ماده معادی کاملاً مطابق با معاد قرآنی ارائه می‌دهد که همة مکاتب فلسفی و کلامی از اثبات و تبیین آن عاجز بوده‌اند. ولی مشائیان به جهت عجز از اثبان این مقدمات یا معاد جسمانی را انکار می‌کنند یا آن را به تعلق به اجرام فلکی توجیه می‌نمایند و حشر همه موجودات به سوی خداوند و بسیاری دیگر از خصائص معاد قرآنی را نمی‌توانند اثبات کنند. ۴٫ با توجّه به این فهرست کوتاه و گذرا می‌فهمیم که در یک مقایسة کلی فلسفة یونانی شباهتی با حکمت متعالیه ندارد بلکه اساسی‌ترین بحث‌های آن در حکمت متعالیه زیر و رو شده و تغییراتی بنیادین در آن رخ داده که چهرة مباحث را کاملاً دگرگون نموده است. این تغییرات بنیادین همگی محصول آن است که حکمت متعالیه بر سر سفرة قرآن و عترت نشسته و از آن آبشخوار بهره گرفته است. آری اصطلاحات و الفاظ و قالب بحث‌ها شباهت‌هائی دارد که انسان‌های ناآگاه و غیر متخصص را به توهّم می‌اندازد و می‌پندارند که این دو دستگاه کاملاً یکی است و یا لاأقل در مسائل اساسی هم‌نظر می‌باشند. ولی متخصصین فن و عالمان خبره قضاوتی کاملاً متفاوت دارند که در اینجا به نقل عباراتی از رهبر فقید مرحوم آیة‌الله العظمی خمینی قدّس سرّه می‌پردازیم: در آداب الصلوة، ص۳۰۲ تا ص ۳۰۴ می‌فرمایند: «و در آیات شریفه اوّل سوره مبارکه «حدید» دقایقى است از توحید، و معارف جلیله‏ایست از اسرار الهیّت و تجرید، که در هیچ یک از مسفورات الهیّه و صحف اهل معرفت و اصحاب قلوب نظیر ندارد. و اگر براى صدق نبوّت و کمال شریعت حضرت نبىّ ختمى جز آن آیات نبود، براى اهل نظر و معرفت هم آنها کفایت مى‏کرد. و بالاترین شاهد بر اینکه این معارف از حوصله بشر خارج و از حیطه فکر انسانى بیرون است، آن است که تا قبل از نزول این آیات شریفه و امثال آن، از معارفى که قرآن شامل است، در بشر سابقه‏اى از این قسم معارف نبوده و راهى به این سرایر نداشتند. اکنون کتب و صحف اعاظم فلاسفه عالم، با آن که علومشان نیز از سرچشمه وحى الهى است، موجود است، که شاید بالاتر و لطیفترین آنها کتاب شریف اثولوجیا تصنیف گرانمایه فیلسوف عظیم الشأن و حکیم بزرگوار، ارسطاطالیس، است که اعظم حکما مثل شیخ الرئیس ابو على سینا، اعجوبه دهر و نادره زمان، سر خضوع و کوچکى در پیشگاه او زمین گذاشتند، و از رشحات فکر او منطق و تنظیم قواعد آن است، و به همین جهت او را «معلّم اول» گویند، و شیخ الرئیس فرماید که از زمانى که آن بزرگْ قواعد منطق را تنظیم نموده، احدى نتوانسته به یکى از قواعد او خدشه‏اى کند یا زیادتى تأسیس کند. با همه وصف، با آن که آن کتاب شریف را براى معرفة الرّبوبیّه تأسیس و تقنین فرموده، ببینید از اول تا آخر آن کتاب شریف براى معرّفى مقام ربوبیّت مثل این کریمه شریفه اول سوره «حدید» یا نزدیک به مفاد آن یا چیزى که بویى از این سرّ بزرگ توحید داشته باشد، دارد؟ و آن قول خداى تعالى است: هُوَ الاوَّلُ وَ الآخِرُ وَ الظّاهرُ وَ الباطن. «۵۱۴» و یا آن که شبیه این قول در تمام اقوال آنها هست: وَ هُوَ مَعَکُمْ ایْنَما کُنْتُم؟ «۵۱۵» اکنون، اقوام متعمّقون و اصحاب نظر و معرفت مى‏دانند چه اسرارى‏ در این آیات است، و خداى تعالى به چه کلام شریفى و سرّ بزرگى آخر زمانى‏ها را تشریف داده و به آنها منّت نهاده. هر کس رجوع کند به معارفى که در ادیان عالم و نزد فلاسفه بزرگ هر دین رایج است و مقایسه کند در معارف مبدأ و معاد با معارفى که در دین حنیف اسلام و نزد حکماء بزرگ اسلامى و عرفاء شامخ این ملت است، درست تصدیق مى‏کند که این معارف از نور معارف قرآن شریف و احادیث نبىّ ختمى و اهل بیت او علیهم السلام است که از سرچشمه نور قرآن استفاده و اصطلا نموده‏اند. آن وقت مى‏فهمد که حکمت و عرفان اسلامى از یونان و یونانیّین نیست، بلکه اصلًا شباهت به آن ندارد. بلى، بعضى از حکماى اسلام به منوال حکمت یونانى مشى نموده، مثل شیخ الرّئیس؛ ولى حکمت شیخ در بازار اهل معرفت در باب معرفة الرّبوبیّه و مبدأ و معاد رونقى ندارد و در پیشگاه اهل معرفت ارزشى از براى آن نیست.» و نیز در تقریرات فلسفه، ج‏۱، ص۸۸ ازایشان نقل می‌کند: بنا بر این سخنى که زبانزد بعضى است که این فلسفه از یونان اخذ شده، غلط است، کى فلاسفه یونان از این حرفها سر درآورده و چه کسى سراغى از این حرفها در کتب آنها دارد. این حرفها در کتب آنها نبوده و نخواهد بود. بهترین کتاب فلسفى آنها اثولوجیا است که داراى مختصرى از معارف بوده و بقیه‏اش طبیعیات است، بلى شفاى‏ شیخ، فلسفه یونانى است و در آن هم این حرفها نیست. و باز گمان نشود که حاجى و یا حکماى اسلامى این حرفها را از خود درآورده باشند، بلکه این حرفها در ادعیه بیشتر از منظومه است و صحیفه سجادیه و نهج البلاغه و قرآن منبع و سرچشمه و مادر این حرفهاست. بیایید منظومه را با این ادعیه مقایسه نموده ببینیم در کدام یک مطالب و معارف حقّه بیشتر است؛ منظومه در یک رشته و اشاره به یک غرض است ولى ادعیه در رشته‏هاى مختلف و داراى اغراض متعدده است. [۱]. البته فلسفه افلاطون نیز فلسفة یونانی است ولی آنچه در جهان اسلام از ترجمه‌های فلسفة یونانی بیشتر مورد توجّه قرار گرفته و به عنوان فلسفه یونانی تلقّی شد همان حکمت مشائی است. با توجه به مطالب رائه شده نسبت حکمت متعالیه با فلسفة افلاطون نیز روشن می‌شود. باید دانست که فلسفه نوافلاطونی که منسوب به افلوطین است متعلق به یونان نیست؛ گرچه دانشمندان مسلمان آن را متعلق به ارسطو و یونان می‌شمردند. با این همه این فلسفه نیز گرچه در مقایسه با فلسفه یونان به حکمت متعالیه نسبةً شبیه‌ است ولی باز هم تفاوت‌هائی مهم و اساسی با هم دارند. نظر ارسطو در باب نفس و معاد چندان روشن نیست و آنچه در اینجا آمده اشاره به نظر برخی از شارحان ارسطو و بیشتر مشائیان مسلمان است. که نشان می‌دهد حکمت متعالیه با حکمت مشائی اسلامی نیز تفاوت جوهری و اساسی دارد.
  • محقق ۲۰:۲۶ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۱
    0 0
    رابطه فلسفه یونانی با حکمت اسلامی (۲) بسم الله الرحمن الرحیم تاریخ عرفان و حکمت/ فلسفة یونانی/ رابطة فلسفة یونانی و حکمت اسلامی(۲) سیر فلسفة در اسلام از منظر آیةالله شهید مطهری خلاصه: یکی از شبهاتی که در میان مخالفان عرفان و حکمت رواج دارد این است که فلسفة اسلامی همان فلسفة یونانی است و میراث کفّار می‌باشد و مسلمان علم خود را از کتاب و سنّت اخذ می‌کند نه از بیگانگان و کافران. ولی متخصصین فلسفه اسلامی معتقدند فلسفه اسلامی محصول اندیشیدن و خردورزی مستقل دانشمندان مسلمان است نه تقلید از یونانیان. در اینجا با هم مروری می‌کنیم بر فرمایشات مرحوم آیة الله شهید مطهری دربارة سیر فلسفة اسلامی که برگرفته از مجموعه‏آثاراستادشهیدمطهرى، ج‏۵، ص۲۱-۳۲ می‌باشد و پیش از آن جدول مقایسة مسائل فلسفة یونان با فلسفة اسلامی که برگرفته از سخنان ایشان است ارائه می‌گردد. کلمات کلیدی: فلسفة یونانی، فلسفة اسلامی، حکمت متعالیه، آیة‌الله مطهری قدّس‌سرّه، تقسیمات فلسفه، شبهات فلسفه جدول مقایسه میان مسائل فلسفه یونان و مسائل فلسفه اسلام از منظر آیة الله مطهری[۱] دسته اول: مسائلی که بدون تغییر و تکمیل وارد فلسفه اسلام شدند: نمونه: مسائل منطق صوری مقولات عشر علل اربعه دسته دوم: مسائلی که فیلسوفان اسلامی آنها را تکمیل و تنقیح کردند: نمونه: امتناع تسلسل تجرد نفس اثبات واجب اتحاد عاقل و معقول دسته سوم: مسائلی که فیلسوفان اسلامی کلا محتوای آنها را تغییر دادند: نمونه: مثل افلاطونی رابطه خدا با عالم صِرف الوجود دسته چهارم: مسائلی که فیلسوفان اسلامی ابداع کردند: نمونه: اصالت الوجود امتناع اعاده معدوم جَعل مناط احتیاج به علت معقولات ثانیه حدوث و قدم حرکت جوهری تجرد برزخی جسمانیه الحدوث تقسیم‌های علم نظرى اجمالى به سیر فلسفه در اسلام‏ از ورود فلسفه به جهان اسلام در حدود دوازده قرن مى‏گذرد و در حقیقت دوازده قرن است که مسلمین داراى نوعى حیات علمى هستند که از آن به «حیات فلسفى» مى‏توانیم تعبیر کنیم. حیات تعقلى مسلمین مقارن است با ظهور اسلام و تشکیل جامعه اسلامى. قرآن کریم تکیه فراوانى به حیات تعقلى دارد و خود پاره‏اى استدلالات قیاسى و منطقى به کار برده است. در کلمات مأثوره از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و بالخصوص در آثار مرویّه از على علیه السلام بحثهاى تعقلى دقیق و عمیق فراوان است و جداگانه باید درباره آنها بحث شود. متکلمین اسلامى، قبل از آنکه کتب فلسفى ترجمه شود، به یک سلسله بحثهاى تعقلى و استدلالى پرداختند. علیهذا حیات عقلى مسلمین سابقه طولانى‏ترى دارد و چهارده قرن از آن مى‏گذرد. آنچه دو قرن با ظهور اسلام فاصله دارد نوعى خاص از حیات تعقلى است که ما آن را «حیات فلسفى» مى‏نامیم و با ترجمه آثار یونانى و اسکندرانى آغاز شد. دوره ترجمه دیرى نپایید. ترجمه‏ها متعلق است به قرون دوم و سوم و چهارم هجرى. اوج ترجمه در قرن سوم است. از همان قرن سوم دوره تألیف و تصنیف و تحقیق به وسیله مسلمین آغاز گشت. اولین فیلسوف اسلامى که آثار و تألیفات زیادى دارد و ابن الندیم در الفهرست به تفصیل از آنها یاد کرده است یعقوب بن اسحاق کِندى‏ (متوفا در ۲۶۰ هجرى) است. مطلبى که لازم است طرح و تحقیق کافى بشود این است که محصول کار مسلمین در این دوازده قرن چه بوده است؟ آیا کار مسلمین صرفاً بازگو کردن گفته‏هاى پیشینیان است؟ آیا نقش مسلمین در تاریخ فلسفه صرفاً این است که رابط و واسطه انتقال فلسفه از قدیم یونانى به جدید اروپایى بوده‏اند و نقش دیگرى نداشته‏اند؟ آیا فلسفه اسلامى- همچنانکه معروف است- به ابن سینا و غزالى و ابن رشد ختم مى‏شود و از آن به بعد به مطلب قابل توجهى بر نمى‏خوریم؟ آیا در فلسفه اسلامى مطالبى که با فلسفه جدید اروپایى قابل مقایسه و مطابقه باشد وجود ندارد؟ اینها یک سلسله پرسشهاست که باید به آنها پاسخ داده شود. بدیهى است که پاسخ صحیح و دقیق به آنها به این سادگى نیست، وقت و فرصت و نیروى کافى مى‏خواهد. خوشبختانه دو سال است که دانشکده الهیات و معارف اسلامى درسى در رشته فلسفه تحت عنوان «سیر فلسفه در اسلام» قرار داده است و امیدوار است که این وظیفه مهم را بتواند انجام دهد. سیر فلسفه در اسلام، جزئى از سیر علوم در اسلام است، اعمّ از علومى که در میان خود مسلمین و به وسیله خود مسلمین ابداع و اختراع شد مانند فقه و اصول و تفسیر و حدیث و درایه و رجال و صرف و نحو و معانى و بیان و بدیع، و یا علومى که از جهان خارج از دنیاى اسلام ترجمه شد و جزء علوم مسلمین قرار گرفت مانند طب، نجوم، حساب، هندسه، منطق و فلسفه. از نظر محققان و نویسندگان تاریخ علوم، قطعى و مسلّم است که همه این علوم در جهان اسلام تطور و تکامل پیدا کرده‏اند و مسلمین مقام عالى‏اى در پیشرفت فرهنگ بشرى و تکامل علوم داشته‏اند. «دلیس اولیرى» درباره علوم یونانى که به مسلمین رسیده مى‏گوید: «آنچه از یونانیان به اعراب (مسلمین) رسید تنها به همان صورت اصلى و دست نخورده به دیگران انتقال نیافت، بلکه باید گفت که علوم یونانى در محیط عربى (اسلامى) براى خود زندگى و نشو و نماى خاص داشته است. در نجوم و ریاضیات کارهاى یونانیان و هندیان را در هم آمیختند و به آنها نظم و سامان تازه بخشیدند و به همین جهت پیشرفت قابل ملاحظه‏اى در این دو رشته علم به دست عربى زبانان صورت گرفت. مى‏توان گفت که علم جبر و مثلثات مستوى و کروى از علومى است که به وسیله علماى عربى (اسلامى) ایجاد شده و توسعه یافته است. اینان در ارصاد فلکى و تهیه کتابهاى زیج مهارت کامل داشتند و تنها به این بس نکردند آنچه را از یونانیان گرفته بودند توسعه دهند، بلکه زیجها و رصدهاى قدیمى را مورد تدقیق قرار دادند و آنها را اصلاح کردند.» بررسى تطورات و تحولات علوم اسلامى کارى است که اگر بخواهد به صورت صحیحى انجام گیرد باید وسیله خود مسلمین یعنى افرادى که در فضاى فرهنگ اسلامى تنفس کرده و در این جوّ رشد علمى کرده‏اند و با این علوم از نزدیک آشنا هستند صورت گیرد. یک نفر مستشرق که در جوّ علمى دیگرى رشد کرده و در فضاى دیگرى تنفس کرده است هرگز نخواهد توانست به خوبى از عهده برآید؛ و بدیهى است که انجام چنین منظورى کار یک نفر و ده نفر و کار یک سال و ده سال نیست. آنچه ما مى‏خواهیم در این مقاله نظرى اجمالى به آن بیفکنیم «سیر فلسفه در اسلام» است؛ و البته مقصود، فلسفه به معنى خاص یعنى فلسفه اولى یا علم مابعدالطبیعه (متافیزیک) است؛ و نظر به آمیختگى فراوان منطق با فلسفه اولى ممکن است دامنه بحث به منطق هم کشیده شود، همچنانکه مباحث «نفس» نیز که به علت خاصى در قلمرو فلسفه اولى قرار گرفته است مشمول بحث ما خواهد بود. علیهذا بحث «سیر فلسفه در اسلام» شامل چهار قسمت است: امور عامّه، الهیات بالمعنى الاخص، مباحث نفس، منطق. در میان علوم و معارف وابسته به فرهنگ اسلامى آنچه از لحاظ سیر تاریخى از همه ناشناخته‏تر است فلسفه است. سرّ مطلب معلوم است، ابهام و پیچیدگى مسائل فلسفى. چیزى که کار این تحقیق را دشوارتر مى‏سازد این است که فلاسفه اسلامى نه تنها توجهى به سیر تاریخى این مسائل نداشته‏اند، احیاناً به علل خاصى موجبات ابهام و اشتباهکارى فراهم کرده‏اند و سخنان گمراه کننده‏اى از این نظر گفته‏اند. به نظر ما شیخ شهاب الدین سهروردى معروف به «شیخ اشراق» بیش از هر فیلسوف دیگرى بیانات گمراه کننده‏اى از نظر ریشه‏هاى تاریخى مسائل ابراز داشته است. مرحوم حاج ملا هادى سبزوارى حکیم و عارف بزرگوار قرن سیزدهم نیز به نوبه‏ خود در گمراه ساختن افکار از نظر ریشه‏هاى تاریخى سهم به سزایى دارد. ولى آن چیزى که موجب شده بیانات مرحوم حاجى سبزوارى ارزش تاریخى خود را از دست بدهد با آنچه که درباره شیخ اشراق مصداق دارد متفاوت است. نداشتن کتابخانه و اعتماد به نقلهاى دیگران، و مخصوصا میل شدید آن مرد بزرگ به توجیه و تأویل کلمات گذشتگان به محملى قابل قبول، علت اصلى این امر است. در کلمات مرحوم حاجى غالباً بر مى‏خوریم به اینکه به طور قاطع مى‏گوید: در فلان مسأله اشراقیون چنین گفته‏اند و مشّائین چنان. براى یک دانشجو که به او القا شده اشراقیون پیرو افلاطونند و مشائین پیرو ارسطو، تردیدى باقى نمى‏ماند که این مسأله از زمان افلاطون و ارسطو مطرح بوده است و تا زمان ما ادامه داشته است؛ ولى وقتى که به کتب قدما مراجعه مى‏کند مى‏بیند اسمى از این مسأله نیست. گاهى برخى طلاب و دانشجویان سؤال مى‏کنند که مثلًا مسأله اصالت وجود و اصالت ماهیت در کجاى کتاب شفا یا کتاب نجات یا کتاب اشارات بوعلى است؟ و وقتى که مى‏بینند در همه کتب بوعلى که رئیس المشّائین اسلامى است نه کلمه «اصالت وجود» آمده و نه کلمه «اصالت ماهیت»، تعجب مى‏کنند که پس چگونه است که مى‏گویند مشائین اصالت وجودى و اشراقیون اصالت ماهیتى بوده‏اند؛ تازه مى‏فهمند که بسیارى از مسائل که به نام مشائین و اشراقیین در فلسفه اسلامى مطرح است، هم روح افلاطون از آن بى‏خبر است و هم روح ارسطو، و مسأله‏اى که حاجى سبزوارى به ضرس قاطع عموم مشائین و اشراقیین را در برابر هم قرار مى‏دهد از مستحدثات دوره اسلامى است. مرحوم حاجى سبزوارى گاهى کار توجیه و تأویل گفته‏هاى قدما را به جایى مى‏رساند که حتى با منقولات خودش نیز سازگار نیست. مثلًا مى‏گوید: الفهلویون الوجود عندهم حقیقة ذات تشکّک تعم‏ از این بین چنین استنباط مى‏شود که فلاسفه‏اى که حاجى آنها را به تبع شیخ اشراق «فهلویّون» نامیده است، وجود را حقیقت واحد ذى مراتب مى‏دانند. اهل فن مى‏دانند که چنین نظریه‏اى منحل به دو نظریه مى‏شود: یکى اینکه آنچه حقیقت است وجود است نه ماهیت؛ دیگر اینکه وجود که حقیقت است، واحد ذى مراتب است. اما همه مى‏دانیم مدرک مرحوم حاجى در این سخن، شیخ اشراق است. شیخ اشراق که صاحب این عقیده است و مدعى است که در ایران باستان حکمایى وجود داشته‏اند و آنها هم چنین نظریه‏اى داشته‏اند، به شدت منکر اصالت و حقیقى بودن وجود است و در حکمة الاشراق تحت عنوان «فى عدم زیادة الوجود على الماهیة» ادلّه زیادى بر اعتبارى بودن وجود اقامه مى‏کند. کسى که وجود را امرى اعتبارى مى‏داند چگونه مى‏تواند مدعى شود که: «الوجود حقیقة ذات مراتب تعمّ مراتباً مختلفاً غنى و فقراً». حقیقت این است که شیخ اشراق که مدرک مرحوم حاجى است هرگز تفوّه نکرده است که حکماى ایران باستان (فهلویون) وجود را حقیقت واحد ذى مراتب مى‏دانسته‏اند، همچنانکه چنین نظریه‏اى را به خودش نیز نسبت نداده بلکه آن را نفى کرده است و همه جا بر اعتباریت وجود نظر داده است. چیزى که هست، شیخ اشراق اساس فلسفه خود را بر «نور و ظلمت» گذاشته است و نور را حقیقت واحد ذى مراتب شناخته است. در فصل سوم از مقاله اول بخش فلسفى حکمة الاشراق مى‏گوید: «شى‏ء به نور و غیر نور، نور نیز به نوبه خود منقسم مى‏گردد به نور مجرد و نور عارض … الى آخر». او معتقد است که نور که ذى مراتب است، در یک مرتبه واجب است و در یک مرتبه ممکن، در یک مرتبه جوهر است و در مرتبه دیگر عرض. فلاسفه اصالت وجودى مخصوصاً شخص صدرالمتألهین که پایه گذار «اصالت وجود» در شکل فلسفى است به او اعتراض کرده‏اند که آنچه تو به نام «نور» در صدد اثبات آن هستى همان حقیقت وجود است که تو اصرار بر اعتباریت آن دارى، نوریت حکمى از احکام وجود است. اینجاست که براى فلاسفه‏اى مانند مرحوم حاجى سبزوارى که تمایل شدید به توجیه و تأویل و حمل به احسن کلمات دیگران دارند این فکر پیدا شده که بهتر است بگوییم مقصود شیخ اشراق هم از «نور» حقیقت وجود بوده است. ولى البته مى‏دانیم که این توجیه با تصریحات شیخ اشراق به هیچ وجه سازگار نیست. اگر شیخ اشراق به اعتباریت وجود تصریح نکرده بود و فقط قاعده نور را بیان کرده بود، مانعى نبود که سخنش توجیه و تأویل شود که مقصود از «نور» ماهیت خاص نیست، بلکه منظور حقیقت وجود است. اما با آن تصریحات به هیچ وجه جاى چنین توجیهات و تأویلات نیست. اثر اینچنین توجیهات و تأویلات صرفاً گمراه شدن ذهن دانشجو از نظر سیر تاریخى مسائل است. در کلمات مرحوم حاجى نمونه‏هاى دیگر از این قبیل نیز هست. ما این نمونه را بدان جهت آوردیم که خواننده محترم بداند کتب قدماى ما از نظر ارائه خط سیر تاریخى مسائل نه تنها کمک درستى نمى‏کند، احیاناً دشواریهایى ایجاد مى‏نماید. نگارنده در چند سال پیش به فکر افتاد مسأله «وجود ذهنى» را از نظر سیر تاریخى مورد بررسى قرار دهد. به نکات زیادى در این زمینه برخورد و شاید توفیق یابد که روزى آنها را منتشر نماید. از جمله نکاتى که بدان برخورد این است که برداشت شرح منظومه از نظر ارائه سیر تاریخى این مسأله برداشت صحیحى نیست. وقتى که آن را با برداشت اسفار مقایسه کرد، نقلهاى اسفار را و برداشتهاى آن را از نظر ارائه مسیر تاریخى مسأله بسى متقن‏تر یافت. علت اساسى این است که مرحوم حاجى کتاب زیادى در دسترس نداشته است بر خلاف صدرالمتألهین که کتب زیادى در اختیار داشته است. [اقسام مباحث فلسفی] مسائل فلسفى اسلامى تا آنجا که نگارنده از نظر سیر تاریخى آنها را مطالعه کرده است چهار دسته‏اند: ۱٫ مسائلى که تقریباً به همان صورت اولى که ترجمه شده باقى مانده و چهره و قیافه اولیه خود را حفظ کرده، تصرف و تغییر و تکمیلى در آنها صورت نگرفته است. ۲٫ مسائلى که فلاسفه اسلامى آنها را تکمیل کرده‏اند، اما تکمیل به این صورت بوده که پایه‏هاى آنها را محکم‏تر و آنها را مستدل‏تر کرده‏اند به اینکه شکل برهان مسأله را تغییر داده‏اند و یا براهین دیگرى اضافه نموده‏اند. تکثیر براهین در فلسفه، بر خلاف ریاضیات، ارزش فراوان دارد. در ریاضیات، مثلًا هندسه، تکثیر برهان نوعى تفنن فکرى محسوب مى‏شود، مثل کارى که گفته مى‏شود خواجه نصیر الدین طوسى و دیگران در شرح تحریر اقلیدس کرده‏اند که یک مسأله را از راههاى مختلف اثبات کرده‏اند. بساطت و سادگى مفاهیم ریاضى طورى است که اذهان با یک برهان قانع مى‏گردند. اما فلسفه چنین نیست. راههاى فلسفى از قبیل گردنه‏هاى صعب العبور است؛ براى بعضى اذهان عبور از برخى راهها ساده‏تر است تا راههاى دیگر. از این رو تکثیر براهین در فلسفه ارزش بسیار دارد. ۳٫ مسائلى که گرچه نام و عنوان آنها همان است که در قدیم بوده است اما محتوا به کلى تغییر کرده و چیز دیگر شده است؛ آنچه با آن نام در دوره اسلامى اثبات و تأیید مى‏شود غیر آن چیزى است که در قدیم به این نام خوانده مى‏شده است. ۴٫ مسائلى که حتى نام و عنوانش تازه و بى سابقه است و در دوره‏هاى قبل از اسلام به هیچ شکل مطرح نبوده است و منحصراً در جهان اسلام طرح شده است. آنچه تا اینجا گفتیم مربوط است به «مسائل» فلسفه و در حقیقت به موادى که فلسفه از آنها تشکیل مى‏شود. علاوه بر تغییر مواد، یک سلسله تغییرات در شکل و صورت و نظم مطالب صورت گرفته است. اگر مابعدالطبیعه ارسطو را- که ترجمه‏اش در دست است- در نظر بگیریم و با کتب متأخرین فلاسفه اسلامى از نظر نظم و تربیت مطالب مقایسه کنیم شباهت کمى میان آنها مى‏بینیم. علاوه بر اینها، برخى مسائل در دوره‏هاى قبل جزء منطق یا طبیعیات شمرده شده و در منطق یا طبیعیات از آنها یاد مى‏شده است اما در دوره اسلامى تدریجاً جا عوض کرده و در ردیف مسائل فلسفه اولى قرار گرفته است از آن رو که آنها را در قلمرو فلسفه اولى دانسته‏اند یعنى از احکام و عوارض «موجود بما هو موجود» دانسته‏اند نه از معقولات ثانیه منطقى و نه از عوارض جسم طبیعى. مثلًا «مقولات» را ارسطو در منطق آورده است. ابن سینا نیز به تبع ارسطو مقولات را در «منطق شفا» و «منطق نجات» آورده است. اما تدریجاً فلاسفه مقولات را جزء فلسفه اولى دانسته‏اند و در ردیف مسائل فلسفى قرار داده‏اند. همچنین مباحث «حرکت» را ارسطو و ابن سینا در طبیعیات آورده‏اند به حکم اینکه حرکت از عوارض جسم طبیعى است، ولى صدرالمتألهین به حکم اینکه حرکت را منحصر به عوارض جسم نمى‏داند و به حرکت جوهریه نیز قائل است و علیهذا حرکت حقیقتى است که مى‏تواند «مقوّم» وجود جسم باشد [نتیجه گرفت که‏] حرکت صرفاً از عوارض جسم نیست تا در قلمرو طبیعیات قرار گیرد. صدرالمتألهین ثابت کرد که حرکت از اقسام اولیه «موجود بما هو موجود» است نه از اقسام ثانویه آن؛ یعنى انقسام موجود به متغیر و ثابت از قبیل انقسام موجود به واجب و ممکن و به حادث و قدیم است، نه از قبیل انقسام موجود به سفید و سیاه و یا به ریز و درشت و امثال اینها. علیهذا تحقیق درباره حرکت باید در فلسفه اولى صورت گیرد نه در طبیعیات؛ از این رو مباحث حرکت را ضمن مباحث امور عامّه اسفار ذکر کرد. مباحث «نفس» نیز در فلسفه ارسطو و فلسفه ابن سینا جزء طبیعیات است. ولى نظر به اینکه- چنانکه بوعلى در اوایل «الهیات شفا» و صدرالمتألهین در تعلیقات بر «الهیات شفا» ثابت کرده‏اند- برخى مسائل دو وجهه دارد، از یک وجهه داخل در طبیعیات است و از وجهه دیگر جزء فلسفه اولى، صدرالمتألهین به اعتبار وجهه دوم، این مباحث را جزء فلسفه اولى قرار داده است. ملا صدرا سلوک عقلى فلسفى را بر سلوک قلبى عرفانى تطبیق کرد و مباحث فلسفه اولى را بر منوال چهار سفر روحى و معنوى عرفا به چهار سفر عقلى تقسیم کرد: ۱٫ سفر از خلق به حق (امور عامّه فلسفه که مقدمه معرفت ذات بارى است). ۲٫ سفر در حق با حق (الهیات بالمعنى الاخص و مباحث مربوط به شؤون و اسماء و صفات ذات بارى). ۳٫ سفر از حق به خلق با حق (مباحث مربوط به افعال بارى و عوالم کلى وجود). ۴٫ سفر در خلق با حق (مباحث نفس و معاد). بدیهى است که مسائل فلسفى را با این دید نگاه کردن، نظم و شکل مغایرى با دید ارسطویى و سینوى مى‏دهد. مسائلى که قیافه اولیه خود را حفظ کرده‏اند اکثر مسائل منطق، مبحث مقولات دهگانه، علل اربعه، تقسیمات علوم، تقسیم و تعدید قواى نفس از این ردیف مسائلند. البته مقصود این نیست که مسائل بالا دربست به صورت اول باقى مانده‏اند و هیچ گونه دخل و تصرفى در آنها به عمل نیامده است؛ بلکه مقصود این است که در مجموع، چهره و قیافه همان است که بوده است و الّا مى‏دانیم که ابن سینا تحقیقات بسیار ارزنده و بى سابقه‏اى در باب مقولات کرده است. ابن سهلان ساوجى مقولات را چهار مى‏داند نه ده. شیخ اشراق نیز قائل به پنج مقوله است، چهار مقوله‏اى که ابن سهلان قائل است بعلاوه حرکت. شیخ اشراق حرکت را مقوله مستقل مى‏شمارد. بوعلى و صدرالمتألهین تحقیقى درباره جسم تعلیمى دارند که نتیجه این است: تفاوت جسم تعلیمى با جسم طبیعى به یک امر تحلیلى عقلى برمى‏گردد یعنى جسم تعلیمى «عرض» خارجى جسم طبیعى نیست، بلکه «عارض» عقلى و تحلیلى آن است، بلکه اساساً مقادیر عموماً از صورت اعراض خارجى بیرون مى‏روند. با همه اینها مقولات دهگانه ارسطویى هنوز شکل و قیافه قدیم خود را حفظ کرده است. در تقسیمات علوم نیز شیخ اشراق نظریات تازه‏اى ابداع کرده است ولى البته‏ مورد قبول متأخران واقع نشده است. مسائل تکمیل شده‏ مسأله امتناع تسلسل، تجرد نفس، اثبات واجب، توحید واجب، امتناع صدور کثیر از واحد، اتحاد عاقل و معقول، جوهریت صور نوعیه از این ردیف مسائلند. البته آنچه در این گونه مسائل قابل توجه است ارزش برهانهایى است که اضافه شده است. گاه براهینى که اضافه شده استحکام بیشترى از برهانى که مثلًا از ارسطو یا شارحان اسکندرانى او مأثور است ندارد، و احیاناً استحکام بیشترى دارد. متأخران درباره امتناع تسلسل، ده برهان اقامه مى‏کنند. تنها یکى از این براهین است که از ارسطو رسیده است و آن برهان «وسط و طرف» است. فارابى و ابن سینا و دیگران این برهان را معتبر شناخته‏اند. بوعلى این برهان را به صورت کامل‏تر و جامع‏ترى طرح کرده است. صدرالمتألهین پس از اینکه این برهان را با تقریر بوعلى نقل مى‏کند آن را «اسدّ البراهین» مى‏خواند. ولى براهین زیاد دیگرى بر امتناع تسلسل اقامه شده است که به عقیده ما دست کمى از برهان «وسط و طرف» ندارد مثل برهان «اسدّ و اخصر» فارابى و برهان خواجه نصیر الدین طوسى که از راه «الشى‏ء مالم یجب لم یوجد» وارد شده است. گمان مى‏کنم صدرالمتألهین از اینکه برهان خواجه را در باب امتناع تسلسل ذکر کند غفلت ورزیده است، ولى در اول «الهیات بالمعنى الاخص» آن را آورده است. براهین دیگرى نیز از طرف میرداماد و غیره اقامه شده است مثل برهان ترتّب، برهان حیثیات، برهان تضایف، برهان تطبیق. تا آنجا که این بنده مطالعه دارد همه این براهین بعد از ابن سینا اقامه شده است. در مسأله اثبات واجب، برهانى که از قدماى ما قبل دوره اسلامى مأثور است، همان برهان «محرک اول» است که ارزش زیادى ندارد. براهین فراوان و نیرومندى از طرف مسلمین بر این مدعاى عظیم اقامه شده است. ابن سینا برهانى از راه وجوب و امکان اقامه کرده است و سخت بدان مبتهج است و نام آن را «برهان صدّیقین» نهاده است، ولى صدرالمتألهین برهان دیگرى مبتنى بر اصول فلسفى خود اقامه کرده است که بر برهان بوعلى مزیّت دارد و مدعى است که این برهان شایسته است که به نام «برهان صدّیقین» خوانده شود. در باب توحید واجب نیز مسلمین براهین زیادى اقامه کرده‏اند. بوعلى بالخصوص در شفا و اشارات چندین برهان اقامه مى‏کند. دیگران نیز براهین دیگرى اقامه کرده‏اند. صدرالمتألهین برهانى که مبتنى بر اصول خاص خودش است و همردیف برهان صدیقین است اقامه مى‏نماید. در باب تجرد نفس از ارسطو چیزى نرسیده است. اساساً از نظر تاریخ فلسفه معلوم نیست که ارسطو قائل به تجرد نفس و بقاى آن بوده است یا نه؟ دو شارح بزرگ اسکندرانى ارسطو، اسکندر افریدوسى و ثامسطیوس، دو عقیده مختلف در این زمینه داشته‏اند «۱». مسلمین در اثبات تجرد نفس اهتمام زیاد به خرج داده‏اند. صدرالمتألهین در شرح هدایه مى‏گوید: «هر کس بخواهد براهین تجرد نفس را مطالعه کند به کتب بوعلى و شیخ اشراق مراجعه نماید». بوعلى رساله‏اى خاص در این باب دارد به نام الحجج العشر. خود صدرا در جلد چهارم اسفار یازده برهان اقامه مى‏کند. نگارنده در گذشته مجموع براهینى را که صدرالمتألهین در کتب مختلف خود از اسفار و شواهد الربوبیة و مبدأ و معاد و غیره آورده است برآورد کرد، پس از حذف مکررات چهارده برهان بود. البته ارزش این برهانها یکسان نیست، برخى از آنها چیزى شبیه مؤید است نه برهان واقعى. تغییر محتوا یک سلسله مسائل است که قدمت دارد ولى خالى از نوعى ابهام نبوده است. این مسائل تدریجاً تشخص یافته و از ابهام خارج شده است و در حقیقت هر چند نام و عنوان همان است که بوده است ولى محتوا تغییر کرده و دگرگون شده است. صورت تغییر یافته مسأله در فلسفه اسلامى طورى است که به فرض به طرح کننده اولى و اصلى مسأله عرضه شود، مصداق «گر تو ببینى نشناسیش باز» است. به عقیده ما «مُثُل افلاطونى» از این قبیل است. افلاطون نظریه خاصى دارد که به نام «مثل افلاطونى» معروف است. ارسطو منکر آن است و در دوره اسلامى بوعلى سینا سخت بدان مى‏تازد و برعکس، شیخ اشراق آن را تأیید و اثبات مى‏نماید. میرداماد با اینکه مشّائى مسلک است طرفدار آن است و صدرالمتألهین سخت از آن دفاع مى‏کند و بوعلى را مورد حمله قرار مى‏دهد. ولى اگر به کتبى که مستقیماً نظریه افلاطون را نقل کرده‏اند مراجعه کنیم، مى‏بینیم که آنچه فلاسفه اسلامى به نام «مُثُل» آن را اثبات مى‏کنند با آنچه مورد نظر افلاطون بوده است، با همه قرابتها و شباهتها، تفاوت زیاد دارد و حتى آنچه مثلًا شیخ اشراق طرفدار آن است با آنچه میرداماد به این نام مى‏خواند متفاوت است. مسائل مستحدث‏ عمده این قسم است. ستون فقرات فلسفه اسلامى را این مسائل تشکیل مى‏دهد. برخى از این مسائل پایه و مبناى اکثر مسائل قرار مى‏گیرد: مسائل عمده وجود یعنى اصالت وجود، وحدت وجود، وجود ذهنى، احکام عدم، امتناع اعاده معدوم و همچنین مسأله جعل، مناط احتیاج شى‏ء به علت، اعتبارات ماهیت، معقولات ثانیه فلسفى، برخى اقسام تقدم، اقسام حدوث، انواع ضرورتها و امتناعها و امکانها، برخى اقسام وحدت و کثرت، حرکت جوهریه، تجرد نفوس حیوان، تجرد برزخى نفس انسان علاوه بر تجرد عقلى، جسمانیة الحدوث و روحانیة البقا بودن نفس، فاعلیت بالتسخیر، وحدت نفس و بدن، نوع ترکب ماده و صورت، وحدت در کثرت قواى نفس، بازگشت ارتباط معلول به علت به اضافه اشراقیه، معاد جسمانى برزخى، بُعد رابع بودن زمان، قاعده بسیط الحقیقه، علم بسیط اجمالى بارى در عین کشف تفصیلى. و در منطق: تقسیم علم به تصور و تصدیق که ظاهراً اولین بار توسط فارابى صورت گرفته است، اعتبارات قضایا، تقسیم قضیه به خارجیه و ذهنیه و حقیقیه که از با ارزش‏ترین مسائل منطقى است و اولین بار وسیله بوعلى صورت گرفته است، تکثیر موجّهات که در اثر غور و کنجکاوى در قضیه مطلقه ارسطو صورت گرفته است، مثلًا قضیه عرفیه عامه به نقل خواجه نصیر الدین طوسى اولین بار وسیله فخرالدین رازى عنوان شده است، و از این قبیل است تقسیم قیاس به اقترانى و استثنائى، و دیگر اینکه نقیض قضیه مرکبه جزئیه، حملیه مرددة المحمول است بر خلاف نظر قدما که مى‏پنداشتند نقیض آن، منفصله مانعة الخلوّ مرکّب از دو نقیض دو جزء اصل است، بیان نوعى دیگر از عکس نقیض غیر آنچه معروف است، تفکیک قضیه سالبة الطرف از معدولة الطرف. مى‏دانیم که برخى خوانندگان از اینکه مثلًا مسأله «وحدت وجود» یا قاعده‏ «بسیط الحقیقه» را جزء مسائل مستحدثه شمردیم تعجب خواهند کرد، خواهند گفت وحدت وجود مسأله‏اى است قدیمى با سابقه چند هزار ساله در هند و یونان، و اساساً فکر وحدت وجود از نو افلاطونیان مخصوصاً افلوطین به مسلمین رسیده است. ما اگر بخواهیم دقیقاً وارد این بحث شویم، مقاله‏اى مستقل باید بنگاریم، اینجا همین قدر مى‏گوییم اگر بنا باشد سرسرى در مسائل قضاوت شود مطلب همان است که معترض مى‏گوید، ولى اگر عمیقاً بخواهیم این مسأله را تحت مطالعه قرار دهیم مى‏بینیم وحدتى که عرفاى مسلمین و سپس فلاسفه مسلمین در جهان مى‏دیدند و از آن به «وحدت وجود» تعبیر مى‏کردند با وحدتى که در سایر مکاتب هست و اروپاییان همه آنها را به نام «وحدت وجود» مى‏نامند کاملا متفاوت است. مثلًا نظریه افلوطین که مدعى است: وجود، شیئیت، همه از شؤون مخلوقات و تجلیات ذات بارى است و ذات بارى فوق وجود و شیئیت است، چگونه با نظریه عرفا و حکماى مسلمین قابل انطباق است که حقیقت وجود و حقیقت شیئیت را مساوى با ذات حق مى‏دانند و غیر او را «فَى‏ء» مى‏دانند نه «شى‏ء»، و «نمود» مى‏دانند نه «بود». غرض ما در این مقاله نگاهى اجمالى به «سیر فلسفه در اسلام» بود. تحقیق کافى درباره مسائلى که با اشاره از آنها یاد شد هر کدام مستلزم مقاله و رساله‏اى مستقل است. [۱] مقالات فلسفی، شهید مطهری، ج۳ ص۲۱؛ این جدول توسّط استاد حجة‌الإسلام و المسلمین حاج شیخ عبدالحمید واسطی در مناظره با آقای مهدی نصیری ارائه شده بود.
