گروه تاریخ مشرق- اگر به نقشهاي نقر شده بر ديوارههاي سنگي مناطق مختلف ايران نظري بيفکنيم علاوه بر نقش جنگها و مجالس جشن و سرور به نقشهاي مهمي چون شکار که يکي از اصليترين کارهاي مردمان ابتدايي ساکن در فلات ايران بود پي ميبريم. اين شکلها، که بسياري از آنها نقشهاي بسيار ابتدايي است، نشان از زندگي بسيار ساده انسان ساکن در اين منطقه دارد. تصاوير حيواناتي که شکار آنها صرفاً براي سد جوع شکارچيان بود. گاه اگر شکل حيوانات خطرناکي هم در حال نبرد ديده ميشد، نه به خاطر گوشت آن، بلکه به خاطر دفاع از جان شکارچي و زن و فرزندانش بود. و البته گاه نشانه شجاعت هم به حساب ميآمد.
قرنها بعد که کشاورزي و دامپروري به زندگي انسانها رونقي داد و زندگي از زندگي شکارچيگري خارج شد، شکار مضموني ديگر گرفت. يعني کاري بود براي تقويت اندامهاي بدن و افزايش قواي جسمي جهت جنگ و دفاع در مقابل دشمن.
از اين رو ديگر شکار به عنوان راه ممر درآمد و زندگي به حساب نميآمد و مخصوص و مختص اعيان و اشراف و جنگاوران و سپاهيان شد. در بسياري از تصاوير تراشيده در دل کوهها شکار تبديل به جنگ و ستيزي با حيوانات درنده و وحشي بود که نشان از دلاوري شاهان و شاهزادگان قدرتمدار آن روزگار بود. در حقيقت اين تصاوير حجاري شده به عنوان پروپاگاندي شد براي زورمندان که قدرت خود را به رخ حريفان نشان دهند. در حالي که در همان زمان هم بسياري ميدانستند که اين شاه توان کوچکترين عملي را ندارد چه رسد به شکار شير.
اما از اين نوع شکار خاص که بگذريم کلاً شکار پس از شهرنشيني آدميان به کاري پر زحمت و پر خرج تبديل شد که تقريباً فقط از عهده ثروتمندان برميآمد. شکار آداب و رسوم خاصي يافت که سازماني براي خود يافت و به يکي از سلسله مراتب درباي تبديل شد.
"ميرشکار" يکي از القابي بود که به مسئول اين کار ميدادند و نقش مهمي حتي در دستگاه سياسي دربار يافت. وي مسئول نظم و تنظيم شکار شاه بود و براي خود تشکيلاتي داشت که در حد يک نيروي نظامي بود. به هنگام شکار شاه، اين نيرو موظف به همراهي شاه و يافتن شکار و بستن راههاي فرار شکار بود به طوري که شاه بتواند با خيال آسوده به شکار بپردازد. شکار شاهانه چنان وحشيانه بود که گاه منجر به محو زندگاني حيوانات يک منطقه ميشد و به کل حيوانات يک دشت يا يک بيشهزار ريشهکن ميشد. اين عمل که به شکار «جرگه» معروف بود بدين صورت بود که دايره وار يک منطقه وسيع به دست نيروهاي ويژه شکار محاصره ميشد و اين حلقه گام به گام تنگتر و تنگتر ميشد به صورتي که گاه دهها و صدها حيوان بيچاره در محيطي کوچک به محاصره ميافتادند و در نهايت به دست شاه و درباريان به شکل فجيعي قتل عام ميشدند. اين شکارها و کشتارها به عنوان افتخارات شاهان در کتب تاريخي ثبت و ضبط ميشد و به يادگار باقي ميماند!
با اختراع دستگاه آتشين ــ تفنگ ــ شکار شکلي ديگر گرفت. ديگر لازمه شکار شهامت و سرعت و چابکي نبود، چه آنکه شکارچي در بلندي کوه و در پناه صخرهاي به صيد از فاصله زياد شليک ميکرد و خدم و حشم شاه به جلب آن شکار اقدام ميکردند.
دوره قاجار به دليل وجود دستگاه عکاسي و ثبت وقايع به خوبي ميتوان به تنوع شکارها چه به دست شاهان و يا اشراف و شاهزادگان پي برد. حتي شاهزادهاي چون ظلالسلطان براي خود عکاسباشي مخصوصي داشت که از کل وقايع زندگي وي تصويربرداري ميکرد و از جمله آن چندين آلبوم، از خاطرات شکار حضرت والا بود که صدها شکار صيد شده به وسيله وي در آن ثبت شده است.
