گروه فرهنگی مشرق - دود کردن سیگار در فیلمهای ایرانی به حد فاجعهباری رسیده است. در تمام ده فیلمی که در این دو روز جشنواره دیدهایم سیگار نقش مهمی دارد. در حالی که این ماجرا مثلاً ثلث فیلمهای سال 1390 جشنواره را در بر میگرفت. مسئله دوم پرداختن به بحران بچههایی است که مادرانشان به عللی زندگی خود را رها کردهاند. امروز، سه فیلم سوم، چهارم و پنجم دقیقاً به همین موضوع میپردازند. مضافاً که فیلم سیزده نیز که دیشب نمایش یافت همین مسئله را در کانون توجه خود قرار داده بود.
امروز پنج فیلم در سالن برج میلاد به نمایش درآمد:
قصهها/ رخشان بنیاعتماد
روزگار عشق و خیانت/ داود بیدل
زندگی جای دیگری است/ منوچهر هادی
مردن به وقت شهریور/ هاتف علیمردانی
ملبورن/ نیما جاویدی
روزگار عشق و خیانت/ داود بیدل
زندگی جای دیگری است/ منوچهر هادی
مردن به وقت شهریور/ هاتف علیمردانی
ملبورن/ نیما جاویدی
پیمان معادی در دو فیلم اول و آخر بازی داشت، در قصة آخر فیلم اول، و در نقش اول فیلم آخر. همچنین صبا گرگینپور در دو فیلم انتهایی فوق الذکر حضور داشت، در فیلم شهریور نقش دوم مرد بود و در فیلم ملبورن در نقش کوتاه دستیار سمسار. او امسال اولین فیلمهایش را بازی کرده است.
فیلم توقیفی دوم
قصهها/ رخشان بنیاعتماد (1390)
قصهها/ رخشان بنیاعتماد (1390)
خلاصه داستان: هفت قصه کوتاه اجتماعی که شخصیتهایی بعضاً مشترک دارد. برخی از شخصیتها حتی از فیلمهای قبلی کارگردان همچون نرگس (1370) و روسری آبی (1373) آمدهاند.
امروز فیلم قصهها به دلیل آنکه از دو سال قبل پروانه نمایش دریافت نکرده است مورد استقبال بیشتر مخاطبان قرار گرفت. به همین دلیل، جلسه نشست مطبوعاتی فیلم در بعضی اوقات به یک میتینگ سیاسی علیه دولت قبل تبدیل شد.
کارگردان خود را نسبت به حقوق بانوان متعهد میداند و نخ تسبیح این هفت قصه همین است، اما نه از آن جنس وقیح که در آثار تهمینه میلانی دیدهایم بلکه اندکی مادرانهتر و عاقلتر. هرچند که نمیتوان عصبانیت فیلمساز را در نگارش و ساخت قصهها کتمان کرد. فیلم در کلّ، نقدی است به برخی موضوعات مطرح در اجتماع مثلاً امروز. موضوعاتی همچون: دختران خیابانی، نظام اداری، زنان مضروب از شوهر (قصه نرگس با اشاره به فیلم نرگس)، کارگران بیکار کارخانهها، تبعات خوب ازدواج موقت (قصه نوبر کردانی با اشاره به فیلم روسری آبی)، مشکل دختران ایدزی.
این نقدها در صورتی که فیلمساز از دایرة انصاف خارج نشود نهتنها بد نیست بلکه برای کشور ما مورد نیاز است. اما فیلم قصهها بسیار تلخ است و این تلخی از خود کارگردان میآید و نه از قصههای فیلم. کارگردان که با رئیس جمهور و دولت قبلی مشکل داشته این نقدها را بدین شکل نوشته و تصویر کرده است. این خودش البته یک کار سیاسی است و نه هنری. لذا در مواقعی که پیاز داغ ماجرا زیاد میشود (مانند قصه دوم) فیلم از شکل واقعگرای خود خارج شده و به یک فیلم تبلیغاتی حزبی و سیاسی شبیه میشود. حتی قصه آخر فیلم هم که لحن امیدبخشانه دارد در واقع پر از تلخی است. در این قسمت حامد یک دانشجوی اخراجشده سیاسی که راننده تاکسی ون شده است در اتومبیل خود از یک دختر ایدزی به نام سارا (باران کوثری صبیّة کارگردان) که قبلاً معتاد بوده خواستگاری میکند! نمیدانم آیا کسی هست که این قصه را باور کند؟!