  • محقق ۲۰:۳۰ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۱
    0 0
    * انواع مخالفت با فلسفه * بسم الله الرحمن الرحیم تاریخ عرفان و حکمت/ کلیات/ انواع مخالفت با فلسفه اشاره: در میان شبهاتی که مخالفان فلسفه بین عامّه از آن بسیار سوء استفاده می‌نمایند، شبهات تاریخی از همه مهم‌تر است. مخافان، چنان وانمود می‌کنند که همه یا بیشتر عالمان شیعی با فلسفه مخالف بوده‌اند و در این راستا عبارات گوناگونی را ارائه می‌کنند. أمّا انصاف اینست که بیشتر دانشمندان بزرگ شیعی در صف کسانی هستند که با فلسفه مخالف نبوده‌اند و عباراتی که مخالفان بدان تمسّک می‌ورزند، غالباً یا مشتمل بر تحریف لفظی است و یا تحریف معنوی . در این سلسله مباحث ابتدا به بررسی انواع مخالفت با فلسفه می‌پردازیم تا در مباحث بعدی به بررسی تاریخ و اقوال هر یک از بزرگان بپردازیم. کلمات کلیدی: فلسفه، تاریخ فلسفه، رابطه فلسفه و عرفان، رابطه فلسفه و اخباریگری، فلسفه صدرائی، فلسفه مشائی انواع مخالفت‌ها با فلسفه: مخالفت با فلسفه انواعی دارد که شناخت آن برای تشخیص موارد مغالطه در کلمات مخالفان ضروری است: الف) مخالفت باتعقل و ترغیب به مراجعه به روایات. در تاریخ شیعه با کسانی برخورد می‌کنیم که با هرگونه تفکّر عقلانی و خردورزی استدلالی در مسائل اعتقادی (فلسفه و کلام) مخالفند و معتقدند که باید در مسائل معرفتی فقط باید به متون نقلی قرآن و روایات مراجعه کرد. این گرایش در میان اهل سنّت طرفداران فراوانی در تاریخ داشته است ولی در شیعه فقط چهارگروه معروف به این تفکّرند: ۱٫ پیشینة این گرایش در شیعه به «اصحاب الحدیث» و محدّثین قم برمی‌گردد. در اثر مخالفت شیخ مفید و سید مرتضی و شیخ طوسی این تفکّر تا چندین قرن از بین رفت، گرچه رسوبات آن میان عدّه‌ای باقی بود که در لابلای متون قرن‌های هفت و هشت گاهی از این عدّه با عنوان اخباریان یاد می‌شود. ۲٫ بار دیگر همین تفکّر توسّط اخباریان در قرن یازدهم احیاء شد و ایشان صراحةً هر گونه بحث کلامی و فلسفی را ممنوع شمردند. ۳و۴٫ سپس شیخیه کریمخانیه در قرن سیزدهم احیاگر این مکتب بودند و از آن پس میرزای اصفهانی و شاگردانشان در قرن چهاردهم آن را در مشهد مقدّس رونقی نوین بخشیدند. در سراسر تاریخ شیعه غیر از این چهارگروه، نحلة رسمی دیگری موافق با این فکر دیده نمی‌شود. ب) مخالفت با تعقّل به ادّعای آشکاری اصول اعتقادی و دعوت به تقوا و تهذیب نفس گروهی دیگر در تاریخ دیده می‌شوند که با بحث‌های عقلی (فلسفی و کلامی) مخالفت می‌ورزند، ولی اصراری بر مراجعه فراگیر به روایات ندارند؛ بلکه معتقدند آنچه از مسائل اعتقادی دانستنش لازم است از مسائل بسیار روشن و معلوم است که فطرت بدان شهادت می‌دهد و با مختصر تأمّلی در آیات و روایات به دست می‌آید و علومی مانند فلسفه و کلام نه فقط راه فهم این سائل را هموار نمی‌کند، بلکه بر پیچیدیگی آن می‌افزاید. این گرایش در بین عرفاء بسیار رواج داشته و بسیاری از ایشان یقین به اصول اعتقادی را در گرو ظهور فطرت می‌دانند و آراء متکلّمین و فلاسفه را دور نمودن راه رسیدن به حقیقت یا سردرگمی می‌شمارند. این گروه معمولاً چون اهل تهذیب نفس می‌باشند و خودشان باطنی مصفّا و دور از شبهه دارند، اعتقاد به خداوند و صفات وی و نبوّت را روشن و بدیهی تلقّی می‌کنند. مخالفت سید ابن طاووس و شهید ثانی که هر دو اهل عرفان می‌باشند از این باب است[۱]. شهید ثانی رضوان الله علیه در کتاب الاقتصاد، ‌فصلی را به ممنوع بودن خواندن کلام و فصلی را به بی‌فائدگی منطق اختصاص داده است. به عنوان نمونه می‌فرماید: « فی الکلام على تعلّم علم الکلام‌و اعلم أنّه علم إسلامی وضعه المتکلّمون لمعرفة الصانع و صفاته العلیا، و زعموا أنّ الطریق منحصر فیه، أو هو أقربُ الطرق.و الحقّ أنّه أبعدُها و أصعبها و أکثرها خوفاً و خطراً؛ و لذلک نهى النبیّ صلّى الله علیه و آله و سلم عن الغَوْر فیه … » سیّد ابن طاووس نیز فرزند خود را از خواندن علم کلام منع می‌کند و ادّعا می‌کند که شیخ مفید و سیّد مرتضی نیز که به دنبال آن رفتند از آن طرفی نبستند؛ زیرا خود این دو بزرگوار نیز اختلافات بسیار فراوانی در علم کلام دارند که با علم کلام برطرف نگشته‌است. این گرایش در آثار میرزای اصفهانی نیز بسیار پر رنگ و در شاگردان وی کم‌رنگ‌تر است. وی نیز که به شدّت تحت تأثیر عرفاست فهم حقائق را به تابش نور علم و عقل در اثر تقوی می‌داند نه تحصیل علوم حصولی[۲]. ج) مخالفت با فلسفه خوانی ـ نه فلسفه ـ بدون تهذیب نفس بسیاری از اهل عرفان تأکید می‌کنند که فلسفه و کلام‌خوانی و استفاده از عقل بدو ن تهذیب نفس بی‌فائده و بلکه خطرناک است؛ زیرا: أوّلاً علوم عقلی انسان را به مقصود نرسانده و آرامش مطلق را برای وی ایجاد نمی‌کند. و ثانیاً فلسفه خوانی بدون تهذیب نفس انسان را به کشف حقیقت نائل نمی‌نماید، بلکه از شرائط تحصیل صحیح فلسفه همراهی آن با تطهیر قلب می‌باشد[۳]. عرفا از عقل بدون طهارت به «عقل جزئی» یا «عقل وهمی» در مقابل «عقل نوری» و امثال آن تعبیر می‌کنند و معقتدند فلسفه و بلکه هر علم رسمی بدون «عرفان عملی» بی فائده است[۴]. کسانی که که از این نکته غفلت کرده‌اند تمام این اشخاص را مخالف فلسفه قلمداد نموده و گاه برخی از فیلسوفان را بدین بهانه جزء توبه کنندگان از فلسفه شمرده‌اند. که نمونه‌هائی از آن را پس از این بررسی خواهیم نمود. د) مخالفت با فلسفه خوانی ـ نه فلسفه ـ بدون استفاده از قرآن و روایات یکی از مهم‌ترین منابع کشف معارف، قرآن و روایات است و کسی که از این دو منبع استفاده ننماید در کشف حقیقت به مقصود نمی‌رسد و فلاسفه و متکلّمین تا پیش از قرن یازدهم معمولاً به قرآن و ورایات بی‌مهری نموده و فقط به بحث‌های خشک عقلی می‌پرداختند و در قرن یازدهم و دوازدهم عدّه‌ای با این روش مقابله نموده و به فلاسفه ـ نه فلسفه ـ و متکلمین – نه کلام – از این جهت اعتراض کردند که در صدر ایشان می‌توان شیخ بهائی[۵]، ملاصدرا، فیض کاشانی[۶] را نام برد. حجمی از اعتراضات مجلسی اول[۷] و دوّم[۸] نیز به فلاسفه از همین باب است. تحت تأثیر گرایش‌های غلیظ تفسیری و حدیثی ملاصدرا، حکمای متألّه پس از وی همواره پیشگام تدبّر در آیات و روایات بوده‌اند و امروزه نیز می‌بینیم که بزرگترین مفسّرین قرآن و شارحان روایات از حکیمان بزرگ صدرائی می‌باشند[۹]. هـ) مخالفت با فلسفه مشّائی به جهت باطل بودن نتائج آن. جمع فراوانی از دانشمندان مسلمان ـ از محدّثین، متکلّمین و عرفا ـ از قرن چهارم تا یازدهم با فلسفه مشائی مخالفت نموده‌اند؛ زیرا نتایج فلسفه مشّائی را نمی‌پسندیدند. مبانی جمعی از فلاسفه مشّائی به گونه‌ای بود که پذیرش معاد و معراج جسمانی و علم خداوند به جزئیات و حدوث عالم و بسیاری از روایات و مکاشفات عرفا را مشکل – نه غیر‌ممکن – می‌نمود. محدّثین و متکلّمین که معاد و معراج جسمانی و علم خداوند به جزئیات و حدوث عالم و … را از مسلّمات دین شمرده و تفسیر خاصّ مشّائیان را نیز از این امور باطل می‌دانستند به مخالفت با فلاسفه مشّائی برخاسته و گاه تا مرز تکفیر ایشان پیش رفتند. مخالفت امثال شیخ مفید، قطب راوندی، غزّالی و برخی از اعتراضات علامه مجلسی[۱۰] به فلاسفه مشّائی از این باب است. همچنین آراء مشّائیان با مبانی عرفان سازگاری نداشت و از این رو عرفا نیز به شدّت با آن مبارزه نمودند[۱۱]. این مشکلات در حکمت متعالیه حلّ گشت. ملاصدرا به بهترین وجه علم خداوند به جزئیات را حل نمود و در تبین معاد جسمانی و حدوث عالم و … آرائش به مراتب از متکلّمین به قرآن و روایات نزدیک‌تر است[۱۲] و اصول عرفان را نیز برهانی نمود. از این رو هر دو طائفه در مقابل او سر سازش فرود آوردند. امثال علامه مجلسی که با فلسفه مشّائی به تندی برخورد می‌نمودند، ملاصدرا را به عنوان فیلسوفی أخبارگرا که اصول قرآنی و روائی را پذیرفته باور نموده و مطالب وی را در کتاب‌های خود با تغییر بعض المحققین نقل کردند و حتی از شاگرد و پیرو وی فیض کاشانی اجازه روایت گرفته و از او به « المولى الجلیل العالم العارف الربانی» یاد نمودند[۱۳]. پس مخالفت این بزرگان با حکمت مشّائی و ناسازگاری آن با قرآن و روایات است؛ نه با مطلق فلسفه و نه با حکمت متعالیه. و) مخالفت با فلسفه صدرایی به جهت مخالفت با نتائج آن. پس از ملاّصدرا به عدّه‌ای بر می‌خوریم که معتقدند نتائج فلسفه صدرائی نیز در باب توحید و معاد و نفس و …. – همچون فلسفة مشّائی – با آیات و روایت ناسازگار است و از این رو با آن مخالفند. گرچه مسلّماً فلسفه صدرائی محتاج تکمیل و اصلاح است ولی ما در تاریخ هیچ‌کس را نمی‌یابیم که فلسفه صدرائی را به شکل عمیق خوانده و فهمیده باشد و در قرآن و روایات نیز متخصص باشد و ادّعا کند کلّیت حکمت متعالیه با قرآن و روایات ناسازگار است و همه مخالفین با حکمت صدرائی یا در فلسفه صدرائی غیرمتخصّصند و یا در قرآن و روایات و یا در هر دو و چه زیبا، در کتاب شریف کشف الأسرار می‌خوانیم: « صدرالمتألّهین از بزرگ‌ترین فلاسفة الهی و مؤسّس قواعد الهیه و محور حکمت مابعدالطبیعه است. او اوّل کسی است که مبدأ و معاد را بر یک اصل بزرگ خلل‌ناپذیر بنا نهاد و اثبات معاد جسمانی را با عقل کرد و خلل‌های شیخ الرئیس را در علم الهی روشن کرد، و شریعت مطهره و حکمت الهی را با هم تلاقی داد. ما بررسی کامل کردیم دیدیم هر کس دربارة او چیزی گفته از قصور خود و نرسیدن به مطالب بلند پایة اوست. آری، خودسرانه وارد مطالب شدن.»[۱۴] باری از انواع مخالفت با فلسفه، آنچه به کار مخالفان فلسفه می‌آید، فقط قسم اول و دوّم و ششم آن است. قسم اول و دوّم فقط به درد تفکیکیان می‌خورد که با هر خردورزی مخالفند و قسم ششم به کار همگی مخالفان می‌آید. ولی می‌دانیم که قسم اوّل در تاریخ شیعه فقط در اصحاب الحدیث، اخباریان، شیخیه و تفکیکیان وجود دارد و قسم دوّم در عارف مسلکان و قسم ششم فقط در غیر متخصّصین. امّا مخالفان که به این مباحث تاریخی توجّه ندارند، تمام کسانی را که به یکی از این شش قسم با فلسفه مخالفت ورزیده باشند، در فهرست مخالفان حکمت متعالیه یا مطلق فلسفه ردیف می‌نمایند. ان شاء الله از این پس به بررسی تاریخی کسانی که متّهم به مخالفت با فلسفه هستند می‌پردازیم و دقّت می‌کنیم که هر کدام نوع از مخالفین می‌باشند. [۱]. کشف المحجّة ، ص ؛ رسائل الشهید الثانی، ج ۲، ص ۷۵۹ ـ ۷۶۱٫ [۲]. رک: توحید الإمامیّة، ص۱۰۹؛ عارف و صوفی چه می‌گویند؟، ص ۲۳۷و۲۳۸؛ اجتهاد و تقلید در فلسفه، ص۷۷؛ ابواب الهدی، باب ۱۶، ص ۳۲۱ ـ ۳۲۵ [۳]. رک: الأسفار الأربعة، ج۶، ص۶و۷ [۴]. رک: مثنوى‏معنوى، دفتر سوم، صفحه‏ى ۳۹۲ و ۴۵۲ و دفتر چهارم، صفحه‏ى ۶۲۲ و دفتر ششم، صفحه‏ى ۱۰۲۷؛ و غزلیّات عطّار، غزل ۴۵۱؛ کلیات اشعار و آثار فارسى شیخ بهائى‏، ص۴-۶ و ۳۱-۳۳ و۴۶و ۴۷ و۸۴ [۵] رک: کشکول، ج۱، ص۲۱۴، کلیات اشعار و آثار فارسى شیخ بهائى‏، ص۳۱-۳۳ [۶]. رک: رسالة الانصاف؛ و الکلمات الطریفة، ص۷۲ ؛ دیوان فیض کاشانی، غزل ۱۳۴ [۷]. شرح خطبة متقین، ص۷۲؛ و روضة المتقین، ج۱۴، ص۱۰۴ [۸]. بحار الأنوار، ج۲، ص۲-۴ [۹]. همچون علامة طباطبائی و علامة شعرانی و آیة الله جوادی آملی [۱۰].رک: بحار الأنوار، ج‏۸، ص۳۲۶- ۳۲۹ [۱۱] رک: مثنوی معنوی، دفتر اوّل، ص۹۷ و ۱۴۶و۱۴۷، و دفتر دوّم، ص۲۴۸ [۱۲]. گرچه باز هم برخی از متکلّمین به علّت تخصّص نداشتن اعتراضاتی به وی دارند. [۱۳]. رک: حاشیة علامة شعرانی بر شرح اصول الکافی، ج۵، ص۲۰۱؛ بحار الأنوار، ج۱۰۷، ص ۱۲۴؛ و اصول فصول التوضیح، ص۶۰ [۱۴]. کشف الأسرار، ص۳۶
  • ضد هرکول ۲۱:۴۹ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۱
    0 0
    یک مغالطه بزرگی که افراد ضد فلسفه دارن اینکه برای ما سخنان اهل بیت کافی است و احتیاج به هیچ چیز دیگری نداریم!! جوابش یک کلمه است آن هم اینه که خوب برو اصول کافی یا وسایل الشیعه رو بردار عمل کن چون کلام اهل بیت روشنه! و دیگه احتیاج به مرجع تقلید نداریم چرا اینها هزار ساله با هم اختلاف دارن و سر جزیی ترین مسایل گاهی با هم اختلاف دارن و دو مرجع از دین دو برداشت مختلف دارن-؟ هر جوابی به این مسایل بدین جواب فیلسوفان هم به شما همین است/ چون در کلام اهل بیت فقط احادیث فقهی وجود ندارد /احادیث اعتقادی زیادی وجود داره آیا نباید همان طور که در مسایل فقهی هزار ساله داره بحث و جدل میشه در این مسایل هم مور برسی قرار بگیره؟ همین که بگیم اهل بیت کافی هستند کار حل میشه
  • حمید ۲۱:۵۶ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۱
    0 0
    مخالفان عرفان، چطور شد وقتی مکاشفه به نفع شماست، حق و درست میشه و قابل استناد هست اما وقتی به ضرر شما و مخالف افکار شماست غلط و نادرست؟!
