گروه جنگ نرم مشرق- در شماره نخست این مقاله، به 5 آرزوی بزرگ ایالات متحده در حوزه اقتصاد برای تسلط به کشورهایی چون ایران و در شماره دوم، چگونگی مدیریت رسیدن به این آرزوها در ایالات متحده با کمک بنیادهای فکری مورد بررسی و تدقیق قرار گرفت. آنچه در ادامه میآید قسمت سوم این مقاله است.
با تاسیس و گسترش دانشگاهها و مراکز توسعهی دانشگاهی در کشورهای هدف به منظور پیشبرد اهداف آمریکا، به تدریج مدیرانی در این کشورها تربیت میشدند که برای سیاستهای آمریکایی ذهن خود را باز و برای مقامات آنها فرش قرمز پهن میکردند. پس از راه اندازی این نهادها، عملاً امکان ادارهی مداوم آنها توسط مستشاران آمریکایی وجود نداشت. چرا که همانگونه که پیشتر ذکر شد این مسئله میتوانست اعتراضهای زیادی را در جوامع هدف ایجاد کند. به همین دلیل میبایست مجموعهای از افراد بومی کار را در دست میگرفتند تا مردم در آن جوامع راحتتر به این افراد اعتماد کنند.
دومین گام: تربیت نیروی انسانی
بنابراین بعد از شکلگیری نهادهای آموزشی، به تدریج نیروی انسانی لازم برای اجرای سیاستهای آمریکا در آن نهادها تربیت میشد. این نیروی انسانی در سه دستهی اصلی جای میگرفت. دستهی اول، رهبران و مدیران بودند. آنها یا در سطح استراتژیک قرار میگرفتند و در سطح کلان به مدیریت جامعهی خود در راستای اهداف و منافع آمریکا میپرداختند؛ و یا در سطح تاکتیکی، مدیران یک سری از نهادهای اقتصادی برگرفته از مدلهای غربی میشدند.
دستهی دوم، اساتیدی بودند که میبایست این رهبران را تربیت میکردند. دستهی سوم هم دانشجویانی بودند که قرار بود به مدیرانی در سطوح مختلف جامعه تبدیل شده و شیوهی اقتصاد متناسب با خواست و آرزوی آمریکا را در جامعهی خود پیاده کنند؛ یا اینکه دستکم در دانشگاه بمانند و به اساتید آینده بدل شوند.
اما به هر حال مهمترین هدف بنیادها و اندیشکدههای آمریکایی در ایجاد این نهادهای آموزشی، تربیت رهبران بود. رهبرانی که جوامع دارای اهمیت استراتژیک برای آمریکا را طبق منافع آمریکا اداره کنند.
پیشتر هم ذکر شد، که کنت تامپسون نایب رئیس بنیاد راکفلر معتقد بود که:
بنیاد میبایست «از معدودی از دانشگاههای دستچین شده حمایت کند» زیرا اینها میتوانستند «به مراکز اصلی تربیت افرادی مبدل شوند که مقامات رهبری را در تشکیلات حکومتی، صنایع، بازرگانی، آموزش و پرورش، حرفهها و علوم انسانی در دست خواهند گرفت.» (ص 105 کتاب کنترل فرهنگ)
«مهمترین هدف بنیادها و اندیشکدههای آمریکایی در ایجاد نهادهای آموزشی، تربیت رهبران بود. رهبرانی که جوامع دارای اهمیت استراتژیک برای آمریکا را طبق منافع آمریکا اداره کنند.»