پدر تاجدار وي ناصرالدينشاه سرآمد شکارچيان دوره خود است. وي حتي در منطقه سرخهحصار قرقگاهي به عنوان شکارگاه اختصاصي تاسيس کرده بود که کسي جرئت نزديک شدن به آن را نداشت و در آن با توجه به حفاظتهاي انجام شده شکار متنوعي از پرندگان و چرندگان و درندگان يافت ميشد. به قولي اين قرقگاه شايد اولين جايي در دنيا به عنوان محوطه حفاظت شده به حساب ميآمد که در نوع خود و با داشتن بيش از 150سال سابقه، جالب توجه است.
تهران دوره قاجار با توجه به محصور بودن در کوههاي البرز در شمال و دشتهايي چون ورامين در جنوب و همچنين مراتع و صيدگاههاي وسيع شرقي آن از مناطق نادري به حساب ميآمد که مورد توجه و علاقه ناصرالدينشاه بود. مکانهايي چون کن، دوشان تپه، درهلار، شهرستانک، سرخهحصار و چندين جاي ديگر مرکز زيست جانوراني چون: کفتار، گرگ، شغال، روباه، دله، يوزپلنگ، سياهگوش، پلنگ، خرس، قوچ، آهو، کل و... بود. شايد اين تنوع زيستي و جانوري با توجه به وضعيت فعلي و نبود چنين جانوراني در زمان حاضر عجيب باشد. ولي با توجه به شکار بيرويه و ساخت و سازهاي شهري که گاه به ارتفاعات بالاي 2000متر کشيده شده است چنان عرصه بر تتمه جانوران وحشي به جاي مانده تنگ شده که ديدن گاه و بي گاه برخي از اين جانوران در حد معجزه به حساب ميآيد. اين شاه دائم السفر ــ ناصرالدين شاه ــ به هنگام حضور در تهران هم هيچگاه در شهر نميماند و صبح عليالطلوع با ابوابجمعي خود به قصد شکار به اين مناطق ميآمد و معمولاً هم دست خالي باز نميگشت. و البته شکار هم براي شاه ممر درآمدي شده بود و با ارسال شکار شاهانه به در منازل اشراف و درباريان آنان هم که به لئامت شاه پي برده بودند مبلغي نازشصت شاه حواله ميکردند که صرف جيب مبارک ميشد.
وي حتي براي راحتي خود در اين مناطق، قصر و کاخهايي هم بنا کرده بود که تا امروز برخي از آنان باقي مانده است. مکانهايي چون؛ دوشانتپه، شهرستانک، سلطنتآباد، نياوران، سرخه حصار؛ از جمله اين ساختمانهاست.
منطقه دوشان تپه به مرکزشکار پلنگ معروف بود چون بيشتر پلنگهاي شکار شده اين شاه در اين منطقه شکار شده است. البته بايد به اين نکته هم اشاره کرد که شاه به هنگام عزيمت به شکار در اطراف تهران دربار کوچکي هم به همراه داشت که شامل زنان حرمسرا و خدم و حشم و دربارياني بود که ميبايستي شاه را در جريان اوضاع امور کشور هم قرار ميدادند. اين درباريان که بسياري از آنان آمادگي جسماني زيادي نداشتند گاه در اين حرکتهاي شکار چنان آسيب ميديدند که به بيماريهاي جسمي و حرکتي و گوارشي مبتلا ميشدند و گاه حتي به علت سختي سفر در طي آن ميمردند. مانند عينالملک که در سفر شکار شاه در کن درگذشت. همراهان سياسي شاه در جمع خود به اين حرکتهاي افراطي شاه براي شکار انتقاد داشتند ولي کاري نميتوانستند بکنند. اين شکارگري ناصري تا آخرين روزهاي زندگي و دوره پيريش هم بدون تغيير ادامه داشت.
اوج شکار شاهانه شکار پلنگ و يوزپلنگ بود. يعني همان کاربردي را داشت که شکار شير در دوره باستان داشت. شاه با اين نوع شکار جربزه و مردانگي خود را به ديگران نشان ميداد و گاه اين اخبار چنان فتح پتل پورت در جرايد کثيرالانتشار! آن زمان دست به دست ميگشت. مانند اين گزارش روزنامه شرف در ربيعالاول 1302قمري که به دست نويسندهاي درباري در خصوص شکار پلنگ، چون فتح الفتوحي به سمع و نظر مردم عامي کوچه و بازار رسيده است:
کوههاي قرق دوشان تپه و جاجرود به واسطه بسياري شکار، پلنگ زياد دارد، چنانکه بندگان اعليحضرت قوي شوکت اقدس همايون شاهنشاهي خلدالله ملکه و دولته تاکنون به مرور قريب بيست پلنگ در اين شکارگاه به دست مبارک صيد فرمودهاند. از جمله روز بيست و يکم ربيعالاول که موکب همايوني تشريف فرماي دوشانتپه گرديد، يک پلنگ به دست مبارک صيد شد و چند نفر را هم زخمي کرد. باز به فاصلۀ سه روز ديگر که روز بيست و چهارم همين ماه بود، بندگان همايون شهرياري تشريف فرماي دوشانتپه شدند. در حالتي که برف به شدت ميباريد و هواي در نهايت سردي بود، پلنگي پديد آمد، فوراً صيد دست همايون گرديد و چند تير گلوله به دست مبارک به او زدند تا از پاي درآمد. چون پلنگي بسيار قوي عظيمالجثه بود، که تاکنون چنين پلنگي ديده نشده بود، لهذا صورت آن ره به عينه از روي جثه و لاشه آن ساخته و در اين روزنامه شريفه به طبع رسيد و اين پلنگ از سر تا دمش به قدر سه ذرع است.