  • حمید ۲۱:۵۷ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۱
    0 0
    مواظب باش تهمت نزنی.
  • حمید ۲۱:۵۹ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۱
    0 0
    خب شما ثابت کنید که عرفان و فلسفه ای که علمای شیعه از آن دفاع می کنند از اهل بیت صادر نشده. کل عالم از اهل بیت صادر شده بکم فتح الله و بکم یختم.
  • حميد ۲۲:۱۱ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۱
    0 0
    باسلام خدمت استاد وكيلي خيلي خوبه اگر داستان مناظرات مكتوب همينطور ادامه پيدا كنه قطعا نتيجه خواهد داد مناظره شفاهي فعلا زوده بايد مشخص بشه كه تهمت هايي كه به بزرگان زده ميشه چه عواقبي داره حقيقت را بايد فرياد زد در نقد هم ادب لازمه هم صراحت لهجه
  • مجید ۲۲:۲۳ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۱
    0 0
    سلام عمو از طرز نوشتنت متوجه شدم شما همون عمو سبزی فروش هستی برو همون سبزیتا بفروش عزیزم کاری به این کارها نداشته باش دوم اینکه آقای بهجت و آقای مرعشی را تو فلاسفه و عرفا نیار خود اون دو بزرگوار نه اهل فلسفه و عرفان بودند و نه قبول داشتند سوم اینکه ار بس عصبی شدی یادت رفت یک کلمه آقا قبل از اسم این بندگان خدا بیاوری.
  • مجید ۲۲:۲۶ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۱
    0 0
    نه خیلی هم این پارادکس را حل کردید و خیال همه بشریت را راحت کردید... مرد حسابی با این چرندیات که امثال ممیت الدین و یا ماحی الدین و پیروان آنها بافتند که هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن حل نشد... خود گویی وخود خندی به به چه هنرمندی...
  • حامد ۲۲:۵۹ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۱
    0 0
    نائب خاص امام زمان(عج)حلاج را لعنت می کند: شیخ طوسی در الغیبة روایتی را آورده است که در قسمتی از آن مرحوم حسین بن روح سلام الله علیه، از نواب خاص امام زمان صلوات الله علیه، حلاج را صراحتا لعنت می کند. در قسمتی از آن روایت که مرحوم حسین بن روح با ام کلثوم، دختر نائب دوم امام زمان علیه السلام درباره شلمغانی ملعون صحبت می کند چنین آمده است: فهذا كفر بالله تعالى وإلحاد، قد أحكمه هذا الرجل الملعون في قلوب هؤلاء القوم ليجعله طريقا إلى أن يقول لهم بأن الله تعالى اتحدّ به وحلّ فيه! كما يقول النصارى في المسيح عليه السلام، ويعدو إلى قول الحلاج لعنه الله. الغيبة للطوسي ، ص 405 وقتی نائب خاص امام زمان علیه السلام، شخصی که هرگز در دین خدا از جانب خود کلمه ای نمی گفت چنین بگوید و این ملعون را لعنت نماید، تکلیف حلاج و مدافعین حلاج روشن است!
  • سید جواد ۰۷:۱۵ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۲
    0 0
    برادر گرامی سعید آقا آیا شما در کانت بنده شکی که وارد به جناب ابن فارسی باشد می‌بینید؟ بنده فقط چند سوال از ایشان پرسیدم. و همین جواب شما موید این مطلب است که شما با پیش فرض جلو می‌روید و از قبل از تحقیق تصمیم‌تان را درباره افراد گرفته اید.
  • محمود ۱۲:۰۶ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۲
    0 0
    البته آقای وکیلی ادب را در حد نهایی اش در نوشته هایشان رعایت می کنند و اساسا ادبیات نگارشی ایشان می تواند، به عنوان اخلاق نگارش، مورد تدریس در حوزه و دانشگاه قرار بگیرد!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
  • شاگرد ۱۲:۰۹ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۲
    0 0
    آنچه من از مطالب آقای وکیلی دستم آمده این است که ایشان خیلی فهیم و با اطلاع است چون دهها بار به مخالفان فلسفه گفته است شما بی اطلاعید، شما نمی فهمید!!!
  • از طرف امام صادق علیه السلام ۱۲:۱۱ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۲
    0 0
    امام صادق علیه السلام: ایاک ان تنصب رجلا دون الحجة فتصدقه فی کل ما قال
  • ۱۲:۱۲ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۲
    0 0
    وجه اشتراک کتاب آقای غفاری با مقالات آقای وکیلی ادبیات ويژه و مودبانه!!!! آنهاست و قابل ادب آموزی است!!
  • زن ستیز ۱۲:۲۸ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۲
    0 0
    علاوه بر آنچه جناب محقق گفته ملاصدرا به نحو بسیار شگفتی این مساله را که زنان در زمره حیوانات هستند، برهانی کرده است و در عالم اسلام این از انفرادت جناب صدر المتالهین و حکمت عرشی متعالیه است و هیچ فقیه و متکلمی در عالم شیعه و سنی نتوانسته است با استناد به آیه شریفه «و جعل من انفسکم ازواجا» این مطلب عرشی را که زن حیوان است، کشف کند!
  • ضد ضد هرکول ۱۲:۳۱ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۲
    0 0
    افراد ضد فلسفه نمی فهمند که اگر فلسفه یونان و ارسطو و افلاطون نبودند و اگر خالد بن یزید و مامون نبودند، کسی نمی توانست آیات اعتقادی قران و احادیث اعتقادی اهل بیت را بفهمد !!!! خدا همه گمراهان را هدایت فرماید.
  • سید ۱۲:۳۶ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۲
    0 0
    خطای اساسی آنجا رخ داد که صدا و سیما در مورد فلسفه و عرفان مناظره گذاشت و این باعث شد که حریم قدسی ملاصدرا و ابن عربی و دیگر بزرگان فلسفه و عرفان شکسته شود. تا پیش از این کی جرآت می کرد به این بزرگان انتقاد کند؟ فلسفه و عرفان چند دهه بود که در کشور بدون مقاومت قابل توجهی داشت پیش می رفت که با یک کار نسنجیده صدا و سیما اکنون نقد فلسفه و عرفان مساله روز بسیاری از طلاب و دانشجویان رشته های الهیات و فلسفه و کلام شده است و حالا باید جواب آنها را داد. البته شنیده ها حکایت آز آن دارد که صدا وسیما دیگر از این خامی ها نخواهد کرد و مقدسات فلسفی و عرفانی را دیگر به چالش نخواهد کشید
  • هرکول ۱۲:۳۷ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۲
    0 0
    بله پسرم . تو حدیث امام زمان داریم به رواه احادیث اون ها نه به فلسفه دان ها و ... مراجعه کنیم . مرجع تقلید ضد فلسفه و عرفان حاضر نظیر آقای وحید حفظ اله تعالی هم داریم .
  • ۱۲:۳۹ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۲
    0 0
    حیف که استاد با اعتراف به این که غیر متخصص است باب مناظره را بست و بدیهی است کسی حاضر به مناظره با کسی که خود را غیر متخصص می داند، نخواهد شد.
  • هرکول ۱۲:۴۳ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۲
    0 0
    حمید پسرم سفسطه نکن . من می گم از تو مکتب اهل بیت از این قماش چیزی نداریم اگه شما می گی داریم بسم اله نشون بده . آخه چیزی که تو احادیث نیست من چطوری نشون بدم؟؟؟!!!!
  • ۱۳:۰۵ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۲
    0 0
    آقایون شاگرد و ناشناس تمسخر و اهانت به مومنین شرعاً حرام است. ادب و احترام و شخصیت خود را نشان می دهید.
  • ضد ضد ضد هرکول ۱۳:۰۶ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۲
    0 0
    حقیقت تلخ است. مخالفین حکمت و عرفان ادب را رعایت کنند.
  • ۱۳:۰۷ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۲
    0 0
    جناب زن ستز ! این تهمتی دروغ است که استاد وکیلی در مقالاتشان پاسخ داده اند.
  • ۱۳:۰۹ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۲
    0 0
    تمسخر مومن حرام است. مخالفین ادب داشته باشند. کتاب آقای غفاری بسیار زیباست. مطالب استاد وکیلی بسیار زیباتر.
  • محقق ۱۳:۱۲ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۲
    0 0
    حکمای یونان الهی یا مشرک تاریخ عرفان و حکمت/ فلسفة یونانی/ فلاسفة یونان۱/ روش صحیح تحقیق دربارة فلاسفة یونان بسم الـله الرحمن الرحیم روش صحیح تحقیق دربارة فلاسفة یونان[۱] خلاصه:یکی از شبهات مخالفین این‏است‏که فلسفه از یونان آمده و فلاسفه یونان مشرک، اشتراکی و … بوده‌اند. در این مقاله به بررسی نکاتی پیرامون روش صحیح تحقیق درباره فلاسفه بزرگ یونان و شواهدی پیرامون الهی بودن ایشان پرداخته شده است. کلمات کلیدی: ارسطو، افلاطون، فلسفه یونانی، فلسفه اسلامی، روایات مدح فلسفه، زبان فلاسفه، تقیه، تاریخ فلسفه شبهه: یکی از شبهاتی که چندی است رواج یافته این‏است‏که طبق تحقیقات دانشمندان غربی در تاریخ فلسفه، فلاسفه مشهور یونانی شخصیّت‌هائی بسیار منحرف و دارای عقائدی فاسد بوده‌اند. چنانکه بر اساس تألیفات آن‏ها می‌توان فهمید که ارسطو مشرک و خدایان‏پرست، و افلاطون معتقد به نظام اشتراکی در ناموس و مال بوده‌است. و بدیهی است که چنین افرادی نمی‌توانند دارای یک منظومه فکری سالم باشند. از سوئی می‌دانیم که فلسفه اسلامی چیزی نیست جز بسط و تبیین همان فلسفه یونان؛ پس این فلسفه هم غیر قابل اعتماد و بی‌اساس خواهد بود. علاوه بر آن فلاسفه مسلمان از یونانیان در عبارات خود با بزرگی یاد می‌کنند و این امر نشان از بی‌دقّتی فلاسفه دارد. نقد و بررسی: بی‌ارتباطی محتوای حکمت متعالیه و حکمت یونان پیشاپیش باید دانست صحت یا بطلان حکمت متعالیه اسلامی در گرو صحت یا بطلان حکمت یونانی نیست. حکمت متعالیه محصول تدبر در آیات و روایات است و در مسائل بنیادین با حمکت یونانی تفاوت‌های اساسی دارد و به تعبیر شیرین رهبر فقید انقلاب مرحوم آیة الـله العظمی خمینی قدّس سرّه: « هر کس رجوع کند به معارفى که در ادیان عالم و نزد فلاسفه بزرگ هر دین رایج است، و مقایسه کند در معارف مبدأ و معاد با معارفى که در دین حنیف اسلام و نزد حکماء بزرگ اسلامى و عرفاء شامخ این ملت است، درست تصدیق مى‏کند که این معارف از نور معارف قرآن شریف و احادیث نبىّ ختمى و اهل بیت او علیهم‏السلام است که از سرچشمه نور قرآن استفاده و اصطلا نموده‏اند. آن وقت مى‏فهمد که حکمت و عرفان اسلامى از یونان و یونانیّین نیست، بلکه اصلًا شباهت به آن ندارد.»[۲] ولی چون حکمت متعالیه از جهت قالب –نهمحتوا -به فلسفه یونان نزدیک است و این مسأله سبب به خطا افتادن جمعی از افراد غیرمطلع شده جا دارد بهنکاتیدرباره حکمای یونان و روش‌صحیح تحقیق درباره ایشان اشاره شود: نکاتی در روش تحقیق پیرامون حکمای یونان: از نکات مهم در یک تحقیقِ صحیح، معتبر بودن منابع یک تحقیق و استفاده منطقی از آن است. منبع قرار‏دادن تألیفات حکمای یونان و برداشت‌های دانشمندان غربی از آن، از جهت علمی با مشکلاتی جدّی مواجه است که در اینجا به برخی از آن اشاره می‌کنیم: ۱٫ روشن نبودن استناد تألیفات به حکمای یونان فاصله زمانی بین ما و حکمای یونان و بی‌اعتنایی مردم عصور گذشته به علم و دانش و برخی عوامل دیگر، سبب شده که انتساب آثاری که امروزه از حکمای یونان در دست است، بدآن‏ها مسلّم نباشد. آثار ارسطو پس از وفات وی تاریخچه‌ای مبهم دارد و پس از حدود دویست یا چهارصد سال بعد از وفاتش تدوین و گردآوری شده است. در برخی گزارش‏ها آمدهکه آثار وی مدّت زیادی در زیر خاک مدفون بوده و قسمت‌هایی از آن به واسطه رطوبت و حشرات آسیب دیده و بعدها مردی به نام اپلیکُن قسمت‏های خالی را از نزد خود به شکل نادرستی پرکرده و کتاب‏ها را پر از غلط و اشتباه منتشر ساخته است.[۳] وضعیت آثار افلاطون نیز گرچه از ارسطو بهتر است ولی آن نیز قابل استناد کامل به افلاطون نیست. نوشته‌های اصیل وی و برخی از نوشتجات منسوب به او یک سده پس از وفاتش گردآوری و منتشر شده بود.[۴]ولی با این وجود انتساب تمام محتویات کتاب‏ها به وی قابل دفاع نیست. امروزه اگر کسی بخواهد صرفاً با بررسی آثار باقیمانده از پیشینیان درباره أنبیای عظام الهی همچون حضرت موسی و حضرت عیسی علی‏نبیّنا‏و‏‌آله‏و‏علیهما‏السّلامقضاوت کند؛ مسلّماً این بزرگواران را به شرک و تجسیم و انواع معاصی و اعتقادات سخیف منتسب خواهد نمود.چنانکه در تاریخ اسلام و سیره رسول گرامی اسلام صلّی‏الـله‏علیه‏و‏آله‏و‏سلّم نیز اگر بدون جرح و تعدیل و بررسی اسناد بخواهیم قضاوت کنیم؛ با مطالبی بسیار عجیب و قبیح مواجه خواهیم شد. با اینکه دواعی بر حفظ آثار انبیای الهی کمتر از دواعی بر حفظ آثار حکما نبوده است. ۲٫ تقیّه حکمای یونان فضائی که افلاطون و ارسطو در آن زندگی می‌کرده‏اند، فضائی آکنده از خوف و تقیّه بوده است. جامعه یونان آن عصر جامعه‌ای خدایان پرست، و دارای گرایش‏های وطن‏پرستی شدید و زندگی طبقاتی بود و دانشمندان را مجبور می‌ساختند در همان فضا سخن بگویند. یکی از اتّهامات سقراط که منجر به قتل وی شد، مبارزه با خدایان یونان بود. وضعیّت افلاطون نیز به همین شکل بوده است. مرحوم حضرت آیت‏اللـه الهی اخوی حضرت علامه آیت‏اللـه طباطبائی، شاگردی داشته‌اند که به راحتی بدون احتیاج به احضار ارواح به طرق مرسوم،با ارواح مردگان مرتبط بوده و ارتباط وی بقدری شفاف بوده که می‌توان نقل‌های وی را به عنوان یک مستند در تحقیق پذیرفت. مرحوم آیت‏اللـه الهی به این شاگرد اسفار تدریس می‌کرده‌اند.علامه طباطبائی می‌فرمایند: «آن شاگرد قبل از آنکه با برادر من ربطى داشته باشد میل کرده بود فلسفه بخواند، و براى این منظور روح أرسطو را احضار نموده و از او تقاضاى تدریس کرده بود. ارسطو در جواب گفته بود: کتاب “أسفار” ملّا‏صدرا را بگیر و برو نزد آقاى حاج سیّد محمّد حسن إلهى بخوان. این شاگرد یک کتاب «أسفار» خریده و آمد نزد ایشان و پیغام ارسطو را (که در حدود سه هزار سال پیش از این زندگى می‏کرده است) داد. ایشان در جواب می‏فرماید: من حاضرم، اشکالى ندارد. روزها شاگرد بخدمت ایشان مى‏آمد و درس مى‏خواند؛ و آن مرحوم می‏فرمود: ما بوسیله این شاگرد با بسیارى از ارواح ارتباط برقرار مى‏کردیم و سؤالاتى مى‏نمودیم، و بعضى از سؤالات مشکله حکمت را از خود مؤلّفین آن‏ها مى‏نمودیم؛ مثلًا مشکلاتى که در عبارات أفلاطون حکیم داشتیم از خود او مى‏پرسیدیم، مشکلات «أسفار» را از ملّا‏صدرا سؤال می‏کردیم. یکبار که با أفلاطون تماس گرفته بودند، افلاطون گفته بود: شما قدر و قیمت خود را بدانید که در روى زمین لا‏إله‏إلاّ‏الـله مى‏توانید بگوئید؛ ما در زمانى بودیم که بت‏پرستى و وثنیّت آنقدر غلبه کرده بود که یک لا‏إله‏إلاّ‏الـله نمى‏توانستیم بر زبان جارى کنیم. روح بسیارى از علما را حاضر کرده بود و مسائل عجیب و مشکلى از آن‏ها سؤال کرده بود به‏طوری‏که اصلًا خود آن شاگرد از آن موضوعات خبرى نداشت. خود آن شاگرد که فعلًا شاگرد مکتب فلسفه است، مسائل غامضه‏اى را که آقاى إلهى از زبان شاگرد با معلّمین این فنّ از ارواح سؤال مى‏کرد و جواب مى‏گرفت نمى‏فهمید و قوّه ادراک نداشت، ولى آقاى إلهى کاملاً مى‏فهمید که آن‏ها در زبان شاگرد چه مى‏گویند.»[۵] در زندگی ارسطو در علت یکی از مهاجرت‌های وی از آتن می‌خوانیم: «مردی به نام اورمدن، ارسطو را به کفر و خودداری از بزرگ داشتن بت‏ها نسبت داد و علّت آن کینه‌ای بود که از وی در دل داشت. ارسطو چون از این ماجرا آگاه شد آتن را ترک کرده و به شهرش خالکیس رفت. زیرا نمی‌‌خواست که به سرنوشت سقراط و آنچه اهل آتن با او کردند دچار شود.»