نظر آقای هرار، رئیس بنیاد راکفلر نیز در این زمینه جالب است:
به وسیلهی تربیت افراد به دقت دستچین شدهایی که انتظار میرفت رهبران آینده باشند، میتوان بیشترین تاثیر را بر جهت حرکت هر جامعهی مفروض گذاشت. وی از امنای بنیاد درخواست کرد که اختصاص مبلغی در حدورد صد میلیون دلار را برای این کار، در یک دورهی ده تا پانزده ساله، تصویب کنند، به نحوی که بودجهی مصوب سال 1955 را نیز شامل، و در مجموع به «برنامهی توسعهی دانشگاهی» اختصاص یابد. به گفتهی تامپسون نایب رئیس بنیاد، اعضای هیئت امنا «این درخواست را در یک چشم بر هم زدن تصویب کردند.» (ص 106 کتاب کنترل فرهنگ)
در جای دیگری از کتاب کنترل فرهنگ آقای برمن، نویسندهی این کتاب، هدف از تربیت رهبران را خیلی دقیقتر بیان میکند:
این واقعیت را نمیتوان انکار کرد که بخشی از برنامههای فرهنگی و آموزشی بنیادها به منظور تربیت رهبرانی برای ممالک جهان سوم تدوین و اجرا شد که از استمرار سرمایهگذاری خارجی در کشورهایشان حمایت کنند. (ص 74 کتاب کنترل فرهنگ)
اما این رهبران قرار بود چگونه تربیت شوند؟ برای چنین مقصودی ابتدا باید یک حلقهی واسط شکل میگرفت که این حلقه اساتید دانشگاه بودند. اساتیدی که رهبران آینده را از میان دانشجویان با استعداد انتخاب میکردند و با گذاشتن انرژی و زمان آنها را برای قرار گرفتن در مسئولیتهای کلیدی آماده میکردند.
«برای تربیت رهبران ابتدا باید یک حلقهی واسط شکل میگرفت که این حلقه اساتید دانشگاه بودند. اساتیدی که رهبران آینده را از میان دانشجویان با استعداد انتخاب میکردند و با گذاشتن انرژی و زمان، آنها را برای قرار گرفتن در مسئولیتهای کلیدی آماده میکردند.»
به همین دلیل، کارکرد اساتید در دانشگاهها بسیار کلیدی بود و افرادی برای این منظور انتخاب میشدند که با الگو و جهتگیری مد نظر آمریکا هماهنگ و سازگار باشند. اساتید عملاً عناصر نفوذی محسوب میشدند چرا که در زمین خودی، یعنی دانشگاههای بومی، سیاستهای آمریکا را اجرا میکردند:
بنیاد کارنگی در اواخر دههی 1950 تصمیم گرفت با اکثر سازمانهای تربیت دبیر در آفریقای انگلیسی زبان ارتباط نزدیکی برقرار کند. برای تحقق این هدف، برنامههای اعزام استاد از سوی دانشگاههای آمریکایی و بریتانیایی به مراکز تربیت معلم در آفریقا آغاز شد. در این مناطق استادان فوق با همتایان بومی خود در زمینهی تهیهی برنامه درسی... به نحوی که پاسخگوی پروژههای برنامهریزی نیروی انسانی باشد، دست به اقدام زدند. در همان حال بنیاد کارنگی کمک هزینههایی را به تحصیل استادان رشتهی تربیت معلم و مدیران آفریقایی در بعضی از دانشگاههای آمریکا اختصاص داد. (ص 102 کتاب کنترل فرهنگ)
مدل توسعهی سرمایه داری غربی... به عنوانِ بهترین راهی که کشورهای در حال توسعه باید در پیش گیرند از دو طریق تبلیغ میشد: نخست آنکه در مراحل اولیهی تاسیس دانشگاههای جدید اعضای هیئت علمی و آموزشی دانشکدههای علوم اجتماعی به نحوی از سوی بنیادها گزینش میشدند که جهتگیری سیاسی و نهایتاً فکری آنان با ایدوئولوژی پایهی این مدل توسعه هماهنگ باشد. دوم آنکه اتباع جهان سوم که کمک هزینههای تحصیلی را دریافت میکردند برای تحقیقات عالی در رشتههای علوم اجتماعی به دانشگاههای برگزیدهی آمریکایی فرستاده میشدند؛ دانشگاههایی که دیدگاههای رفتارگرایانه، کارکردگرا و مبتنی بر اصالت تکنولوژی آنان در جهت حفظ نظام موجود، مشهور بود. (ص 120 کتاب کنترل فرهنگ)
دستهی آخر و اصلی در این چرخه، دانشجویانی بودند که در واقع همان مدیران آینده محسوب میشدند:
تمرکز پول بنیاد راکفلر در چند مرکز آموزشی معدود در مناطق استراتژیک جهان، نه فقط به بنیاد امکان داد تا از آن به عنوان اهرمی پر قدرت در هدایت جهتگیری دانشگاهها بهره برد، بلکه به گفتهی یکی از مقامات بنیاد راکفلر «بهترین استعدادها را هم در اختیار آن قرار داد» هدف اخیر از آنجا اهمیت مییافت که ایالات متحده باید سعی میکرد تا «( کمکهای کشورهای بلوک کمونیست) را به زمینههای نامولدتر سوق دهد.» در کسب این هدف، سادهترین راه، «شکار پیشاپیش بهترین استعدادها و اجرای برنامههایی با بالاترین مطلوبیت نهایی برای آمریکا» بود. (ص 112 کتاب کنترل فرهنگ)
بنیاد راکفلر همچنان بر توسعهی منابع انسانی مبادرت میورزید، زیرا در این رشته دارای تجربهی دیرینهایی بود، و به گفتهی موریسون Morisson «اگر ما (یعنی بنیاد) به سرمایهگذاری بیشتری در زمینهی تربیت کادرها و آماده سازی مغزها مبادرت ورزیم، دلارهای ما به اهرمی بسیار نیرومند تبدیل خواهند شد.» (ص 105 کتاب کنترل فرهنگ)
«با تربیت نیروی انسانی در سطح دانشجویان، نه تنها استعدادها کشف میشد و هر آنگونه که آمریکا مد نظر داشت تربیت میشدند بلکه عملاً با کشف آنها، در خارج از حیطهی فکری و نظری آمریکا استعدادی نمیماند که اجازهی ظهور و بروز داشته باشد.»
