طلیعه مبارزه
از سال 1350 بهدلیل ارتباط با برخی علما وارد فعالیتهای سیاسی شدم و در جلسات هفتگی قرآن با برخی بچههای مبارز آشنا شدم. از سال 1353 به انحرافات مجاهدین خلق(منافقین) به لحاظ عقیدتی و بلافاصله با اعدام مرکزیت سازمان، به نفوذی بودن مسعود رجوی پی بردم. آشنایی من با شهید بروجردی دو محور داشت یکی اشتراک نظر در انحراف عقیدتی و نفوذی بودن رجوی یعنی موضع ما نسبت به سازمان و دوم رهبری و زعامت حضرت امام(ره)؛ هر دوی ما بهصورت جداگانه بعد از مشورت با برخی شخصیتهای سیاسی- مذهبی چون شهیدان مفتح، مطهری و بهشتی به این جمع بندی دربارهی سازمان مجاهدین خلق رسیدیم.
من در شاخهای از سازمان به عضویت پذیرفته شدم که شهید محمد اکبری آهنگران مسئول آن شاخه بود. وقتی این شهید از زندان بیرون آمد، اطلاعات زندان را در جلسهی قرآن به ما داد. مرکزیت سازمان با هدایت حزب توده به تفکرات مارکسیستی گرایش پیدا کرده بود. وی به ما اعلام کرد که قرآن را دوباره جدی بگیرید و به مبارزات آیتالله خمینی بهعنوان محور مبارزه بها بدهید؛ در غیر اینصورت معلوم نیست وضعیت ما بهتر از سازمان شود.
به ما می گفتند: «فتوایی ها»
علاوه بر این شهید بروجردی در سفری که برای آموزش نظامی به لبنان رفت، اطلاعاتی هم از طریق برادران مبارز پیدا کرد که نظر امام(ره) بر تأیید این گروه نیست. دفعه اول که محمد میخواست به دیدن امام(ره) در نجف برود، در خوزستان دستگیر شد.
در زندان برای انحراف مبارزات، شخصیتسازی از مسعود رجوی به پشتوانهی سیا و کاظم رجوی، برادر مسعود که سفیر ایران در استکهلم بود، انجام شده بود. وی چون فهمیده بود برادرش اطلاعاتی از سازمان دارد، او را در سازمان نفوذ داد و بعد با رهبر سازمان دستگیرش کردند و رهبر سازمان را اعدام کردند. فقط مسعود رجوی ماند و رهبر بازماندهی سازمان شد. درحالیکه بزرگانی بودند، مانند عزت شاهی یا لطفالله میثمی، ارشدِ او و قدیمیتر بودند.
این فریب بزرگی بود که فقط امام(ره) آنرا فهمید. هنوز خیلی از کارشناسان سیاسی ما مسعود رجوی را بهدلیل خیانتها و ضعفهای عقیدتیاش خائن میدانند نه به علت نفوذی بودنش از طرف سازمان سیا در سازمان و ایجاد انحراف در روند مبارزه. در صورتیکه امام(ره) بعد از انقلاب به ما اعلام فرمودند: بدانید که برخی افراد را پنجاه سال در آب نمک میخوابانند که روزی مأموریتشان را انجام دهند. این موارد باعث نزدیکی ما به شهید بروجردی شد. بچههای نزدیک به سازمان به ما میگفتند: «فتوایی ها»؛ یعنی اینکه شما معتقد به سانترالیزم دموکراتیک نیستید و فقط به دستور فقیه- هر چه باشد- عمل میکنید؛ چون ما بر رهبری امام(ره) تأکید داشتیم. آنموقع بحث ولایت فقیه خیلی مطرح نبود و بحث مرجعیت بود. شهید بروجردی بعد از دیدار با امام(ره) در نجف به این نتیجه رسید که ایشان تأییدی بر این گروه ندارند.
تولد گروه توحیدی صف
شهید شکوری، شهید بیک زاده که روز نوزدهم بهمن1359 درجریان گرفتن رادیو شهید شد، آقا مصطفی، آقا روح الله و برخی افراد دیگر به اتفاق شهید بروجردی مرکزیّت سازمان صف را تشکیل دادند.
این تشکیلات ساختارمند بود؛ اما نه به این معنا که سلسله مراتب حاکم باشد و هیچکس حق سوال کردن نداشته باشد. گروه را به شکل هستههای جدا از هم تشکیل داد که اگر به بخشی ضربه خورد، بخشهای دیگر آسیب نبینند. گروه از سال 1355 تشکیل و در سال 1356 دیگر کامل شد.
