کد خبر 337085
تاریخ انتشار: ۲۹ مرداد ۱۳۹۳ - ۰۹:۰۱

صد شکر و صد حیف این بهترین جمله­ای است که پس از چهار ساعت گفتگو با اکبر براتی به ذهنم می­آید. صد شکر که در کشور ما هنوز مردانی انقلابی چون او وجود دارند که همه چیزشان فدای انقلاب و اسلام است.

گروه جهاد و مقاومت مشرق -  صد شکر و صد حیف این بهترین جمله­ای است که پس از چهار ساعت گفتگو با اکبر براتی به ذهنم می­آید. صد شکر که در کشور ما هنوز مردانی انقلابی چون او وجود دارند که همه چیزشان فدای انقلاب و اسلام است و صد حیف که چنین فردی امروز در مسند امور نیست و از تجربیات کم نظیر او در عرصه­ی مدیریت کشور استفاده نمی­شود. در صحبت با امثال اکبر براتی می­توان فهمید محمد بروجردی، که شاگردانی مانند احمد متوسلیان و حاج همت را پرورانده، چه گوهر نابی بوده است. براتی متولد سال 1335، خودش را با افتخار یک طلبه­ی بسیجی معرفی می­کند. بچه­ی خیابان ایران در میدان شهدا از سال 1342 هم خاطرات دوری دارد. روایت وی از سالیان مبارزه در کنار شهید محمد بروجردی، پیش و پس از انقلاب خواندنی است.



طلیعه­ مبارزه

از سال 1350 به­دلیل ارتباط با برخی علما وارد فعالیت­های سیاسی شدم و در جلسات هفتگی قرآن با برخی بچه­های مبارز آشنا شدم. از سال 1353 به انحرافات مجاهدین خلق(منافقین) به ‌لحاظ عقیدتی و بلافاصله با اعدام مرکزیت سازمان، به نفوذی بودن مسعود رجوی پی بردم. آشنایی من با شهید بروجردی دو محور داشت یکی اشتراک نظر در انحراف عقیدتی و نفوذی بودن رجوی یعنی موضع ما نسبت به سازمان و دوم رهبری و زعامت حضرت امام(ره)؛ هر دوی ما به­صورت جداگانه بعد از مشورت با برخی شخصیت­های سیاسی- مذهبی چون شهیدان مفتح، مطهری و بهشتی به این جمع بندی درباره­ی سازمان مجاهدین خلق رسیدیم.

من در شاخه­ای از سازمان به عضویت پذیرفته شدم که شهید محمد اکبری آهنگران مسئول آن شاخه بود. وقتی این شهید از زندان بیرون آمد، اطلاعات زندان را در جلسه­ی قرآن به ما داد. مرکزیت سازمان با هدایت حزب توده به تفکرات مارکسیستی گرایش پیدا کرده بود. وی به ما اعلام ­کرد که قرآن را دوباره جدی بگیرید و به مبارزات آیت­الله خمینی به­عنوان محور مبارزه بها بدهید؛ در غیر این­صورت معلوم نیست وضعیت ما بهتر از سازمان شود.

به ما می­ گفتند: «فتوایی ها»

علاوه بر این شهید بروجردی در سفری که برای آموزش نظامی به لبنان رفت، اطلاعاتی هم از طریق برادران مبارز پیدا کرد که نظر امام(ره) بر تأیید این گروه نیست. دفعه اول که محمد می­خواست به دیدن امام(ره) در نجف برود، در خوزستان دستگیر شد.

در زندان برای انحراف مبارزات، شخصیت­سازی از مسعود رجوی به پشتوانه­ی سیا و کاظم رجوی، برادر مسعود که سفیر ایران در استکهلم بود، انجام شده بود. وی چون فهمیده بود برادرش اطلاعاتی از سازمان دارد، او را در سازمان نفوذ داد و بعد با رهبر سازمان دستگیرش کردند و رهبر سازمان را اعدام کردند. فقط مسعود رجوی ماند و رهبر بازمانده­ی سازمان شد. درحالی­که بزرگانی بودند، مانند عزت شاهی یا لطف­الله میثمی، ارشدِ او ­و قدیمی­تر بودند.