در مجموع آثار خانم رخشان بنیاعتماد را می توان به فیلمهای بیحیای تهمینه میلانی ترجیح میداد. هرچند که باید گفت که غلو و ناعدالتی زنان در قضاوت، از ذات آنها برمیخیزد. و شاید اصولاً به همین دلیل باشد که خداوند منصب قضاوت به زنان نداده است. خدای تعالی در عوض طفل را در دامان او قرار داده و پیش از آن، او را از احساسات خوب و لطیف سرشار کرده است. قاعدتاً این احساسات اگر بخواهند برای قضاوت اجتماعی و سیاسی به کار گرفته شوند به درستی عمل نخواهند کرد.
دشت مغان
روزگار عشق و سیاست/ داوود بیدل
روزگار عشق و سیاست/ داوود بیدل
خلاصه داستان: ماجرای خرید زمینهای دشت مغان در زمان شاه و مقاومت مردم از فروش زمینهای خود.
برخی سینماگران، وجهه اپوزیسیون میگیرند و از ابزار فیلم و سینما، علیه کشور و دولتشان استفاده میکنند و برخی بالعکس. اگر بخواهیم این حامیان را به ساخت فیلم سفارشی متهم کنیم آن مخالفان را نیز باید به مزدوری و خیانت منتسب کرد. ساخت چنین فیلمهایی مثل فیلم مورد بحث، نهتنها بد نیست بلکه اگر خوب پرداخت شوند و بیان سینمایی پیدا کنند جزو فیلمهای تاریخ معاصر محسوب شده زمینه آموزشی و استناد مییابند. مضافاً که میتوانند به رشد انقلاب و صدور آن منتهی میشوند. این فیلم تا حد زیادی سعی در این جهت کرده و توفیق نسبی یافته است.
یک حامد بهداد متفاوت
زندگی جای دیگری است/ منوچهر هادی
خلاصه داستان: بیماری سرطان یک بهیار به نام داوود بقایی (حامد بهداد) او را به ارزش زندگی و کارهای ناتمامی که باید به انجام رساند توجه میدهد.
زندگی جای دیگری است/ منوچهر هادی
فیلم جناب منوچهر هادی در واقع قصة یک تحول است. فیلم اخراجیها در سینمای ایران به درستی نشان داد که تحول به راحتی اتفاق نمیافتد. به نظر بنده ماجرای متحول شدن در فیلمها را باید به نحوی دیگر تعریف کرد. با اینکه فیلم نسبت به سرکشی و تکبر برخی مردانها تذکر خوبی میدهد اما فیلم در کل قانعکننده نیست. اینکه مثلاً او بخواهد به آغوش مرگ برود و به قول معروف «روغن ریخته را نذر امامزاده کند»، آن هم برای شوهر زن سابقش شهرزاد (نیکی کریمی) که در نوبت اول حتی حاضر نمیشد یک لحظه به سخنان شهرزاد درباره او گوش کند. ظاهراً با توضیحات شهرزاد، ظن خیانت داود از همسرش برطرف شد اما رها کردن فرزندان توسط این مادر چه توجیهی دارد؟
انتخاب یکتا ناصر در نقش زن صیغهای داود، اشتباه بوده است. هرچند که بدانیم او دو سال قبل با بازی در فیلم قبلی همین کارگردان (یکی میخواد باهات حرف بزنه) توانست سیمرغ بلورین بهترین بازی را از آن خود کند. نقش داود، سکون و سکوت زیادی میطلبد اما حامد بهداد با بازیهای فعال و پر جنبوجوشش در نقش داود جا افتاده و باورپذیر شده است.
نکته آخر اینکه دیدن زنی نجیب، مطیع و همدل با شوهر در این فیلم (یکتا ناصر) تعجب مرا برانگیخت. اما دقایقی بعد متوجه شدم که نفیسه همسر صیغهای داوود است که او برای تربیت و مراقبت از فرزندانش او را عقد کرده و به خانه آورده است. میخواستم بگویم ما حسرت به دل ماندیم که تصویر چنین زنی را در فیلمها ایرانی و خارجی ببینیم. آیا واقعاً دوران زنان همدل و مطیع سپری شده است؟ آیا سینما نمیتواند قصه چنین زنان و اهمیت آنها را در کانون خانواده تبلیغ کند؟
مادر، در خارجه است
مردن به وقت شهریور/ هاتف علیمردانی
خلاصه داستان: سینا (نوید لایقی مقدم) که فرزند طلاق است در آستانه کنکور به دوستان ناباب جذب میشود.
مردن به وقت شهریور/ هاتف علیمردانی
این فیلم نیز موضوع فرزندان طلاق را مطرح میکند، پدری (حمید فرخنژاد) که بدون حضور زنش برای تربیت فرزندانش دچار مشکل میشود. این پدر، یک دختر دبیرستانی و یک فرزند افلیج دیگر هم دارد و لذا ناچار گشته زنی به نام ندا (هانیه توسلی) را عقد کند، هرچند که نارضایتی پریسا دختر خانواده (نازنین بیاتی) از این ازدواج مشکلاتی را برای آنها به وجود میآورد. فیلم قبلی کارگردان (به خاطر پونه) نیز به بحران طلاق میپرداخت اما در آن فیلم، مرد (فرهاد اصلانی) معتاد بود و فیلمساز به زن حق میداد تا او را ترک کند. اما ظاهراً کارگردان در این فیلم در حمایت از پدر ایستاده است. پسر که در ابتدا او را قبول ندارد بعد از حوادثی به او روی میآورد.
فیلم از همان ابتدا لحن اغراقشده و موعظهگونه میگیرد. پایان فیلم نیز کلیشهای و نخنما است، و حتی باعث خنده حضار شد. پسری که به سمت روشنایی آفتاب میرود و بالاخره تصمیم میگیرد که با پدرش صحبت کند و حالا شماره او را میگیرد. بازی صبا گرگینپور اغراقشده است و بعد از مدتی واقعاً روی اعصاب میرود. گریم او با آن موهای فرفری بافته و اصلاً انتخاب او برای این نقش صحیح نبوده است. او در فیلم بعدی نیز در نقش کوتاهی بازی کرده است.
به نظر میرسد که اهمیت دادن به تربیت کودکان طلاق، موضوع فراگیر فیلمهای امسال شده است.
استرالیا
ملبورن/نیما جاویدی
خلاصه داستان: زوجی در آستانه مهاجرت تحصیلی به استرالیا دچار مشکلی میشوند. نوزاد همسایه که برای ساعتی نزد آنها مانده است میمیرد.
ملبورن/نیما جاویدی
این سومین فیلم متوالی امروز است که موضوع فرزندان طلاق را مطرح میکند. اما فرزند در اینجا یک نوزاد است که مادرش به دلیل نزاع با شوهر (مانی حقیقی) دور از او زندگی میکند. پدر برای نوزادش پرستار (الهام کردا) گرفته است، اما کوتاهی یا اهمال او به مرگ طفل منجر میشود. فیلم هرچند در انتها وجهه آموزشی پیدا میکند (فرزندان طلاق و خطر مرگ نابهنگام نوزادان) اما به خوبی توانسته این آموزش را در درون یک درام مؤثر به خورد مخاطب بدهد.
فیلمنامه ملبورن، در واقع یک نمایشنامه است و 95 درصد فیلم نیز در همین خانه میگذرد. اما دیالوگها و بازی به نحوی است که مخاطب را تا انتها با خود همراه کند و ریتم فیلم بجز در لحظاتی در اواخر آن، فروکش نمیکند. بایست به نیما جاویدی که نخستین فیلم خود را با قدرت ساخته تبریک گفت.
نیما جاویدی
* امیر اهوارکی