نامگذاری صف
خود محمد در زمان اسمگذاری صف به قرآن تفأل زده و به برخی آقایان هم مراجعه کرده بود. باز هم همین آیه آمده بود که :«ان الله یحب الّذین یقاتلون فی سبیل الله صفاً ...»، این آیه زیر آرم سازمان هم نوشته شده بود. تفکر اولیهی بچهها این بود که ما باید هر جا آیتالله خمینی (ره) خواستند تکالیفی را انجام دهیم. تصور نمیکردیم که به زودی به نتیجهای برسیم. در آن شرایط، شهید این گروه را بنا نهاد و هر هستهای محمد بروجردی را بهخاطر اخلاص، اخلاق و صفای درونش دوست داشت و او هر کدام از افراد را به یک یا چند هسته وصل میکرد. هر هسته بهطور کامل از هستهی دیگر بیاطلاع بود و به هر کدام یک آموزش و عملیات سپرده میشد. در این ارتباط بعضی از بچههای اصفهان هم وصل شدند که صف اصفهان شکل گرفت و خیلی زود هم وارد عملیات شد. محوریت عملیات با توجه به افکار امام(ره) ضدّ آمریکایی بود. امام(ره) اعتقاد نداشتند هر که در این مملکت پست دارد را باید ترورکرد. ایشان اعتقاد داشتند با وجود چهل هزار مستشار آمریکایی در ایران دشمنی که نمیگذارد ما بر کشورمان حکومت کنیم، فعلاً آمریکا است. اینقدر دقیق مسائل را دیده بودند که اگر آمریکا بترسد و از ایران دست بردارد بقیهی مسائل حل میشود و بسیاری از ارتشیها به انقلاب میپیوندند. حتی من بعدها دیدم بسیاری از گاردیها هم به صف انقلاب پیوستند. این ظرافت بینش امام(ره) و اعتقاد بچهها به ایشان باعث شد گروه صف در یک مقطع کوتاه عملیاتهای بزرگی کند که آمریکاییها به وحشت بیفتند. آنها وقتی هنوز تظاهرات مردمی شروع نشده بود، شروع به خروج خانوادههایشان از ایران کردند.
نارنجک جنگی ساختیم
از جمله عملیاتهای صف حمله به دو هلیکوپتر در اصفهان با بمب گذاری بود که یکیشان موفقیت آمیز بود. همچنین حمله به مینیبوس حامل مستشاران آمریکایی در مسیر شهرک آمریکاییها که دو بار حمله شد و یکی از آنها موفقیتآمیز بود.
در تهران حملات ما از رستوران خانسالار شروع شد و آنقدر صدا کرد که بسیاری از مراکز عیش و نوش وآمریکاییها تعطیل شد. مدتها کسی جرأت نمیکرد به مراکز فساد بیاید. همچنین به مینی بوس حمل خانوادههای آنها در رسالت حمله شد که موفقیتآمیز بود و وحشت زیادی در دل آنها ایجاد شد و در کل یک انقلاب هراسی برای آمریکاییها ایجاد کرد.
آنزمان غیر از صف هیچ گروهی نبود که عملیات جدی علیه آمریکاییها انجام دهد. نه حزب توده فعالیت جدی نظامی داشت، نه فداییان خلق بعد از قضیهی سیاهکل و مهرآباد جنوبی برنامهای داشتند و نه سازمان مجاهدین خلق(منافقین).
ما در زمان حکومت نظامی برای ترساندن نیروهای گارد شروع کردیم به ساخت نارنجک جنگی در یک کارگاه در خیابان هفده شهریور؛ یعنی همانموقع این احساس ایجاد شده بود که اگر دشمنان را بیرون کنیم، می توانیم خیلی کارها را خودمان انجام دهیم. این نارنجکها باید جایی آزمایش می شدند. البته در بیابانهای جاده خاوران آزمایش میشد؛ اما آزمایش در صحنه چیز دیگری بود. قرار شد به خودروهای گاردیها حمله کنیم که در زمان حکومت نظامی در خیابان بودند.
شهید بروجردی در عملیاتهای قبلی خودش مستقیم در عملیات نبود؛ اما این چند عملیات را از نزدیک هدایت میکرد.