[۶] اگر کسی واقعاً به دنبال کشف حقیقت و ارائه یک تحقیق تاریخی صادقانه باشد، نباید در تحلیل میراث حکمای یونان از توجه به این عوامل غفلت بورزد. ۳٫ رمزآلودی بیانات حکما مرحوم فیض در فرازی می‌فرماید: «ان الحکماء الاوائل کانوا أولی بفضائل؛ فلا ینبغی الازراء بهدیم و هداهم؛ حاشاهم ثم حاشهم انهم… و کانوا أولی خلوات و مجاهدات لهم فی حقائق المعارف «اشارات» و على دقائق الحکم به «تنبیهات» و فی علم المبدأ «اشراقات» و فی علم المعاد «تلویحات» فی کلماتهم «شفاء» لما فی الصدور و فی مقالاتهم «نجاةمن الجهل و الغرور» غیر أنّ عباراتهم مرموزة و اشاراتهم ملغوزة فما یرد علیهم انما یرد على ظاهر کلامهم دون مقصدهم و مرامهم «فلا ردّ على الرمز»[۷](=پیشینیان حکما از صاحبان فضیلت بودند. پس نباید به هدایت و رشد ایشان اشکال نمود. حاشا و حاشا که اهل هدایت نباشند. ایشان اهل خلوت با خداوند و مجاهده در راه حق بودند و در سخنانشان اشاراتی و تذکراتی بر دقائق حِکَم آمده است و برای ایشان در علم خداشناسی نورافشانی‌هایی است و در علم معاد تلویحات و اشاراتی دارند و در کلماتشان شفای سینه‌ها و نجات از جهل و فریفتگی است؛ ولی عباراتشان رمز‏آلود و اشاراتشان معما گونه است، پس ایراداتی که بر ایشان می‌شود بر ظاهر عباراتشان وارد می‌شود نه بر آنچه حقیقتاً مرام و مقصود آن‏هاست.) این سخن مرحوم فیض سخنی است کاملاً حق، زیرا‏که تأمّل در جوانب کلمات ایشان نشان از رمزی سخن گفتن ایشان دارد و بر این مسأله شواهد زیادی هست. عمق و دقّت مسائل علم الهی و فضای حاکم بر زندگی حکمای پیشین اقتضاء می‌نموده که چنین سخن بگویند تا فقط اهل آن از آن بهره بگیرند و این حقائق به دست دیگران نیافتد. افلاطون در نامه‌ای می‌نویسد: «هشدار که این مسائل برای انسآن‏های نافرهیخته افشا نشود، زیرا به نظر من هیچ چیز زیانبارتر از آن‏ها برای عوام نیست. از سوی دیگر هیچ چیز شگفت‌انگیزتر و الهام‌بخش‌تر از آن‏ها برای نیک‏سرشتان نیست.» «درباره این موضوع‌ها (مطالب عالی فلسفی) نه نوشته‌ای از من وجود دارد و نه هرگز وجود خواهد داشت. این موضوع به هیچ روی نمی‌تواند مانند آموزه‌های دیگر به گفتار درآید. بلکه در پی معاشرت و همزیستی طولانی با آن‏ها، ناگهان یک روشنائی، گویی از یک بارقه افروخته می‌شود که چون به روح برسد، از آن پس خود از خود خوراک می‌گیرد. به هر روی این را می‌دانم که اگر قرار بود این موضوع‏ها اصلا نوشته یا گفته شود، بهتر بود که خود من به بیان آن‏ها بپردازم…»[۸] روی همین جهت است که افلاطون در حلقه شاگردانش درباره مسائل و موضوعاتی سخن می‌گفته است که هیچ یک از آن‏ها را در نوشته‌هایش عرضه نمی‌کرده است.[۹] اگر انسان در رموز کلمات این بزرگان تأمّل کند به نکات عجیبی برخورد می‌کند و این مسأله راه تحقیق در کلمات این بزرگان را دشوار می‌سازد. نمونه‌ای از این‏گونه دقت‏ها در عبارات حضرت علامه طباطبائی خواهد آمد. ۴٫ خطاهای ترجمه و نقل به معنا علاوه بر این، ظرافت و دقّت مطالب خود‏به‏خود سبب می‌شود ترجمه‌ها و نقل به معنا و گزارش‏ها کم‌ اعتبار گردد. امروزه با چشم خود می‌بینیم برخی که ادعای فلسفه فهمی دارند، در فهم عبارات ملاصدرا به چه خطاهای فاحشی دچار می‌گردند و در اثر فهم غلط، او را به چه مطالبی در باب توحید و معاد منتسب می‌کنند.[۱۰]در زمان فعلی، وهابیان با شنیدن معارف اعتقادی شیعه، شیعیان را به شرک و خدایان‌پرستی متّهم می‌کنند و تفاوت نگاه استقلالی به امام معصوم و نگاه طولی را در نمی‌یابند. ولی آیا می‌توان گزارش‌های ایشان از عقائد شیعه را به عنوان یک منبع معتبر پذیرفت؟ در چنین شرائطی چه توقّعی از ناقلین و مترجمین آراء ارسطو و افلاطون و … باقی خواهد ماند؟ آیا می‌توان با قاطعیّت ادّعا کرد که در هر جائی از ترجمه آثار ارسطو صحبت از خدایان، به معنای خالق یا محرّک استقلالی بوده است؟ آیا به قرینه سائر کلمات وی نباید این موارد را بر فواعل طولی حمل نمود؛ چنانکه در لسان حکمای اسلامی نیز از ارباب أنواع صحبت می‌شود، ولی هیچ نگاه شرک‌آلودی به آن‏ها وجود ندارد. مجموعه امور سابق سبب می‌شود که کلمات حکمای باستان مشتمل بر متشابهات فراوانی گردد و روش صحیح تحقیق در این‏گونه مسائل، بررسی عمیق همه آثار باقیمانده و جمع قرائن و نهایتاً برگرداندن متشابهات به محکمات و یقینیّات و توقف در سائر موارد است. اگر انسان از این روش استفاده نماید در برخی زوایای کتب حکمای یونان،مطالب بسیار بلند و دقیقی خواهد دید که می‌تواند قرینه بر تفسیر رموز سائر بخش‏ها و یا دلیل بر جعلی یا محرَّف بودن قسمت‏هایی از کتاب‏ها قرار گیرد. نمونه این روش صحیح را در قضاوت حضرت علامه طباطبائی رحمه الـله درباره اوپانیشادها می‌توان دید؛ ایشان می‌فرمایند: «اگر به عرفان هندی مراجعه کرده اوپانیشادهای کتاب مقدس ودا (بخش معارف الهی کتاب ودا) را از نظر بگذرانیم و آغاز و انجام مطالب را به همدیگر برگردانیم و هر سخنی را با اشباه و نظائر آن سنجیده تفسیر کنیم، خواهیم دید که جز یک توحید دقیق و بسیار عمیق مقصدی ندارد؛ ولی در عین حال سخنان استوار و پایدار خود را به اندازه‌ای دریده و بی‌پرده بیان می‌کند که هر مراجعه کننده‌ای که از مطالب عرفانی اطلاع کامل ندارد، سخنان نغز و استوار آن‏را جز یک رشته افکار خرافی نخواهند اندیشید و لاأقل از بیاناتی که توحید حق را با کمال دقّت وصف می‌کند، جز حلول و اتّحاد و افکار بت‌پرستی نخواهد فهمید.»[۱۱] ۵٫ ضرورت رجوع به آخرین آثار گذشته از این مسائل اگر بنا به تحقیقی منصفانه و حق‌طلبانه باشد، در بررسی هویت هر شخصیت تاریخی باید به مجموعه آثار وی – خصوصاً به آخرین افکار و نظرات وی – توجه کرد. جدا نمودن قسمتی از کتاب و غفلت یا تغافل از سائر عبارات از یک تحقیق علمی به دور است. به عنوان مثال افلاطون در کتاب جمهوری، مطالبی پیرامون نظام زندگی اشتراکی در زمینه مال و حتی در بعضی از عبارات درباره اشتراک در ناموس دارد. با صرف نظر از مشکلات مختلفی که در انتساب تمام کتاب به وی وجود دارد، زیرا (حدود هزار سال این کتاب در اروپا به فراموشی سپرده شده بود)، و با صرف نظر از مشکلاتی که در نقل به معنا و در ترجمه این کتب وجود دارد؛ این کتاب مربوط به دوران میانه عمر وی است. وی در سال‏های پایانی عمر کتابی با نام: نوامیس یا قانون‏ها تألیف نموده است. تفاوت آرای وی در دو کتاب خود به طوری است که به تعبیر برخی صاحب‌نظران: «افلاطون آرمانگرای میان‏سال که «جمهوری» را نوشته بود، همان افلاطون کهن‏سال و نویسنده «قانون‏ها» نبود.[۱۲] در «قانون‏ها» بر خلاف دیالوگ «جمهوری»، مالکیت شخصی به رسمیت شناخته می‌شود و دیگر سخن از اشتراکی بودن زنان یا فرزندان نمی‌باشد. و طبیعتاً در معرّفی شخصیت نهایی افلاطون باید به این اثر مراجعه کرد، نه به آثار دوران جوانی و میان‏سالی وی. ۶٫ ضرورت مراجعه جامع به منابع گذشته از امور سابق، در یک تحقیق جامع باید از همه منابعی که به طوری می‌تواند ما را به حقیقت نزدیک کند، استفاده نمود. متأسّفانه مخالفین حکمت اسلامی در این مباحث فقط به نقل عباراتی از غیرمسلمانان همچون کاپلستون و … بسنده نموده و کریمه شریفه:ان جاءکم فاسقٌ بنباءٍ فتبیّنوا؛ را به فراموشیمی‌سپارند، و حتّی از دیگر ارسطوشناسان غیر‌مسلمان نیز سخنی به میان نمی‌آورند. اکنون جا دارد اشاره‌ای گذرا به برخی از منابع–غیرآزآثارحکماوگزارش‌هایغربیان – بنمائیم: الف) روایات اهل‏بیت درباره حکمای یونان درباره شخصیت ارسطو روایات متعددی از معصومین علیهم‏الصلوة‏و‏السلامبیان شده است. امام صادق علیه‏السلام در توحید مفضّل از ارسطو یاد فرموده و نظرش را تأیید کرده‏اند؛ و محدّث قمّی در سفینة البحار تحت عنوان: «مدح أرسطوطالیس بالدّیانة و أنّه ردّ علی الدهریین»[۱۳] به فرمایش حضرت اشاره فرموده‌، و علامة حسن زاده آملی مدّ‏ظلّه‏العالی فصل اول را از کتاب شریف «قرآن و عرفان و برهان از هم جدائی ندارند» به همین موضوع اختصاص داده‌اند و آن‏را اینچنین نام نهاد‌ه‌اند: «در این که امام صادق علیه‏السلام ارسطو را به بزرگی یاد فرموده‌است،….» قاضی سعید قمی در آغاز تعلیقات خود بر اثولوجیا می‌فرماید: «نقل أهل العلم الموثوق بروایتهم أن نبینا سیّد المرسلین صلى‏الـله‏علیه‏و‏آله قال فیه [أرسطوطالیس]: “انّه کان نبیاً جهله قومه”، و أیضاً نقلوا عن النبی صلّى‏الـله‏علیه‏و‏آله‏‏و‏سلّم أنه سئل عن أرسطاطالیس فقال: “لو أدرکنی لاستفاد منّی” و یستفاد منه غایة علمه.»[۱۴] و در برخی روایات آمده که هرگاه کسی از اهل پیغمبر خاتم به کمال می‌رسید، آن حضرت به وی خطاب می‌فرمود: «یا أرسطاطالیس هذه الأمة.»[۱۵] به همین منوال حضرت امام صادق علیه‏السلام از افلاطون به رئیس‏الحکما یاد می‌فرمایند[۱۶] و می‌دانیم که «حکماء» جمع حکیم به معنای «صاحب‌حکمت» است و حکمت در لسان قرآن و أهل‏بیت علیهم‏السلام معنایی بس بلند و عالی دارد. ممکن است گفته شود سند این روایات محل تأمَل است و استدلال به آن جایز نیست. پاسخ این است که در مسائل تاریخی احتیاجی به سند وجود ندارد. علم تاریخ مبتنی بر ظنّ مطلق و تجمیع قرائن است و عمدۀ روایات تاریخی از همین باب است. در این موارد باید همۀ اطلاعات را گرد‏هم‏ آورد و سپس قضاوت نمود. چگونه ممکن است یک شخص منصف آراء کاپلستون، ویل دورانت و برتراندراسل را نقل نماید، ولی این مجموعه روایات را به فراموشی بسپرد؟ ب) تواریخ اسلامی جمعی کثیر از دانشمندان مسلمان نقل نموده‌اند که انباذقلس و فیثاغورث، حکمت را به ترتیب از حضرت لقمان و اصحاب حضرت سلیمان آموخته‌اند، و افلاطون و سقراط از شاگردان ایشان می‌باشند[۱۷] و یا همگی از سلسلسه شاگردان هرمس که همان ادریس نبیّ علی‏نبینا‏و‏آله‏و‏علیه‏السلام است، می‌باشند.[۱۸] و مرحوم سید‏بن‏طاووس در فرج المهموم که در تأیید علم نجوم تألیف شده، در بیان اینکه این علم از حکمای باستان مأثور است و ایشان افرادی بزرگوار بوده‌اند، می‌فرماید: «و وجدت فی کتاب ریحان المجالس و تحفة المؤانس تألیف أحمد‏بن‏الحسین‏بن‏علی‏الرخجی، و سمعت من یذکر أنه من مصنفی الإمامیة و عندنا الآن تصنیف له آخر اسمه أنس الکریم و قد کان یروی عن المرتضى رضی‏الـله‏عنه ما هذا لفظه، حدثنی أبو‏الحسن الهیثم أن الحکماء العلماء الذین أجمع الخاصة والعامة على معرفتهم و حسن أفهامهم و لم یتطرق الطعن علیهم فی علومهم مثل هرمس المثلث بالحکمة و هو إدریس النبیّعلیه‏السلام و معنى المثلث، أن الـله أعطاه علم النجوم و الطب و الکیمیاء و مثل أبرخسی و بطلمیوس‏ و یقال إنهما کانا من بعض الأنبیاء و أکثر الحکماء کذلک و إنما التبس على الناس أمرهملعلة أسمائهم‏ بالیونانیة و مثل نظرائهم ممن صدر عنهم العلم و الحکمة المفضلین الذین مسحوا الأرض و رصدوا الفلک و أفنوا فی علمها أموالهم و أعمارهم حتى عرفوا منه و رسموه لنا و أخبرونا به؛ ثم ذکر مصنف ریحان المجالس ما صرحه هؤلاء العلماء من حدیث الکواکب و أسرارها ما لا حاجة لنا إلى ذکر ما شرحه من وصف اختبارها.»[۱۹] ج) دیگر ارسطو‏شناسان و افلاطون‏شناسان معاصر امروز ارسطو‏شناسان و افلاطون‏شناسان مختلفی در سطح دنیا وجود دارند که برخی سالیان سال عمر خود را صرف این امر نموده‌اند. برخی محقّقین ایرانی نیز در این مسائل تلاش‏های در خور تقدیری نموده‌اند. متأسفانه مخالفین حکمت از تحقیقات برادران مسلمان خود و همچنین سائر کفّار سخنی به میان نمی‌آورند و فقط به نقل گفتار کسانی بسنده می‌کنند که یونانیان را مشرک و …. معرّفی می‌کنند. جمعی از اساتید فلسفه در ایران در زمینه اثبات الهی بودن حکمای یونان تحقیقات ارزشمندی نموده‌اند که به عنوان نمونه می‌توان به تحقیقات دکتر شرف‏الدین خراسانی[۲۰] و دکتر مهدی قوام صفری [۲۱] و دکتر حسین غفاری[۲۲] اشاره نمود. د) مراجعه به گزارش‌های دیگر حکمای باستان یکی از منابع تحقیق، مراجعه به آثار حکمای دیگری است که از یونانیان، بسیار تأثیر پذیرفته‌اند و آثار ایشان به دست ما رسیده است. به عنوان نمونه در تحقیق دربارۀ مذهب افلاطون و افکار وی،مراجعه به آثار افلوطین (متولد حدود ۲۰۵ میلادی و متوفای ۲۷۰)[۲۳] بسیار مفید است. وی مهمترین پیرو افلاطونبه‏شمار می‌آیدو مکتب وی به نام مکتب نو‏افلاطونی شناخته‌ می‏شود. وی در آراء خود تأثیر بسیاری از افلاطون پذیرفته به طوریکه در آثارش ۵۰ بار با صراحت و ۹۰۰ بار با اشاره از افلاطون یاد می‌کند.[۲۴] و آراء خود را امتداد آراء افلاطون شمرده و گاه می‌گوید: «این‏ها سخنان تازه‌ای نیستند و به زمان کنونی تعلق ندارند، بلکه از دیرباز ساخته شده‌اند و آنچه ما از در این بحث گفته‌ایم، تفسیری از آن‏ها و متکی بر نوشته‌های خود افلاطون است.»[۲۵] اعتقاد وی به افلاطون و آرائش آن‏قدر زیاد بود که امپراتور روم گالینوس و همسرش سالونینا که به وی ارادت بسیاری داشتند، تصمیم گرفتند – با توجه به اندیشه‌های او و پیرویش از افلاطون- شهری به نام «افلاطونشهر» بسازند.[۲۶] آثار افلوطین امروزه در دست است و از لحاظ استنادش به وی در وضعیت مطلوبی قرار دارد، و سراسر آن اعتقاد به توحید و دعوت به توجه به خداوند و بی‌توجهی به دنیا است؛ و جالب است که حتی در مباحث توحید نیز آراء خود را مستند به آراء «افلاطون الهی» و مکاشفات وی می‌داند[۲۷] و این منبع یکی از بهترین منابع برای آگاهی از نگاه توحیدی افلاطون است. باری، موحّد بودن یا نبودن حکمای یونان و حق و باطل بودن آراء ایشان مسأله‌ای است تاریخی که اثر چندان مهمّی بر آن ـ ورای ارزش خود تاریخ ـ بار نمی‌شود و اگر همگی آن‏ها نیز کافر و گمراه بودند باز هم ما به مقتضای دستورات دین مبین اسلام و سفارش اهل‏بیت علیهم‏السلام به آموختن علم و حکمت از هر کسی و هرجایی، موظّف بودیم کلمات ایشان را بررسی نموده و مطالب حق و حکمت‌های عالی آن را جدا نموده و استفاده کنیم. منابع: [۱]. این مقاله پیش از این با نام «فلاسفة یونان، الهی یا مشرک؟» در شمارة ۴و۵ مجلّة مطالعات راهبردی علوم و معارف اسلام منتشر شده است. [۲]. آداب الصلوة، ص۳۰۴٫ [۳].دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ج ۷، ص ۵۷۵؛ارسطو. [۴].دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ج ۹، ص ۶۵۵؛ افلاطون. [۵].معاد شناسی، ج ۱، ص ۱۸۵٫ [۶].دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ج ۷، ص ۵۷۴٫ [۷].الکلمات الطریفة، ص۵۸ و ۵۹٫ [۸].دائرة المعارف بزرگ اسلامی،ج ۹، ص ۵۶۵٫ [۹]. همان، ص۵۶۶٫ [۱۰]. نمونه‌هائی از این دست را در «صراط مستقیم، نقد مبانی مکتب تفکیک» ملاحظه نمائید. [۱۱].مجموعه مقالات، ج ۱، ص ۳۶ – ۳۷٫ [۱۲].همان، ص ۵۸۲٫ [۱۳] . سفینة البحار، ج۲، ص۳۷۵؛ به نقل از بحار الأنوار، ج۳، ص۱۴۹٫ [۱۴].منتخباتی از آثار حکمای الهی، ج۳، ص۹۲٫ [۱۵].کنز الحکمه( ترجمة نزهة الأرواح شهرزوری)، ص۳۰٫ [۱۶].بحار الأنوار، ج۱۰، ص ۱۷۲٫ [۱۷].الـله شناسی، ج۳، ص۳۴۷؛ به نقل از طبقات الامم. [۱۸].شرح حکمة الاشراق، ص۱۵و۱۶؛ تمهید القواعد، ص۹ و ۱۳۰؛ الحدیقة الهلالیة، ص ۱۰۶ و ۱۰۷؛ در تعلیقه ۱۷ منبع در این‏باره معرفی شده است. [۱۹].فرج المهموم فی تاریخ علماء النجوم، ص۱۵۱٫ [۲۰]. رک،دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ج ۷، ص ۵۶۹ تا ص ۶۰۶؛ و ج ۹ ص ۵۶۲ تا ص ۵۸۶٫ [۲۱]. رک: نظریه صورت در فلسفة ارسطو، ص۳۸۳-۴۳۱٫ [۲۲]. رک، مجله «فلسفه» شماره ۴ تا ۹، مقالات دکتر حسین غفاری و جدال با مدعی، ص۸۵-۱۱۳ [۲۳]. با توجّه به تاریخ حیات وی معلوم می‌شود، آنچه برخی ادعا کرده‌اند که حضرت مسیح از افلوطین دعوت به شریعت خود نموده‏اند و وی این دعوت را رد نمود، باطل است؛زیرا وی حدود دو قرن پس از آن حضرت می‌زیسته است. [۲۴].دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ج۹، افلوطین، ص ۵۹۴٫ [۲۵]. همان؛ به نقل از انئاد ۵ (درباره خدا) رسالۀ ۱، فصل ۸٫ [۲۶]. همان. [۲۷].رک، اثولوجیا، ص۱۵۷-۱۵۹٫