در واقع در برنامهریزی نیروی انسانی در سطح دانشجویان، با یک تیر دو نشان زده میشد، نه تنها استعدادها کشف میشد و هر آنگونه که آمریکا مد نظر داشت تربیت میشدند بلکه عملاً با کشف آنها، در خارج از حیطهی فکری و نظری آمریکا استعدادی نمیماند که اجازهی ظهور و بروز داشته باشد. با این اقدام احتمال هر گونه تهدید و ایجاد هر گونه رقیب برای شیوهی تفکر آمریکایی در حوزهی اقتصاد از بین میرفت.
گام سوم: تهیهی محتوا
آمریکا بعد از اینکه در مسیر آرزوهای اقتصادی خود، بخش اصلی کار یعنی تاسیس دانشگاههای جدید و تقویت دانشگاههای موجود برای تربیت مدیران و رهبران آینده را پیش برد، باید یک گام تکمیلی را هم برای رسیدن به خواست و آرزویش برمیداشت. اقدامی که عملاً میبایست به صورت مکمل در کنار دو گام قبلی صورت میگرفت.
اگر آمریکا نهادهای آموزش را ایجاد میکرد، نهادهایی که قرار بود مدیران را تربیت کنند، اما محتوایی در جهت منافعش برای ارائه در این مراکز تولید نمیکرد در این صورت دو گام قبلی – تاسیس یا تقویت نهادها و تربیت مدیران – عقیم میماند. پس آمریکا باید در گام نهایی، به تهیهی محتوای لازم که همان تئوریپردازی خواستهها و آرزوهایش بودند، میپرداخت. این گام به آمریکا این امکان را میداد که آرزوهای خود را در قالب تئوریهای علمی وارد علم اقتصاد کند و با تولید محتوا، الگوی اقتصادی مد نظر خود را بر سایر الگوهای دیگر مسلط کند.
برای تهیهی محتوا، آمریکا از سه طریق عمل میکرد:
- نخست آنکه افرادی را به طور مستقیم تعیین و مامور میکرد که محتوای لازم را تولید کنند. برای مثال، آقای روستو یکی از این افراد بود که پیشتر در مورد آن توضیح داده شد:
کتاب معروفِ روستو Rostow تحت عنوان مراحلِ رشد اقتصادی: بیانیهی غیرِ کمونیستی که در سالِ 1960 منتشر شد؛ روستو این کتاب را در خلال یکسال تحقیق و مطالعه و به دور از مسئولیتهای آکادمیک خود و به کمک یک بورس اعطایی از جانب بنیاد کارنگی به رشتهی تحریر در آورد. (ص 99 کتاب کنترل فرهنگ)
«کتاب معروفِ روستو Rostow تحت عنوان مراحلِ رشد اقتصادی. روستو این کتاب را در خلال یکسال تحقیق و مطالعه و به دور از مسئولیتهای آکادمیک خود و به کمک یک بورسِ اعطایی از جانب بنیاد کارنگی به رشتهی تحریر در آورد.»