در ادامه، نويسنده براي خود شيريني نسبت به شاه قطعه شعري هم از شاعر معاصر آن زمان يعني محمدحسين اديب ملقب به فروغي به چاپ رسانده که در نوع خود در پاچهخواري جالب است:
پلنگ نوزدهم نيز با کمال غرور قدم نهاد به ميدان خسرو منصور
پلنگ هيجدهم را دو روز پيش نديد که بود صد ره ازو بيشتر به خود مغرور
نمود ناله پس از غرشي چو غرش رعد به احتياط نمود از پل حيات عبور
پلنگ نوزدهم چون پلنگ هيجدهم خبر نداشت که بي حاصلست خرمن زور
پلنگ نوزدهم از پلنگ هيجدهم هزار بار فزونتر جسور بود و غيور
ملک چه گويم سبحان و احد القهار به قهر خويش نمود آن غيور را مقهور
پلنگ ظالم و شه عادل است و ظالم کش چه جابري که نشد پيش عدل شه مجبور
خوش آن قصيده که اندر پلنگ شصتم من کنم چو نظم برم آب لولوي منثور
زشست شاه و اشعار من پلنگان را وظيفهايست که در جمعها شود منظور
تو اي پلنگ بخون غوطهور زناوک شاه چو سرخ روي شدي باش تا ابد مسرور
البته اين شاه چنان در اين کار پيش رفت که بعدها خاطرات پر حجم شکاريهاش به عنوان گزارش شکارهاي ناصرالدين شاه قاجار به چاپ رسيد. وي در اين خاطرات به انبوهي از شکارهاي متنوعي که در طول سالهاي طولاني سلطنتش شکار کرده بود اشاره دارد. شاه بعدي قاجار چندان فرصت و از سوي ديگر توان جسمي پدرش را نداشت که مانند او عمل کند. هر چند که بسياري به زبردستي او در تيراندازي اذعان کردهاند. مظفرالدين شاه به علت مشکلات حرکتياي که داشت کمتر به شکار ميرفت و اگر ميرفت همه مواظب بودند که اتفاقي براي وي نيفتد. عينالسلطنه در خاطراتش به يک شکار پلنگ شاه به طرزي طنزآميز اشاراتي دارد که بسيار خواندني است. از يک سو عليلي شاه و سوي ديگر عدم توجه خدم و حشم شاه به فرامينش در اين گزارش جلب توجه ميکند:
دوشنبه 27 رجب[1316] ــ افخمالدوله از جاجرود آمد. عوض دو شب پنج شب مانده. شاه هم سه شب علاوه توقف فرمودند. يک روز شاه سوار شده بود که شکار جرگه خبر کرده بودند و حال آنکه شکارگاه جاجرود مملو از شکار است و ابداً محتاج جرگه نيست. ميگفت با فخرالملک و اميرخان سردار و آجودان حضور سمت صندوقچه بوديم، يک مرتبه پلنگي از بالاي سر ما بيرون آمد. اول خواستيم بزنيم بعد گفتيم شاه را خبر کنيم بهتر است. من و سردار با فخرالملک دنبال پلنگ رفته آجودان حضور رفت شاه را اطلاع بدهد. هر جا پلنگ رفت رفتيم به صدمات زياد. آخر پلنگ را گم کرده آنقدر پياده و سوار گردش کرديم تا مجدداً پلنگ را پيدا کرديم. خود و اسبان از نفس افتاديم تا پلنگ را ميان نيزاري نموديم. شاه آمد اما ابداً تاخت نميکند، خيلي آرام و ميترسيد. پس از آن که رسيد محل پلنگ را نشان داديم جايي را براي شاه منتخب نمودند که ميبايست پياده آنجا بروند. حالا يک ساعت طول کشيد تا شاه به آنجا رسيد. ده نفر زير بغل را گرفته ده نفر راهنما، ده نفر زانوهاي خود را گذاشتند که شاه بالا برود. به يک مصيبتي شاه آنجا رسيد. قدغن سخت فرمودند که کسي تفنگ خالي نکند. اما هر يک از ترکها تفنگ و فشنگي به دست گرفته برابر شاه منتظر ايستاده بودند. شاه هم لاينقطع داد ميزند و امر و نهي ميکند. به اندازهاي شاه داد زد و ترتيبات داد که صدايش به کلي گرفت. حالا آجودان حضور عرض ميکرد