این فریب بزرگی بود که فقط امام(ره) آن­را فهمید. هنوز خیلی از کارشناسان سیاسی ما مسعود رجوی را به­دلیل خیانت­ها و ضعفهای عقیدتی­اش خائن می­دانند نه به­­ علت نفوذی بودنش از طرف سازمان سیا در سازمان و ایجاد انحراف در روند مبارزه. در صورتی­که امام(ره) بعد از انقلاب به ما اعلام فرمودند: بدانید که برخی افراد را پنجاه سال در آب نمک می­خوابانند که روزی مأموریتشان را انجام دهند. این موارد باعث نزدیکی ما به شهید بروجردی شد. بچه­های نزدیک به سازمان به ما می­گفتند: «فتوایی ها»؛ یعنی این­که شما معتقد به سانترالیزم دموکراتیک نیستید و فقط به دستور فقیه- هر چه باشد- عمل می­کنید؛ چون ما بر رهبری امام(ره) تأکید داشتیم. آن­موقع بحث ولایت فقیه خیلی مطرح نبود و بحث مرجعیت بود. شهید بروجردی بعد از دیدار با امام(ره) در نجف به این نتیجه رسید که ایشان تأییدی بر این گروه ندارند.

تولد گروه توحیدی صف

شهید شکوری، شهید بیک زاده که روز نوزدهم بهمن1359 درجریان گرفتن رادیو شهید شد، آقا مصطفی، آقا روح الله و برخی افراد دیگر به اتفاق شهید بروجردی مرکزیّت سازمان صف را تشکیل دادند.

این تشکیلات ساختارمند بود؛ اما نه به این معنا که سلسله­ مراتب حاکم باشد و هیچ­کس حق سوال کردن نداشته باشد. گروه را به شکل هسته­های جدا از هم تشکیل داد که اگر به بخشی ضربه خورد، بخش­های دیگر آسیب نبینند. گروه از سال 1355 تشکیل و در سال 1356 دیگر کامل شد.

نام­گذاری صف

خود محمد در زمان اسم­گذاری صف به قرآن تفأل زده و به برخی آقایان هم مراجعه کرده بود. باز هم همین آیه آمده بود که :«ان الله یحب الّذین یقاتلون فی سبیل ­الله صفاً ...»، این آیه زیر آرم سازمان هم نوشته شده بود. تفکر اولیه­ی بچه­ها این بود که ما باید هر جا آیت­الله خمینی (ره) خواستند تکالیفی را انجام دهیم. تصور نمی­کردیم که به زودی به نتیجه­ای برسیم. در آن شرایط، شهید این گروه را بنا نهاد و هر هسته­ای محمد بروجردی را به­خاطر اخلاص، اخلاق و صفای درونش دوست داشت و او هر کدام از افراد را به یک یا چند هسته وصل می­کرد. هر هسته به­طور کامل از هسته­ی دیگر بی­اطلاع بود و به هر کدام یک آموزش و عملیات سپرده می­شد. در این ارتباط بعضی از بچه­های اصفهان هم وصل شدند که صف اصفهان شکل گرفت و خیلی زود هم وارد عملیات شد. محوریت عملیات با توجه به افکار امام(ره) ضدّ آمریکایی بود. امام(ره) اعتقاد نداشتند هر که در این مملکت پست دارد را باید ترورکرد. ایشان اعتقاد داشتند با وجود چهل هزار مستشار آمریکایی در ایران دشمنی که نمی­گذارد ما بر کشورمان حکومت کنیم، فعلاً آمریکا است. این­قدر دقیق مسائل را دیده بودند که اگر آمریکا بترسد و از ایران دست بردارد بقیه­ی مسائل حل می­شود و بسیاری از ارتشی­ها به انقلاب می­پیوندند. حتی من بعدها دیدم بسیاری از گاردی­ها هم به صف انقلاب پیوستند. این ظرافت بینش امام(ره) و اعتقاد بچه­ها به ایشان باعث شد گروه صف در یک مقطع کوتاه عملیات­های بزرگی کند که آمریکایی­ها به وحشت بیفتند. آن­ها وقتی هنوز تظاهرات مردمی شروع نشده بود، شروع به خروج خانواده­هایشان از ایران کردند.