  • فيلسوف ۱۳:۲۲ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۲
    0 0
    مهم در كتاب جدال با مدعي اين است كه نصيري حرفي براي گفتن ندارد ولي دوباره ادعا هاي خود را تكرار ميكند
  • هرکول ۱۴:۲۲ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۲
    0 0
    شما غضب و لعن خدا و پیغمبر و اهل بیت را { که عین رحمت است}!!!! در این دنیا و رحمت آن دنیا شامل انواع عذاب قسمت شما بفرماید!! الحمد اله که این چیزها را نمی فهمیم
  • هرکول ۱۴:۲۴ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۲
    0 0
    عمو جون هنوز منتظر جواب در رد توقیع بر لعن حلاج از طرف مولا صاحب الزمان هستم پسرم . زود باش دیگه
  • سمیه ۱۴:۵۷ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۲
    0 0
    آقای وکیلی وقتی از گوساله پرستی قوم موسی و بهشتی بودن شمر و یزید و عمر سعد (البته از جهت امکان عقلی!!!) بلدند دفاع کنند، بلد نیستند از حیوان بودن زن دفاع کنند؟
  • خصم ابن عربی ۱۵:۰۲ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۲
    1 0
    نه هرکول جان! اونی که منفی می ده شیعه اهل فلسفه و عرفانه! شیعه ای است که حاضر است ابن عربی سنی ناصبی را که عمر را معصوم می داند و مقام امیر المؤمنین را پایین تر از ابوبکر و عمر در مکاشفه شیطانی اش دیده، تقدیس کند. جواب حضرت زهرا سلام الله علیها را چه خواهند داد؟
  • ابن فارسی ۱۵:۰۴ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۲
    1 0
    تجاهل ابن عربی نسبت به مقام حضرت زهراء سلام الله علیها ابن عربی با ذکر روایتی مجعول از رسول الله ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ در ذکر فضیلت حضرت مریم و آسیه نسبت به مقام برتر حضرت زهراء سلام الله علیها تجاهل می کند. وی در فتوحات مکیة می نویسد: «رسول الله (ص) فرمود: مردان زیاد کامل می شوند ولی از زنان غیر از مریم و آسیه کسی کامل نشده است.»[1] و در جای دیگر از این کتاب می نویسد: «همچنین پیامبر (ص) در مورد کمال، یادآور شده که در زنان نیز ممکن است، و از میان آنان مریم دختر عمران و آسیه زن فرعون را معین نموده است.»[2] و نیز: «رسول خدا (ص) به کمال مریم و آسیه شهادت داده است.»[3] این در حالی است که روایات اهل بیت علیهم السلام بر این حقیقت تأکید دارند که برترین زنان بهشت چهار نفرند: مریم، آسیه، خدیجه و فاطمه (سلام الله علیهن). و احادیث دیگری که بر این نکته تأکید دارند که حضرت زهرا سلام الله علیها سیده زنان دو عالم از ابتدا تا انتها است و حضرت مریم بانوی زنان دوران خودش.
  • سعید ۱۵:۰۷ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۲
    0 0
    ابن سینا: عمر در امر خلافت اعقل از علی ـ علیه السلام ـ بود! ابن سینا در فصلی از کتاب فلسفی شفاء در باره خلیفه و امام، میزان درک و عمق عقلانی خود را در امر سیاست و بلکه دیانت و پیروی از رسول اعظم ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ که بر خلافت امیر المؤمنین پس از خود، تنصیص و تصریح فرموده بودند، نشان داده و عمر بن خطاب را در امر حکومت، اعقل و خردمند تر از امیرالمؤمنین علیه السلام و طبعا شایسته تر برای امر خلافت دانسته است. ابن سینا چنین می نویسد: «لازم است سنت گذار و حاکم، طاعت جانشین خود را واجب گرداند و تعیین جانشین یا از سوی حاکم باشد و یا به طریق اجماع سابقون بر کسی باشد که به طور اشکار و نزد مردم توانایی او را در امر سیاست و استواری عقل او و واجد اخلاق شریف بودنش مثل شجاعت و عفت و حسن تدبیر را اعلام و تایید کنند و نیز بر عالم بودن او به شریعت و این که کس دیگری عالم تر از او وجود ندارد، صحت بگذارند به گونه ای که عموم مردم بر تبعیت از او متففق شوند و نیز حاکم باید بر مردم حکم کند که اگر متفرق شوند و بر اساس هوای نفس با یکدیگر در مورد خلیفه و جانشین تنازع کنند و یا بر فردی غیر شایسته اجماع نمایند، قطعا به خدا کفر ورزیده اند. البته تعیین جانشین بر اساس نص (از سوی حاکم) به صواب نزدیکتر است چرا که منجر به تفرقه و اختلاف نخواهد شد. سپس بر حاکم لازم است اعلام نماید که هر کس به دلیل قدرت مالی و یا غیر مالی بی جهت ادعای خلافت کند، بر همه مردم واجب است که با او جنگیده و وی را نابود کنند. اگر مردم بر این امر قادر باشند اما انجام ندهند بدون شک خدا را معصیت کرده و به او کفر ورزیده اند و ریختن خون هر کس که در این موضوع ـ با فرض تمکن ـ اقدام نکند، مباح است ... و واجب است حاکم اعلام نماید که بعد از ایمان به پیامبر اعظم هیچ عملی نزد خداوند محبوبتر از نابودی این فرد مدعی دروغین خلافت نیست. حال اگر این فرد مدعی خلافت ادعا می کرد که متولی خلافت، شایسته این منصب نیست و این که مبتلا به نقصی است که این نقص در او نیست، پس سزاوار این است که مردم با او همراه شوند و آنچه در این میان بیش از هر چیز قابل اتکا و معیار شایستگی است، قدرت عقلی و توانایی در سیاست ورزی است. اگر کسی در این دو ویژگی سرآمد و در باقی ویژگی ها متوسط ـ و البته نه فاقد و بیگانه ـ بود، بر اعلم از این دو ( مدعی خلافت) لازم است که با دیگری که اعقل و خردمندتر است، همکاری و معاضدت کند و بر اعقل نیز لازم است که از کمک اعلم بهره ببرد و عند اللزوم به او (برای مشورت و اخذ کمک) مراجعه نماید، همان گونه که عمر و علی چنین می کردند. [یعنی عمر اعقل بود که به خلافت رسید و علی اعلم بود که به عمر مشورت می داد!] (کتاب شفاء، ص 452) بله آنان که از کانون وحی و دریای بیکران معارف برهانی قران و اهل بیت علیهم السلام فاصله گرفته و سراغ فیلسوفان یونانی و تابعان آنها رفته اند، کسانی را معلم و مقتدای فکری و معرفتی خود گرفته اند که این گونه در فهم بدیهی ترین حقایق دینی و تاریخی که عبارت است از شایستگی امیر المؤمنین علیه السلام برای امر خلافت به دلیل تنصیص رسول الله ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ آن هم به دستور صریح خداوند ( یا ایها النبی بلغ ما انزل الیک ....) و نیز عقل کل بودن آن امام الموحدین در مانده اند و عمر بن خطاب را از حضرتش اعقل و شایسته خلافت می دانند و علی علیه السلام را شایسته مشاوره دادن و همکاری با عمر! چه خوب گفته شده است: هر که گریزد ز خراجات شاه خارکش غول بیابان شود!
  • ۱۵:۱۰ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۲
    0 0
    در تایید مقاله بلند فوق این نکته را عرض کنم که افلاطون اولین کسی است که اعتقاد به اشتراک جنسی را اعلام کرد و از آن دفاع نمود. یعنی می گفت یک زن نباید مختص به یک مرد باشد بلکه باید مشترک بین مردهای متعدد باشد. البته افلاطون در حکمت متعالیه یک رتبه پایینتر از ارسطو قرار دارد اگر چه ملاصدرا به غایت افلاطون را می ستاید و او را غیر قابل نقد اعلام می کند
  • سیدی ۱۵:۱۷ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۲
    0 0
    من حاضرم با این عمو و رفقایش در باره حلاج ملعون و نیز ابن عربی مباهله کنم. اگر واقعا به حقانیت راه خود اطمینان دارند، وعده مباهله مان همینجا! منتظرم
  • زنبور عسل ۱۵:۲۴ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۲
    0 0
    من با این ناشناس موافقم کسانی می خواهند با چن صباحی درس خواندن بفهمند که وقتی علامه ای به جای لاتاخذه سنة و لانوم می گوید لاتاخذنی سنة و لانوم را بفهمند و یا مثلا وقتی آقای قاضی در نماز میت به جای اللهم ان هذا عبدک و ابن عبدک می گویند ان هذا عبدی و ابن عبدی را بفهمند و یا وقتی ملاصدرا از شیطان تجلیل می کند را بفهمند یعنی چه و یا این که وقتی ابن عربی عمر را معصوم می داند و شیعه را در مکاشفه به شکل خوک می داند، یعنی چه؟ نخیر ای مگس (ضد فلسفه و عرفان) عرص سیمرغ (میدان فلسفه و عرفان) نه جولانگه تست!
  • فلسفه دوست ۱۵:۲۹ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۲
    0 0
    این حمید بی خود می گوید که ملاصدرا اشتباه کرده استاد وکیلی به راحتی می توانند این مساله را توجیه کرده و توضیح علمی بدهند.
  • نوکر سادات ۱۵:۳۶ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۲
    0 0
    آره سید جان! خوب فهمیدی، فلسفه و عرفان با همین قداست سازیها و قدیس درست کردن ها تا به حال در جامعه تشیع به خصوص ظرف سالهای اخیر پیش رفته است و الا کدام مومن و شیعه می تواند حرفهای زیر را قبول کند: "خداوند به صورت مخلوقات خود متطور شده است" (ملاصدرا) "انسان کامل عین خدا و خود خدا است" (عرفان به تقریر شهید مطهری) "دین در بت پرستی است" (شبستری) و "مشروعیت گوساله پرستی" (ابن عربی با تایید و شرح آقای وکیلی!) و "ملازمت شیطان پرستی و آلت پرستی {با پوزش از خوانندگان ولی این عبن عبارت آنان و بلکه تعدیل شده آن است} با خداپرستی در عالم تکوین" (ملا سلطانعلی گنابادی در تفسیر بیان السعادة) "بی جهت بودن دعوای موسی و فرعون" (مولوی) و "اعتقاد به حقانیت همه ملل و نحل" (ابن عربی و عرفا) و "طاهر و مطهر رفتن فرعون از دنیا" (ابن عربی) و "غرق شدن قوم نوح در بحار علم و آگاهی و عرفان" (ابن عربی) و "به بهشت رفتن شمر و یزید و عمر سعد پیش از شیعیان" (یکی از معاصرین با تایید آقای وکیلی از جهت امکان عقلی آن!) و "بطلان شریعت بعد از ظهور حقیقت" (عرفان و تصوف و مولوی) و "بی گناهی ابن ملجم در قتل امیر المؤمنین" (مولوی، چون بر اساس قرائت فلسفه و عرفان از توحید افعالی، فاعل هر فعلی هر چند گناه کبیره و جنایت باشد، خداوند است!) و گفتن "لاتاخذنی سنة و لانوم" به جای "لاتاخذه سنة و لانوم" و "شرم از گفتن لا اله الا الله" (عارف معاصر)
  • ۱۵:۳۸ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۲
    0 0
    این ناشناس نمی داند که تازه جناب ملاهادی سبزواری هم از موضع ملاصدرا در باره جنسیت زنان در حاشیه اش بر اسفار حمایت کرده است.
  • تقدیم به همه موافقان استاد وکیلی ۱۵:۴۸ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۲
    0 0
    اظهارات الهی قمشه ای در باره زیارت قبور اهل بیت و مؤمنین استاد علامه معاصر و عارف واصل و فانی در ذات دکتر حسین الهی قمشه ای طی سخنانی ارزش و اهمیت سنت اسلامی و شیعی زیارت قبور ائمه و قبور مؤمنین را مورد سئوال و تردید قرار داد و گفت ما صورت پرست شدیم و هنوز قبول نکرده ایم که این بدن کاره ای نیست به همین جهت دایما به دنبال گور این و گور آن هستیم. وی افزود من خودم سی سال است که پدرم فوت کرده ولی هیچ وقت سر مقبره او نرفتم. متن سخنان دکتر الهی قمشه ای چنین است: «این هم یکی از گرفتاری های جامعه ماست که هنوز نفهمیدیم که خاک سعدی شیراز کجاست. ما پا می شیم می ریم شیراز. ما هنوز قبول نکرده ایم که این بدن کاره ای نیست و آن کسی که عاشق می شود می رود به عالم دیگری و عشق جاودانه است. این را قبول نکردیم. به همین جهت دائما به دنبال گور این و گور آن می گردیم. یکی از بزرگان سخنرانی می کرد و می گفت که جوونها بگردین گور میرزا عبدالله {موسیقیدان و نوازنده} را پیدا کنید. کجاست گور میرزا عبدالله؟ گفتند گور میرزا عبدالله فرض کن که همین جاست. گور میرزا عبدالله ردیف میرزا عبدالله است و هر وقتی خواستید برید سر گور میرزا عبدالله برید سراغ یک آدمی که ردیف میرزا عبدالله را بلده و به شما یاد میده، این میشه گور میرزا عبدالله. من خودم سی ساله که پدرم فوت کرده هیچ وقت سر مقبره او نرفتم. یک بار مرحوم پدر را به خاک سپردیم و بقیه شو حضور داره، آن روح جاودانه همیشه با ما هست. ما یک مقدار زیادی صورت پرست شدیم. اولا فکر می کنیم که شبهای جمعه ارواح آزادند، تعطیله و ما نمی دونیم شنبه یک شنبه اونجا چه جوریه که؟ (خنده حضار) شبهای جمعه ...لابد سه ماه تعطیلی هم آنها تعطیل اند. خب شبهای جمعه چی میشه؟ بابا شما تعطیلی، اونا که تعطیل نیستند، ما تعطیلیم. بعد می گویند بریم شب جمعه، ارواح می آیند آنجا ما اونا را آنجا ملاقات کنیم. مثل آدم هایی که ممنوع الورود هستند که گاهی اوقات می رند به یک کشوری، می گه تو بیا دبی منم از اونجا می آم دبی، آنجا همدیگر را ببینیم. این که ممنوع الملاقات نیست، میتونه بیاد خونه شما، اگه میتونه بیاد توی اون قبرستون، میاد خونه خود شما. مرحوم پدرم وقتی که ما نشستیم دور هم، خواهرا و برادرا، پدرم چرا نیاد اونجا، بره توی اون قبرستان چه کار بکنه؟ منتظر ما باشه، بگه من وا ایستادم نیامدند هیچ کدامشان؟ (خنده حضار) میاد خونه ما، اونجا که بهتره اگه اون روح آزاده، اگر آزاد نیست که پس اونجا برای چه میرید؟ ما با تصوراتی که داریم آزاد نیستیم. عشق به خوبی گرفتاری هم داره، گرفتاری اون چیزهایی است که نمی ذاره ما به اونها برسیم. یکی اش همین صورت پرستی است. ائمه ما هم گفتند، امام رضا کجاست که می خوای زیارتش بکنی؟ گفتند "فی قلوب من والاه قبره"، قبرش در دل کسی است که اون را دوست دارد. تو برو ببین اگر این آدم او را دوست داره، بیا این آدم را زیارت کن. هیچ چیز بهتر از زیارت یک ولیّ، یک کسی که عاشق اونه {نیست} کسی که عاشق الهی قمشه ای ـ مرحوم پدرم ـ اگه ببینه که یک کسی هست که اینم عاشق اونه، خب میره زیارت اون. نزدیکترین کس به اون اینه، و فی قلوب من والاه این حرف خیلی مهم است که متاسفانه نمی زنند این حرف را که در دل آن کسی که دوستش داره، آن کسی که امام حسین را دوست داره ممکن است بغل دستت نشسته باشه، تو داری پا میشی میری اونجا! البته اون سیر ظاهری هم در بعضی افراد یه احوالی ایجاد می کنه ولی این تصورات نباید در ذهن ما بیاد که اونو اونجا میشه دید. اون را همه جا می تونید، هر جا که دلتون با اون پیوند برقرار بکنه و معرفتی از او پیدا بکنین، دلتون پر بزنه برای او، او میاد پیش شما کما این که اگر دلتان برای خدا هم پر بزنه . یکی می گفت من عاشق خدام، نمی آد خدا، گفتم نیستی هنوز اگه باشی، خداوند منتظره یکی دلش پر بزنه، فورا میاد، این قدر هم دلش نازکه خداوند که به محض این که ببینه که تو داری غصه می خوری و می گی من در فراق تو هستم و کجایی همان موقع می آد. اصلا همان فراق را او فرستاده که تو احساس بکنی و گر نه تو که احساس فراق او را نمی کردی. اگر دیدی که دلت تنگ شده برا خدا بدان که اونجاست، ببین که اومده . انشاء الله ما عاشق بشیم به معنای واقعی عاشق روح که روح به معنای حقیقی به معنای عشق و به معنای شادی و به معنای جاودانگیِ روح که نه زاده شده، نه می میرد، لم یلد و لم یولده، روح ما نماینده خداست لم یلد و لم یولد و لم یکن له کفوا احد!»
