به گزارش مشرق، حتما برای شما هم پیش آمده که صبح وقتی که مشغول رفتن به محل کار یا دانشگاه هستید، دستفروش هایی را ببینید که با چهره ای ملتمسانه و ادبیاتی نیازمند کمک مالی شما مشغول فروش وسایل نه چندان ضروری هستند!
کبریت، چسب زخم های نامرغوب، لیف، جوراب و گاهی هم خوراکی های غیر بهداشتی از جمله مواردی است که در بساط بیشتر دست فروش ها پیدا می شود.
البته دسته ی دیگری از دست فروش ها هم هستند که به دلیل نداشتن شرایط ملکی برای کاسبی با استفاده از گاری و یا چرخ های مختلف اقدام به کاسبی در گوشه و کنار معابر عمومی می نمایند. چرخ های لبو فروشی، یا وانت ها و سواری هایی که در حاشیه ی بزرگراه ها بساط می کنند و انواع میوه و یا عروسک و لباس های حراجی می فروشند؛ گونه ی دیگری از دست فروشی هاست.
در حاشیه ی غربی یکی از میدان های پرتردد تهران، هر روز صبح پیرمردی می نشیند که کبریت می فروشد:
* بارها و بارها پیش آمده که هنگام رد شدن از میدان، با عبارت های دلسوزانه ی پیر مرد می خواستم اقدام به خرید کبریت کنم! اما مگر من چقدر کبریت نیاز دارم که هر روز از این پیر مرد دستفروش کبریت بخرم؟
* صبح ها مسیرم را کج می کنم و از آن سوی میدان عبور می کنم تا پیرمرد کبریت فروشی را که در میدان می نشیند نبینم. احساس می کنم اگر از او کبریت نخرم در آن روز یک بلایی به سرم می آید! از بس که اصرار و التماس می کند. اما ما اصلا نیاز به کبریت نداریم خاصه اینکه گازهای جدید همه فندک برقی دارند.
* پیرمرد کبریت فروش را دیده ام. چند باری هم از او کبریت خریده ام. بماند که کبریت هایش را خیلی گران تر از قیمت اصلی می دهد و معمولا ما بقی پول را پس نمی دهد اما گاهی با خودم فکر میکنم که اگر او چیزهای به درد بخوری می آورد شاید مردم بیشتر از او خرید می کردند. کبریت چیزی نیست که سر صبح به درد مردم بخورد!
عبارات بالا نمونه هایی از نظرات مردمی بود که مسیر عبور و مرور هر روزشان از همان میدانی است که پیرمرد انجا می نشیند و کبریت می فروشد!
* در زاویه ای پر رفت و آمد نزدیک یکی از میدان های بزرگ مرکز شهر مرد میانسالی می نشیند و بساط می کند. او انواع رنده، قاشق، چنگال، گردو و خشکبار می فروشد. وسایل مرد دستفروش به حدی است که قسمت قابل توجهی از پیاده رو را بند آورده.
به سراغ او می روم و از او درباره کاسبی اش می پرسم:
- می گوید: ده سال است که من اینجا کاسبی می کنم. بهارها بلال می آورم و کمپوت آناناس. گاهی هم میوه های فصل. تابستان ها بادبزن و کلاه و نقاب آفتاب گیر و خلاصه هر چیزی که برای خنک شدن است. پاییز اگر بتوانم زغال اخته و زالزالک و جوراب های پشمی و نسکافه آماده با آب جوش و زمستان ها هم چتر و هر چیزی که گرم کننده باشد.
خدا را شکر خوب می گذرد.
اما عابرانی که با سختی از این گلوگاهی که در پیاده رو ایجاد شده عبور می کنند؛ نظر دیگری دارند:
* بخاطر حضور دست فروش ها پیاده رو تنگ شده و به سختی می شود عبور کرد. آقایون بدون توجه به خانم ها از این فاصله ی کم عبور می کنند و ممکن است حتی بین محرم و نامحرم برخورد پیش بیاید.
* من هر روز از این جا رد می شوم تا به محل کارم بروم. هر روز اینجا همین وضع است و پیاده رو توسط بساطی ها اشغال شده. گاهی مجبور می شوم به دلیل ازدجام جمعیت در اطراف بساطی از خیابان بروم.
تازه زمستانها اینجا پر می شود از آشغال و زباله. لیوانهای یکبار مصرف و تی بگ های چای و خلاصه فضای نامطلوبی به وجود آمده.
* فردی که در اینجا بساط کرده انگار این قسمت از خیابان را خریده. گاهی آنقدر آب پاشی می کند ( بوسیله ی آب درون جوب ) که آدم رغبت نمی کند از اینجا رد شود. از طرفی هم وسایلش به حدی است که نمی شود راحت از پیاده رو عبور کرد.
نزدیک یکی از چهار راه های شلوغ مرکز شهر چند بساطی در کنار هم هستند.
یکی روی گاری سبزی پاک کرده می فروشد.
با کمی فاصله دیگری گردو و فندق تازه می فروشد.