قربانت شوم فرمايشات را بفرماييد من داد ميزنم. شما چرا آنقدر فرياد ميکنيد. آجودان حضور، آمردک خان دائي عزيزالسلطان از پيشخدمتها و محارم شاه شهيد شکارچي قابلي است. هر چه ميکند يک نفر از تفنگدارهاي شاه يا عملۀ داخل نيزار شده پلنگ را بيرون کند کسي اعتنا نميکند. فقط يک نفر آدم سردار داخل شده و داد ميزند. آخر آتش زدند پلنگ بيرون آمد. يک مرتبه عينالدوله، اجلالالدوله، ديگري، ديگري شليک کردند. پلنگ مجدداً مخفي شد. شاه دو مرتبه بناي فحش و تغير را گذاشت، اما چه فايده. پلنگ بيرون آمد سربالا شد. يک نفر پياده جلويش را گرفته پلنگ به او چسبيد. پاي هر دو در رفت. پلنگ و پياده سرازير شدند. پلنگ آتش را که ديد مردکه را ول کرده فرار کرد که اجلالالسلطنه دو تير چهارپاره به بغل پلنگ زد. عينالدوله هم که پهلوي شاه ايستاده بود فرصت نداد با گلوله شليک کرد. پلنگ غلطان غلطان سرازير شد که يک مرتبه جمعي که خدمت شاه بودند به اجماع شليک کردند. شاه واهمه کرد همانطور ايستاده بود. پلنگ جان را تسليم کرد و افتاد که شاه را به اصرار جلو بردند که بزند. خودش فهميده از شدت غضب تفنگ خالي نکرد. با اوقات تلخي سرازير شد. يک تکه نان خشک که خواسته آوردند خورد و آنقدر فحش زن و بچه و پدر و مادر به حاضرين داد که حساب نداشت. اما آن بيعارها هيچ منفعل نشدند... قبل از وقت براي صدراعظم خبر شکار پلنگ به شست مبارک را برده بودند، پنجاه تومان هم انعام داده بود. جلوي عمارت منتظر آمدن شاه بود. شاه که رسيد تعظيم کرده ماشاءالله ماشاءالله گويان که شاه فرمودند خير ابداً من تير به سمت پلنگ خالي نکردم. مگر اين قرمساقها، مگر اين ديوثها و غيره و غيره گذاردند من شکار کنم. با کمال اوقات تلخي داخل شد و ميگفت هر کس منبعد همراه من تفنگ بردارد سرش را ميبرم، طناب مياندازم. صدراعظم شما هم قدغن کنيد. اين حکايت شکار پلنگ بود.
جالب اين است که همين عينالسلطنه در فرداي اين روز و شکاري ديگر مينويسد که با همه اين هارت و پورت شاهانه آش همان آش بود و کاسه همان کاسه نه کسي توجهي به سخنان شاه ميکرد و نه کسي تره براي فحشهايش خرد ميکرد.
شاهان بعدي قاجار چندان شکارچيان ماهري نبودند، محمدعلي شاه چنان درگير مشکلات مشروطه و وقايع کشور بود که فرصتي براي اين کار نداشت. در زمان کوتاه سلطنت فقط به مشکلاتش رسيدگي ميکرد.
احمدشاه هم که نوجواني بيش نبود و با آن هيکل سنگين و وزين تحرک زيادي نميتوانست داشته باشد علاقه به اين کار نشان نميداد هر چند چندين تصوير از وي موجود است که در کنار شکاري نشسته ولي به نظر ميرسد که بيشتر اين تصاوير آتليهاي و تبليغي براي دل خوش کني اين شاه جوان باشد.
در اين شماره بهارستان تعدادي از صحنههاي شکار که عمدتاً مربوط به شکار حيوانات ناياب و کميابي چون پلنگ و خانواده اين حيوان است انتخاب شده که درس عبرتي باشد براي نسل جديد که با ديدن اين تصاوير در حفظ حيات وحش کشور که ميتوان به ضرس قاطع گفت چيزي از آن باقي نمانده کوشا باشند. البته تعدادي از اين تصاوير مربوط به دوره پهلوي و حتي شکار اين گربه سان در خارج کشور است. به اميد آنکه در اين روزها ديگر خبري از شکار اين حيوانات زيبا و با وقار نشنويم و نبينيم.