نارنجک جنگی ساختیم

از جمله عملیات­های صف حمله به دو هلی­کوپتر در اصفهان با بمب گذاری بود که یکی­شان موفقیت آمیز بود. همچنین حمله به مینی­بوس حامل مستشاران آمریکایی در مسیر شهرک آمریکایی­ها که دو بار حمله شد و یکی از آن­ها موفقیت­آمیز بود.

در تهران حملات ما از رستوران خان­سالار شروع شد و آن­قدر صدا کرد که بسیاری از مراکز عیش و نوش وآمریکایی­ها تعطیل شد. مدت­ها کسی جرأت نمی­کرد به مراکز فساد بیاید. همچنین به مینی بوس حمل خانواده­های آن­ها در رسالت حمله شد که موفقیت­آمیز بود و وحشت زیادی در دل آن­ها ایجاد شد و در کل یک انقلاب هراسی برای آمریکایی­ها ایجاد کرد.

آن­زمان غیر از صف هیچ گروهی نبود که عملیات جدی علیه آمریکایی­ها انجام دهد. نه حزب توده فعالیت جدی نظامی داشت، نه فداییان خلق بعد از قضیه­ی سیاهکل و مهرآباد جنوبی برنامه­ای داشتند و نه سازمان مجاهدین خلق(منافقین).

ما در زمان حکومت نظامی برای ترساندن نیروهای گارد شروع کردیم به ساخت نارنجک جنگی در یک کارگاه در خیابان هفده شهریور؛ یعنی همان­موقع این احساس ایجاد شده بود که اگر دشمنان را بیرون کنیم، می توانیم خیلی کارها را خودمان انجام دهیم. این نارنجک­ها باید جایی آزمایش می شدند. البته در بیابان­های جاده خاوران آزمایش می­شد؛ اما آزمایش در صحنه چیز دیگری بود. قرار شد به خودروهای گاردی­ها حمله کنیم که در زمان حکومت نظامی در خیابان بودند.

شهید بروجردی در عملیات­های قبلی خودش مستقیم در عملیات نبود؛ اما این چند عملیات را از نزدیک هدایت می­کرد.

هماهنگی با امام(ره) در پاریس

ما عملیات­های زیادی طراحی کردیم، ولی به­دلیل مخالفت علمایی که با امام(ره) در ارتباط بودند، ملغی شدند. تنها عملیاتی که هماهنگ نکردیم، همین حمله به خودروهای گاردی­ها بود. جالب است هیچ­کس در آن کشته نشد. برخی از نارنجک­ها عمل کرد و برخی عمل نکرد. من خودم در چند مورد برای تهیه گزارش شاهد این عملیات بودم؛ ولی خدا لطف کرد که به مردم صدمه نخورد. بعد از این­که یکی از دوستان ما به محضر امام(ره) در پاریس رفتند، ایشان فرمودند: حالا که کارهایتان را کرده­اید آمده­اید با من هماهنگ کنید! از آن­جا قرار شد کارهایی که می­خواهیم در ادامه انجام دهیم تلفنی با امام(ره) هماهنگ کنیم. البته با رمز صحبت می­کردیم. تلفن را حاج احمد آقا یا آقای محتشمی بر می­داشتند. شب زنگ می­زدیم و سوال را مطرح می­کردیم و سحر به وقت ایران زنگ می­زدیم و جواب می­گرفتیم. من مسئول زنگ زدن بودم. یکی از عملیات­هایی که به این شکل لغو شد، گروگان­گیری در بانک ایران و آمریکا بود. ما بانک ایران و آمریکا را شناسایی کرده بودیم تا تعدادی آمریکایی را که مسئول بانک بودند به گروگان بگیریم. برخی بچه­ها معتقد بودند پول هم برداریم ولی شهید بروجردی مخالف بود. جوابی که از پاریس دادند این­قدر دقیق بود که انگار امام(ره) در تهران انقلاب را اداره می­کنند. حاج احمد آقا فرمودند چند شرط دارد: یک این­که هیچ ایرانی کشته نشود؛ دوم هیچ زن و بچه­ای نترسد و سوم این­که اگر مجبور شدید کسی را بزنید باید مطمئن شوید که آمریکایی است. گفتند به احتمال این­که فردی امریکایی نیست هم عملیات تعطیل شود. آن­جا فهمیدیم امام(ره) چقدر دقیق امور را دنبال می­کنند. بعد از هر بار سوال شهید بروجردی جلسه­ای برای تحلیل شرایط می­گذاشت. بعدها در زمان پیروزی انقلاب و بعد از آن در کردستان دیدم این موارد چقدر به کار ما آمد؛ مثلاً ما اجازه نداریم هرجا قدرت داریم به هر قیمتی اهداف خودمان را دنبال کنیم و چارچوب­ها باید کاملاً روشن باشد.

