کد خبر 203501
تاریخ انتشار: ۱۰ فروردین ۱۳۹۲ - ۱۰:۳۵

دیروز احساس تکلیف‌ها، بوی شهادت می داد، اما امروز ...

او هم احساس تکلیف کرده بود
می خواست برگرده جبهه، بهش گفتم:

پسرم! تو به اندازه ی سنّت خدمت کردی بذار اونایی برن جبهه که نرفته اند
چیزی نگفت و ساکت یه گوشه نشست…
… وقت نماز که شد ، جانمازم رو انداختم که نماز بخونم دیدم اومد و جانمازم رو جمع کرد...
خواستم بهش اعتراض کنم که گفت:
این همه بی نماز هست! اجازه بدید کمی هم بی نمازا ، نماز بخونند.
دیگه حرفی برا گفتن نداشتم خیلی زیبا ، بجا و سنجیده جواب حرف بی منطقی من رو داد.