- دوم، به پژوهشهای اجتماعی خصوصاً در حوزهی اقتصاد، در داخل و خارج از آمریکا میدان داده و از آنها حمایت میکرد. به طور کلی در گام اول، تولید محتوا متکی به یک فرد بود، یعنی شخصی به صورت مستقیم برای تهیهی محتوا به کار گرفته میشد. اما در این گام، تولید محتوا پژوهشمحور بوده و از محققانی که در این زمینه، به تهیهی محتوا اقدام کرده بودند، حمایت میشد. اظهارِ نظرِ آرنو (محققی که در این زمینه پژوهشهای زیادی انجام داده است.) در این مورد جالب توجه است:
علاقهی شدیدِ بنیاد به پژوهشهایِ اجتماعی، عموماً شاملِ حمایت از آن دسته از اقتصاددانان بوده است که برداشتِکمی آنها از توسعه بیخطر و مطلوب تلقی شود. چنین حمایتی از اقتصاددانان خصوصاً در اوایل دههي 1960 به خوبی با دیدگاه بنیاد سازگار بود، دیدگاهی که اعتقاد دارد توسعه را باید در رشتهی اقتصاد، تبحر فنی و بهبود روشهای مدیریت خلاصه کرد. (ص 118 کتاب کنترل فرهنگ)
گردانندگان بنیادها آگاه بودند که دخالت روز افزون آنها در امور آموزشی ممالک در حال توسعه، بیشتر مبتنی بر نظرات مشترک آنها در مورد ملزومات کار خود، نه برخاسته از نظریهی مشخصی دربارهی فرایند توسعه بود. این آگاهی، بنیادها را بر آن داشت که تلاشهای گروهی از پژوهشگران آمریکایی را در زمینه آفرینش یک نظریهی خاص توسعه برای ملل آفریقا، آسیا و آمریکای لاتین مورد حمایت قرار بدهند. (ص 149 کتاب کنترل فرهنگ)
البته در تهیهی این محتواها در قالب پژوهش، باید دقت میشد که منافع و آرزوهای آمریکا به صورت سیاسی و جهتدار مطرح نشود تا باعث ایجاد حساسیت نگردد:
این پژوهشها در زمینهی توسعه، به بنیادها امکان میداد تا فعالیت خود را فاقد پیشداوری و گرایشهای ارزشی قلمداد کنند و نظریههای توسعهي ابداعی خود را به عنوان مجموعهایی از مفاهیم «غیر سیاسی»، مانند کارآیی، رشد و تکنیک مورد دفاع قرار دهند. این امتیاز را هم داشت که آن نوع دگرگونیای را تضمین میکرد که از نظر حامیان آمریکاییِ پژوهشهای توسعه؛ منظم، قابل پیشبینی و در عین حال در جهت حفظ منافع غرب در جهان تلقی میشد. (ص 118 و 119کتاب کنترل فرهنگ)
- اقدام سوم آمریکا در زمینهی تهیهی محتوا آن بود که به سراغ تفکر و ایدوئولوژی مقابل خود رفته و از آن دسته از پژوهشگرانی که دیدگاههایی متفاوت و متضاد نسبت به محتوای مد نظرش داشتند حمایت میکرد. کمترین منفعت حمایت از چنین پژوهشگرانی، به گفتهی ادوارد برمن نویسندهی کتاب کنترل فرهنگ، این بود که یک پاسخ پیشگیرانه محسوب میشد. پاسخی که در برابر این انتقاد مطرح میشد: «بنیادها از پژوهشهایی حمایت میکنند که با منافعشان هماهنگ باشد». اما مهمتر از آن، عاملی بود که آمریکا میتوانست از این حیث، طبق اسلوب و چهارچوب نظریه بازیها در تفکر استراتژیک که در ابتدای مقاله به آن پرداخته شد، خودش را از دیدگاه حریف مقابلش ببیند و ارزیابی کند:
اینگونه حمایتهای مالی از پژوهشگران به اصطلاح رادیکال، به محققینی که در زمینه مسائل بینالمللی، به ویژه مسائل توسعه در جهان سوم تحقیق میکنند تعمیم یافته بود. پالستون Rolland G. Paulston (استاد بازنشستهایی که در زمینهی سیاست و امور اجرایی مطالعاتی داشته است) خاطر نشان میکند که «سازمان های آموزشی از قبیل بنیاد فورد، شرکت رند Rand Corp ، بانک جهانی و سایرین اخیراً به پژوهشگران نئومارکسیست روی آوردهاند تا از طریق آنها تشحیص دهند که نارسایی اصلاحات مبتنی بر جهانبینی لیبرالی چگونه بروز کرده است؛ جهانبینی که واقعیت قدرت و تضاد را انکار میکند و قادر به تبیین ناتواناییهای خود نیست.» (ص 155 و 156 کتاب کنترل فرهنگ)
«پالستون Rolland G. Paulston خاطر نشان میکند که «سازمانهای آموزشی از قبیل بنیاد فورد، شرکت رند Rand Corp، بانک جهانی و سایرین اخیراً به پژوهشگران نئومارکسیست روی آوردهاند تا از طریق آنها تشحیص دهند که نارسایی اصلاحات مبتنی بر جهانبینی لیبرالی چگونه بروز کرده است.»