بعد از هر عملیات اعلامیه­ای به اسم گروه صادر می­شد که آمریکایی­ها کشور ما را اشغال کرده­اند و باید این­جا را ترک کنند. همه­ی این تدابیر ناشی از نقش محمد بود. بچه­ها با جان و دل حرفش را قبول می­کردند؛ چون رابطه­مان ارتباط دوستی، برادری و صمیمیت بود.

محافظت از امام(ره)

رژیم بعد از هفده شهریور، که احساس خطر جدی کرد، ترفندی به کار برد. من معتقدم کمیته­ی مشترک امریکا و انگلیس به ساواک القا کردند بسیاری از بچه­های حزب توده، فداییان خلق و مجاهدین خلق را آزاد کنند؛ یعنی به این نتیجه رسیدند که فرآیند مذهب علیه مذهب را شروع کنند. من و محمد بروجردی خیلی به این مسائل حساس بودیم. با آزادی شیخ جلال گنجه­ای، که به اصطلاح نظریه­پرداز اسلامی­شان بود، آموزش و آشنایی کادرهایشان با ظواهر اسلامی شروع شد. او در زمانی­که همه­ی مردم با حکومت نظامی می­جنگیدند و شب­ها تا صبح الله­اکبر می­گفتند، بچه­های مجاهدین خلق را در خانه­ی خودش آموزش می­داد. من چون این­ها را می­شناختم می­دانستم برای مقابله با امام(ره) فعال شده­اند. محمد هم به­طورکامل تصدیق می­کرد. در ماه­های بعد این­ها بودند که با آمادگی، هر جا پادگانی سقوط می­کرد، اسلحه­خانه را خالی می­کردند. ما تحلیل­این شرایط را داشتیم؛ اما در روزهای آخر کار آن­قدر زیاد بود که نمی توانستیم مقابله کنیم.

وقتی قرار شد امام(ره) به ایران برگردند، کمیته­ی استقبال تشکیل شد. افراد آزاده­ شده ی سازمان مجاهدین اعلام کردند، آمادگی دارند از امام(ره) محافظت کنند. این برای ما که تحلیلمان این بود که این­ها امریکایی­اند خیلی سخت بود.

در این­جا شهید بروجردی با آقا مصطفی، که یک ارتشی و نیروی گاردی سابق بود و به ما پیوسته بود، به جلسه­ی کمیته استقبال رفت و طرحی را پیشنهاد داد. توضیح داد این نیروهایی که از قم و اصفهان آمده­اند را هم ما سازماندهی کردیم. آن­جا ما یک آمار چند هزار نفره دادیم تا در چند حلقه از امام(ره) استقبال کنیم. شهید بروجردی پشت در نشسته بود تا جواب بگیرد. شهید بهشتی از جلسه آمده بود بیرون و شهید بروجردی به او گفته بود ما بیشتر از خود رژیم به این­ها بدبین هستیم. شهید بهشتی این مسئله را درون جلسه منتقل کرده و رأی برگشته بود.