کمی آنطرف تر یک گاری دیگر هست که زغال اخته و پسته ی تازه می فروشد.
کنار همه ی این ها پیرمردی هم روی زمین بساط کرده و سیگار می فروشد!
*به سراغ مرد سبزی فروش می روم. اهل افغانستان است. قبل تر ها کارگر ساختمانی بوده ولی حالا تحمل کار سنگین را ندارد. گاری را به قیمت 100 هزار تومان خریده و هر روز صبح زود از بازار سبزی تازه می گیرد و بسته بندی می کند و هر بسته را به قیمت 200 تومان می فروشد. در آمد ماهیانه اش چیزی در حدود یک میلیون است! این در حالی است که تنها پولی که او برای سرمایه ی کارش قرار داده 300 هزار تومان است. 100 هزار تومانش برای خرید گاری و 200 هزار تومان برای خرید سبزی بصورت روزانه! در صورتی که اگر بخواهد یک مغازه کرایه کند باید هزینه ی بسیار بالایی بپردازد تازه هزینه ی آب و برق و گاز و تلفن هم خواهد داشت در حالیکه در کنار چهار راه اینگونه هزینه ها را نخواهد داد!
* مرد دستفروش دستی به زغال اخته ها می کشد و قرمزتر ها را می چیند، تا مردم را به خرید تشویق کند.
او اهل یکی از شهرهاش شمالی ایران است. یک پیکان داشته که بعد از طرح جمع آوری خوردوهای فرسوده آن را تحویل داده و بعد تصمیم گرفته دستفروشی کند. از درآمدش راضی است و او هم مثل مرد سبزی فروش معتقد است اجاره ی مغازه هزینه های بیشتری را در پی دارد در حالیکه با داشتن گاری می تواند در هر جایی که دوست دارد بساط کند و با ایستادن در مکان های پر رفت و امد فروشش را هم بالا ببرد. بدون آنکه نیاز باشد مالیات بدهد یا هزینه ی قبوض مختلف را پرداخت کند. او می گوید که با این روش تمام در آمدش خالص است و برای خودش می ماند!
با بررسی این چند مورد می توان به سادگی نتیجه گرفت که بساط کردن شاید باعث بند آمدن معابر عمومی شود اما ظاهرا برای صاحبان اجناس مختلف گزینه ی خوبی برای در آمد زایی است!!! انتظار می رود که شهرداری تدابیر جدی تری را برای اینگونه افراد در نظر بگیرد یا لا اقل مکان هایی مانند تره بارها و جمعه بازارها را طراحی نماید تا بدین وسیله بتوان دستفروش ها را مدیریت و آنها را قانونمند به قوانین شهری و شهروندی نمود.
منبع: دوهفته نامه باخترامروز
کبریت، چسب زخم های نامرغوب، لیف، جوراب و گاهی هم خوراکی های غیر بهداشتی از جمله مواردی است که در بساط بیشتر دست فروش ها پیدا می شود.
البته دسته ی دیگری از دست فروش ها هم هستند که به دلیل نداشتن شرایط ملکی برای کاسبی با استفاده از گاری و یا چرخ های مختلف اقدام به کاسبی در گوشه و کنار معابر عمومی می نمایند. چرخ های لبو فروشی، یا وانت ها و سواری هایی که در حاشیه ی بزرگراه ها بساط می کنند و انواع میوه و یا عروسک و لباس های حراجی می فروشند؛ گونه ی دیگری از دست فروشی هاست.
در حاشیه ی غربی یکی از میدان های پرتردد تهران، هر روز صبح پیرمردی می نشیند که کبریت می فروشد:
* بارها و بارها پیش آمده که هنگام رد شدن از میدان، با عبارت های دلسوزانه ی پیر مرد می خواستم اقدام به خرید کبریت کنم! اما مگر من چقدر کبریت نیاز دارم که هر روز از این پیر مرد دستفروش کبریت بخرم؟
* صبح ها مسیرم را کج می کنم و از آن سوی میدان عبور می کنم تا پیرمرد کبریت فروشی را که در میدان می نشیند نبینم. احساس می کنم اگر از او کبریت نخرم در آن روز یک بلایی به سرم می آید! از بس که اصرار و التماس می کند. اما ما اصلا نیاز به کبریت نداریم خاصه اینکه گازهای جدید همه فندک برقی دارند.
* پیرمرد کبریت فروش را دیده ام. چند باری هم از او کبریت خریده ام. بماند که کبریت هایش را خیلی گران تر از قیمت اصلی می دهد و معمولا ما بقی پول را پس نمی دهد اما گاهی با خودم فکر میکنم که اگر او چیزهای به درد بخوری می آورد شاید مردم بیشتر از او خرید می کردند. کبریت چیزی نیست که سر صبح به درد مردم بخورد!
عبارات بالا نمونه هایی از نظرات مردمی بود که مسیر عبور و مرور هر روزشان از همان میدانی است که پیرمرد انجا می نشیند و کبریت می فروشد!
