وی با اشاره به یکی از خاطرات خود از این دوران، گفت: من بیشتر با تیپ المهدی که بچه های یزد بودند کار میکردم. در روز فتح خرمشهر، فکه بودم که با بیسیم گفتند خرمشهر سقوط کرد. سریع کمپرسیها بیایند خرمشهر و ما از فکه آمدیم و و در همان ایام من شهید شدن پسر عمویم را آنجا احساس کردم. از فکه رفتم خرمشهر یک راه اسیر آوردم کوت عبدالله اهواز خالی کردم و از آنجا من را فرستادند شوش دانیال مواد خوراکی بزن و سریع بیا خرمشهر، نگذاشتند شب بروم که شب شناسایی میکنند و میزنند لذا مجبور شدم بعد از نماز صبح حرکت کنم.
این مداح اهلبیت(ع) ادامه داد: صبح فردا آمدم دم مسجد جامع خرمشهر دو تا ماشین بود یک ولووm 12 و یک جیپ هم بود ما کنسرو و کمپوت بار میزدیم و در ماشینهای بزرگ یخ بود بچهها که از خط برمیگشتند این کمپوتها را تگری میخوردند. ماشین من اول خالی شد و خودم را آماده کردم که برگردم و رفتم مسجد دو رکعت نماز شکر بخوانم. اذان که گفت مسجد را کوبیدند و بمباران کردند یک اوضاعی بود که خدا میداند، قتلگاه شده بود.
اعتماد سعید افزود: در همین بمبارانِ مسجد جامع خرمشهر، درست وسط ماشین من یک کاتیوشا خورده بود و مثل جگر زلیخا شده بود و همه مدارکم هم داخل ماشین مانده بود. بیرون آمدم و دیدم مردم آب میریزند تا ماشین را خاموش کنند، دیدم مردم میگفتند؛ بیچاره راننده. گفتم بابا راننده ماشین منم، سالم هستم. هیچ چیزی به من نشده و یک خراش هم نیافتاده است. بعد از این ماجرا سوار یک وانت شدم و آمدم بیرون خرمشهر که در راه بچههای اداره را دیدم و برگشتم.
وی معتقد است: این که بعد از چند سال حضور در جبهه به مقام شهادت و جانبازی نرسیده به خاطر این است که لیاقت و سعادت نداشته است.
اعتماد سعید درباره مداحی خود در جبهه برای رزمندگان و بیان خاطراتی در این زمینه هم، گفت: در کنار این کارهایی که انجام میدادیم، روضه هم میخواندیم و مداحی هم میکردیم و با رزمندهها عشق میکردیم و هم در تیپ کار میکردم در چند عملیات هم شرکت کردم و چند بار ماشینم را زدند اما خراشی به خودم نیافتاد.
وی ادامه داد: پاتوق عاشقان، دوکوهه بود. حال و هوای خاصی آنجا بود، نیرو میآمد و جمع میشدند و سینه میزدند و عالمی بود. شب جمعه میآمدند کمیل میخواندند و سینه میزدند و ما هم میخواندیم، حاج محسن اعتمادیان و حاج صادق آهنگران و حاج منصور ارضی و حاج محسن طاهری بودند و برای رزمندهها میخواندند.
این ذاکر اهلبیت(ع) با ذکر خاطرهای از مداحی در جبهه، گفت: یک شب رفتیم تیپ المهدی بخوانیم باران میآمد با یک لندکروز رفتیم. مرحوم مردانی و علی فراهانی و ترنج هم بودند. من گواهی رانندگی کمر شکن دارم به راننده گفتم در باران ترمز نزن، گفت بیخیال. سر یک پیچ ترمز زد ماشین در رفت و یک طرف نیزار بود و یک طرف دره و ماشین چرخید و چرخید و کف جاده ایستاد و این عنایت اهلبیت(ع) بود. آن شب رفتیم تیپ المهدی(عج) بچههای یزد و شب قبل از عملیات خیبر بود. نور افکن آوردند که بخوانید، میخواهیم فیلمبرداری کنیم و از تلویزیون پخش کنیم من گفتم نمیخوانم. گفتند چرا؟ گفتم ما برای خدا آمدهایم و من نخواندم. آهنگران و اعتمادیان خواندند بعد فهمیدم چند دقیقه بعد نور افکن ترکیده و همه چیز به هم خورده است. من از آنجا رفتم تیپ قمر بنی هاشم و آقای مردانی هم یک شعری گفته بودند آن شب یک شب فراموش نشدنی بود.
اعتماد سعید درباره جایگاه روضهها در تقویت روحیه رزمندگان نیز اظهار کرد: این روضهها خیلی اثر میکرد و ما برای همین میرفتیم. یک شب در کوهه بی بلندگو خواندیم و بچهها پاشدند و زدند به دریا روحشان شاد. این شعر را خوانیدم : «یاران همه رفتند جا ماندهام من/ دستم بگیر مولا درماندهام من» به هر حال لیاقت نداشتیم و آنها رفتند و ما هم ماندیم اما شکر خدا برای ابیعبدالله نفس زدیم.