روز ورود امام(ره) من مسئول ترمینال یک فرودگاه بودم و محمد بعد از این­که تیم­ها را در جاهای مختلف چید با موتور تریل به سمت بهشت زهرا(س) رفت. قراری با همه بچه­ها گذاشتیم که هیچ­کس رعایتش نکرد. آن این بود که هیچ­کس امام(ره) را نگاه نکند و همه جمعیت را نگاه کنند که اتفاقی نیفتد؛ اما جاذبه­ی امام(ره) آن­قدر زیاد بود که نشد.

تشکیل سپاه

قبل از پایان یافتن سال 57 تصمیم بر این شد که هفت گروه مبارز انقلابی با یکدیگر فعالیت کنند. صف هم یکی از آن­ها بود. در فروردین 58 سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی از تجمیع این هفت گروه بوجود آمد و در اردیبهشت هم سپاه اعلام موجودیت کرد. آن­زمان سپاه­های مختلفی تشکیل شده بود. احتیاط بر این بود که سازمان مجاهدین انقلاب  اسلامی تبدیل به آن سازمان مسلّحی نشود که قرار بود از انقلاب محافظت کند و کار سیاسی خودش را ادامه دهد.  

حین تشکیل سپاه، شهید بروجردی مشغول آموزش نظامی شد و شروع به آموزش نظامی در زندان اوین کرد. بچه­هایی را که می­شناخت با خود برد. همین بچه­ها در کشف قضیه­ی فرقان عمل­کننده بودند. خیلی جاها مسائل اولیه­ی سپاه را شهید بروجردی حل و فصل می­کرد. از معجزات انقلاب این بود که بحران این­همه سلاح مانده در دست مردم با کمترین مشکلی حل شد.

بعد از آن شهید بروجردی در پادگان ولیعصر(عج) شروع به آموزش بچه­ها کرد و از ابتدای ناآرامی­های کردستان به آن­جا رفت. بعد مسئول سپاه منطقه هفت متشکل از استان های همدان، کرمانشاه،‌ کردستان و ایلام شد. شهید بروجردی سال 1359 که من به قم رفتم برای ادامه تحصیل به دنبالم آمد و من بعد از مدتی به کردستان رفتم. از زمستان 1359 دوباره در خدمت شهید بروجردی بودم.

تیپ ویژه شهدا

ناصر کاظمی فرماندار و مسئول سپاه بانه بود و بعد از آن فرمانده سپاه کردستان شد. من به اتفاق  شهید بروجردی و ناصر کاظمی جلسات زیادی برای تشکیل تیپ ویژه­ی شهدا داشتیم و طرح سازمان تیپ را نوشتیم. ما به این جمع­بندی رسیدیم که نمی­شود نیروی چریک کوهستان را با نیروی سپاه شهری دنبال کرد. باید نیرویی را مانند تیپ مخصوص ارتش تشکیل بدهیم که بتواند با توجه به ویژگی­های ارتفاعات کردستان، ضد انقلاب را تعقیب کند.چریکی زندگی کند و سلاحش هم همیشه همراهش باشد.

سازمان پیش­مرگان کرد مسلمان

سازمان پیشمرگان کرد مسلمان به ابتکار شهید بروجردی تشکیل شد. محمد چندنفر از بچه­های صف را بالا سر کار گذاشته بود. در کردستان این یک اصطلاح عمومی است که به فرد رزمنده می­گویند. قبل از آن بیشتر گروهک­های ضد انقلاب از این واژه استفاده می­کردند، نام این گروه را پیشمرگان کرد مسلمان گذاشتند، تحلیل شهید بروجردی این بود که پاشنه آشیل انقلاب، کردستان است. جایی­که دشمن غده­های چندین ساله آن­جا کشت کرده است. غده­های سرطانی که اگر کامل علاج نشوند، ضربه خواهند زد؛ چون اسرائیل، امریکا و انگلیس برای این­جا برنامه­ریزی دارند.

*همشهری پایداری/شماره 126