پالستون دلیل مهم دیگری نیز برای اینگونه حمایتها برمیشمرد:
حمایت از پژوهشگران مارکسیست لزوماً به معنی همدردی با دیدگاه سیاسی آنان از سوی سازمان حمایت کننده نیست، و دال بر تایید نتایج پژوهش آنان نیز نمیباشد. ... یک دلیل این است که سازمانهای کمککننده به این نتیجه رسیدهاند که حمایت مالی از اینگونه محققین اهمیت دارد، زیرا پژوهش آنان موجب دستیابی به اطلاعاتی میشود که روشهای پژوهش رسمی قادر به کشف آنها نبوده است. (ص 156 کتاب کنترل فرهنگ)
آيا عملكرد آمريكا به طور كامل منفي است؟
حال، شاید با همهی این توضیحات، برخی تصور کنند که عملکرد آمریکا حتی در مسیر خواست و آرزویش، خیلی هم بد نبوده است. زیرا در طی این عملکرد، آمریکا میزانی از توسعه و پیشرفت را به کشورهای هدف برده است. چراکه دانشگاهها و مراکز تحقیق و توسعه را در آنها ایجاد کرد و به تبع آن نخبگانی در این مراکز تربیت شدند. به دنبال آن مستشارانی را برای تعلیم و ارتقاء سطح اساتید و دانشجویان به این کشورها فرستاده و بالاخره اینکه در این فرایند کشورهای آفریقایی، آسیایی و آمریکای لاتین که عقب ماندگیهایی داشتند، شاهد زمینههایی از پیشرفت در کشورشان بودهاند.
پس به نظر میرسد این اقدامات به نوعی به نفع کشورهای هدف بوده است و در کل نه تنها منفی نیست بلکه مثبت هم هست. کسانی نیز اساساً برای انواع شیوههای استعمار وجوه مثبت زیادی قائل شدهاند؛ مانند نیل فرگوسن Ferguson Niall استاد تاریخ دانشگاه هاروارد. فرگوسن در کتاب امپراتوري: بريتانيا چگونه دنياي مدرن را ساخت،Empire how Britain made the modern world معتقد است که نه تنها این نوع استعمار؛ بلکه استعمار از جنس قدیمیتر آن که کشورها در آن چپاول میشدند نیز برای کشورهای هدف مزایایی داشته است:
«نيل فرگوسن Ferguson Niall استاد تاریخ دانشگاه هاروارد، اينگونه از استعمار دفاع ميكند: امپراتوری انگلیس در قرن 19 به طور غیر قابل انکاری در تجارت آزاد، جنبشهای سرمایهي آزاد، لغو بردهداری و شکلدهی به نیروی کار آزاد پیشگام بوده است.»
امپراتوری (انگلیس در) قرن 19 به طور غیر قابل انکاری در تجارت آزاد، جنبشهای سرمایهي آزاد، لغو بردهداری و شکلدهی به نیروی کار آزاد پیشگام بوده است. این امپراتوری مبالغ بسیار زیادی برای توسعهی جوامع مدرن در شبکهی جهانی سرمایهگذاری کرده و حاکمیت قانون را در مناطق گستردهایی از جهان بسط داده است.
«فرگوسن در کتاب بريتانيا چگونه دنياي مدرن را ساخت Empire how Britain made the modern world معتقد است که استعمار حتي از جنس قدیمیتر آن که کشورها در آن چپاول میشدند نیز، برای کشورهای هدف مزایایی داشته است.»