  • ۱۵:۴۹ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۲
    0 0
    مگر شما چه کسی را نصب العین خود قرار داده اید؟ آیا افرادی که فلسفه را تکفیر می کنند معصوم هستند که به پیروی از آنها فلاسفه را تکفیر می کنید؟ آیا جز این است که آنقدر متکبرید که چون یک مطلب را نمی فهمید اصرار دارید دیگران هم نباید حق فهمیدن و آموختننش را داشته باشند؟ همین امام صادق شاگردی داشت فیلسوف به نام هشام بن حکم. اتفاقا همین شخص توسط مخالفان فلسفه تکفیر شد.
  • ۱۶:۰۵ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۲
    0 0
    آقایان بسیار باهوش! آیا امثال این حجر عسقلانی و وهابیون هم دنبال فلسفه خواندن رفته بودند که می گویید فلسفه عامل دوری از اهل بیت است؟ طوری می شد نظرات فلسفی را نقد کنید؟ مگر قرار است نظرات سیاسی و جامعه شناسی ابن سینا را رد کنید؟ اشکال شما دقیقا شبیه اشکال ملا نصرالدین است وقتی کسی از وی الاعش را می خواست کرایه کند. نصرالدین گفت خرم سیاه است! گفت خوب چه ربطی دارد؟ ملا نصرالدین گغت چون نمی خواهم کرایه بدهم همین بهانه کافیست!! شمل بیایید صریح بگویید چون نمی خواهید فلسفه را قبول کنید روید مثلا از مذهب فیسلوف ایراد می گیرید! بگذار بگویم که اتفاقا برخی نظرات ئزشکی ابن شینا هم اشتباه است! لابد این هم دلیلی است بر غلط بودن فلسفه!! اصلا فیثاغورس هم فیسلوف بود و تالس هم فیسسوف بود و.. حالا کسی چون معتقد است نظرات آنها مثلا در فلسفه غلط بوده است ئس نظراتشان در هندسه هم غلط است!! اما توضیح اینکه از نظر عقل دنیوی و مادی واقعا عمر عاقل تر است. این تعریف ابن سینا تعریف عرفی از عقل بوده است نه آن العقل ما عبد به الرحمن و اکتسب به الجنان. اتفاقا عقل مورد نظر آن حدیث عرفی نیست. اما اصلا شما فرض کنید ابن سینا سنی بوده است- که نبوده است- اما آیا هر چه یک سنی بگوید چون سنی است باطل خواهد بود؟ بروید قدری شهامت داشته باشد و ضعف خود را در یادگیری فلسفه به حساب فلسفه نگذارید. مانند آن گربه نباشید که چون دستش به دنبه نرسید گفت پیف اصلا دنبه اش بدمزه بود!
  • هرکول ۱۶:۲۸ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۲
    0 0
    این دنبه ارزانی شما و امثال شما پسرکم
  • هرکول ۱۶:۳۱ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۲
    0 0
    هشام آموزش دید تا در مقابل فلسفه دانان با آن ها مبارزه کند . چرا امام به بقیه شاگردان این اجازه را نداد . اگر فلسفه واقعا مفید بود امام صادق همه رو به آموختن آن دعوت می کرد .انشااله خدا عقل و فهم به همه عنایت کند
  • ۱۷:۱۰ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۲
    0 0
    هرکول جان! تو فکر می کنی اگر برای اینها ثابت شود که توقیع شریف در لعن حلاج صادر شده است آن را قبول خواهند کرد؟ اینها فلسفه و عرفان خوانده اند برای این که همین چیزها را رد و یا توجیه و تاویل کنند. اینها از تاویل محکمات آیات و روایات کمترین ابایی ندارند آن وقت می خواهی زیر بار توقیع بروند. مثلا ببین آیه شریفه «ما رمیت اذ رمیت» را بزرگ و کوچکشان دلیل بر وحدت وجود می گیرند که انسان جز تلخندی در برابر این استدلال نمی تواند تحویلشان دهد و به قول ظریفی باید در جوابشان العیاذ بالله بگوییم ما زنیت اذ زنیت و لکن الله ..... چون ذاتی حصه ای از ذات خداست و هر فعلی هم فعل خداست!!!!!!
  • ابو امیر ۱۹:۰۸ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۲
    0 0
    وجه مشترک همه مدافعان عرفان باطل دو چیز است 1- شما حرف عرفا را نمی فهمید 2- (وقتی جای اتهام نافهمی نباشد) این حرف از فلان عارف نیست و به او نسبت داده اند آخر ای عاقلان اگر همه منحرفان به همین دو دلیل تمسک کنند و به منتقدان بگویند این حرف اشتباه رهبران ما یا دروغ است یا شما نمی فهمید که دیگر جای تعقل و تفکر و بحث و بررسی و نقد و نظر نمی ماند فرض کنید مثلا وهابی ها در مورد عقاید باطل و شرک آمیز عبدالوهاب بگویند این حرف ها مال او نیست دیگران در کتب او وارد کرده اند آنوقت شما دیگر چه خواهید گفت یا بگویند مطالب عبدالوهاب را شما نمی فهمید پس حق اظهار نظر راجع به آنها ندارید آیا این منطق است ؟ عاقلانه است ؟ قابل قبول است؟ یا مثلا پیروان بهائیت بگویند نسبت های داده شده به علی محمد باب دروغ است مابقی حرف هایش را هم شما نمی فهمید پس حرف نزنید آآیا این منطق درست است اگر طرفداران عرفان این زوش را می پسندند که حرفی نیست و اگر نمی پسندند بیایند چهار کلمه حرف حساب بزنند نه اینکه به همه نسبت جهل و نادانی و نافهمی بزنند و هرگاه هم که مطالب کفر آمیز ابی عربی و دیگر عارفان خارج از دین را میشنوند بگویند این ها را نسبت داده اند فلسفه مورد ادعای شما بر پایه عقل نهاده شده است پس اینقدر به عقل و فکر خود و دیگران زنجیر نبندید و کمی تعقل کنید تا به حق برسید وگرنه فحاشی و بی ادبی و نفهم خواندن دیگران مشکلی برای شما حل نمی کد
  • ۲۳:۲۴ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۲
    0 0
    زنبور عسل جان هردو کفر گفته اند البته کفر قول
  • طالب ۰۰:۰۷ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۳
    0 0
    راستی علم ریاضیات، فیزیک،مثلثات........و بسیاری دیگر از علوم راهم که از اهل بیت نیستند را برای چی میخوانیم؟ وبر اساسش کار محاسباتی انجام میدیم و خانه میسازیم و هزاران کار دیگر انجام می دهیم؟ اگر این علوم را اهل بیت نیاوردند ما به چه حقی بر اساس ان بسیاری از کارهای زندگی خودرا بنا می کنیم؟
  • ۰۲:۱۶ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۳
    0 0
    خانم سمیه این یک تهمت است. استاد وکیلی در یک مقاله ای دروغ بودن این اتهام را بررسی کرده اند.
  • ۰۲:۱۹ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۳
    0 0
    استادتون که استاده! (میلانی و نصیری) فقط ادعا و تهمت پراکنی بلده. از شما شاگردان اصلاً بیش از این انتظاری نیست.
  • ۰۲:۲۳ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۳
    0 0
    ابن عربی چون یک شیعه خالص بوده در جوار مولا امیرالمومنین و حضرت زهرا سلام الله علیهما است. دو جلد کتاب قطور در اثبات تشیع محی الدین نوشته شده که شواهد بسیار فراوانی گردآوری شده، بیابید بخوانید.
  • ۰۲:۲۶ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۳
    0 0
    توهین و تمسخر مومن حرام است شرعاً. ادب هم چیز خوبی است.
  • هرکول ۰۸:۰۱ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۳
    0 0
    ریاضی و مثلثات و بقیه مثال های شما آموزش و ترویج آن هیچ ضرری به اصل دین نمی رساند. عرفان و فلسفه مذکور هم همین طور؟ آیا اهل بیت نیز با فلسفه و عرفان رایج ترویج دین می کردند؟ پسرم چشم ها را باید شست جور دیگر باید دید
  • ۱۰:۰۹ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۳
    0 0
    لله درّ قائل!
  • ۱۰:۱۰ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۳
    0 0
    این نوعی وهابیت عرفانی است که آقای دکتر قمشه ای منادی آن است.
  • فيلسوف ۱۰:۵۰ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۳
    0 0
    استاد الهي فقط اديب خوبي است نه فيلسوف است نه عارف است نه واصل است نه فاني اين حرفهاش هم حرف مفت است
  • ۲۱:۱۲ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۴
    0 0
    هرکول جان مقلد نصیری هستی یا میلانی ؟؟!
  • ۲۱:۱۳ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۴
    0 0
    بی ربط بافتی اخوی. به استادتون نصیری بگین وقتی یک تهمتی میزنه پاش واسته و جواب بده یا توبه کنه بگه اشتباه گفتم.
  • ۲۱:۱۶ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۴
    0 0
    جوابش خیلی واضح است. این حرف هاتون سندیتش زیر سواله. بعد هم حلاج به خودش مربوطه که کی بوده. اگه ملعون بوده ما هم لعن می کنیم. اما امثال مرحوم علامه طباطبایی و علامه حسن زاده عاشق اهل بیت اند و مرتبط و متصل با امام زمان ارواحنا فداه.
  • هرکول ۱۱:۱۱ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۵
    0 0
    اولا حرف ما نبود و حرف از حدیث امام زمانه در زمان استاد حدیث شناس می شه بگی کجاش زیر سواله؟؟؟؟؟؟
  • هرکول ۱۱:۱۳ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۵
    0 0
    مصاحبه از دکتر دینانی بزرگ فلاسفه و عرفا دیدم گفت محی الدین سنیه حالا تو این وسط چی می گی؟
  • هرکول ۱۲:۳۶ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۵
    0 0
    من محب اهل بیتم شما چی؟
  • هرکول ۱۲:۴۰ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۵
    0 0
    چه خوب بود به جای منفی جواب می دادین؟
  • رسول ۱۳:۴۸ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۵
    0 0
    هرکول! کجایی سری هم به مصاحبه دکتر یثربی بزن! آنجا هم غوغایی است. حرفهای یثربی بدجوری اوهن البیوت فلسفه و عرفان را به آب بسته و جماعت مدافع فلسفه و عرفان را عصبانی و سراسیمه کرده. دکتر یثربی گفته اگر کسی یک برهان در حکمت متعالیه پیدا کند به او جایزه می دهم.
  • دانشجو ۱۳:۵۱ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۵
    0 0
    فیلسوف جان! یعنی حرفهای الهی قمشه ای از حرفهای ابن عربی هم بدتر است که می گویی حرف مفت زده اما حاضر نیستید ابن عربی را با آن همه یاوه گویی تخطئه کنید؟ ضعیف کشی کار خوبی نیست.
  • رسول ۱۳:۵۴ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۵
    0 0
    این حرف ابن سینا قطعا نشانه جهل او نسبت به بدیهی ترین حقایق عالم است که عبارت باشد اعقلیت امیر المؤمنین بعد از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله از همه عالمیان. وای به حال آنها که او را شیخ الرئیس خود در حکمت و معارف می دانند.
  • هرکول ۱۸:۳۸ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۵
    0 0
    چشم آقا رسول مرسی .
  • محسن ۱۱:۵۶ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۶
    0 0
    یک مطلب عالی! و عمیق! عرفانی از آقای حسینی طهرانی استاد اساتید آقای وکیلی برایتان پیدا کردم تا اهالی فلسفه و عرفان حال کنند! ایشان در رساله لب اللباب می نویسد: «سالك... توجه به نفس خود بنمايد تا كم كم تقويت شده به وطن مقصود برسد كه حتي در حين تلاوت قرآن بر او منكشف شود كه قاري قرآن خداست جل جلاله ... تمام افعال، در جهان خارج استناد به ذات مقدس او دارد، و مي‏فهمد كه فعل از او سر نمي‏زند بلكه از خداست...» (ص 154) خب در اینجا از این عارف معاصر و شاگردان و مریدانش می پرسیم اگر هر فعلی در عالم فعل خداست چرا فقط قاری قران خدا باشد، بلکه لازم است العیاذ بالله بگوییم زانی هم خداست، سارق هم خداست، قاتل هم خداست و هر فعل زشت دیگری را هم فاعلش را خدا بدانیم و البته فلسفه و عرفان به این نتیجه فاسد و کفر آمیز قائل است آنجا که مولوی می گوید قاتل امیر المؤمنین ابن ملجم نبوده است بلکه خداوند بوده است!!!! واقعا خجالت بکشید از این خزعبلات و کفریات صریح که کودکان بطلان و قباحت آن را می فهمند اما شما نمی فهمید و از آن دفاع می کنید.
  • سیامک ۱۷:۲۱ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۶
    0 0
    سلام جناب آبادانی.مناظره شما درDVDشماره 8 سلسله دروس و مناظرات استاد میلانی منتشر شده است.اگر از عدم انتشار آن در سایت های ما گله دارید،باید به عرض عالی برسانم که مناظره شما استثناء نیست بلکه مناظرات بسیاری صورت گرفته که در سایت ها منتشر نشده اند و در سلسله مناظرات پخش عمومی شده اند.اصلا هم برد و باخت در مناظره مد نظر نیست ما همیشه قضاوت را به عهده دیگران می گذاریم.
  • ۲۰:۲۸ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۶
    0 0
    برادر جان آقای نصیری که بزرگتان بود دیدید که چقدر حرفها را اشتباه میفهمد شما هم آمده ای با این سواد حرف علامه را بد فهمیدی بی ادبی میکنی ؟! کی می‌خواهید تقوا پیشه کنید و راجع به چیزی که نمیفهمید نظر ندید؟!
  • هرکول ۱۳:۴۰ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۷
    0 0
    حرف اشتباه از هر کی بود باید قبول کرد اشتباهه حالا می خوای اسمش رو بذار علامه بذار دکتر یا حتی قصاب و کفاش فرقی نمی کنه اشتباه اشتباهه
  • امینی ۱۴:۰۱ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۷
    0 0
    نه تنها در هيچ روايت معتبرى حكما و فلاسفه ـ به طور مطلق ـ مذمت نشده‌اند، بلكه امامان معصوم‰ براساس برخى روايات، از حكماى بزرگى همچون افلاطون و ارسطو به نيكى ياد كرده و احياناً برخى از آنها را از پيامبران خدا بر شمرده اند. در كتاب محبوب‌القلوب آمده است: و يروى أنّ عمرو بن العاص قدم من الاسكندرية على سيّدنا رسول اللّه(ص) فسأله عمّا رأى، فقال: رأيت قوماً يتطلّسون (يتطيلسون) و يجتمعون حلقاً و يذكرون رجلا يقال له ارسطوطاليس لعنه اللّه. فقال ـ ‌صلوات اللّه و تسليماته عليه و آله ـ ‌ ‌: مه يا عمرو، انّ ارسطاطاليس كان نبيّاً فجهله قومه؛ و روايت كرده‌اند كه عمروعاص از اسكندريه بر رسول خدا(ص) وارد شد، و حضرت از آنچه در آنجا ديده بود از او پرسيد. او گفت: كسانى را ديدم كه طيلسان بر تن كرده و حلقه‌حلقه گرد هم آمده و از مردى به نام ارسطو سخن مى‌گويند. خدا او را لعنت كند. رسول خدا (ص) فرمود: ساكت باش اى عمرو. ارسطو پيامبرى بود كه قومش قدر او را ندانستند. نويسنده در ادامه مى‌گويد: فاضل شهرزورى در كتاب تاريخ الحكما گفته است كه ما اين‌چنين شنيديم، و سخنى كه آن را سيد پاكيزه و داراى مناقب و مفاخر، رضى‌الدين على بن طاووس ـ قدّس الله روحه ـ در كتاب فرج المهموم فى معرفة الحلال و الحرام من علم النجوم نقل كرده است، اين روايت را تأييد مى‌كند، و آن سخن اين است كه ابرخس و بطلميوس، از پيامبران بوده اند، و بيشتر حكماى يونان اين‌چنين بوده اند، اما به جهت اسامى يونانى ايشان امر آنان بر مردم مشتبه شد؛ يعنى از آنجا كه اسامى ايشان شبيه به اسامى بعضى از حكماى فاسد الاعتقاد يونان بود، امر ايشان بر بيشتر مردم مشتبه شد، و پنداشتند كه همه صاحبان اين اسامى داراى يك مرام و عقيده اند (اشكورى ديلمى، محبوب القلوب، آينه ميراث، 117). فاضل شهرزورى همچنين در نزهة الارواح آورده است: و يروى عنه(ع) : أنّه كان اذا كمل واحد من أهله قال له: يا أرسطاطاليس هذه الأمّة؛ (شهرزورى، نزهة‌الارواح، 30) از رسول خدا(ص) روايت شده است كه هنگامى كه يكى از اطرافيانش به كمال مى‌رسيد به او مى‌فرمود: اى ارسطوى اين امت. در روايتى ديگر، امام صادق(ع) از افلاطون، به «رئيس الحكماء» تعبير فرموده است(مجلسى، بحارالانوار، 10 /172، ح2). همچنين پيش‌تر گفتيم كه در توحيد مفضل، آن حضرت از ارسطو به نيكى ياد كرده است.