هماهنگی با امام(ره) در پاریس
ما عملیاتهای زیادی طراحی کردیم، ولی بهدلیل مخالفت علمایی که با امام(ره) در ارتباط بودند، ملغی شدند. تنها عملیاتی که هماهنگ نکردیم، همین حمله به خودروهای گاردیها بود. جالب است هیچکس در آن کشته نشد. برخی از نارنجکها عمل کرد و برخی عمل نکرد. من خودم در چند مورد برای تهیه گزارش شاهد این عملیات بودم؛ ولی خدا لطف کرد که به مردم صدمه نخورد. بعد از اینکه یکی از دوستان ما به محضر امام(ره) در پاریس رفتند، ایشان فرمودند: حالا که کارهایتان را کردهاید آمدهاید با من هماهنگ کنید! از آنجا قرار شد کارهایی که میخواهیم در ادامه انجام دهیم تلفنی با امام(ره) هماهنگ کنیم. البته با رمز صحبت میکردیم. تلفن را حاج احمد آقا یا آقای محتشمی بر میداشتند. شب زنگ میزدیم و سوال را مطرح میکردیم و سحر به وقت ایران زنگ میزدیم و جواب میگرفتیم. من مسئول زنگ زدن بودم. یکی از عملیاتهایی که به این شکل لغو شد، گروگانگیری در بانک ایران و آمریکا بود. ما بانک ایران و آمریکا را شناسایی کرده بودیم تا تعدادی آمریکایی را که مسئول بانک بودند به گروگان بگیریم. برخی بچهها معتقد بودند پول هم برداریم ولی شهید بروجردی مخالف بود. جوابی که از پاریس دادند اینقدر دقیق بود که انگار امام(ره) در تهران انقلاب را اداره میکنند. حاج احمد آقا فرمودند چند شرط دارد: یک اینکه هیچ ایرانی کشته نشود؛ دوم هیچ زن و بچهای نترسد و سوم اینکه اگر مجبور شدید کسی را بزنید باید مطمئن شوید که آمریکایی است. گفتند به احتمال اینکه فردی امریکایی نیست هم عملیات تعطیل شود. آنجا فهمیدیم امام(ره) چقدر دقیق امور را دنبال میکنند. بعد از هر بار سوال شهید بروجردی جلسهای برای تحلیل شرایط میگذاشت. بعدها در زمان پیروزی انقلاب و بعد از آن در کردستان دیدم این موارد چقدر به کار ما آمد؛ مثلاً ما اجازه نداریم هرجا قدرت داریم به هر قیمتی اهداف خودمان را دنبال کنیم و چارچوبها باید کاملاً روشن باشد.
بعد از هر عملیات اعلامیهای به اسم گروه صادر میشد که آمریکاییها کشور ما را اشغال کردهاند و باید اینجا را ترک کنند. همهی این تدابیر ناشی از نقش محمد بود. بچهها با جان و دل حرفش را قبول میکردند؛ چون رابطهمان ارتباط دوستی، برادری و صمیمیت بود.
محافظت از امام(ره)
رژیم بعد از هفده شهریور، که احساس خطر جدی کرد، ترفندی به کار برد. من معتقدم کمیتهی مشترک امریکا و انگلیس به ساواک القا کردند بسیاری از بچههای حزب توده، فداییان خلق و مجاهدین خلق را آزاد کنند؛ یعنی به این نتیجه رسیدند که فرآیند مذهب علیه مذهب را شروع کنند. من و محمد بروجردی خیلی به این مسائل حساس بودیم. با آزادی شیخ جلال گنجهای، که به اصطلاح نظریهپرداز اسلامیشان بود، آموزش و آشنایی کادرهایشان با ظواهر اسلامی شروع شد. او در زمانیکه همهی مردم با حکومت نظامی میجنگیدند و شبها تا صبح اللهاکبر میگفتند، بچههای مجاهدین خلق را در خانهی خودش آموزش میداد. من چون اینها را میشناختم میدانستم برای مقابله با امام(ره) فعال شدهاند. محمد هم بهطورکامل تصدیق میکرد. در ماههای بعد اینها بودند که با آمادگی، هر جا پادگانی سقوط میکرد، اسلحهخانه را خالی میکردند. ما تحلیلاین شرایط را داشتیم؛ اما در روزهای آخر کار آنقدر زیاد بود که نمی توانستیم مقابله کنیم.
وقتی قرار شد امام(ره) به ایران برگردند، کمیتهی استقبال تشکیل شد. افراد آزاده شده ی سازمان مجاهدین اعلام کردند، آمادگی دارند از امام(ره) محافظت کنند. این برای ما که تحلیلمان این بود که اینها امریکاییاند خیلی سخت بود.