نیل فرگوسن همچنین در مقالهایی، در دفاع از هجوم آمریکا به عراق میگوید:
لیبرال امپریالیسم با جریان آزاد سرمایه و محصولاتش موجب خواهد شد کشورهای فقیرتر به کشورهای ثروتمندتر تبدیل شوند.
اما نویسندهی کتاب کنترل فرهنگ در بخشی از کتابش با وضوح بیشتری به این مسئله پاسخ میدهد. ادوارد برمن اشاره میکند که اقدامات آمریکا در کشورهای هدف آسیایی، آفریقایی و آمریکای لاتین برای دلسوزی و نجات این کشورها از فقر نبوده و هیچ نیت بشر دوستانهایی را در پس خود نداشته است، بلکه این اقدامات صرفاً در جهت دستیابی آمریکا به منافعش طرحریزی شده بود:
توجه به توسعهی کشورهای جهان سوم در چهارچوب الگوهای از پیش تعیین شده، اعتنای چندانی به فواید چنین توسعهایی برای مردم این کشورها نداشت، بلکه امتیازاتی که از این راه نصیب ایالات متحده میشد، مد نظر بود. ... جهتگیری ... اصلاحات در جهان سوم برای بلوکهای رقیب از نظر سیاسی اهمیت داشت و نشان میدهد که چگونه آن دسته از راهبردهای علوم اجتماعی که مورد حمایت بنیادها بوده است، برای تربیت رهبرانی مورد استفاده قرار گرفت که کشورهای خود را در زمرهی متحدان ایالات متحده قرار دادند. (ص 123 کتاب کنترل فرهنگ)
این مسئله که محتواها و اساساً جریان علم اقتصاد مطابق با منافع و خواست آمریکا تبیین و تئوریزه شدند، در کتابهای تحلیلی و انتقادی امروز، که در حوزهی علم اقتصاد در جهان تالیف و منتشر میشوند نیز مطرح است. یکی از این کتابهای مطرح در این حوزه؛ کتاب اقتصاد بدون نقاب Economics Unmasked است.
«این مسئله که محتواها و اساساً جریان علم اقتصاد مطابق با منافع و خواست آمریکا تبیین و تئوریزه شدند، در کتابهای تحلیلی و انتقادی امروز، از جمله کتاب اقتصاد بدون نقاب Economics Unmasked نیز مطرح است.»
فیلیپ اسمیت Philip smith، یکی از نویسندگان اصلی این کتاب، دارندهی PhD در فیزیک از دانشگاه ایلینویز University of Illinois آمریکا میباشد، که در زمان مککارتیزم (در دوران مککارتیزم بسیاری از افراد به ویژه روشنفکران، به اتهام کمونیست بودن شغل خود را از دست دادند و به طرق مختلف آزار و اذیت شدند.) به برزیل تبعید شد.
«فیلیپ اسمیت Philip smith، یکی از نویسندگان اصلی کتاب اقتصاد بدون نقاب Economics Unmasked، اقتصاد نئوکلاسیک را، تنها دفاع از وضعیت موجود ثروت و قدرت میداند.»
وی 7 سال در برزیل و سپس 25 سال در هلند به تدریس مشغول شد. او بعد از بازنشسته شدن به دوستان خود اطلاع میدهد که به ارتفاع 3 متر کتاب اقتصادی خوانده است و در جریان مطالعاتش متوجه شده است که؛
«نه تنها اقتصاد نئوکلاسیک یک شبهه علم است، چرا که سعی کرده است به صورت کورکورانه و محض از علم فیزیک تقلید کند و از این جهت، پر است از تناقص و نقاط ضعف، بعلاوه هدف اصلی این رشته در ویراست نئوکلاسیکش که در جهان حاکم است، دفاع از وضعیت موجود ثروت و قدرت است.»
نکتهایی که فیلیپ اسمیت متوجهی آن شده است از این حیث اهمیت دارد که او بدون اطلاعات پیشینی، دست به مطالعهی گسترده، در حوزهی علم اقتصاد زده، خصوصاً اینکه اساساً رشتهی اصلی او فیزیک بوده است. یعنی او هیچ پیشآگاهی از اینکه آمریکا آرزوهای خود را در علم اقتصاد تئوریزه کرده نداشته است و تنها در طی مطالعاتش متوجهی اهداف آمریکا از علم اقتصاد شده است.