  • ۱۰:۳۴ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۸
    0 0
    اگر ارسطو واقعا پیامبر بوده پس این فلاسفه مسلمان بوده اند که حرفهای او را تحریف کرده اند و کفریات فلسفی را به پای این پیغمبر خدا نوشته اند!
  • ۱۱:۴۰ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۸
    0 0
    بی ادب بی تربیت. تقوا داشته باش.
  • امینی ۱۳:۳۳ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۸
    0 0
    بی سواد اختیار جزء العله است (نظر شیعیان به تبع از اهلبیت ع) نه خارج از علت (نظر معتزله) و نه تمام العله (نظر اشاعره)
  • امینی ۱۴:۲۱ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۸
    0 0
    البته این یک احتمال است که شما بیان کردید احتمال جدی تر و قوی تری هم هست و آن اینکه عده ای قلیلی مثل شما حرف های آن پیامبران الهی و شاگردان مکتب انبیاء را نفهمیدید لذا بر آن مباحث عالیه اسم کفریات گذاشتید و البته بین نظر شما (سوء ظن به عده ی زیادی از مسلمین و علماء بزرگواری مانند حضرت امام) و نظر ما (سوء ظن به فهم خودتان) نظر ما اولی است
  • محمد ۱۵:۵۹ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۸
    0 0
    اون وقت این پیامبر گذایی خود صاحب شریعت بوده اند یا دین پیامبر صاحب شریعتی را تروج می دادند ؟
  • از آبادان ۱۶:۴۱ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۸
    0 0
    طرفداران میلانی ونصیری کلا به محل وجغرافیای طرف مقابلشان توجه زیادی دارند . مثلا جناب سیامک که به حجه الاسلام امینی گفتند آبادانی ،یا جناب ارسطو وافکارشان را یونانی می خوانند. من نمی دانم اگر ارسطو مثلا اگر از آلمان یا ایتالیا یا اسپانیا بود باز هم به افکار او میگفتند ایتالیایی یا اسپانیایی یا.... البته ممکن است بگویند ما با تفکرات ایشان کارداریم ،که اگر اینجور است چرا بحث جغرافیا را مطرح می کرده اید؟ در مورد اینکه گفته اید "مناظره شما درDVDشماره 8 سلسله دروس و مناظرات استاد میلانی منتشر شده است.ا" . جناب میلانی اون مناظره هایی که سیر آن تقریبا به نفع ایشان است را در سایتشان منتشر کرده اند ولی آنهایی را که مانند مناظره با آقای امینی داشته اند را بر روی دی وی دی منتشر کرده اند.(که نگویند آنرا منتشر نکرده ایم). اگر راست می گویید آن را در سایتتان قرار داده تا قضاوت بر عهده همگان باشد.
  • اميني ۰۸:۳۷ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۹
    0 0
    مسلما يكي از دو احتمال شما در مورد ايشان تحقق دارد كما اينكه همين دو احتمال در مورد ساير انبياء مانند يوسف و شعيب و ادريس و جرجيس و غيره نيز مطرح است و انتخاب هر يك از دو احتمال به اصل نبوت آن بزرگواران خدشه وارد نمي كند و البته اثبات اصل نبوت همه آن بزرگواران نيازمند تاييد نقلي و روايي از كتاب و سنت است لذا ما نيز از طريق روايات نبوت ارسطو را ثابت كرديم
  • ملكي معاف ۱۱:۰۷ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۹
    0 0
    شيوه آقايان در مناظره غيرعلمي و بيشتر ژورناليستي است هم آقاي نصيري و هم آقاي وكيلي. ولي خوبي اش اينست كه طالبان حقيقت از همين شاخه به شاخه پريدن ها و طرح جسورانه نظرات به تحقيق مشتاق مي شوند. واقعيت ديگر اينست كه قبل از انقلاب رسانه اي در اختيار دينداران نبود. بعد از انقلاب كه رسانه ها در اختيار علما قرار گرفت متاسفانه فقط در اختيار طرفداران فلسفه و عرفان قرار گرفت و آنها حدود 30 سال است متكلم وحده هستند. اكنون به بركت بحث كرسيهاي آزادانديشي فضا براي اظهار نظرات منتقدان ميراث فلاسفه و عرفا نيز باز شده است و لذا اينها گويي بغشان تركيده است لذا در آغاز نيازمند جلب توجهند. البته آقاي نصيري ظاهرا تفكيكي نيست. آقاي نصيري و شيخ حسن ميلاني مدعي هستند در نشريه «سمات» و نيز در كتب آقاي ميلاني بحثهاي عميق و غير ژورناليستي نيز دارند. پيشنهاد مي كنم وبلاگ نصيري را نيز ببينيد. موضوع انتقاد به ميراث فلسفي و عرفاني موجود ، بسيار ريشه اي تر از اين بحثهاي ژورناليستي و متاظرات جدلي است. متاسفانه انچه كم يافت مي شود اعتدال است.
  • ملكي ۱۱:۰۹ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۹
    0 0
    مناظرات آقاي نصيري و آقاي وكيلي ما را به ياد مناظرات رياست جمهوري سال 88 مي اندازد كه يكي از كانديداها مكررا مي گفت طرف مقابل دروغ مي گويد دروغ مي گويد دروغ مي گويد ... اين شيوه كه بخش عمده بحث دو نفر به تبادل اتهام و نيش و كنايه اختصاص پيدا كنند علمي نيست. اينكه طرفين بطور عمده از بزرگان مايه مي گذارند و هر يك فهرستي از علماي بزرگ را رديف مي كنند صحيح نيست. اين يكي اسم آقاي وحيد خراساني را مي آورد و آن يكي اسم آقاي حسن زاده را. واقعا هر دو گروه شيوه ژورناليستي و جدل در پيش گرفته اند و آنچه كم يافت مي شود داوري منصفانه و بيطرفانه است
  • ملكي ۱۱:۲۳ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۹
    0 0
    من مدافع آقاي نصيري نيستم و معتقدم اگر ايشان تندي كرده بايد جبران كند. ولي سوالم از آقاي وكيلي اينست كه شما مي فرماييد نصيري «گوشه عالم» را به گوشه آسمان» تحريف و بعد آن را تقبيح كرده است حال آنكه قصد من چيز ديگري بوده است من از شما مي پرسم آيا همان تعبير تحريف نشده ي شما كه «گويي خداوند در نظر بسياري از علما در گوشه اي از عالم هست و عالم را مديريت مي كند» يك تحريف و تعبير ناروا از عقايد علماي شيعه نيست؟! آيا اگر يك وهابي چنين نسبتي به علماي شيعه مي داد چه واكنشي نشان مي داديم؟! آيا در آثار شيخ مفيد و سيد مرتضی و شيخ طوسي تعبير «گوشه عالم» وجود دارد؟! پس اين تعبير هم «تقريري است كه شما از نظرات متكلمان و محدثان شيعه عرضه مي كنيد». شما سخن علماي ما را طوري تقرير مي كرديد كه به سادگي قابل رد و تقبيح و تحقير باشد و برتري نظر فلاسفه و عرفا و قايلان به وحدت وجود اثبات شود. اينها بازي با الفاظ است ديگر. آيا شيخ مفيد و سيد مرتضی علم الهدی و شيخ طوسي راضي هستند كه آقاي وكيلي بفرمايد كه آنها گويي خدا را در گوشه اي از عالم مي دانند؟! آيا اين تحريف و زشت جلوه دادن عقايد علما نيست؟! چطور اگر نصيري سهوا يا عمدا كلمه «عالم» را به «آسمان» تغيير دهد اشكال دارد ولي شما اگر عقايد متكلمان شيعه را با عبارتي ناروا كه خودشان هرگز به كار نبرده اند تقرير و عرضه كنيد اشكالي ندارد؟ اگر كار آقاي نصيري تهمت باشد كار آقاي وكيلي نيز چنين است. وانگهي از كجا معلوم كه سيد هاشم حداد در محضر خدا از شيخ طوسي و شيخ مفيد افضل و مقرب تر باشد؟! چرا تقطيع سخنان سيد هاشم حداد گناه دارد ولي تقرير ژورناليستي عقايد محدثان و متكلمان شيعه اشكال ندارد؟! در حديث صحيح السند در كافي كليني اين مضمون آمده : الراوية لحديثنا يشد به قلوب شيعتنا افضل من الف عابد يعني راوي حديث اهل بيت ع كه دلهاي شيعه را قرص و محكم مي كند از هزار عابد افضل است لذا ظاهرا شيخ طوسي و شيخ مفيد افضل از هزار نفر عابد مثل سيد هاشم حداد هستند. پس پرهيز از سياه نمايي چهره محدثان و متكلمان مسلمان نيز لازم است
  • ملكي ۱۱:۳۱ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۹
    0 0
    بنده دانشجوي دكتري علوم قرآن و حديث هستم و حاضرم اثبات كنم عموم رواياتي كه طرفين در مدح يا مذمت ارسطو و افلاطون نقل مي كنند ساختگي يا ضعيف است. اينكه شما روايتي از بحارالانوار قرن 12 بياوريد و بفرماييد ارسطو كافر يا موحد بوده كافي نيست. بايد ديد بحارالانوار خودش از كجا حديث را گرفته است. مجلسي در قرن 12 كه امامان معصوم ع را نديده است بلكه از منابع قبل از خودش استفاده كرده است. اگر قرار باشد اينطوري ژورناليستي و مغالطه آميز بحث كنيم هرگز به جايي نمي رسيم. درباره نزهة الارواح شهرزوري بايد گفت شهرزوري يك عارف سني از قرن 6 يا 7 است. روايتش هم سند ندارد. اصلا اينگونه احاديثي كه پيروان هر طايفه در كتابهاي خودشان براي تاييد خودشان جعل يا تحريف و ترويج مي كنند قريب به اتفاقشان جعلي است. من درباره روايت محبوب القلوب ديلمي و شهرزوري تحقيق انجام دادم و با قاطعيت مي گويم اينها قابل استناد نيست. اگر قرار است براي دفاع از ارسطو به حديث استناد شود نخست بايد آن حديث از سوي متخصصان حديث ارزيابي و تاييد شود. انصاف اينست كه قريب به اتفاق رواياتي كه اسم از ارسطو و افلاطون دارند چه‌انها كه در مدح هستند يا آنها كه در مذمت هستند جعلي هستند. حتي تاريخ جعل شدنش هم قابل تخمين است.
  • ملكي ۱۱:۳۴ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۹
    0 0
    در توحيد مفضل از ارسطو به نيكي ياد نشده بلكه مطلب چيز ديگري است كه تنها با نقل عين عبارت حضرت مشخص مي شود. تقطيع كلام حضرت صادق ع و مصادره آن به نفع خودمان جايز نيست عزيزان. چرا كل ان پاراگراف را نمي آوريد و ترجمه نمي كنيد؟ وانگهي كتاب توحيد مفضل لزوما تمام جملاتش عين سخن معصوم ع نيست بلكه حرف و حديث درباره اش ند علماي حديث وجود دارد. بي تحريف درباره آن جدا مي رود
  • ملكي ۱۱:۳۷ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۹
    0 0
    اگر واقعا اينطور كه شما ادعا كرده ايد و از كتابهاي چند صد سال بعد از غيبت كبری نقل مي كنيد كه پيامبر ص و اهل بيت ع از ارسطو تمجيد كرده اند يا او را پيامبر دانسته اند قطعا اين روايات بايد در كتابهاي قرن 4 و 5 هم باشد ولي نيست. چرا يكباره در قرن 7 و پس از ان چنين رواياتي نخست از سوي علماي صوفي سني اختراع ميشه و بعد در جامعه شيعي رواج پيدا ميكند؟! متاسفانه ما در ارزيابي روايات اصلا به قواعد نقد تاريخي توجه نمي كنيم و مثلا رواياتي كه چند صد سال بعد جعل شده با ساده لوحي به معصوم ع نسبت مي دهيم!!!
  • ملكي ۱۱:۳۹ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۹
    0 0
    محبوب القلوب مال ديلمي است كه از علماي صوفي مشرب شيعه در حدود عصر صفوي است. وي اين روايات را از كتاب نزهة الارواح شهرزوري نقل مي كند. شهرزوري از علماي صوفي سني حدود قرن 7 هست. اين روايات در كتابهاي ديگر يافت نميشه و در همين كتابها هم سندي برايش ذكر نشده است. پس هيچيك سند درستي ندارند بلكه قبل از عصر شهرزوري سني در كتابها نبوده اند.
  • ملكي ۱۱:۴۳ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۹
    0 0
    اگر واقعا روايات معتبري در قرنهاي دوم و سوم و چهارم و پنجم در ميان علما بوده كه ميگفته ارسطو پيامبر بوده پس چرا هشام بن الحكم از اصحاب امام صادق ع كتاب «الرد علی ارسطاطاليس في التوحيد» تاليف كرد؟!! آيا جز اينست كه هشام معتقد بود ارسطو مشرك است يا در توحيد مشكل دارد؟! اگر چنين رواياتي وجود داشته پس چرا فضل بن شاذان و ديگران با عنوان «الرد علی ارسطاطاليس» يا «الرد علی الفلاسفة» كتاب نوشتند؟! ايا ممكن اس اين احاديث در فضايل ارسطو در ميان اصحاب امامان و محدثان عاليقدر شيعه وجود داشته است ولي علماي ما باز هم بر خلاف اين احاديث بر ضد يكي از پيامبران خدا به نام ارسطو دست به تاليف زده باشند!!! چرا اين احاديث در كافي كليني و آثار شيخ صدوق و شيخ مفيد و شيخ طوسي در قرن 4 و 5 يافت نميشه؟! وانگهي بد نيست بدانيد كه خود علامه مجلسي در جايي از بحارالانوار صريحا نگاه منفي خودش نسبت به ارسطو را بيان كرده است.
  • ملكي معاف - دانشجوي دكتري علوم قرآن و حديث ۱۱:۴۵ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۹
    0 0
    اگر قرار باشد به روايتي كه اين بزرگوار در اثبات پيامبري ارسطو به آنها استناد كرده اند اعتماد كنيم پرسش اينست كه چرا به رواياتي كه طرف مقابل در اثبات مشرك بودن يا كافر بودن ارسطو مي آورند استناد نكنيم؟! براستي آيا آن روايات از نظر اعتبار از اينها كمترند؟! بنده به عنوان كسي كه درباره حديث مطالعات خوبي دارم عرض مي كنم هر دو دسته احاديثي كه ذكر مي كنند جعلي يا محرّف است.
  • علی ۰۱:۱۱ - ۱۳۹۱/۱۰/۱۲
    0 1
    فلسفه ریشه یونانی دارد فرهنگ یونان از اساطیر یونان است اساطیر یونان (زئوس ونوس آتنا کرونوس و ..) اجنه کوه قاف(المپ) هستند. اینها خود را خدایان معرفی میکردند و مردم بتهای انها را می ساختند. فلسفه حاصل تفکر عقلای اجنه هست. و فرهنگ انبیا نیست عرفان اصطلاحی نیز همچنین از یونان نشئت می گیرد. ریشه اش میترائیسم است مغ ها که بعد از حمله اسکندر یونانی تقویت شدند آن را گسترش میدادند بعدا برخی مسلمین جاهلانه این تفکر را رواج دادند. فلسفه و عرفان با تبعیت از اهل بیت منافات دارد. در عرفان اصطلاحی یک قالب بدلی از تشیع درست کردند بجای امام، قطب را قرار دادند بجای شیعه، درویش را قرار دادند و برای هر یک از مفاهیم شیعه بدل زدند این کار یعنی ادرس اشتباهی دادن خدا لعنت کند جلال الدین رومی و غزالی را
  • مرتضی خاکپور ۱۳:۳۴ - ۱۳۹۱/۱۰/۱۲
    0 0
    در این فلسفه و عرفان اسلامی : از حقوق رزمنده اسلام هم نقد های بسیار بسیار بنویسید . که اصل اول فلسفه و عرفان حق الناس است ؟! شیعه بر پایه تاریخ است که ماندگار است . شیعه بر مظلومیت حضرت علی (ع) است که 25 سال خانه نشینی ؟! را تحمل کرد . شیعه بر مظلومیت صلح امام حسن (ع) است . شیعه در مظلومیت بر آزادگی و شهادت امام حسین (ع) است . شیعه بر مظلومیت امام زمان حضرت مهدی (عج)است . که ماندگار است . و این تاریخ است که باید باورش کنند ؟! و بگذارید تاریخ بنویسد که به رزمنده های دفاع مقدس و جانبازان ( زیر 25٪ ) مستمری حقوق دادند و این مدافعان دین و ملت و وطن را قدرشناسی کردند . که: از حدود ۲ ميليون بسيجي رزمنده و حدود ۵۰۰ هزار نفر كه به جبهه رفته اند حدود ۳۲ هزار نفر از آنان شرايط معيشتي مناسبي ندارند. CD اسامي و آدرس اين افراد را كه حدود ۳۲ هزارنفر در كل كشور هستند تهيه كرده ايم و به همه استانداري هاي سراسر كشور ارسال خواهيم كرد. چرا 25 سال است حق الناس مستمری حقوق رزمنده ها را نمی دهند ؟! این 32 هزار نفر قطره ای از اقیانوس ( 7میلیون نفر حقوق بگیر دولت ) است که اصلا پول زیادی هزینه ندارد . در عوض بسیار بسیار برای ایران سود بیشتر دارد ؟! پس قدر شناس باشیم و مستمری حقوق و دیگر رفاعیات رزمنده ها و جانبازان زیر 25٪ را پرداخت کنیم . انشاالله . اگر بخواهند که اقدام کنند به قانون هم نیاز نیست و این قرضی است که باید بپردازند و یک روزه می توانند بپردازند . البته جبهه و جنگ مخالف قوی و زیاد دارد ؟! و بعظا از ماست که بر ماست ؟!فقط : یکی مرد جنگی به از صد هزار . می خواهد که اقدام کند ؟! هر رزمنده ای و جانبازی و خانواده محتر م هر شهید . اگر از امکاناتی استفاده می کند حقش است و باید استفاده کند . ولی باید فکری به حال کسانی کرد که مشکل دارند و باید قانونی باشد که به همه رزمنده ها و جانبازان و خانواده شهید رسیدگی کافی بشود . و باید کاری کرد که به همه رزمنده های جبهه و جنگ بدون استثناء به همه حداقل مستمری حقوق خط فقر ماهیانه 900 هزار تومان پرداخت شود . و تبعیض و اما و اگر و شرایط گذاشتن در این پرداخت ها نباشد که فساد آور می شود . اگر حتی یک نفر از این مستمری حقوق نگرفت . بدانید که هنوز حق رزمنده های جبهه و جنگ اداء نشده است . یعنی یکی برای همه و همه برای یکی . همانطور که در جبهه بودند . در این صورت است که می شود گفت برای رزمنده ارزش قائل شده اند و حق الناس رزمنده ها را پرداخت کرده اند . در غیر اینصورت . فکر می کنم خیریه باز کردیم و سرمایه خود را به دیگران می بخشیم ؟! و خودمان نان را به شیشه می مالیم که پنیر دارد ؟!

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس