کد خبر 352416
تاریخ انتشار: ۱۶ مهر ۱۳۹۳ - ۱۰:۴۴

سرپرستی کل اسرای ایرانی، با شخصی به نام تیمسار نظر، با هیکلی درشت و قدی بلند و چشمانی ریز و شاید بسیار مکار و حیله گر بود. تقریبا از دو روز قبل توانستیم حدس بزنیم که با او ملاقات خواهیم داشت؛ چون قبل از آمدن او، اوضاع زندان تغییراتی پیدا کرد.

گروه جهاد و مقاومت مشرق: خاطرات اسارت در کنار همه سختی ها و عذاب‌هایش برای آزادگان ما شیرینی خودش را هم دارد. لحظاتی که دور از خانواده و در سرزمینی غریب سپری شد اما شاهنامه ای بود که آخرش خوش درآمد. آنچه می خوانید بخشی از خاطرات آزاده سرگرد مجتبی جعفری است:

روزها به این شکل سپری می شد. وقتی برای نماز بلند می شدیم، اجازه بیرون رفتن نداشتیم. نماز را می خواندیم و آرام آرام صف می بستیم تا در سلول را باز کنند. آفتاب که می تابید، در را باز می کردند. دو نفر-دو نفر به دستشویی رفته، برمی گشتیم. در این کار، محسن، کمک بسیار خوبی بود. سپس شوربا می آوردند. خوردن صبحانه را طولانی می کردیم و بعد ورزش: حرکت هواپیما به دور اتاق و یا رفتن و برگشتن در طول سلول. و بعد با نگهبانان عراقی سرو کله می زدیم تا این که روزنامه می آمد. سرگرمی با روزنامه، تا ظهر طول می کشید. بعد از نماز و ناهار، خواب بعد از ظهر تا ساعت چهار ادامه می یافت. نزدیک غروب بیدار می شدیم. در را که باز می کردند، بعد از قضای حاجت یا یک دوش آب سرد، به سپری کردن شب می پرداختیم.

عمده ترین کار، بحث و گفتگو و حرف زدن بود که بیشتر بحث درباره اوضاع پیش آمده و حوادث آینده و وضعیت نامعلوم خودمان بود. این بحث ها، سرانجامی جز ناراحتی و داد و فریاد نداشت. به هر شکل، شب را می بایست می خوابیدیم؛ حال ساعت یازده یا دوازده. بعضی ها یک بعد از نیمه شب می خوابیدند.

سی روز گذشت. از روز سی و یکم که نماز را باید کامل می خواندیم، همراه با ادیب و ابوالفضل و حمید چهار نفری مشغول روزه گرفتن شدیم. سحری، قدری نان و آب می خوردیم. صبحانه و ناهار را به دیگران می دادیم و شام شب را به جای افطار می خوردیم ... تا این که یک سرباز عراقی، به نام سید متوجه شد. او برایمان قدری شکر، شربت و بیسکوییت آورد و در هنگام افطار سعی می کرد برای ما چای داغ و تازه تهیه کند.

سرپرستی کل اسرای ایرانی، با شخصی به نام تیمسار نظر، با هیکلی درشت و قدی بلند و چشمانی ریز و شاید بسیار مکار و حیله گر بود. تقریبا از دو روز قبل توانستیم حدس بزنیم که با او ملاقات خواهیم داشت؛ چون قبل از آمدن او، اوضاع زندان تغییراتی پیدا کرد. هفتصد نفری که همراه ما اسیر بودند، در حیاط زندان، گوشه جنوب شرقی آن، زیر آفتاب داغ، بدون هیچ گونه زیر انداز و رواندازی زندگی می کردند.

وضعیت ظاهری آنان آن قدر آشفته بود که انسان به یاد زمان برده داری می افتاد؛ خصوصا هنگامی که عراقی ها و عرب های ایرانی، با کمربند فانسقه، آنها را به باد کتک می گرفتند.  وضعیت اسفبار آنهایی که داخل زندان کوچک روبه روی ما بودند، از آنها بهتر نبود؛ ولی سقف کوتاهی روی سرشان بود و توالت هم داشتند. دو روز قبل از این که تیمسار بیاید، ششصد نفر داخل محوطه را با اتوبوس از زندان بیرون بردند و هفتصد نفری را که بیرون، روی زمین استراحت می کردند، داخل این محوطه زندانی کردند و دکتری، همراه یک آمبولانس و چند پزشکیار، جهت رسیدگی به وضعیت درمانی مشغول معاینه مریض ها شدند.

*سایت جامع آزادگان