جالب اینجاست که برداشت فیلیپ اسمیت همان نکتهایی است که ادوارد برمن نویسندهی کتاب کنترل فرهنگ صریحاً آن را به عنوان یکی از کارویژههای اولیهی بنیاد کارنگی معرفی میکند. او میگوید که اساساً بنیاد کارنگی در اوایل دوران فعالیت خود، با هدف دفاع از وضعیت موجود ثروت و قدرت سفارش نگارش متون اقتصادی را داده است:
یکی از نخستین طرحهایی که اندکی پس از تاسیس بنیاد کارنگی در سال 1902 از سوی هیئت امنای بنیاد مزبور به مرحلهی اجرا درآمد نوشتن تاریخ اقتصادی ایالات متحده بود. نتایج این پروژه از پیش تعیین شده بود، چرا که مورخان و اقتصاددانانی که برای این منظور انتخاب شده بودند، با ایی. آر.ای سلیگمن E.R.A. Seligman مشاور این طرح، که فرزند یکی از خانوادههای سرشناس بانکدار نیویورک بود اتفاق نظر داشتند: «هدف علم اقتصاد نشان دادن این است که ثروت خصوصی و رفاه عمومی مانعهالجمع نیستند.»
«ایی. آر.ای سلیگمن E.R.A. Seligman مشاور طرح نوشتن تاریخ اقتصادی ایالات متحده، با ساير اقتصاددانان همكار در اين طرح، اتفاق نظر داشت كه: هدف علم اقتصاد نشان دادن این است که ثروت خصوصی و رفاه عمومی مانعهالجمع نیستند.»
هدفی که بنیاد کارنگی و سیلیگمن برای این پروژه در نظر گرفته بودند، دفاع از وضعیت افراد و خانوادههای بسیار ثروتمند آمریکا، مانند خود آقای سیلیگمن که جزء طبقهی اشراف محسوب میشد، در مقابل رفاه نسبی قشر عمومی جامعه بود. یعنی اگر در جامعهی آمریکا افرادی ثروتهای گستردهی خصوصی دارند و عدهایی با فعالیتهای خود به سرمایههای هنگفت رسیده و حاضر به پرداخت مالیات نیستند، این موضوع با رفاه عمومی و عدالت اجتماعی منافاتی ندارد و به آن صدمه نمیزند. این نتیجه دقیقاً همان نکتهایی است که آقای اسمیت بعد از مطالعهی گستردهی کتابهاي اقتصادی به آن رسید؛ اینکه هدف علم اقتصاد این است که ثروتهای گستردهی خصوصی و رفاه نسبی میتوانند با هم در یک جامعه وجود داشته باشند و این از نگاه آقای اسمیت دفاع از وضعیت موجود ثروت و قدرت بود.
چنین بیانی آشکارا واکنشی در مقابل پیشرفتهای چشمگیر دکترین سوسیالیستی در «دورهی ترقی خواهی» بود. ... با این همه، ایدوئولوژی کاملاً مشخص کسانی که در این تحقیق شرکت داشتند موجب شد که این پروژهی بنیاد کارنگی به «محملی برای مشروعیت بخشیدن به سرمایهی صنعتی» تبدیل شود.
این مطالعه در همان حال که نظام نوین سرمایهداری انحصاری را مشروع جلوه میداد، سدی را نیز در برابر بدیل سوسیالیستی برپا میکرد. (ص 28 کتاب کنترل فرهنگ)
با این حساب چه این نگاه به صورت مستند، همانگونه که آقای برمن میگوید مطرح شده باشد و چه این نگاه با مرور و مطالعهی منابع مختلف بدست آمده باشد، در هر دو صورت، قضیه آنقدر مشهود است که تقریباً امروز بسیاری از نخبگان در جوامع مختلف متوجهی این موضوع شدهاند.
چنین نگاهی به محتواهای گنجانده شده در علم اقتصاد، توجه برخی از اساتید متعهد ایرانی را نیز به خود جلب کرده است. همانطور که پیشتر ذکر شد آقای یزدانپرست در بخشی از مقالهشان به صراحت به این موضوع اشاره میکنند که محتواهای درسی در حوزهی اقتصاد مطابق منافع آمریکاست.
ادامه دارد...