در اینجا شهید بروجردی با آقا مصطفی، که یک ارتشی و نیروی گاردی سابق بود و به ما پیوسته بود، به جلسهی کمیته استقبال رفت و طرحی را پیشنهاد داد. توضیح داد این نیروهایی که از قم و اصفهان آمدهاند را هم ما سازماندهی کردیم. آنجا ما یک آمار چند هزار نفره دادیم تا در چند حلقه از امام(ره) استقبال کنیم. شهید بروجردی پشت در نشسته بود تا جواب بگیرد. شهید بهشتی از جلسه آمده بود بیرون و شهید بروجردی به او گفته بود ما بیشتر از خود رژیم به اینها بدبین هستیم. شهید بهشتی این مسئله را درون جلسه منتقل کرده و رأی برگشته بود.
روز ورود امام(ره) من مسئول ترمینال یک فرودگاه بودم و محمد بعد از اینکه تیمها را در جاهای مختلف چید با موتور تریل به سمت بهشت زهرا(س) رفت. قراری با همه بچهها گذاشتیم که هیچکس رعایتش نکرد. آن این بود که هیچکس امام(ره) را نگاه نکند و همه جمعیت را نگاه کنند که اتفاقی نیفتد؛ اما جاذبهی امام(ره) آنقدر زیاد بود که نشد.
تشکیل سپاه
قبل از پایان یافتن سال 57 تصمیم بر این شد که هفت گروه مبارز انقلابی با یکدیگر فعالیت کنند. صف هم یکی از آنها بود. در فروردین 58 سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی از تجمیع این هفت گروه بوجود آمد و در اردیبهشت هم سپاه اعلام موجودیت کرد. آنزمان سپاههای مختلفی تشکیل شده بود. احتیاط بر این بود که سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی تبدیل به آن سازمان مسلّحی نشود که قرار بود از انقلاب محافظت کند و کار سیاسی خودش را ادامه دهد.
حین تشکیل سپاه، شهید بروجردی مشغول آموزش نظامی شد و شروع به آموزش نظامی در زندان اوین کرد. بچههایی را که میشناخت با خود برد. همین بچهها در کشف قضیهی فرقان عملکننده بودند. خیلی جاها مسائل اولیهی سپاه را شهید بروجردی حل و فصل میکرد. از معجزات انقلاب این بود که بحران اینهمه سلاح مانده در دست مردم با کمترین مشکلی حل شد.
بعد از آن شهید بروجردی در پادگان ولیعصر(عج) شروع به آموزش بچهها کرد و از ابتدای ناآرامیهای کردستان به آنجا رفت. بعد مسئول سپاه منطقه هفت متشکل از استان های همدان، کرمانشاه، کردستان و ایلام شد. شهید بروجردی سال 1359 که من به قم رفتم برای ادامه تحصیل به دنبالم آمد و من بعد از مدتی به کردستان رفتم. از زمستان 1359 دوباره در خدمت شهید بروجردی بودم.
تیپ ویژه شهدا
ناصر کاظمی فرماندار و مسئول سپاه بانه بود و بعد از آن فرمانده سپاه کردستان شد. من به اتفاق شهید بروجردی و ناصر کاظمی جلسات زیادی برای تشکیل تیپ ویژهی شهدا داشتیم و طرح سازمان تیپ را نوشتیم. ما به این جمعبندی رسیدیم که نمیشود نیروی چریک کوهستان را با نیروی سپاه شهری دنبال کرد. باید نیرویی را مانند تیپ مخصوص ارتش تشکیل بدهیم که بتواند با توجه به ویژگیهای ارتفاعات کردستان، ضد انقلاب را تعقیب کند.چریکی زندگی کند و سلاحش هم همیشه همراهش باشد.
سازمان پیشمرگان کرد مسلمان
سازمان پیشمرگان کرد مسلمان به ابتکار شهید بروجردی تشکیل شد. محمد چندنفر از بچههای صف را بالا سر کار گذاشته بود. در کردستان این یک اصطلاح عمومی است که به فرد رزمنده میگویند. قبل از آن بیشتر گروهکهای ضد انقلاب از این واژه استفاده میکردند، نام این گروه را پیشمرگان کرد مسلمان گذاشتند، تحلیل شهید بروجردی این بود که پاشنه آشیل انقلاب، کردستان است. جاییکه دشمن غدههای چندین ساله آنجا کشت کرده است. غدههای سرطانی که اگر کامل علاج نشوند، ضربه خواهند زد؛ چون اسرائیل، امریکا و انگلیس برای اینجا برنامهریزی دارند.
*همشهری پایداری/شماره 126