* در زاویه ای پر رفت و آمد نزدیک یکی از میدان های بزرگ مرکز شهر مرد میانسالی می نشیند و بساط می کند. او انواع رنده، قاشق، چنگال، گردو و خشکبار می فروشد. وسایل مرد دستفروش به حدی است که قسمت قابل توجهی از پیاده رو را بند آورده.
به سراغ او می روم و از او درباره کاسبی اش می پرسم:
- می گوید: ده سال است که من اینجا کاسبی می کنم. بهارها بلال می آورم و کمپوت آناناس. گاهی هم میوه های فصل. تابستان ها بادبزن و کلاه و نقاب آفتاب گیر و خلاصه هر چیزی که برای خنک شدن است. پاییز اگر بتوانم زغال اخته و زالزالک و جوراب های پشمی و نسکافه آماده با آب جوش و زمستان ها هم چتر و هر چیزی که گرم کننده باشد.
خدا را شکر خوب می گذرد.
اما عابرانی که با سختی از این گلوگاهی که در پیاده رو ایجاد شده عبور می کنند؛ نظر دیگری دارند:
* بخاطر حضور دست فروش ها پیاده رو تنگ شده و به سختی می شود عبور کرد. آقایون بدون توجه به خانم ها از این فاصله ی کم عبور می کنند و ممکن است حتی بین محرم و نامحرم برخورد پیش بیاید.
* من هر روز از این جا رد می شوم تا به محل کارم بروم. هر روز اینجا همین وضع است و پیاده رو توسط بساطی ها اشغال شده. گاهی مجبور می شوم به دلیل ازدجام جمعیت در اطراف بساطی از خیابان بروم.
تازه زمستانها اینجا پر می شود از آشغال و زباله. لیوانهای یکبار مصرف و تی بگ های چای و خلاصه فضای نامطلوبی به وجود آمده.
* فردی که در اینجا بساط کرده انگار این قسمت از خیابان را خریده. گاهی آنقدر آب پاشی می کند ( بوسیله ی آب درون جوب ) که آدم رغبت نمی کند از اینجا رد شود. از طرفی هم وسایلش به حدی است که نمی شود راحت از پیاده رو عبور کرد.
نزدیک یکی از چهار راه های شلوغ مرکز شهر چند بساطی در کنار هم هستند.
یکی روی گاری سبزی پاک کرده می فروشد.
با کمی فاصله دیگری گردو و فندق تازه می فروشد.
کمی آنطرف تر یک گاری دیگر هست که زغال اخته و پسته ی تازه می فروشد.
کنار همه ی این ها پیرمردی هم روی زمین بساط کرده و سیگار می فروشد!
*به سراغ مرد سبزی فروش می روم. اهل افغانستان است. قبل تر ها کارگر ساختمانی بوده ولی حالا تحمل کار سنگین را ندارد. گاری را به قیمت 100 هزار تومان خریده و هر روز صبح زود از بازار سبزی تازه می گیرد و بسته بندی می کند و هر بسته را به قیمت 200 تومان می فروشد. در آمد ماهیانه اش چیزی در حدود یک میلیون است! این در حالی است که تنها پولی که او برای سرمایه ی کارش قرار داده 300 هزار تومان است. 100 هزار تومانش برای خرید گاری و 200 هزار تومان برای خرید سبزی بصورت روزانه! در صورتی که اگر بخواهد یک مغازه کرایه کند باید هزینه ی بسیار بالایی بپردازد تازه هزینه ی آب و برق و گاز و تلفن هم خواهد داشت در حالیکه در کنار چهار راه اینگونه هزینه ها را نخواهد داد!
* مرد دستفروش دستی به زغال اخته ها می کشد و قرمزتر ها را می چیند، تا مردم را به خرید تشویق کند.
او اهل یکی از شهرهاش شمالی ایران است. یک پیکان داشته که بعد از طرح جمع آوری خوردوهای فرسوده آن را تحویل داده و بعد تصمیم گرفته دستفروشی کند. از درآمدش راضی است و او هم مثل مرد سبزی فروش معتقد است اجاره ی مغازه هزینه های بیشتری را در پی دارد در حالیکه با داشتن گاری می تواند در هر جایی که دوست دارد بساط کند و با ایستادن در مکان های پر رفت و امد فروشش را هم بالا ببرد. بدون آنکه نیاز باشد مالیات بدهد یا هزینه ی قبوض مختلف را پرداخت کند. او می گوید که با این روش تمام در آمدش خالص است و برای خودش می ماند!
با بررسی این چند مورد می توان به سادگی نتیجه گرفت که بساط کردن شاید باعث بند آمدن معابر عمومی شود اما ظاهرا برای صاحبان اجناس مختلف گزینه ی خوبی برای در آمد زایی است!!! انتظار می رود که شهرداری تدابیر جدی تری را برای اینگونه افراد در نظر بگیرد یا لا اقل مکان هایی مانند تره بارها و جمعه بازارها را طراحی نماید تا بدین وسیله بتوان دستفروش ها را مدیریت و آنها را قانونمند به قوانین شهری و شهروندی نمود.
منبع: دوهفته نامه باخترامروز